شهیده نجمه قاسم پور صادقی

منبع: هابیلیان


ولادت: ۱۳۵۷
شهادت: ۲۴/۰۱/۱۳۸۷
مکان شهادت: حسینیه سیدالشهدای (ع) شیراز
عامل شهادت: انفجار بمب توسط گروهک تروریستی تندر (وابسته به انجمن پادشاهی)

شهیده کربلایی، نجمه قاسم پور صادقی در سال ۱۳۵۷ در خانوده ای ساده زیست و صمیمی و مذهبی متولد شد. حلالیت لقمه های پدر و مهر آسمانی مادر بر قلب و جان دومین دخترشان گسترده شد.

** دوست شهید

سال۸۴-۸۵ که وارد انتظامات نماز شدم مسئول گروه انتظامات نماز، نجمه بود. روز اول یکی از بچه ها گفت که نجمه آخر حسینه منتظرته برو پیشش. نمیشناختمش. رفتم اونجا خانمی آخر حسینیه نشسته بود و به دیوار تکیه داده بود. حدس زدم خودش باشه پرسدیم: معذرت میخوام! خانم قاسم پور؟
با رویی باز گفت: آره فلانی هستی؟! منتظرت بودم. کارم رو بهم یاد داد.
یک ماهی با هم توی کانون کار نماز رو کردیم و بعدش رفتیم اعتکاف! همش ۴- ۵ نفر بودیم با این همه جمعیت مسجد! کار را تقسیم کرده بودیم اما او مرتبا به ما سر میزد و کمک مان میکرد. فلانی مشکلی نداری؟ اینجا رو این طوری ردیف کن اونجا رو…
برای گروه انتظامات نماز حدود ۵۰تایی نیرو از بچه های واحد دانش آموزی گرفتیم که توی اعتکاف همکاری باهامون داشتن. مسئولیت گروه نماز به کسی دیگه سپرده شد. اما نجمه به خاطر سابقه ای که داشت صف اول نماز اعتکاف به او سپرده شد .
بعد از اون دیگه نجمه مسئولیت دیگه ای گرفت. یادم نمیره همیشه اذیتش میکردیم که آره! ترفیع رتبه و اینا...؟
و اون خیلی آروم بود... چه میدانستیم ترفیع رتبه واقعی ش را جای دیگری امضا کرده اند.

** دوست شهید

کاروان زیارتی مشهد مقدس – نوروز ۸۷
اتوبوس توی راه خراب شد. توی سربالایی گیر کرده بودیم و داشتیم عقب عقب بر می گشتیم. همه بچه ها ترسیده بودن! با مسئول اتوبوس رفتیم بین بچه ها که آرومشون کنیم. هر کسی یه چیزی می گفت. یکی ناراحت بود، یکی می خندید، یکی دیگه دعا می کرد.
نجمه قاسم پور کنار من بود، یه دفعه گفت: بچه ها یعنی میشه شهید بشیم؟ بچه ها خندیدن و گفتند : بابا شهادت کجا بود؟ دلت خوشه ها!
چهره اش آروم و جدی شد، گفت: اما اگه خدا بخواد، میشه و رفت سر جاش نشست. توی مراسم تشییع یادم به جمله قشنگش افتادم.

** سفر مشهد مشکل تنفسی داشتم ، تو حسینیه زیر اکسیژن خوابیده بودم . یه انتظاماتی مراقبم بود، بالای سرم نشسته بود، قرآن می خوند و گریه می کرد. برام حرف میزد، نمی فهمیدم چی میگه، حالم بد بود. فقط یه جملش یادمه، صبور باش، ما انتخاب شده ایم!
شنبه ۱۷ فروردین، درب دوم حسینیه دیدمش. تبسم قشنگی داشت و دوتا شاخه گل رز سرخ دستش بود. حالمو پرسید و گفت: این دوتا شاخه گل رو به نیت بچه های کانون خریدم، این یکی مال تو. بعدش گفت: حلالم کن، دیگه نمی بینمت! ناراحت شدم و گفتم: یعنی چی؟! مگه دیگه کانون نمیای؟ گفت: چرا، اما به دلم افتاده دیگه بچه های کانون رو نمی بینم. دیگه ندیدمش...

** بعد از مراسم مهدیه، دو تا از بچه های اتوبوس ما دیر اومدن، رفته بودن خرید! نجمه قاسم پور مسئول انتظامات بود، ازشون پرسید: چرا دیر اومدید؟ و نسبت به کارشون معترض شد. اون دوتا برخورد بدی کردن و تند حرف زدن، نجمه سرش رو انداخت زیرو ساکت شد. بعد از چند دقیقه رفتم و بهشون گفتم: بچه ها برخوردتون خوب نبود! نباید با زائر امام رضا این جوری حرف می زدین. برای امنیت و راحتی خودتون شرایط و قانون گذاشتن، برین عذر خواهی کنین! هنوز حرفام تموم نشده بود که نجمه اومد طرفمون، با خوش رویی گفت: بچه ها منو حلال کنید، یه وقت دلگیر نباشید! من باید وظیفم رو انجام بدم.

** زینب کوچولو خواهر نجمه می گفت: هروقت تو خونه چیزیم گم میشد، نجمه رو صدا میزدم تا بیاد برام پیدا کنه! حالا هم وقتی یه چیزیمو پیدا نمی کنم یهویی بی اختیار میگم: نجمه ! بیا! که یهویی یادم میاد...
روزی هم که رفته بودیم گلزار که می خواستن شهدا رو غسل بدن، داداش نجمه اومده بود دم در غسالخونه خواهرا نشسته بود و گریه میکرد و داد میزد نجمه بیا برام آب بیار! نجمه کجایی! بیا تشنمه!
بعدش خواهر کوچیکش که پیش ما وایساده بود می گفت آخه هر وقت داداشم تشنش میشد نجمه بهش آب میداد! همیشه نجمه براش آب میاورد!

** نجمه از نامحرم فراری بود. یه روز دارالرحمه بودیم گفت: آبجی من میخوام وقتی تو قبر بذارنم هیچ نا محرمی بالای سرم نباشه ...

** برادر شهیده نجمه قاسم پور مفاتیحی را آورد و داد دست آقای انجوی نژاد. بازش کرد. درست پشت جلد چیزی نوشته بود با این مضمون: چهل شب تا دیدار مهدی. با صدبار تلاوت آیه « بسم الله الرحمن الرحیم، رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق وجعلنی من لدنک سلطانا نصیرا .» امضاء نجمه قاسم پور

** ایشان ۴۰ روز قبل از شهادت خواب می بیند که تا۴۰ روز دیگر از دنیا می روند و دراین مدت به سایر اعضای خانه و برادران هم این مطلب را می گوید که آنها آن را به شوخی می گیرند و باخنده و مزاح جدی نمی گیرند و حتی خواهر بزرگتر شهیده هم خوابی مشابه آن را می بیند که در حرم امام رضا(ع) حضور داشتند و با نجمه و یکی از فرزندانش آنجا در حال خواندن قرآن بودند که یکی می آید و می گوید شماها تا ۴۰روز دیگر خواهید مرد بعد از اینکه این خواب را برای شهیده بیان می کند ایشان می گوید خدا نکند شما بمیرید شما بچه دارید ان شاءالله که من پیش مرگ شما می شوم!
هفت روز قبل از شهادت باز با خواهرش مرور می کند که چند روز دیگر تاپایان ۴۰ روز باقی مانده است که خواهرشان می گویند نمی دانم و ایشان می گوید می گوید ۷روز دیگر مانده است. و باز شهیده ۳روز قبل از حادثه و شهادت در خواب به اینگونه مژده داده می شود که او به گلزار شهدا رفته و شهیدی در خواب به او می فرماید: ۸ قبر شهید در کنار هم می باشد و نهمین قبر خالی است.
که این خواب را به برادرش می گوید و از او می خواهد که به دارالرحمه برود و تعبیر این خواب را بیابد که رویای صادقانه او در در روز تدفین شهدا اینگونه تعبیر شد که از یازده شهید روزهای نخست ۸ شهید از شهدای کانون را بخاک سپردند و ایشان نهمین شهید دفن شده در کنار آنها بود زیرا که شهید دهم یعنی شهید نوروزی را به قبرستان کشن و شهید علوی را به لامرد انتقال دادند و تدفین کردند.

** در سفر کانون در عید نوروز ۱۳۸۷ که برای سال تحویل به مشهد رفته بودند در شوم فروردین ۸۷ عهدنامه ای بین او و حضرت علی بن موسی الرضا(ع) بسته شده و او امضا کرده،که اینگونه است.
« در زمانه ای که دل ها را دلیلی برای ماندن بر سر پیمان ها نیست، دلم بهانه عشق شما را کرده است، مولا! می خواهم وفاداری کنم، حرکت از من و برکت از شما. و این عهدی است ماندگار بین نجمه و امام علی بن موسی الرضا(ع) که در تاریخ ۰۳/۰۱/۱۳۸۷ و در حضور شهدا به امضا زیر تنظیم می گردد:
۱-نماز اول وقت ۲-احترام به پدر ومادر ۳-ادای امانت ۴-دوری از غیبت ۵-دوری از دروغ ۶-تلاوت هر روز قرآن ۷-درس خواندن ۸- کنترل نگاه
آقا جان! قول می دهم در صورت عدم پایبندی به قراردادمان یکی از کارهای مورد رضایتمان را انجام دهم:
صدقه، روزه، تلاوت قرآن
شاهدان عهدنامه:۱-ستار العیوب عالمیان ۲-آقایم امام زمان(روحی فداک) ۳-شهید گمنام ۴-شهید محمد رضا نیازی
امضاء تعهد امضاء طرف قرارداد علی بن موسی الرضا
و او از تاریخ۳/۱/۸۷ تا ۲۴/۱/۸۷ که به شهادت رسید چه زیبا به عهد خویش وفا کرد و با شهدا همنشین شد. و یکی از دوستانش در همان سفر نوروز نقل می کند: سال تحویل از ایشان پرسیدم که چه آرزویی داری؟ که ایشان می گوید: «از خدا می خواهم شهادت را نصیب من کند.»

**حجابش مثال زدنی بود. همواره چادر را حریم و ماوای خود می دانست تا آنجا که در شب بمب گذاری بعد از خوردن ترکش به سرش و در حالیکه دیگر رمقی نداشت و به زمین افتاده بود، دکتر بالای سرش می رود و اینگونه آن پزشک نقل می کند که: «بالای سرش رفتم در حالیکه این شهیده رمقی نداشت همین که متوجه نامحرم شد چادرش را دور خود جمع کرد وروی صورتش کشید.

** از دست نوشته های شهید

خدایا ما را فاطمی کن... خدایا ما را قدردان اسلام و قرآن قرار ده
توفیق عمل و خلوص نیت به همه ی ما کرامت فرما/انوار محبت و معرفت خودت را در دل های ما قرار بده
خدایا ما را راضی به رضای خودت فرما
نور محبت و معرفت پیغمبر و آل پیغمبر را در دلهای ما بتابان

** همه ی اقوام می گفتند: «نجمه آخر شهید می شود. چهار هفته پیش همه ی دوستان و فامیل را جمع کرد. ساعت ده شب آن ها را به گلزار شهدا برد؛ گفتیم نجمه، می ترسیم!» اما او رفته بود بین قبرها و می گفت : «ترس ندارد، جای همه ی ما روزی اینجاست!»

** همیشه نماز شب می خواند. هیچ وقت نه خودش غیبت می کرد و نه کسی در حضور او غیبت می کرد. همه می دانستند که خیلی از این کار بدش می آید. به درس خیلی اهمیت می داد. مهربان بود. تا جایی که بعضی وقت ها در خانه می نشست و برای آن هایی که مومن نیستند دعا و گریه می کرد. از خدا می خواست که هدایت شوند!

** مسئول بیدار باش اعضای خانواده برای نماز صبح بود. ابتدای اذان یکی یکی همه را صدا می زد. می گفت: «نماز، اول وقتش خوب است، بلند شوید.» عادت کرده بودیم که بین الطلوعین نجمه را در سجده ببینیم.

** دوستش می گفت: آخرین باری که دیدمش، جلسه داشتیم. نجمه آخر حسینیه سرجای همیشگی خودش، کنار دیوار، نشسته بود. تکیه داده بود به دیوار. سلام و احوال پرسی کردم. او فقط به همین سلام و احوال پرسی اکتفا کرد. خیلی آرام شده بود. قبلا شور و حال بیشتری داشت. اما این اواخر بیشتر تو خودش بود و آخر حسینیه. همیشه لبخند می زد به علت خوش برخوردی اش و اخلاق خوشش زبانزد همه بود.

**روز شنبه بود. می گفت: «خواب عجیبی دیدم. شهیدی به نام شکارچی اصرار داشت قبرش را پیدا کنم! می خواهم بروم گلزار شهدای دارالرحمه بلکه قبرش را پیدا کنم.»

** آخرین نوشته شهید نجمه قاسم پور در دفتر یکی از بچه ها:
دوست عزیزم! خوشبختی را نه بر تخت پادشاهی، بلکه در نمازهای عاشقانه و عارفانه باید جست و جو کرد»