تروريسم در ايران
در تاريخ ايران باستان احتمالاً نخستين اقدام تروريستي كشتن بردياي دروغين بود. بعد از داريوش، خشايارشا پس از خلاصي از جنگ با يونان روزگار خود را به لهو و لعب گذراند و در سال 465 قبل از ميلاد به دست يكي از درباريان خود كشته شد. از اين تاريخ، با ورود زنان به دربار، موج ترور و كشتار در سلسله هخامنشي بالا گرفت. احتمالاً اسكندر نيز در نتيجه يك توطئه تروريستي كشته شد. در دوره اشكاني نيز آثار اقدامات تروريستي عليه شاهان به چشم ميخورد.
در دوره ساسانيان كشتن پادشاهان رواج بيشتري داشت و مشهورترين آن قتل خسروپرويز، شاهنشاه ساساني، در سال 628.م به دست درباريان خود بود و بعد از او اين مساله تا ظهور اسلام ادامه پيدا كرد.(1) اما ريشههاي ترور سازمانيافته در ايران بعد از اسلام را بايد در فعاليتهاي فرقه اسماعيليه به رهبري حسن صباح در دوره ملكشاه سلجوقي به بعد سراغ گرفت.(2)
حشاشين اصطلاحي است كه اروپاييان در مورد فدائيان اسماعيليه به كار ميبرند. حشاشين در قرن پنجم هجري قمري تقريبا برابر با قرن يازدهم ميلادي و در عصر ملكشاه و سنجر به قدرت رعبآوري تبديل شدند كه رقباي خود را به سبك ترور با كاردهاي مخصوص به قتل ميرساندند. حسن صباح در اواخر قرن پنجم در كوههاي الموت دژ مفصل و محكمي تاسيس كرد. فداييان او هم شاهزادگان سلجوقي و هم خلفاي عباسي را بهعنوان دو عنصر غاصب قدرت در ايران در هر موقعيت مناسب ترور ميكردند.(3)
در تاريخ ايران فداييان اسماعيليه نخستين هسته تروريستي بودند كه سازمانيافتگي، ايدئولوژي و اهداف مشخص سياسي داشتند. اين گروه بهقدري در ميان درباريان سلجوقي و عباسي وحشت ايجاد كرده بودند كه نام آنها نيز رعبآور بود. اسماعيليه در جنگهاي صليبي بهعنوان يكي از كانونهاي قدرت در شرق، مورد توجه امراي صليبي و سپس مورخان اروپايي قرار گرفتند. توجه اروپاييان به هستههاي تروريستي اسماعيليان چند دليل داشت: اولا اسماعيليه خصم سلجوقيان بودند كه شاخه رومي اين سلسله تهديدي عليه امپراتوري روم شرقي بود. ثانيا اسماعيليان دشمن خلفاي بغداد بودند كه ايشان نيز تحريكاتي عليه صليبيان اعمال ميكردند.(4) بنابراين براساس اصل نظريه «دشمن دشمن من، دوست من است» صليبيان با اسماعيليه روابط پنهاني داشتند، زيرا نشانهاي وجود ندارد كه تروريستهاي اين فرقه حتي يكي از امراي صليبي را ترور كرده باشند.(5) ثالثاً بيتالمقدس قبلا در دست فاطميان بود كه رهبران اصلي اسماعيليه در مصر بودند، اما سپس اين مكان مقدس و حساس به دست صلاحالدين ايوبي افتاد.
اسماعيليان و خلافت عباسي بالاخره در قرن هفتم هجري قمري به دست هلاكوخان نابود شدند. احتمالا نخستين اقدام تروريستي فداييان اسماعيليه در ايران قتل مؤذن ساوجي در اصفهان بوده است كه سعي كردند وي را به كيش خود دعوت كنند، ولي چون او اين دعوت را نپذيرفت، تروريستها از بيم آنكه رازشان فاش گردد، او را كشتند. پايگاه اصلي اسماعيليان دژ الموت قزوين بود، اما آنان علاوه بر آن، در سراسر ايران حدود صدوپنج قلعه در اختيار داشتند و حوزه فعاليت آنان حتي تا بينالنهرين و شامات نيز گسترش يافت.(6)
جنجاليترين اقدام فداييان، ترور خواجه نظامالملك طوسي، وزير مشهور و قدرتمند ملكشاه سلجوقي، بود. وي كه نسبت به فرقه حنبلي تعصب شديدي داشت، دستور سركوب فتنه اسماعيليه را صادر كرد، زيرا اينان هم شيعه (زنديق) و هم باطني بودند، به علاوه با سلطنت سلجوقيان بهعنوان عناصر ترك مهاجر كه سرزمين ايران را اشغال كرده بودند، مخالف بودند. حسن صباح خود ايراني و اهل ري بود.(7)
هنگاميكه ملكشاه به قصد ملاقات با خليفه عازم بغداد بود، خواجه را كه از وزارت بركنار شده بود، به همراه خود برد. بوطاهر اراني كه مامور ترور خواجه بود، در هيأت درويش دنبال خواجه بود تا در فرصت مناسب كار او را بسازد. اردوي سلطان به صحنه كرمانشاه رسيده بود، ولي روزي كه طاهر اراني به صحنه رسيد، خواجه به همراه ملكشاه به شكار رفته بود. اراني چند روزي صبر كرد تا اينكه خواجه به صحنه بازگشت. آنگاه به بهانه تقديم عريضه، خود را به خواجه رساند، درحاليكه دشنهاي زير نامه خود پنهان كرده بود. در يك حركت غافلگيرانه دشنه را در سينه خواجه فرو كرد و ضربهاي هم به شاهرگ او زد. محافظان خواجه در دم بوطاهر اراني را كشتند. خواجه روز بعد در شب دوازدهم رمضان سال 485.ق بر اثر اين ضربات درگذشت.(8)
خواجه رشيدالدين فضلالله نوشته است كه در مدت سيوپنج سال فرمانروايي حسن صباح چهلوهشت تن از شخصيتهاي مهم، از جمله خواجه نظامالملك و دو فرزندش، ملكشاه سلجوقي و دو خليفه عباسي، به دست باطنيان كشته شدند، ولي كساني كه به دست فداييان بعد از حسن صباح ترور شدند، بسيار بيش از اين تعداد است.(9)
بعد از سقوط اسماعيليان به دست هلاكوخان مغول، تقريبا آثار مشهودي از ترور در تاريخ ميانه ايران ديده نشده است. اما قتل نادرشاه افشار در فتحآباد قوچان در سال 1160.ق و قتل آقامحمدخان قاجار در شهر شوشي هنگام لشكركشي به گرجستان در سال 1212.ق آخرين شيوه ترور به سبك اسماعيليان بود. ترور ناصرالدينشاه در جوار حضرت عبدالعظيم(ع) به دست ميرزارضا كرماني در سال 1313.ق نقطه شروع موج تروريسم به شكل مدرن بود كه جامعه ايران را فرا گرفت.
با وقوع انقلاب كبير فرانسه در سال 1789 و گسترش فرهنگ سياسي آن در سراسر جهان، پديده زشت ترور و تروريسم بهعنوان يك واژه و اصطلاح سياسي قدم در واژگان علم سياست گذاشت. بهويژه حكومت ژاكوبنها در دوره خشن كنوانسيون كه از مارس 1792 تا ژوئيه 1795 ادامه يافت، به حكومت ترور شهرت يافت.(10) خانم هانا آرنت معتقد است جنگ عمري برابر تاريخ دارد، ولي انقلاب پديده جديدي است كه با انقلاب كبير فرانسه شناخته شد و لازمه انقلاب خشونت است و مردم اروپا خشونت اجتماعي را با انقلاب فرانسه تجربه كردند.(11)
ايران از دو طريق با مفهوم و كاربري تروريسم آشنا شد: يكي اينكه از دوره ناصرالدينشاه روابط خارجي ايران با كشورهاي اروپايي و حتي امريكا توسعه يافت. سفارتخانههاي ايران در اروپاي غربي و استقرار هياتهاي نمايندگي خارجي در تهران هر روز افزايش پيدا ميكرد. كتابها، مجلات و روزنامههاي اروپا پنهان و آشكار به ايران ميآمد. اين دوره درواقع نقطه عزيمت آشنايي ايران با تمدن مدرن اروپايي است كه طي آن محافل روشنفكري، سياسي و انقلابي ايران از طريق ترجمه كتب و اسناد سياسي با مفهوم انقلاب و ترور آشنا شدند. ديگر اينكه در قرن نوزدهم در روسيه تروريسم به صورت يك مكتب سياسي ــ انقلابي در كنار سوسياليسم و نيهيليسم ظاهر شد و گروهها و احزاب سياسي به اين باور رسيدند كه براي مبارزه با تزاريسم، ترور شخصيتهاي معروف روسي نزديكترين راه موفقيت است. بهطوريكه حزب انقلابيون اجتماعي فقط در سال 1906 به هشتادودو مورد ترور اقدام كرد.(12) انديشههاي سياسي رايج در روسيه بهويژه تفكر سوسياليستي و خشونت همراه آن از طريق حزب سوسيال دموكرات و به وسيله ايرانيان مقيم قفقاز خصوصا قبل از جنبش مشروطه وارد ايران شد. بهاينترتيب كشور ما نخستينبار تروريسم مدرن را با ترور ناصرالدينشاه شروع كرد، درحاليكه قبلا شيوههاي ترور سنتي را با رگزدن اميركبير و خفهكردن قائممقام به كار برده بود. بنابراين تروريسم بهعنوان ارمغان تمدن مدرن سرمايهداري از جامعه اروپا و از دروازههاي روسيه به كشور ما وارد شد.
محمدرضا آشتيانيزاده در بخشي از خاطرات خود تحتعنوان «كميته مجازات و حسين لَله» ميگويد: «قبل از جنبش مشروطه بمبگذاري يا بمباندازي و موزربندي در ايران معمول نبود و ايرانيها بهطوركلي از موضوع ترور و تروريسم آگاهي نداشتند. انداختن بمب و تروريسم را قورچيهاي قفقازي در صدر مشروطه از بادكوبه به ايران آوردند.»(13) او ترور ناصرالدينشاه را به دست ميرزارضا كرماني يك اقدام تروريستي نميداند، زيرا قاتل حرفهاي نبوده است. وي اضافه ميكند اولين شخصي كه ساختن بمب و بمباندازي را در ايران مرسوم كرد، يكي از اهالي بادكوبه بهنام حيدرخان عمواوغلي بود كه در ايام سلطنت مظفرالدينشاه از روسيه به ايران آمد. آشتيانيزاده ميافزايد «در آستانه مشروطه هفتصد تا هشتصد نفر از اعضاي حزب سوسيالدموكرات قفقاز به ايران آمدند و موزركشي را در ايران مرسوم نمودند، از جمله يپرمخان ارمني كه بعداً در زمره آزاديخواهان مشروطه درآمد.»(14)
از اين دوره با قدم نهادن در قرن بيستم، ترور با دو ويژگي مهم از گذشته متمايز گرديد. اول اينكه ترور تحت عنوان تروريسم بهعنوان يك طرز تفكر و به مثابه يك نوع انديشه سياسي بهويژه مورد توجه محافل سياسي چپ و سپس راست افراطي و گروههاي مذهبي در ايران قرار گرفت. در اين دوره امواج تروريسم تحتتاثير اخبار و اطلاعات سياسي ــ انقلابي و جنبشهاي آزاديبخش ملي و ماركسيستي كه قصد خروج از سلطة امپرياليسم را داشتند، از سازمانيافتگي، آموزش و ايدئولوژي برخوردار شد. مهمتر اينكه در ايران تروريسم از حالت سنتي خارج گرديد و تروريستها به كمك فنون و ابزارهاي مدرن و در اردوگاههاي پنهاني تحت تعليمات پيشرفته قرار گرفتند. با گسترش ايدئولوژي ماركسيسم ــ لنينيسم در ايران، تروريسم بهعنوان يك اقدام انقلابي، مشروعيت سياسي پيدا كرد. در سالهاي محدود پس از مشروطه مذهبيان در حزب اعتدالي، و سوسيالدموكراتها در حزب اجتماعيون اصليترين محافل تروريستي مقابل هم بودند. البته يك اقليت بيطرف هم از مجلس دوم به بعد شكل گرفت. دوم اينكه تروريسم بعد از جنگ جهاني دوم و همزمان با رشد جنبشهاي آزاديبخش در آسيا و سپس آفريقا و امريكاي لاتين يكي از مباحث مهم دنياي سياست شد و بهعنوان ابزاري مهم در سياست خارجي برخي از دولتهايي كه با امپرياليسم درگير بودند، مورد توجه و عمل سياستگذاران داخلي قرار گرفت. بهويژه اينكه رفتهرفته ترور و تروريسم از حيطه احزاب سياسي خارج شد و به صورت يك مساله بينالمللي درآمد، در صورتي كه پيش از آن پديدهاي ملي محسوب ميشد. بدينترتيب تروريسم عنوان دولتي به خود گرفت و تحت نظارت، آموزش، سازمان و هزينه و ماموريتهاي دولتها درآمد. دولتها يا خود اقدام به ايجاد گروههاي تروريستي مينمايند يا با گروههاي تروريستي بزرگ دنيا ارتباط سازماني پيدا ميكنند و از طريق اين گروهها با دادن امكانات مالي و نظامي به اهداف خود ميرسند.
در دوره مظفرالدينشاه به دليل ارتقاي سطح تاثيرپذيري فرهنگ سياسي ايران از حوزههاي فكري اروپا و به تبع آن توسعه خِرَد اجتماعي مردم، سطح آسيبپذيري سياسي دولت بيشتر شد. بههمين دليل در آستانه جنبش مشروطه، ما شاهد انبوهي از موج ترور در كشور هستيم.(15) جالب اينكه پديده ترور وسيلهاي شده بود در دست مخالفان استبداد تا از طريق آن به اهداف سياسي خود در مهار قدرت مطلقه و ساماندهي نهادهاي مدني مثل پارلمان دست يابند. اما رفتهرفته پس از صدور فرمان مشروطه، تروريسم وسيلهاي شد براي حذف فيزيكي طرفداران احزاب سياسي عليه يكديگر و متاسفانه با دستيابي آسان به اسلحه، تسويهحسابهاي شخصي نيز ميان افراد غيرسياسي رواج پيدا كرد. بهاينترتيب رعب و وحشت همهجاگير شد و هيچكس احساس امنيت نميكرد. اين مساله مقدمهاي شد براي ازهمپاشيدگي شيرازه زندگي اجتماعي، ناپايداري كابينهها و قدرتگيري كانونهاي محلي كه همه اين مشكلات را مردم و حتي دولتمردان ناشي از ناكامي مشروطه ميدانستند. فقدان امنيت، هرج و مرج، ركود شديد اقتصادي، جدالهاي پايانناپذير احزاب سياسي و ترور شخصيتهاي مختلف به دست افراد خودسر، مثل «كميته مجازات»، زمينه را براي ظهور ديكتاتوري ميليتاريستي رضاشاه فراهم كرد.(16)
بدون شك در فاصله مشروطه تا كودتاي 1299 و به سلطنترسيدن رضاشاه (پنجم ارديبهشت 1305) تاريخ ما پيچيدهترين و ناهموارترين دوران حيات سياسي خود را پشت سر گذاشت كه درواقع اوراق آينده سرنوشت اين ملت را رقم و ورق زد. زيرا وقوع جنبش مشروطه و بههمريختگي مناسبات و همبستگيهاي سنتي و ورود مظاهري از مدرنيزاسيون و تقابل اين دو، جامعه را با نوعي بلاتكليفي روبرو كرده بود، و بهعلاوه ناكامي مشروطه در پي قرارداد 1907 ــ كه تقريبا به بهانه تهديد اروپا از سوي آلمان، ميان انگليس و روسيه به امضا رسيد ــ و وقوع جنگ جهاني اول، فروپاشي امپراتوريهاي روسيه، اتريش و بهويژه عثماني و ضعف قدرت انگليس در ايران، انقلاب 1917 بلشويكي و نگراني انگليس از شيوع انديشه ماركسيستي در ايران و تن دادن وثوقالدوله به قرارداد 1919 كه ايران را تا آستانه تحتالحمايگي پيش ميبرد و ظهور قدرت بزرگي مثل ايالاتمتحده معادلات نظام بينالمللي را به هم ريخت. در چنين شرايطي شيوع روزافزون امواج تروريستي در ايران امنيت اجتماعي و ادامه حيات سياسي را مختل كرده بود.
تا سالهاي اول قرن بيستم سازمان اجتماعي و ساختار سياسي كشور، هنوز بر علائق قومي، قبيلهاي، تعهدات مذهبي و احساسات و باورهاي سنتي مبتني بود. در اين سالها فقط يكپنجم از كل جمعيت هشت تا نُهميليوني كشور در شهرها زندگي ميكردند و فقط نيم تا يكدرصد جمعيت باسواد بودند. درحاليكه ماكس وبر، جامعهشناس مشهور آلماني، يكي از شرايط توسعهپذيري سياسي ــ اقتصادي را حجم بالاي شهرنشيني ميداند. علاوه بر پايينبودن سطح جمعيت شهرنشين، كشور ما در دوره موردنظر، هيچكدام از شرايط توسعهيافتگي و تحولپذيري سياسي ــ اقتصادي، از جمله نيروي متخصص، انباشت سرمايه، تكنولوژي، تمركز قدرت، وجود دولت ملي و امنيت مبتني بر قانون، را نداشت. دورافتادگي شهرها با شرايط اقتصادي و فرهنگي متفاوت و گاه متضاد، جدايي جغرافيايي ــ فرهنگي شهر از روستا كه باعث جدايي مردم از يكديگر شده بود، خود عامل اصلي در عدم تحقق پديده ملت بود، پايينبودن خرد جمعي، بيتفاوتي مردم نسبت به نوع و رفتار حكومت و فاصله ميان مردم و دولت و نگرش تقدسمآبانه نسبت به شاه، فقدان عوامل همبستگي ملي و احساس ناامني دولتمردان از ناحيه شاه و مقامات بالاتر و نبود اشرافيت ملكي، شاه را به يك قدرت بيرقيب تبديل كرده بود.
تمام اين عوامل جامعه ايران را به محيطي مسدود تبديل كرده بود كه بههيچوجه نه بر نظام مدرن بينالمللي منطبق بود و نه امكان بهرهبرداري اقتصادي قدرتهاي امپرياليستي از آن وجود داشت. از سوي ديگر كشور سنتي، مهياي پذيرش شبيخون سياسي، اقتصادي، فرهنگي جديد اروپا نبود. ناصرالدينشاه در پي سه سفر به فرنگ ظاهرا تحتتاثير جذابيتهاي اروپايي، بيعلاقه نبود كه كشورش را به مسير تجدد بياندازد، اما خود او دچار بلاتكليفي شده بود، زيرا مدرنشدن ايران به قيمت پايمالشدن باورهايي بود كه حافظ سلطنت شاه بودند. يكي از باورهاي مهم مردم نگاه قداستآميز نسبت به شاه بود. در اين دوره كه ايران همچون عثماني و مصر الزاما در مسير تجددخواهي قرار گرفته بود، ناصرالدينشاه قرارداد «رژي» را با تالبوت انگليسي امضا كرد. در پي تحريم تنباكو به فتواي ميرزاي شيرازي، نخستين اعتراض مردم در برابر شاه شكل گرفت. اين اعتراض بهگونهاي بود كه ناصرالدينشاه مجبور شد عقبنشيني كند و قرارداد را لغو نمايد. درنهايت تعارض ميان سنت و مدرنيسم به ترور ناصرالدينشاه منجر شد.
ترور ناصرالدينشاه سرآغاز تحولات وسيعي در تاريخ معاصر ايران شد، زيرا اين ترور جامعه ما را به سرعت به سوي تغييرات بنيادي سياسي ــ اجتماعي هدايت كرد. ترور ناصرالدينشاه محصول تضاد و دوگانگي فكري ميان دو ديدگاه سنتي و مدرنيستي بود. نظام سرمايهداري ميخواست موانع رشد و توسعه سرمايهداري را در ايران از پيش پاي خود بردارد. بنابراين شاه بهعنوان مظهر ارتجاع و حافظ سنتهاي كهنه و مندرس بايستي حذف ميشد. البته ظلم و ستم حكام و استبداد سلطنتي زمينه حذف را مهيا كرده بود. زيرا هيچ قدرت و انديشه بيگانهاي نميتواند جامعهاي را تحتتاثير قرار دهد مگر زماني كه زمينه تحولپذيري داخلي فراهم باشد. با ترور شاه هالهها و باورهاي قداستگونة مردم نسبت به شاه فرو ريخت.
همانگونه كه نظام سرمايهداري در اروپا براي هموار كردن راه پيشرفت خود و برداشتن موانع توسعهيافتگي لازم ديد وحدت ديني كاتوليك را به هم ريزد و با رفرم مذهبي پروتستان را بهعنوان مذهب سرمايهداري طراحي كند، در ايران نيز امپرياليسم روس و انگليس فرقههاي شيخيه، بابيه و بهائيه را بهعنوان ديدگاههاي مدرن دينگرايانه مطرح كردند تا به وحدت ديني و قدرت نهادهاي شيعي لطمه وارد كنند. ايجاد لژهاي فراماسوني از جمله اقداماتي بود كه موجبات تزلزل ساختار اخلاقي و سنتهاي ديني و تاريخي را فراهم آورد.(17) همين حوادث موجي از تروريسم را در ايران به وجود آورد كه فرصت ذكر آنان نيست.(18)
در دوره ناصري رفتوآمد هياتهاي سياسي ــ تجاري؛ واگذاري امتيازات؛ نصب و راهاندازي كارخانجات؛ ورود و شيوع انديشههاي سياسي غربي در ايران؛ انتشار شبنامه؛ ورود مهاجران ترك و ارمني به ايران، حتي در لباس آزاديخواهي و مشروطهطلبي، مثل حيدرخان عمواوغلي و يپرمخان ارمني، منشأ رشد و گسترش فرهنگ ترور و تروريسم در ايران شد.
محمدعليشاه بر پذيرش قانون اساسي و متمم آن سوگند خورد، ولي ترور ناموفق و احتمالا ساختگي عليه او، بهانه به دست او داد تا مقابل مشروطه و مجلس بايستد. او كه از حمايت سنتي روسيه و عناصر داخلي برخوردار بود، با به توپ بستن مجلس شوراي ملي به دست لياخوف روسي موفق شد موج جديدي از تروريسم دولتي به راه اندازد و طي آن مخالفان خود را نابود كند. البته مخالفان نيز به اقدام متقابل دست زدند.
نخستين موج ترور دولتي در اين دوره در ايران شكل گرفت و دولتيان با برنامه تنظيمشده عدهاي از نمايندگان مجلس را ترور كردند و گروهي كه موفق شده بودند فرار كنند بعد از دستگيري به فجيعترين شكل در باغشاه ترور شدند.(19) بهاينترتيب ترور از نظر متوليان حكومت، مشروعيت پيدا كرد و بر فرهنگ سياسي جامعة ما سايه انداخت، درحاليكه هيچگونه سازگاري با روح لطيف فرهنگ ايراني نداشت.
برخي از انديشمندان سياسي معتقدند كه براي گذار از يك مرحله تاريخي به مرحله ديگر و محو آثار اقتصادي ــ اجتماعي مرحله قبلي، چارهاي جز دستبردن به انقلاب نيست. بنابراين اين گروه انقلاب را ضرورتي تاريخي ميدانند و انقلاب نيز جز رعب و وحشت چيز ديگري بهبار نميآورد.(20) بهاينترتيب با شروع انقلاب 1905 روسيه، جنبش مشروطه 1906 نيز با تاثيرپذيري از اين انقلاب موج وحشت، تروريسم و نيهيليسم را به ايران وارد كرد.
ظهور و رقابت غيرمنطقي دو حزب سياسي اجتماعيون و مليون (اعتدالي) و حضور آنان در مجلس و محافل سياسي، بهدليل فقدان خرد سياسي مطلوب و ضعف فرهنگ مشاركتي، خود باعث شد تروريسم در ايران گسترش يابد. در همين ايام بود كه در «كميته مجازات»(21) تحت حمايت و هدايت حسين لَله، كريم دواتگر و ابوالفتحزاده ترور به مرحله سازمانيافتگي وارد شد و بهعنوان مجازات سياسي مطرح گرديد.
به دنبال اين حوادث بار ديگر موج ترور تهران و مخصوصا آذربايجان را كه كانون مشروطهخواهي بود، فراگرفت. سالداتهاي روسي مخالفان را از هر گروه كه بودند، ترور كردند، از جمله ثقهًْالاسلام تبريزي را از منبر پايين كشيدند و كشتند. در همان روزها در تبريز يك افسر غيور ايراني بهنام امان آميرزا كه از دست سالداتها به كنسولگري انگليس پناه برده بود، تاب اين ننگ را نياورد و رو به قبله خوابيد و گلولهاي در دهان خود خالي كرد. مساله شرمآور اين بود كه سالداتها ترور و آدمكشي را تا ضريح مقدس ثامنالائمه(ع) پيش بردند و مرقد مطهر را غارت كردند و چند ده نفر را كشتند.
در سالهاي قبل از جنگ جهاني اول موج ترور تاحدودي فروكش كرد، زيرا كميته مجازات لو رفت و متلاشي شد و مردم تا حد زيادي، به دليل انحراف جامعه و دولتمردان از مشروطه، از كانونهاي سياسي و فعاليتهاي اجتماعي كنار كشيدند. در آستانه جنگ، قدرتهاي اروپايي دخيل در تحولات ايران به زدوبندهاي بينالمللي و حل اختلاف ميان خود عليه آلمان سرگرم بودند و كمتر به ايران توجه ميكردند. در چنين فضايي قدرتهاي محلي، مثل جنگليها در گيلان، پسيان در خراسان و خياباني در آذربايجان، سربرآوردند و ترور تاحدودي متمركز و كنترل شد.
موج تازه ترورها با قتل صدراعظم قدرتمند و پرسابقه، ميرزاعلياصغرخان امينالسلطان، به راه افتاد. اين ترور در ميدان بهارستان و در هشتم شهريور 1286.ش مطابق با بيستويكم رجب 1325.ق به تحريك حيدرخان عمواوغلي و به دست عباسآقا صراف تبريزي رخ داد.(22) در بهمن همين سال بمبي نيز به سوي كالسكه محمدعليشاه انداخته شد كه كار مجاهدان قفقاز بود. در شانزدهم اسفند 1286.ش برابر با صفر 1326.ق، ميرزامحمدرضاخان قوامالملك شيرازي، از مخالفان سرسخت مشروطه كه موجب فتنه و فساد فراوان بود، به دست جواني بهنام نعمتالله بروجردي در باغ حكومتي شيراز با شليك چهار گلوله ترور شد و به قتل رسيد. روز نوزدهم اسفند در مجلس ترحيم قوامالملك، به پسرش، سالارالسلطان، سوءقصد شد و با تير تپانچه يكي از مشروطهخواهان زخمي گرديد. در اين بين دو نفر از هواداران قوام كشته شدند. بدن اين تروريست كه احمد دشتكي نام داشت، به دست نوكران قوام در مسجد قطعه قطعه شد.(23) در پنجم آبان 1287 نيز شكراللهخان شجاعنظام مرندي، از سران استبداد محمدعلي شاهي، با بمب دستي ساخته حيدرخان عمواوغلي ترور و همراه پسرش كشته شد.
در ادامه اين جريان كريم دواتگر، از اعضاي كميته مجازات، براساس طرح مستعانالملك، شيخ فضلالله نوري را در شب نهم ديماه 1287.ش برابر با شانزدهم ذيالحجه 1326 هدف گلوله قرار داد كه فقط موجب زخميشدن وي گرديد. شيخ فضلالله ضارب را بخشيد و او تا سال 1327.ق كه قواي آزاديخواهان، تهران را فتح كردند، در زندان بود. خود كريم دواتگر هم بعدها به دليل اختلاسهاي مالي از كميته مجازات سرخورده شد و اسرار كميته را فاش كرد و از همين رو رشيدالسلطان، عضو ديگر كميته، او را در دوازدهم ارديبهشت 1296.ش ترور كرد. همچنين در اول اسفند 1287.ش آقا بالاخان سردار، حاكم رشت، به دست معزالسلطان و چند مجاهد قفقازي ترور و همراه سه تن از محافظانش كشته شد.
مهمترين ترور در دوره احمدشاه كشتن آيتالله بهبهاني در بيستوششم تيرماه 1289.ش برابر با نهم رجب 1328.ق بود كه به تحريك حيدرخان و به وسيله رجب سرابي، حسين لَله و علياصغر زماني اتفاق افتاد، زيرا بهبهاني براي اخراج تقيزاده از مجلس كه مخالف با اهداف و برنامههاي حزب اعتدالي بود، تلاش ميكرد. اعتداليها به تلافي ترور رهبر خود در نهم مرداد 1289 عليمحمدخان تربيت، از سران حزب دموكرات، را در خيابان لالهزار با شليك سه گلوله ترور كردند.(24)
در دوره سردارسپهي و وزارت جنگ رضاخان به دليل تسلط نظاميان بر اوضاع، موج ترور تقريباً فروكش كرد. سردارسپه به منظور اجراي سياست سقوط پيدرپي كابينهها و بيرونكردن رقباي قدرتمند از صحنه سياسي، چنين شايع كرد كه قوامالسلطنه (رئيسالوزراء) با همدستي محمدحسنميرزا، وليعهد احمدشاه، كميتهاي براي ترور وي تشكيل داده است. بههمين دليل سردارسپه دستور بازداشت قوامالسلطنه را صادر كرد، ولي بهدليل التماس همسرش نزد احمدشاه، رضاخان او را به شرط خروج از كشور آزاد كرد و به اروپا فرستاد.
رضاخان پس از سركوب قدرتهاي محلي و حذف رقباي سياسي، از جمله خانهنشين كردن مستوفيالممالك، مشيرالدوله و دكتر مصدق و تبعيد قوامالسلطنه و بدرقه احمدشاه در سفر اروپا و جلوس به سلطنت در آذرماه 1304 يك شبكه ترور دولتي براي كشتن مخالفان و متمردان تاسيس كرد. وي حتي به كساني كه به قدرتيابي او مساعدت كرده بودند، رحم نكرد، از جمله اين افراد ميتوان به سردار اسعد، نصرتالدوله، علياكبرخان داور، ميرزاده عشقي اشاره كرد.(25)
در آغاز حكومت پهلوي دوم ترور با بار ايدئولوژيك متداول شد. در اين ميان ترور با ارزش مذهبي به ابتكار سيدمجتبي ميرلوحي، معروف به نواب صفوي، و به دست كساني مانند حسن و حسين امامي، مظفر ذوالقدر، خليل طهماسبي، عبدالحسين واحدي و محمدمهدي عبدخدايي تحت پرچم جمعيت فداييان اسلام رايج گشت. نخستين عمليات اين گروه، ترور سيداحمد كسروي در بيستم اسفند 1324 به دست برادران امامي بود. پس از كسروي, اين دو برادر عبدالحسين هژير، وزير دربار وقت، را در دوازدهم آبان 1328 ترور كردند، اما اين ترور ناموفق بود. يكسال و چند ماه بعد، در شانزدهم اسفند 1329، سرلشكر علي رزمآرا، نخستوزير وقت، هنگام خروج از مجلس ترحيم آيتالله فيض كه در مسجد شاه تهران برگزار شد، به دست خليل ملكي، عضو سابق حزب ميهن و از همكاران پيشين مظفر بقايي و از كاركنان نشريه شاهد كه به فداييان اسلام پيوسته بود، ترور شد. در همان زمان در مورد اين ترور شك و ترديدهاي زيادي وجود داشت. زيرا براساس كالبدشكافي اوليه مشخص شد كاليبر اسلحه قاتل با اسلحه خليل طهماسبي تفاوت دارد و احتمالا بر سر مساله نفت به تحريك انگليسيها و به دست عناصر درباري كشته شده است. دو نفر اخير، يعني هژير و رزمآرا، از طرفداران سياست نفتي امريكا در ايران بودند.(26) از ترورهاي ديگر فداييان اسلام ترور ناموفق دكتر حسين فاطمي، مدير روزنامه باختر امروز و وزيرخارجه دكتر مصدق، به دست محمدمهدي عبدخدايي بود كه در بيستوپنجم بهمن 1330 بر سر مزار محمد مسعود، روزنامهنگار، در مقبره ظهيرالدوله در خيابان دربند و در مراسم پنجمين سالگرد ترور محمد مسعود انجام شد.
جمعيت موتلفه اسلامي هم كه به طرفداري از فداييان اسلام به استراتژي ترور گرايش داشتند، اول بهمن 1343 با همكاري محمد بخارايي، مرتضي نيكنژاد، رضا صفارهرندي و حاجمحمدصادق اماني، نخستوزير حسنعلي منصور را در مقابل مجلس شوراي ملي ترور كردند.
از جمله سازمانهاي تروريستي، بهويژه در دوره جنبش مليشدن صنعت نفت، حزب توده بود. از جمله اقدامات اين گروه ميتوان از ترور محمد مسعود، مدير روزنامه مرد امروز، در بيستودوم بهمن 1326 در خيابان اكباتان تهران ياد كرد. اين ترور با برنامهريزي خسرو روزبه و به دست سروان ابوالحسن عباسي انجام شد. سه سال بعد در ششم خرداد 1329، احمد دهقان كرماني، از روزنامهنگاران معروف و مدير مجله تهران مصوّر، براساس اسرار خانه سدان، بازوي مطبوعاتي سفارت انگليس، به دليل مخالفت با واگذاري امتياز نفت به شوروي به دست حسن جعفري، از اعضاي حزب توده، ترور شد.(27)
ادامه دارد...
پی نوشت ها:
1ــ آرتور كريستين سن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه: رشيد ياسمي، تهران، صداي معاصر، 1378، صص550ــ353
2ــ برنارد لوئيس، تاريخ اسماعيليان، ترجمه: فريدون بدرهاي، تهران، توس، 1362
3ــ رشيدالدين فضلالله، جامع التواريخ رشيدي، به كوشش بهمن كريمي، تهران، اقبال، 1338، ص65
4ــ علي بيگدلي، ترورهاي سياسي در تاريخ معاصر ايران، ج1، تهران، سروش، 1377، ص 66
5ــ برنارد لوئيس معتقد است فداييان كنت ريموند دوم، حاكم ترابلس، و ماركي كنرادمونفرا، پادشاه لاتيني اورشليم، را ترور كردند. اما در منابع فارس به آن اشارهاي نشده است. براي اطلاعات بيشتر رك: Bernard, Lewis, The Assassin, London, 1967, P. 47
6ــ برنارد لوئيس، اسماعيليان در تاريخ، ترجمه: يعقوب آژند، تهران، مولي 1363، ص162. همچنين رك: تاريخ عقايد اسماعيليه، نوشته فرهاد دفتري، ترجمه: فريدون بدرهاي، تهران، فرزان روز، 1375
7ــ مارشال گ. س. هاجسون، فرقه اسماعيليه، ترجمه: فريدون بدرهاي، تهران، علمي و فرهنگي، 1378، ص122
8 - Laqueur, The Age of Terrorism, Foreign Affairs, Vol 64, 1986, P. 88
9ــ رشيدالدين فضلالله، همان، ص68
10ــ علي بيگدلي، ترورهاي سياسي در تاريخ معاصر ايران، همان، مقدمه.
11ــ هانا آرنت، انقلاب، ترجمه: عزتالله فولادوند، تهران، كتابهاي جيبي، 1362، ص19
12ــ عليرضا طيب، تروريسم، تهران، نشر ني، چ1، 1382، ص28
13ــ كتاب تاريخ معاصر ايران، مجموعه مقالات، كتاب اول، موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي، 1368، ص38
14ــ يپرمخان ارمني از اعضاي معروف حزب داشناك بود كه با جنبش مشروطه از قفقاز وارد ايران شد، در جنگ رضاخان و سردار اسعد عليه رحيمخان چليپانو در اردبيل شركت كرد. سپس تحت فرماندهي عبدالحسينميرزا فرمانفرما و در كنار رضاخان شصتتيري به جنگ سالارالدوله رفت كه قصد فتح تهران را داشت و در اين جنگ كشته شد.
15ــ محمود طلوعي، هفت پادشاه، ج1، تهران، نشر علم، 1377، صص99ــ94
16ــ علي بيگدلي، ترورهاي سياسي در تاريخ معاصر ايران، همان، مقدمه، ص و
17ــ يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ترجمه: احمد گلمحمدي، محمدابراهيم فتاحي، تهران، نشر ني، 1378، ص92
18ــ براي اطلاعات بيشتر رك: علي بيگدلي، ترورهاي سياسي در تاريخ معاصر ايران، تهران، سروش، 1377
19ــ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ج2، تهران، اميركبير، ص644
20ــ اين نظر برگرفته از فلسفه سياسي ماركسيسم است و اصولا تفكر چپ تاحدودزيادي از انديشه و نظريه «اراده جمعي» ژان ژاك روسو متاثر ميباشد، درحاليكه در عصر پستمدرن انقلاب تاحدودزيادي از واژگان سياسي حذف شده است.
21ــ كميته مجازات ظاهرا به منظور انتقام از كساني بهوجود آمد كه باعث انحراف جريان مشروطهخواهي شده بودند، ولي بعداً مشخص شد اين كميته ساخته و پرداخته كانونهاي طرفدار انگليس است براي بحرانسازي در جامعه ايران و فراهمكردن محيط براي اجراي كودتا.
22ــ احمد كسروي، همان، ص13
23ــ اسماعيل رائين، حيدرخان عمواوغلي، تهران، جاويدان، 1355، ص40
24ــ درباره كميته مجازات رك: جواد تبريزي، اسرار تاريخي كميته مجازات، تهران، فردوسي 1362؛ و نيز علي بيگدلي، همان، ص919
25ــ درباره ترور مدرس رك: حسين مكّي، مدرس قهرمان آزادي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1358، ص312
26ــ خواندنيها، شماره 39، سال 13؛ اطلاعات، شماره 2794، مورخ 18/12/29
27ــ فواد روحاني، تاريخ ملي شدن صنعت نفت ايران، ص145