شهید محمدعلی شاهچراغی

منبع: هابیلیان


ولادت: ۱۳۶۶
شهادت: ۲۴/۰۱/۱۳۸۷
مکان شهادت: حسینیه سیدالشهدای (ع) شیراز
عامل شهادت: انفجار بمب توسط گروهک تروریستی تندر (وابسته به انجمن پادشاهی)

** مادر شهید

روز عید غدیر به دنیا آمد . نامش رو از نام پر افتخار حضرت محمد (ص) و حضرت علی (ع) الهام گرفتیم . همیشه به او متذکر می شدم که باید آن بزرگواران را سرلوحه زندگی خودش قرار بده . از کودکی با استعداد بود و همیشه شاگرد ممتاز بود . به خاطر اخلاق اسلامی اش تشویق می شد . توی انتخاب دوستاش خیلی حسّاس بودم . بهش می گفتم : « دوست تو از تو به باید ، تا تو را عقل و دین بیفزاید » . از بچّگی در مراسم مذهبی شرکت می کرد . به نماز اوّل وقت و نماز جمعه خیلی اهمّیّت می داد . عاشق امام زمانش بود . نماز جماعتش ، دعای ندبه اش ، دعای کمیل اش ، نماز شبش ترک نمی شد . به پیامبران ، ائمه اطهار ، به ولایت فقیه ، به شهدا به خصوص شهید مطهری و شهید آوینی علاقه خاصی داشت . عکس شهدا رو همه جای خانه می گذاشت . کتاب های شهید مطهری رو خیلی مطالعه می کرد . کلاس های تفسیر و حفظ قرآن و نهج البلاغه شرکت می کرد . کارای خیری که می کرد ، نمی گذاشت هیچ کس بفهمه . دلش می خواست هر کاری از دستش برمیاد برا فقرا انجام بده .
یه مدّتی مریض شده بودم برام ۱۴ تا ختم قرآن نذر کرده بود. بعد از انفجار چند روز داخل ICU بود . خیلی بی تابی می کردم. شب و روز نداشتم، بهش خیلی وابسته بودم، من هم ۱۴ تا ختم قرآن نذرش کردم امّا...
سه روز قبل از شهادتش یه ندایی بهم می گفت راضی شو، یه آرامش خاصّی پیدا کرده بودم .
روز قبل از شهادتش اجازه دادند ببینمش. تمام بدنش رو پوشونده بودند. رفتم بالای سرش، شعر بچّگی هاش رو خوندم. شعری که وقت نماز صبح برای بیدار کردنش می خوندم. امّا بیدار نشد...گفتم خدایا راضی ام به رضای تو
جانش رو فدای امام زمان کرد، سرش رو فدای امام حسین، دستش فدای دست قطع شده قمر بنی هاشم، کمر شکسته اش فدای کمر شکسته حضرت زینب در کربلا، بدن سوخته اش هم فدای فاطمه زهرا کرد.
همیشه می گفت: خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار. و واقعا هم حاجتشو خدا برآورده کرد .[۱]

** همیشه در درس و تمام مسابقات نفر اوّل بود ، روی نمرات درسیش حساس بود . می گفت: انقلاب و امام زمان (عج) سرباز زرنگ می خواهد.

** همیشه در نماز جماعت که شرکت می کرد ، جوراب و دست ها را عطر می زد . دلیلش را سؤال می کردم ، جواب می داد در جماعت جوراب نباید بوی بد بدهد مردم آزرده می شوند و وقتی مصافحه می کنم بهتر است دست ها معطر باشد .

** اعتقاد داشت هر روز دست مادر را ببوسد و بگوید حلالم کن مادر عزیزم .

** از معنویاتش همین بس که از طفولیت ، علاقه مند به مسجد ، ائمه اطهار خصوصا سرور شهیدان امام حسین (ع) بود . پایبندی به نماز و روزه حتّی قبل از مکلّف شدن ، عشق به ولایت ، همراهی با انقلاب اسلامی و ثمرات انقلاب از جمله بسیج ، جدّیت در درس خواندن ، کسب مکارم اخلاق ، پایبندی به نماز شب و اعتکاف و سایر عبادات ، محجوبیت و ادب او زبانزد خاص و عام است .

** از تجملات دوری می کرد حتی کت شلواری را که برایش خریده بودم نمی پوشید . فقط شاید دو سه بار این آخرا پوشیدش . آن هم فقط کتش را . چون که می گفت تجملات آدم را از خدا دور می کند . ساده زندگی کردن بیشتر آدم را به خدا نزدیک می کند .

**از آدم های دروغگو و منافق به شدت بدش می آمد . همیشه هم از آن ها دوری می کرد . همیشه غصه می خورد می گفت مامان چقدر فساد و ظلم زیاد شده . این همه شهید این همه جانباز این همه مفقود الاثر چه قبل از انقلاب چه بعد از انقلاب !
چون من همیشه از انقلاب برایش تعریف می کردم از جنگ برایش تعریف می کردم . مثل این که بوده و دیده .
همه اش دلش می سوخت که چرا بعضی از مسئولان واقعا خیلی چیزها را فراموش کرده اند و اون جوری که باید خدمت به انقلاب بکنند ، نمی کنند .

** همیشه سعی خودش را می کرد که یه کاری بکنه که امام زمان خوشحال بشه چون می گویند نامه ی اعمال ما را هر جمعه می دهند دست امام زمان .

**چند روز آخر چهره اش خیلی قشنگ شده بود . یه دعای آیت الکرسی بهش دادم ،* گفتم بگذار توی جیبت . لبخند معنی داری زد و گفت : « مامان ! می ترسی چشم بخورم ؟! » حالا معنی لبخندش رو می فهمم .

** خداوندا در ظهور آقا امام زمان تعجیل بفرما ، ما را از یاران ایشان قرار ده ، مقام شهدا را رفیع گردان ، به خانواده های داغدارشان صبر و اجر ، به مجروحین شفای کامل و به همه ما توفیق رهپوئی راه شهدا عطا بفرما .
شب پره هایی که توان دیدن نور الهی را ندارند رسوا و نابود بفرما .

** شهید شاهچراغی از زبان حجّت الاسلام محسن مکارم ( از اساتید دانشگاه پیام نور )

شهید بزرگوار محمّد علی شاهچراغی از بچّه های دوست داشتنی دانشگاه بود . از یک سال و نیم پیش که من وارد این دانشگاه شدم ، با اوّلین چهره*ی فعّالی که در دانشگاه برخورد کردم ایشان بود . ایشان مسئول فرهنگی بسیج دانشگاه بود و بسیار خودجوش و فعّال بود . و من در هفته های اوّل دنبال یک کار دانشجویی بودم که با من همکاری داشته باشد بتوانیم کارهای فرهنگی را پیش ببریم . وقتی که شهید شاهچراغی متوجّه این نیاز جدّی بخش فرهنگی دانشگاه شد ، خالصانه این آمادگی خودش را اعلام کرد که من حاضر هستم در امور فرهنگی دانشگاه کمک کنم . ما هم با آغوش باز از وجود ایشان استفاده کردیم . بلافاصله نامه را نوشتم و ایشان هم پیش ریاست دانشگاه برد و آن ها هم چون نیاز شدید فرهنگی دانشگاه را احساس می کردند ، بدون هیچ معطّلی نامه اش را موافقت کردند و از روز بعد این شهید عزیز آمد در دفتر من و با من کار فرهنگی را شروع کرد.
از خاطرات خوب من این است که ایشان احتیاجی به این نداشت که من دستور بهش بدهم که چه کار بکن ، چه کار نکن . یک نیروی خودجوش بود . یعنی به گونه ای بود که من یک روز مثلا متوجّه می شدم ۳۰ تا ۵۰ تا cd در مورد حجاب تکثیر کرده و آورده در دانشگاه . یک روز متوجّه می شدم یک نمایشگاه کتابی را برداشته آورده و کتاب های دینی ، نوارهای مذهبی را در اختیار دانشجوها قرار می دهد . یک روز متوجّه شدم که ایشان چند تا سطل رنگ خریده چون متوجّه شده بود که روی بعضی از کلاس ها شعارهای ضدّ انقلابی نوشته شده ؛ و به صورت خودجوش بعد از این که ما رفتیم آن قسمت های کلاس ها را رنگ زد و تمیز کرد. و من بعد که فاکتور رنگ ها را برایم آورد متوجّه شدم که او تا دیروقت ، تا پاسی از شب مشغول بوده و داشته کلاس ها را رنگ می زده .
واقعاً اگر بگویم که بهترین دانشجو و فعّال ترین ، فرهنگی ترین دانشجو در این دانشگاه بود من گزاف نگفتم .

پی نوشت:

[۱] نشریه ی پرواز ؛ ویژه نامه ی چهلم شهدای واقعه بمب گذاری حسینیه سید الشهدای کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز