شهید علی نوروزی

منبع: هابیلیان

ولادت: ۲۹/۰۳/۱۳۶۸
شهادت:۲۴/۰۱/۱۳۸۷
مکان شهادت:حسینیه سیدالشهدای شیراز
عامل شهادت: انفجار بمب توسط گروهک تروریستی تندر (وابسته به انجمن پادشاهی)

** مادر شهید

کاش زمان جنگ و جبهه بودیم. مامان ! جنگ شد و آقا دستور جهاد دادن من می رما ! » عادت کرده بودم از علی این حرفها رو بشنوم. هیچ زیارتی به اندازه شلمچه براش دلنشین نبود. با حسرت فیلم های شهداء رو نگاه می کرد و آه می کشید. آرزوش شهادت بود و بس!

** «مامان! علی، مواظب خودت باش. با عجله از خیابون رد میشی خطرناکه» صدای اذان رو که می شنید با عجله میرفت مسجد. مکبر مسجد امام حسن مجتبی(ع) بود و مظلومیتش رو از ایشون گرفته بود. بعد از شهادتش جلسات هفتگی مسجد چند برابر شده بود. جوونهایی که شاید کسی باور نمی کرد توی هیئت ببیننشون. اما برکت خون علی خیلی ها رو از خواب غفلت بیدار کرد. [۱]

** از ۴ ماه قبل شهادتش حس خاصی بهش داشتم!
علی تودار بود
کمک میکرد به نیازمند اما چیزی به کسی نمیگفت!
پسر خیلی صبور، منطقی،مومن و احترام گذاری بود!

**احترام به پدر و مادر در راس امور کارهاش بود!
متین بود!
نمازش اول وقت بود!
همیشه به کارهای دینی، به عبادتها و به خصوص به واجبات و محرمات سفارش داشت!

**همیشه به درآمد و روزی حلال خیلی اهمیت میداد و تاکید داشت!

**وقتی نظرات پدر و مادرش با علی متناقض بود همیشه علی کوتاه میومد!

** پدر شهید

یه روز که مسافرت خارج از کشور رفته بودم زنگ زدم به علی بهش گفتم گفته بودی لپ تاپ لازم دارم میخوام برات با فلان مارک بگیرم بفرستم!
گفت باشه مشکلی نداره!
بعد چند روز بعد زنگ زد گفت نه بابا لپ تاپ لازم نیست بگیری، لپ تاپ گرونه، پولشو بفرست، به دردهای دیگه میخوره، با کامپیوتر هم میشه ساخت!

** قبل از شهادتش خواب دیدم که منزل بودم، علی هم اومد منزل لباس نو پوشید گفت بابا میخوام برم مهمونی!
پرسیدم کجا؟!
- جای خاصیه، جای خوبیه!
- اگر میشه منم همرات بیام؟!
- نه نمیشه! تنها دعوت شدم!
- اگر کسای دیگه هم هستن، بیام؟!
- نه! هر شخصی دعوت نیست! دعوت گیری خاصه!
- حالا که اینطوره برو خدا به همرات! اشکالی نداره!
رفت!
یه شب بعدش این اتفاق افتاد(بمب گذاری) و خبرش رو به من دادن، من خارج از کشور بودم!

** برنامه های روایت فتح شهید آوینی رو خیلی دوس داشت!
وقتی تلویزیون پخشش میکرد با حسرت نگاه میکرد،همه کارهاشو زمین می انداخت.

** یه بار کویت بودم بهم زنگ زد و گفت : «بابا من کامپیوتر لازم دارم»
منم گفت: مشخصاتشو بده تا از همینجا یه لپ تاپ بگیرم و برات بفرستم
خلاصه مشخصاتو فرستاد
چند روز بعد تماس گرفت و گفت: «بابا اگه هنوز نخریدی لپ تاپ رو دیگه نخر، پولشو بهم بده»
منم چون روش شناخت داشتم و میدونستم حتما یه کار بهتری میخواد با پوله بکنه پول رو براش فرستادم
میگفتن اون پول رو خرج فقرا کرده بود.

** دوست شهید

آمپلی فایر مسجد خراب شده بود داده بودند علی ببره درستش کنه آخه مسئول صوت بود
توی خیابان دیده بودنش که در حال پیاده اومدن از مسیر طولانی به طرف مسجد بوده
با وجود آمپلی فایر سنگین هر ۱ متر که راه میرفته آمپلی رو میزاشته زمین و دوباره ادامه میداده

** برادر شهید

یک شب توی خونه خوابیده بودم ونیمه های شب بر اثر شدت تشنگی و عطش از خواب بیدار شدم و رفتم آب بخورم که صدای گریه آرامی توجهم رو به خودش جلب کرد،
دقت کردم!
علی بود، زیر پتو!
نوار حاج مهدی سلحشور رو گوش میداد و آرام گریه میکرد.

** وقتی تو خیابونا بد حجابیا و بی فرهنگیا رو میدید
سرشو مینداخت پائین و تکون میداد
خیلی ناراحت میشد و میگفت: انشاالله درست میشه ، انشاالله درست میشه

** زندگی علی رو تو چند کلمه میتونی خلاصه کنی؟
شوخی و خنده، اخلاص

*پدر شهیدان انتظامی در برنامه ماه عسل:

لحظه اتفجار یک گوشه از صحرای کربلا برایم نمایان شد.
دست یک طرف افتاده بود، پا یک طرف، بدن سوخته یک طرف افتاده بود.
خواهرانی که مجروح و شهید شدن افتاده بودند و بر اثر خراب شدن دیوار
مشخص بود.
شهید نوروزی کنار درب ورودی افتاده بود و دوتا پاش قطع شده بود.
یک دستش قطع شده بود، ولی با تمام وجود داشت ذکر میگفت.
یعنی لبش کاملا داشت تکان می خورد و ذکر یا حسین (ع) میگفت.
افتخار ما اینه که بچه های ما با ذکر یا حسین ع رفتند.

پی نوشت:

[۱] نشریه ی پرواز ؛ ویژه نامه ی چهلم شهدای واقعه بمب گذاری حسینیه سید الشهدای کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز