شهید سید محمدجواد علوی

منبع: هابیلیان

ولادت: ۱۶/۰۸/۱۳۶۱
شهادت: ۲۴/۰۱/۱۳۸۷
مکان شهادت: حسینیه سیدالشهدای (ع) شیراز
عامل شهادت: انفجار بمب توسط گروهک تروریستی تندر (وابسته به انجمن پادشاهی)

در خانواده ای مذهبی از سادات جلیل القدر علوی دیده به جهان گشود. پس از سپری شدن دوران شیرین کودکی راهی مدرسه شد تا الفبای رشد و کمال را طی کند. تحصیلات خود را تا پایان مقطع دبیرستان و اخذ مدرک دیپلم ریاضی با موفقیت ادامه داد. ایشان در امتحان ورودی حوزه علمیه شرکت کرده و قبول شدند. اما از آنجا که پدر ایشان بر اثر بیماری شدید توان انجام کار نداشت و خانواده به حضور ایشان در خانه نیاز داشتند، تصمیم گرفت با خدمت به پدر رضایت خدا را در پیش گیرد. با اینکه از جهت مالی اوضاع مناسبی نداشت، قسمتی از درآمد خود را در به عهده گرفتن سرپرستی چند تن از افراد فقیر و مستمند صرف می کرد.
در دوران تهاجم بی امان فرهنگی دشمن قدم در میدان مبارزه نهاد و در فعالیت های مختلف فرهنگی نقش فعال داشت. ایشان یکی از اعضای اصلی تشکیل دهنده مجمع فرهنگی-مذهبی شهید آوینی بود و مسولیت برگزاری مجالس فرهنگی و مذهبی و اعیاد و عزاداری را بر عهده داشت. ایشان همچین در مراسم عزاداری و اعیاد اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) به مداحی می پرداخت. همچون جد بزرگوارش حضرت علی (علیه السلام) آرزوی شهادت داشت و به عشق شهادت در راه خدا زنده بود. هدف از رفتن به هیئت و مراسم های عزاداری این بود که حسینی زندگی کند وحسینی از این دنیا برود و چه خوب این خواسته اش مستجاب شد. سرانجام در ۲۴ فروردین ۱۳۸۷در انفجار تروریستی حسینیه سید الشهداء شیراز به شهادت رسید.

** همسر شهید

محمد جواد به نماز اول وقت خیلی حساس و معتقد بود. اون بعد از نماز صبح یک آیه از قران رو میخوند. وقتی دلیل این که چرا به یک آیه فقط قناعت میکنه رو می پرسیدم می گفت یه آیه بخون اما معنیش یادت نرده و از همه مهمتر به اون عمل کن. من عمل به اون آیه روتو زتدگیش می دیدم زمانی که اون به خونه ما در قم می ومد معمولا برای نماز ظهر به مسجد آیت الله بهجت می رفتیم. بعضی وقتها می شد که نماز رو می خواستم پشت سرش بخونم اما مانع می شد و منم معمولا وقتی اون داشت وضو می گرفت سریع جانمازم رو پهن میکردم و نشون می دادم که دارم نماز می خونم. وقتی وضوش رو می گرفت یه نگاهی به من می کرد و می گفت نمیدونم داری نماز میخونی یا داری ادای نماز خونا رو در میاری! به هر حال می رفت نمازش رو بخونه. تا الله اکبرش رو می گفت جا نمازم رو برمی داشتم وسریع پشت سر اون پهن می کردم و با هم نماز رو می خوندیم بعد از نماز رو به من می گفت تو درست بشو نیستی!

** عقد خواهرم بود و محمدجواد مثل همیشه پشت فرمان سینه می زد و مداحی می کرد.
ای بابا تکلیف ما رو روشن کن ، تو خوشحالی یا نه ؟! برای چی داری سینه می زنی؟!
- با لبخند همیشگی اش گفت:
رشته ای بر گردنم افکنده دوست می کشد هر جا که خاطرخواه اوست.

** مادر شهید

خودش بود محمد جواد. همیشه ورودش به خونه رو با نوحه «آقام علی(ع) مظلومه» و صدای بلند سینه زدنش تشخیص می دادیم! با تموم وجودش مداحی می کرد و عشقش خانم حضرت زهرا (س) بود.
اگر ندبه و کمیل و توسل رو توی هیئت نمی خوند، همه اعضاء خانواده رو جمع می کرد و با سوز همیشگی اش به جمع کوچیکمون معنویت می داد.

** بعد از دیپلم دانشگاه آزاد قبول شد ولی نرفت. همه آرزوش تحصیل توی حوزه بود که الحمدلله قبول شد.

** خواهر شهید

پدر خارج از کشور بودن و داداشم دانشجوی اصفهان. موند توی خونه و توی آژانس مشغول به کار شد. می گفت«رسیدن به مادر و خواهرام عبادت بزرگیه. اینطوری راضی ترم.»

** به نیت آقا امام علی(ع) مهریه خانمش رو ۱۱۰ سکه گذاشت و تمام مراسم عقدشون شد یک حلقه ساده و سه تا صلوات.

** نیمه های شب بلند می شد و نمازشب می خواند. بعد از نمازصبح مقید به قرآن و زیارت عاشورا بود. دیگه عادت کرده بود. بعد از بین الطلوعین با بسم الله پیکانش رو بیرون می زد و یا علی(ع) ! شروع یه روز جدید.

** همیشه از شهداء و جنگ با حسرت حرف می زد. با چند تا از دوستاش مجمع شهید آوینی رو توی حسینیه محل راه انداختن. دو تا آرزو بیشتر نداشت: « ظهور آقا امام زمان(ع) و شهادت»

** روزهای آخر خیلی عجیب شده بود. نگاه ها و حرفهاش.
یادمه روز شنبه حمام رفت و غسل شهادت کرد. حسابی به خودش رسید. با تک تک اعضای خانواده خداحافظی کرد، اونم با نگاه خاصی که تا حالا ندیده بودم. گفت: دارم می رم زیارت شاهچراغ(ع)
قرار بود توی راه سونوگرافی بابا رو بگیره، برای همین نماز دیرتر رسیده بود حسینیه.
پسر عموم می گفت: اصرار کردم که وایسا با هم می خونیم، من کار دارم. گفته بود: خیلی دیر شده باید نمازم رو بخونم. چند دقیقه ای از ورودش نگذشته بود که صدای انفجار فضا رو پر کرد .[۱]

پی نوشت:

[۱] نشریه ی پرواز ؛ ویژه نامه ی چهلم شهدای واقعه بمب گذاری حسینیه سید الشهدای کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز