اعترافات عبدالمالک ریگی
منبع:
هابیلیان
اعترافات منتشر نشده عبدالمالک ریگی
هر چند که مدتها از اعدام عبدالمالک ریگی سرکرده گروهک موسوم به جندالله(جندالشیطان)، میگذرد، اما بازخوانی اعترافات او، که به گفته خودش میتواند جلوی بسیاری از کژیها و کجرویها و رفتارهای تروریستی را بگیرد، خالی از لطف نیست. این متن اعترافاتی است که ریگی چند روز قبل از آنکه چوبه دار را به چشم ببیند، بیان کرده است و برای اولین بار متن کامل آن توسط این بنیاد منتشر میشود.
اینها را میگویم که عدهای عبرت بگیرند!
خیلی از افراد ممکن است بخواهند در رابطه با من مطالبی بدانند که این شخص چرا اینگونه شد و با چه ذهنیتی از این دنیا رفت؟ چه حرفهایی میخواست بزند؟ میخواهم آنچه که در دل من در این لحظات هست با شما در میان بگذارم. زمانی که در زندان بودم یک وقتی پیدا شد که بنشینم و به تمام جریاناتی که در این سالها توسط من انجام گرفت فکر کنم.
به مسائلی که مرتبط با خون و زندگی انسانها و امنیت یک بخش عظیم از جامعه بود و من آن را از آنها گرفتم که اینها در تمام لحظات مرا زجر و آزار میدهد و الان در حالی هستم که نمیتوانم از مرگ فرار کنم و این مرگ است که تصور و خیالش بر ذهن من مسلط است.
و اینها را برای این میگویم که عدهای عبرت بگیرند که عاقبت من چه شد؟ عبدالمالکی به وجود آمد، این همه جنایت انجام داد و الان به کجا رسید؟ و در آخرتش چه پیش میآید؟
ببینید! من از ابتدایی که این جنایتها را شروع کردم، چقدر انسان توسط من و گروه به شهادت رسیدند؟ چقدر انسانها از این جریانات درد کشیدند؟ چقدر انسانها آزار و اذیت شدند؟ چقدر مصیبتها و تبعات اجتماعی و اقتصادی در جامعه به وجود آمدند؟ حالا از هر بُعدی که نگاه کنید جنایت خیلی بزرگی انجام گرفته است.
در آن زمان همه ما به نوعی در بدبختی و عذاب بودیم؛ همین که بالاخره ما شب و روز در جنگ و خطر بودیم. از طرفی با سرویسهای اطلاعاتی مثل پاکستان، آمریکا، اسرائیل و دیگر سرویسهای جاسوسی مرتبط بودیم. و الان هم این احساس گناه شب و روز دارد مرا عذاب میدهد. عذابی که به عنوان یک بار سنگینی که از مجموعه تمام این جنایات، الان در تنهایی و خلوت و در داخل انسان تسلط پیدا میکند بر وجود انسان که انسان هم نمیتواند از اینها فرار کند و حتی به راحتی نمیتواند با اینها کنار بیاید و تصور آنها را بکند، تصور کارهایی که انجام داده است و آنچه که در آخرت و در بعد از مرگ اتفاق میافتد. تمام اینها من را به یک نکتهای بالاخره میرساند و آن این است که مردم عبرت بگیرند و عبرت گرفتن این است که انسان آن راهی که کسی رفته و به نتیجهای نرسیده است چرا باید شخص دیگری این راه را برود ؟ الان من چه دارم در این دنیا؟ من حتی نسبت به دوستان خودم که آمدند و به دستور من افراد دیگری را کشتند، مسئول هستم.
تعصبات غلط سبب بسیاری از جنایتهای ما بود
من فکر میکنم اگر در همین مسیری که ما این کارها را انجام میدادیم در هر مقطعی مینشستیم و تمام قضایا را خوب تحلیل میکردیم حتی با همان نفرتها، باز هم ما تعدیل میشدیم و بر میگشتیم. ولی بعضی وقتها انسان حتی فکر هم نمیکند. چون گمان میکند که کارش درست است.
و این را بدانید حرفهایی که میزنم بدون هیچگونه فشاری و از ته دلم است و امید دارم که انشاءالله کسانی که راه منحرفی را انتخاب کردهاند، بازگردند.
از مجموع این حرفها میخواهم بگویم انسان وقتی خوف خدا در قلبش کم باشد و متعصب باشد هیچ چیز را درک نمیکند و قلبش هم کور میشود. کوری عقل این است که وقتی تعصب میآید مثلاً من فکر میکردم که شیعیان کافرند، العیاذ بالله. مثلاً شیعه مسلمان نیست؛ خب! قلبم کور شده بود ولی آن تعصبات غلط، آن تعصبات، آن جمود سبب میشوند که انسان حتی یک جنایت بسیار بزرگی را میکند و بعد خوش هم هست. خوشحال هم میشود که من مثلاً خدا را راضی کردم و به خدا رسیدم و تقرب حاصل کردم!
و اگر بشود هر انسانی که حرف مرا میشنود از دوست و غیردوست، از نزدیک و دور، هر نوع تعصبی را کنار بگذارد همه کارها آسان میشود و دیگر میداند که این کار خطا بوده و این کار خطا نبوده است.
من وقتی اینجا آمدم(زندان)، برخورد دوستان و بچههای اینجا را با خودم دیدم، خودبهخود آن تعصبات شکست و بعضی وقتها فکر میکردم که ای کاش من را در همان روزهای اول[کتک] میزدند که در آن ذهنیتی که دارم بمانم و میگفتم در آن موقع درست است که جسم من ضربه میدید اما با همان تصوراتی که قبلا داشتم میماندم ولی وقتی که اخلاق و رفتار خوب اینها را دیدم که نمیتوانست تصنعی باشد چرا که بالاخره تأثیر تصنعی در یک لحظه یا در یک ساعت است؛ ولی با یک شخص نشستیم و غذا خوردیم، با همدیگر صحبت کردیم، با همدیگر خندیدیم و اصلاً در آن روزهای اول بزرگترین شکنجه روی من همین بود که چرا اینها با من این طور برخورد میکنند؟! یا اینکه با خودم مینشستم تلقین میکردم که اینها همهاش تصنعی است ولی نمیتوانستم خودم را قانع کنم و اولین چیزی که از بین رفت به نظر من آن تعصب بود. وقتی تعصب از بین میرود، انسان تمام جریانات را راحت میتواند بفهمد. اصلاً فهم مسئله، مشکل پیدا نمیکند.
توصیهای که دارم...
ولی الان این را میگویم که یک شخص دیگری که ممکن است در این جریانات باشد یا هنوز در چنین راههایی قرار نگرفته، قرار نگیرد و کسی که میخواهد ترور کند باید فکر کند آن شخصی که از ماشین پیاده میشود، با چه آرزوهایی میخواهد به خانه برود و مثلاً پدرش را ببیند، برادرش را ببیند، زن و بچهاش را ببیند. یا مثلاً به دوستانی زنگ زده بود که من میخواهم بیایم به دیدن تو. من هر جا میرفتم زنگ میزدم و صحبت میکردم با خانوادهام. اماالان فکر میکنم با تمام این آرزوها، اینها توسط من چطور یک دفعه کشته شدند؟ زیرا انسان نمیتواند در یک آن سنگدل باشد اما مثلاً، منی که آنجا این چنین کاری را انجام میدادم فوراً به خانه میرفتم، بچهام را در آغوشم میگرفتم. پس همان سنگدلی آنی سببش همان تعصبات، همان نفرتهایی بود که در ذهن داشتم.
وقتی تنها مینشینم، با خودم میگویم ای کاش آن چیزهایی که الان من درک میکنم و میفهمم، میتوانستم اینها را به دیگران منتقل کنم که یک ذرهای هم دیگران میدانستند که من آن عذابی را که میکشم، آن دردی را که من میکشم. ای کاش هیچ انسان دیگری به درد من مبتلا نمیشد. ای کاش هیچ انسانی این درد در او پیدا نمیشد.
والله بعضی وقتها میگویم ای کاش میشد یک وقتی من میتوانستم تمام آن چیزی که در وجود من هست به دیگران بگویم، مثلاً بگویم الان برای من انگار همان آخرت است. این که انسانها در آخرت میگویند ای کاش ما بر میگشتیم به این دنیا، ای کاش فرصتی پیدا میکردیم یک اعمال صالح دیگری انجام میدادیم، ای کاش میتوانستیم کارهای نیک دیگری میکردم. من حداقل اگر دل هزاران انسان را رنجاندم، میتوانستم دل صد نفر یا هزار نفر را خوش میکردم که الان آن کسانی که در فضای آزاد هستند، این موقعیت برای آنها فراهم است.
من الان فکر میکنم اگر در آن زمان به کارهای خودم با یک خود باوری نگاه نمیکردم، با یک حالت سطحی نگاه نمیکردم، پی میبردم که این کارها کجایش غلط است و کجایش درست بوده است؟ بعضی وقتها انسان خودش متوجه نیست. میخواهم این ریزهکاریها را همه افراد توجه کنند.
معنای واقعی جهاد چیست؟
بهخصوص آنهایی که در مسیرهایی قرار دارند که فکر میکنند که دارند جهاد میکنند، یا فکر میکنند کار من درست است، یا خصوصاً آن اعمالی که مرتبط هستند با خون انسانها، جان انسانها، با مال انسانها، با آبرو و حیثیت انسانها یا با آبرو و حیثیت یک نظام، با یک جامعه. جامعهای که بالاخره یک تعادل را حفظ کرده است، زندگی را برای همه مهیا کرده است، و همه میتوانند درآن با امنیت زندگی کنند.
خب این خیلی کار و اقدام خطرناکی است و این نوع اقدامات نیاز دارد که انسان واقعاً بنشیند و فکر کند که ارزشی هم ندارد که انسان به خاطر چهار روز زندگی در این دنیا و به خاطر اینکه چهار تا تعریف از مردم بشنود و مردم هی بگویند که کارت خوب است یا تشویق بکنند یا برای چهار تا حس انتقامجویی که حالا یک نفر کشته شد و من بیایم و یک نفر دیگر را بکشم، اینها فکر میکنم هیچ ارزشی ندارند.
اگر انسان به واقعیت خودش پی ببرد، خودش را بشناسد و همانطور که زندگی خودش را و پدر و مادرش را دوست دارد چطور حاضر میشود خون انسانی ریخته شود؟ مگر در آن حالتی که ناگزیر باشیم یعنی در میدان جهاد باشیم آن هم در صورتی که تمام علمای مسلمین فتوا دهند نه اینکه یک عالم یا یک مفتی که آن هم متعصب یا در انحراف است فتوا دهد.
روزی که شاکیان را دیدم...
روزی که بعضی از شاکیان را دیدم یک فکر جدید در من پیدا شد که خدایا این بچهاش در ۵ سال قبل کشته شده ولی تا امروز و روز مرگش هر روز این درد به دلش است. این چه گناهی است؟ یعنی چطور میتوان این گناه را تعریف کرد؟ یعنی هیچ وقت تمام نمیشود. الان پنج، شش یا هفت سال گذشته است و هر روز دارد درد میکشد. یعنی انگار امروز هم یک آهنی را داغ کردی و روی دلش گذاشتی. هر روز داری میگذاری. هر ثانیه. یعنی گناه استمراری. من اصلاً به این نتیجه رسیدم که این گناه نمیتواند یک گناه باشد یعنی گناه استمراری است. پدرش، برادرش، زنش. خب، حالا بچهای که کوچک است و بزرگ میشود ممکن است که فراموش کند ولی پدر و مادر چه؟ برادر و خواهر چه؟
راه درست چیست؟
راه درست به نظر من خیلی پیچیده نیست در این قضیه. راه واضحی است. راه واضح این است که اگر آن را اختیار میکنیم تعصب در آن نباشد. من فکر میکنم همان طوری که این مسئله برای من خیلی ساده حل شد.گر چه یک مدتی گذشت. یک ذهنیتهایی مثل بتن محکم درست شده بودند ولی کمکم این ها از بین رفتند، فکر میکنم خیلی ساده اگر ما تعصبات و نفرتها و آن نگرشهای سطحی خودمان را کنار بگذاریم همان طور کمکم حل می شود؛ بعضی وقتها انسان در یک حالتی قرار میگیرد که خودش را مجتهد میداند، اصلاً میگوید من خودم، اصلاً نیازی به فتوا ندارم، من خودم میدانم که این طور است. نه؛ این طور نیست. تمام اینها بر میگردد به خسر الدنیا و الآخره، که هم در دنیا ضرر، هم به همه انسانها ضررمی رسد و سودی که به اندازه یک درصد یا یک ذره ای بگوییم سود یا بهرهای، هیچ کسی از این جریانات نبرده است. من تمام این صحبتهایی که کردم بارها مثال زدم، بارها صحبتها را تکرار کردم فقط به خاطر اینکه احساس کردم بارها بگویم که ممکن است یکی از این صحبتها، یکی از این کلمات، یکی از این مثالها موثر بیفتد و ما بتوانیم، یا من بتوانم سبب شوم که کسی برگردد!