شهید غلام موسوی

منبع: هابیلیان

ولادت: ۱۵/۰۶/۱۳۶۴
شهادت: ۲۴/۰۱/۱۳۸۷
مکان شهادت: حسینیه سیدالشهدای (ع) شیراز
عامل شهادت: انفجار بمب توسط گروهک تروریستی تندر (وابسته به انجمن پادشاهی)

** سفر کربلا

کانون که قصد سفر کربلا کرد خیلی خوشحال شد. از اینکه بالاخره به آرزوش می رسید. خواب دیده بود با کانون زائر کربلاست و شهید شده. فرداش گفت خواب شهادتم رو دیدم، من دیگه سرباز امام زمان شدم. کنار عکسش یه روبان مشکی زد و گذاشت توی طاقچه گفتم: غلام این چه کاریه؟! داری مامان رو اذیت می کنی.گفت: بالاخره که باید این کار رو بکنید.

** شهید به روایت مادرش

همیشه ساده می پوشید می گفتم: غلام ! این لباسها چیه می پوشی؟ خب کار می کنی، لباس نو بخر. لباس نو نمی پوشید تا بتونه با فقرا بیشتر رابطه داشته باشه.
از اینکه توی دوستاش با بچه های محروم بیشتر بود خیلی صفا می کرد می گفت: من عزادار آقا امام حسین(ع) هستم، هر وقت امام زمان (عج) اومدن و انتقام جدشون رو گرفتن، لباس مشکی ام رو در میارم و سفید می پوشم. تموم عشقش کار فرهنگی بود. هر جا، هر وقت خدمتی از دستش بر میومد دریغ نمی کرد. بچه های واحد شهدا می گفتن یه وانت داشت هر وقت میدید کاری روی زمین مونده میومد کمک مسئول تدارکات. میاندار هیئت محبین المهدی (عج ) بود. با تموم خستگی روزمره شبها قبل از خواب زیارت عاشورا و یک جزء قرآنش ترک نمی شد.
من بازم پسر دارم اما این یکی خیلی برام عزیز بود ؛ در راه خدا دادمش.

** شهید به روایت خواهر

با اینکه مسئولیت فنی در محیط کارش داشت، اما همه عشقش کارهای فرهنگی بود. مکبر مسجد محل بود. چشم پاک بود. اخلاقش حرف نداشت. به زور پشت دست و پای مادرم رو می بوسید، کار هر روزش بود، قبل از بیرون رفتن، می گفت بهشت من زیر پای شماست خودتون خبر ندارین نمی دونین این بوسیدن چه ارزشی داره.
سال پیش (۱۳۸۶) دوباره خواب دیده بود رفته کربلا؛
شب حادثه قول داده بود ساعت ۹ شب برگرده خونه؛ هیچ وقت قول نمی داد اما بر نگشت!

** شبا با دوستاش می رفت گلزار شهدا. می گفت: من شهید می شم و دقیقا همین جا خاک می شم و پاشو میکوبید زمین. همون جایی که الان دفنه!

** هر روز صبح پدر ایشون میان گلزار و قبر شهدا رو میشورن. آخرش نشستن: گفتم حاجی از پسرتون برام بگین
گفتن: به خدا هر چی بگم کمه. گفتم از کارش بگین. چیکار میکرد؟ گفتن: توی کانون کار میکرد =، یه وانت هم داشت که میرفت و آهن کهنه و این جور چیزا میخرید. مسئول تدارکات یه کانون فرهنگی بود. پولایی رو که در میاورد میبرد اونجا و خرج امام حسین میکرد.