تا قبل از تجمع اخیر منافقین و سخنرانی همسر سرکرده منافقین، چند روزی بود که برخی رسانههای خبری از مرگ مریم رجوی به دلیل کرونا خبر میدادند. بعضی رسانهها از این خبر ذوق زده شده بودند و برخی هم به دیده شک به آن نگاه نگاه میکردند. بعضی تحلیلها هم حکایت از مخفیکاری سران منافقین درباره این خبر داشت و حول این محور میچرخید که اگر اعضا متوجه مرگ مریم رجوی بشوند، ساختار این فرقه فرو خواهد پاشید و احتمال شورش، جدایی یا مسئلهدار شدن برخی اعضا وجود دارد و بنابراین جسد مریم رجوی در کمپ این فرقه در آلبانی خاک شده است. اگر به چند سال قبل هم برگردیم، در زمان مسعود رجوی هم چنین مواردی وجود داشت یعنی از سالها قبل که مسعود رجوی مفقود شده، همواره برخی بر مرگ و برخی بر زنده بودن او تاکید میکنند و خلاصه اینکه برخی هم میگویند او قربانی قدرت شده و توسط همسرش سر به نیست شده است. اما چه مسعود رجوی و چه همسرش زنده یا مرده باشند، این مسئله منشا و موضوع این نوشتار نیست.
مسئله ما مرور گذشتههایی نه چندان دور است، روزگاری که هیچ کس متوجه نمیشد سرنوشت مخالفان و مسئلهداران این فرقه چه میشود و خیلیها همچنان در معمای حذف فیزیکی هم اتاقی، به اصطلاح همرزم یا هم ردهای خود نمیشد، روزگاری که سئوالات پرشتاب و پر ابهام از ذهن اعضای سازمان عبور میکرد و خفقان درونی تشکیلات اجازه نمیداد سئوال کنند که فلانی کجاست یا سرنوشتش چه شده است؟ او که معترض بود و خواهان جدایی، کی از اصرار به جداییاش دست کشید؟ کی به آغوش فرقه بازگشت؟ چقدر طول کشید تا به او اعتماد کردند؟ کی به ایران رفت، کی گیر رژیم افتاد، کی مثلا شهید شد و جنازهاش چگونه از ایران به اردوگاه اشرف رسید که حالا نامش را شهید گذاشتند؟ در حالی که مثلا از آخرین دیدارشان با فلان عضو جدا شده، دو هفته بیشتر نمیگذرد. مسلما این همه تغییر که برای حلاجی و توجیه یکی دو موردش باید ماهها زمان صرف میشد، در ذهن هیچ کدام از نیروهای مثلا وفادار فرقه به نتیجه مشخصی نمیرسید اما مهر «خفقان بگیر و دم نزن تا زنده بمانی» همیشه در ذهن آنها حاضر و پاسخگوی ابهاماتشان بود.
فرقهای با حذفهای تاریخی
گروهک تروریستی منافقین پرونده بلند و بالایی در حذف نیروهای ناراضی خود دارد. مسعود رجوی اصولا دوست نداشت کسی در مخالفت با او صحبت کند. او نیروهایی «صم بکم» و دست به سینه میخواست که هر وقت خواست برای عملیات تروریستی آماده شوند، هر وقت اراده کرد بمیرند، هر وقت میل داشت زنانشان را هدیه کنند و هر وقت هم شاکی شدند، بپذیرند که باید حذف شوند. در اکثر قریب به اتفاق سرفصلهای سازمانی و جلساتی که به ریاست رجوی تشکیل میشد. افرادی که جرأت اعتراضی را به خود راه میدادند مورد توهین و فحاشی قرار گرفته و در پروسه در معرض پرفشارترین برخوردها از قبیل شکنجه روحی و جسمی و اخراج تا خلع رده و زندان قرار میگرفتند.
از شروع ابهام تا پایان با حذف
اساسا رفتار پر از ابهام سران فرقه، انباشت رفتارهای متناقض و بی توجهی برای تنویر افکار اعضای این فرقه همواره باعث تولید اشاعه و گسترش ابهام در این فرقه شده است. بعد از اینکه یکی از اعضای گروهک به خود جرات طرح ابهامات، ولو طرح این موضوع را با ترس و لرز میداد و البته خواستار جدایی میشد، سران فرقه و سرسپردگان درون فرقه تمام تلاش خود را برای نگه داشتن این فرد انجام میدادند؛ این رویه معمولا از ترسیم آیندهای دروغین و نشان دادن در باغ سبز آغاز میشد و در ادامه تلاش برای یافتن ریشه پرسش و ابهام، تهمت زدن به فرد مسئلهدار و عامل رژیم خواندن وی، دور کردن فرد معترض از سایر افراد و منزوی کردن او و دست آخر نیز حذف فیزیکی او، به ترتیب اجرا میشد. اما این مسئله همواره با بهره برداری حداکثری از جسد او همراه بود.
مرگهای مشکوک بسیاری هم در اردوگاه اشرف، هم در لیبرتی و حالا نیز در آلبانی شکل میگیرد که ریشه اکثر قریب به اتفاق همه آنها نارضایتی و تمایل به جدایی بوده است.
کشته یا شهیدسازی؟
بنا به خلقوخوی خود برتر بینی رجوی، هیچ معترضی نباید وجود داشته باشد و هر صدای معترضی باید در نطفه خفه شود. طرف فرقه رجوی نیز بهرهبرداری حداکثری از کشته شدگان به این روش است. آنها فرد بریده را با علم به اینکه دیگر امکان برگشتی برای او وجود ندارد، حذف میکردند و در بسیاری موارد هم او را در شمار شهیدان خودساخته تشییع و خاکش میکردند. بهانه هم جور بود و بعد از مدتی زندانی کردن او در زندانهای رجوی، اعلام میکردند او توسط رژیم ایران ترور شده است. از این نمونه بسیار در گروهک منافقین وجود دارد و به عنوان مشت نمونه خروار میتوان از عزیز اسدی، چهره بریده یاد کرد که خواهان جدایی بود و تلاش برای بازگرداندنش نیز بیثمر بود و دست آخر او را به قتل رساندند اما مدتی بعد و با حضور خبرنگاران خارجی در اشرف، عکس او را به عنوان شهید نشان دادند و میگفتند در مبارزه با رژیم یا در زندانهای رژیم به شهادت رسیده است!
این رویه البته در مورد هر بریدهای اجرا میشد و فرقی هم نمیکرد این چهره، مهرهای ساده باشد یا جزو شورای رهبری، چنانکه امثال زهره قائمی که زمانی دست راست مریم رجوی محسوب میشد و عامل طراحی ترور شهید صیاد شیرازی نیز بود را نیز در بر میگرفت.
او را که زمانی جزو شورای رهبری منافقین بود، بعد از مسئله دار شدن، در اشرف نگه داشتند (با علم به اینکه بالاخره ارتش و مردم عراق به اشرف حمله خواهند کرد) به عبارتی دیگر مریم رجوی او را در سال 92 به فرانسه منتقل نکرد و او در زمان آغاز درگیریها کشته شد و سران گروهک هم شهید دیگری به شهدای گروهکشان اضافه کردند! همین مسئله را میتوان در مورد گیتی گیوهچیان نیز مثال زد.
محمدرضا کلاهی هم که زمانی به عنوان عامل بمبگذاری 7 تیر، مایه افتخار و مباهات رجوی بود و سالهای سال با همراهی دولت هلند توانسته بود با هویت جدیدی در این کشور زندگی مخفیانهای داشته باشد، وقتی به صف بریدههای ایدئولوژیک پیوست، به راحتی توسط منافقین حذف شد و علی زرکش و مهدی افتخاری و محمد حیاتی نیز از این دست هستند و با وجود اجر و قربشان در روزگاری، در روزگار نارضایتی به راحتی حذف شدند.
اما گاهی هم پیش آمده که مردهای از اوج عزت آنها به اوج خفت خزیده است. مثال آشکارش ابراهیم خدابنده بود که با ردزنی ماهرانه نظام دستگیر شد و سران منافقین هوار و فریاد برآوردند که او در حال شکنجه شدن است، او را شهید کردند و... اما زمانی که او لب به اعتراف گشود و از جنایات منافقین گفت، او را عامل و مهره رژیم خواندند.
به نتیجه آخر که برسیم؛ باید گفت در روزگار حاضر مرده یا زنده مسعود و مریم رجوی، در سازمانی تروریستی که سالهای سال است در چشم و دیده مردم ایران مردهاند، خیلی تفاوتی برای مردم ندارد. اما آنها حتی به خودشان هم رحم نمیکنند و اگر شرایط اجازه میداد چه بسا در عزای مرگ مسعود و مریم رجوی هم میگریستند، ولو اینکه این دو به عوامل دیگری مرده باشند.