هوای نفس و وسوسه قدرت، عامل سهم خواهی منافقین از انقلاب
منبع:
مصاحبه با دکتر جواهری استاد الهیات دانشگاه فردوسی مشهد
در فاصله بین سال ۵۷ تا ۶۰ در تقابل با منافقین چطور شد که منافقین دست به اسلحه بردند تا جلوی نظام بایستند؟
انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی در مسیر تشکیل حکومت اسلامی و اجرای احکام الهی و زنده کردن ارزشهای دینی حرکت میکرد و جریان سازمان مجاهدین خلق ایران به این راه ایمان و اعتماد نداشت و دغدغههای اونها دغدغههای دینی و مذهبی نبود، آنچه که در شعارهای آنها مطرح میشد و بیشتر از همه مشهود بود، نبرد با امپریالیزم آمریکا بود و شعار زیبای انقلاب به رهبری امام خمینی که میگفتند: نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی؛ مورد قبول و پذیرش اینها نبود؛ آنها میگفتند که چرا میگویید نه شرقی، اونم اول نه شرقی نه غربی، غربیها که کمونیستها هستند و دین را قبول ندارند شما باید با این ها درگیر شوید و با اونها مبارزه کنید. سازمان منافقین میخواستند که نه شرقی را نقد کنند و میگفتند چرا شما شعار نه شرقی میدید، شما بگویید فقط نه غربی، اون هم به رهبری امپریالیزم آمریکا.
از همان ابتدا با این حرکت راه سوم که راه اسلام بود که هم کمونیزم را نقد میکرد و هم لیبرال دموکراسی غربی، اعتقادی نداشتند و براساس همان علاقهای که به ایدئولوژی مارکسیستی داشتند و شناختی که از سران مجاهدین موجود است، ایدئولوژی مارکسیستی مشخص است که اینها نمیتوانستند تحمل کنند نه شرقی را و امام محکم این این را شعار اساسی انقلاب قرار دادند و هر دوی اینها را نقد میکردند. حرکت به این سمت پیش میرفت. با اینکه امام آمریکا را شیطان اکبر نامید و از همین واژه دینی که البته دشمن بزرگ اهل ایمان را یاد میکند، سران مجاهدین میگفتند مسئولین جمهوری اسلامی یا رهبری انقلاب اینها اهل مبارزه با امپریالیزم آمریکا نیستند و اینها وقتی میگویند نه شرقی، میخواهند کمونیزم را هم نقد کنند؛ در واقع تحت تاثیر امپریالیزم غرب قرار دارند و اینها در مبارزه با آمریکا کوتاهی میکنند. یعنی با این حرکتی که امام داشتند و حتی مارکسیستها این حرکت امام رو علیه امپریالیزم آمریکا خیلی محکمتر از خودشان و کل مارکسیست در طول تاریخ میدیدند ولی باز هم اینها در آن شرایط این تعابیر را به کار میبردند که انقلاب از مسیر خودش داره منحرف میشود و انقلاب ضد امپریالیزم آمریکا بوده و به سوی نبرد با مارکسیسم و شوروری دارد حرکت میکند و اون دشمن اصلی که آمریکا باشد را فراموش کرده است. با این تعبیرها و با این شور و نشاطی که مردم علیه آمریکا داشتند، اینها افراد را به سمت خودشان کشاندند و عواملی که آنها توانستند جوانان را جذب کنند دلایلش متعدد بود؛ کمی احساسات و شور و نشاط جوانی بود و نبرد با امپریالیزم آمریکا و تحت آن شرایط جوانان خودشان را پیش گام مبارزه با امپریالیزم آمریکا میدیدند، اینها آنها را به سوی خودشان جذب کردند.
شیوههای جذب توسط نیرو سازمان چگونه بود؟
یکی دیگر از عواملی که سازمان توانست جوانان را به سوی خود جذب کند، این بود که خودشان را مدافع و مبلغ دکتر شریعتی معرفی میکردند و سعی میکردند که بر این اساس و با آن قلم بیان جوانان را به سوی خودشان جذب کنند. تاکید بر روی مسائل جنسی و اختلاط دختر و پسر و ارتباطات جنسی که ما در آن دوران مشاهده کردیم، در خیابان دانشگاه، در ساختمانی دیگری به نام بهشت و در آن سه جایگاه اصلی دانشگاه مشهد یعنی دانشکده علوم پایه و ادبیات و دانشکده پزشکی داشتند و یکی از عواملی که اینها روی آن کار میکردند برای جذب افراد، همین ارتباط دختر و پسر و استفاده از انگیزههای شهوانی بود که به شکلهای مختلف سعی میکردند که بر این اساس دختر و جوان در اوج شهوت و نیازهای جنسی با ارتباطات درون این تشکیلات به این سازمان جذب کنند. یکی دیگر از عواملی که ما میدیدیم از نزدیک، مسئولیتسازی و مسئولیت دادن به افراد بود. به صورتی بود که وقتی کسی جذب میشد و فرد دیگری بعد از او جذب میشد، به نفر اول میگفتند تو مسئول ارتباط با نفر بعد از خودت هستی. میگفتند که فلانی تو مسئول توزیع نشریات در فلان دانشکده هستی و نفر دگیر مسئول توزیع راه مجاهد سر چهارراه دکترا هستی و باز او افرادی دیگر را به کار میگرفت و باز به هر کدام از اینها این تعبیر مسئول به مسئول را به کار میبردند که با این پستهایی که داده میشد همه بشن صاحب مسئولیت و در عین حال سعی میکردند تا به افراد شخصیت بدهند و برای اونها احترام قائل بشن که در این پرتوی احترام بتوانند جذب سازمان کنند. اخلاق زیبا و تواضع برای جذب افراد بسیار موثر است و اسلام هم خیلی تاکید کرده است روی این حصن خلق ولی برخی از مومنان متاسفانه به این حصن خلق و مهربانی و مهرورزی که میتواند عامل جذب جوانان در دین باشد، کم توجهی میکنند. این موارد زمینه جذب جوانان را به سوی اینها فراهم کرد، جوانانی که از سابقه اینها و از ایدئولوژی اینها بیخبر بودند. در آن دوران کتابهای تبیین جهان مسعود رجوی، دینانیسم قرآن و ... آثاری که منتشر میکردند، در همه آنها عنوان اسلام انقلابی، همان تعبیری که به کار بردند، جریان داشت؛ یعنی حرکت به سوی مارکسیسم در آن مشاهده نمی شد که جوانان زود بفمهند و جذب آنها نشوند. آن دوران سعی میکردند به این شکل حرکت کنند و البته ماهیت مارکسیستی آنها و هوای نفس و وسوسه قدرت، آنها را به سهمخواهی انقلاب وا داشت. در آن دوران حرکتشان به سمتی پیش رفت که سرانجام با طراحی و پیوستگی با بنیصدر در واقع به گونهای به کودتا دست بزنند که بنیصدر با فریب مردم با ۱۱ میلیون رای توانست رئیس جمهور شود. اینها در کنار دفتر همکاریهای مردم و بنیصدر قرار گرفتند تا شاید با همکاری و همیاری بنیصدر بتوانند قدرت را دست بگیرند. همان التقاطی فکر کردن اینها و اینکه برایشان مبارزه با آمریکا اصل یا خود مبارزه اصل بود و با آن جریان سالم و دینی و مذهبی روحانیت و امام خمینی مخالف بودند و به تدریج ماهیت خودشان را در آن دوران نشان دادند و سرانجام به مبارزه مسلحانه در برابر نظام جمهوری اسلامی ایران رسیدند که آن هم با وابستگی به بیگانگان و امکانات فراوان آنها بود.
فعالیت منافقین و هواداران آنها در محیط دانشگاهی به چه میزان بود و چه موضوعاتی را در بر میگرفت؟
اینها در همین سه دانشکدهای که نام بردم، تا جایی که من یادم میآید دانشکده پزشکی با امکانات در اختیار حزب توده ایران بود، دانشکده علوم پایه در اختیار چریکهای فدایی خلق ایران قرار داشت؛ البته در تمام این دانشکدهها بقیه گروهها بودند. و دانشکده ادبیات هم در اختیار سازمان منافقین قرار داشت که اینها در همانجا آموزش اسلحه ژ-۳ و کلت میدیدند و میلیشیای خلقی را در واقع شکل میدادند. در همان آموزشها برای جذب افراد، این زنها و دختران بودند که مسئول آموزش به پسرها بودند. در همین دانشکده ادبیات مشهد آنها ابوالحسن بنیصدر را دعوت کردند و آمد آنجا با بی انصافی سخن امام علی(ع) را در رابطه با ناقص بودن عقل زنان را به شکلی که خودش میخواست تفسیر کرد و اینها میخواستند اینگونه وانمود کنند در جمع جوانان که ما اسلام راستین هستیم و یک تحریفات و انحرافاتی در اسلام پدید آمده و حق زنان را هم افرادی در اسلام ضایع کردند و اینها مخالف اسلام هست و ما میخواهیم اینها را پالایش کنیم، به این شکل سعی میکردند افراد را به سوی خودشان جذب کنند. به طور مثال در آن زمان در دانشکدههای دانشگاه فردوسی دیوارهای دانشکدههایش دیده نمیشد، از بس که مطلب به دیوارهاش چسبانده بودند و همه گروههایی که در دانشگاه کار میکردند و مسئولین و روسای دانشگاه به وظایف خودشان در برابر آنها عمل نمیکردند. البته قابل انکار نیست که تفکرات شیعی به رهبری آن شهید بزرگوار، شهید دیالمه که آن هم از شهدای ترور همین سازمان منافقین هست، به واقع در دانشکده علوم پایه خوب کار کرد. در دفاتر این گروهها در دانشکده هم بحث و گفتمان داشتند برای هدایت افراد و آنها را به مناظره و بحث و گفتگو دعوت میکردند و در جاهایی که نیاز به درگیری بود، درگیری فیزیکی صورت میگرفت؛ منتهی خود دیالمه تلاش میکرد تا اینها را با منطق و گفتگو هدایت کند و در تالار ابنسینا از سران مارکسیستها و سازمان دعوت میکرد به بحث و گفتگو. جوان بسیار پرشور و پرتلاشی بود، میرفت پیش آیت الله علی علمی اردبیلی که او از شاگردان امام بوده و مسلط به فلسفه اسلامی، میرفت پیش این بزرگوار شبها مینشست که از علم و تجربیات ایشان استفاده کند و بعد میآمد بحث میکرد. یک جوان دانشجو که در رشته علوم پزشکی درس میخواند میآمد به صحنه و محکم میتوانست مانیفست مارکس را نقد کند و پاسخگوی آنها باشد. به گونهای که اعضای سازمان منافقین در مراحل بعدی حاضر به گفتگوهای علمی نمیشدند.
یکی دیگر از مواردی که در آن زمان از این سازمان دیدیم خودزنی بود. این شیوه رایج بین آنها همین خودزنی بود! یعنی سعی میکردند خودشان کارهای خشن انجام بدهند و این رو به نیروهای انقلاب نسبت بدهند و به حزب الله نسبت بدهند. حزبالله که اهل گفتگو و مدارا و منطق و هدایت بود اینها رو چماقداران نظام و رژیم معرفی کند. البته این رو انکار نمیکنم که فرزندان انقلاب در پی خشم دینیای که داشتند با آنها درگیر میشدند و گاهی آنها را کیفر میدادندو من یادم میآید که مدتها کارمون این شده بود که از ساعت ۷ صبح میرفتیم خیابان دانشگاه تا آخر شب مشغول این گفتگوها و صحبت با این افراد بودیم آنها هم در همان مجموعه و در هم خیابان اسرار و جلوی دانشکده ادبیات و در خیابان دانشگاه در تمام پیادهروها سعی میکردند که بساط داشته باشند؛ آثار مارکسیستها و کمونیستها و خودشان رو عرضه کنند. گاهی هم رایگان این آثار را در اختیار افراد قرار میدادند.
در دورههای آموزشی که در دانشکده ادبیات داشتند، در آن زمان به طور مثال یک نارنک دستی رو در یک سطح نیم متر در نیم متر روی دیوار به صورت چاپ شده چسبانده بودند که آن گرایش جوانان و خشم انقلابی آن شرایط را در پرتوی آموزش اسلحه بتوانند ارضا کنند و به سوی خودشان جذب کنند. در واقع تلاش فرزندان انقلاب این بود و بعضی حوادث بعدی هم این واقعیت را مشخص کرد. آن فردی که شهید هاشمینژاد را ترور کرد که بعدها دستگیر شد این از همان افرادی بود که به گونهای حتی با همین انجمن کتاب شهید مطهری که ما داشتیم در ارتباط بود و گاهی در حرکتهایی که در خیابان دانشگاه انجام میشد، اگر کسی که سر دست قرار میگرفت و افراد را تحریک میکرد به حمله و زدن، همین بود. این قضیه بعدها روشن شد که این فرد نفوذی خود آنها بوده در درون این بچههای حزبالله و انقلابی؛ سازمان مجاهدین خلق برای اینکه اینها را بکشاند برای زدن و بستن و کارهای خشونتآمیز و عکس گرفتن و گزارش تهیه کردن علیه حزب الله.
تقابل نیروهای مذهبی و هواداران منافقین در محیط دانشگاهی چگونه بود و چه عواملی آن را به خشونت میکشید؟
در آن شرایط کار نیروهای انقلابی سعی بر هدایتگری بود با بحث و گفتگو ولی خود آنها تلاش میکردند تا به خشونت بکشند، به طور مثال پخش کننده روزنامه مجاهد سر چهارراه را بگیرند کتک بزنند و از اطراف خودشان عکس بگیرند و باز از عکسها در همان روزنامه استفاده کنند. یعنی یک جوان مذهبی با محاسن برود این فرد را کتک بزند یا حتی دستش را روی سر او بگذارد، بعد اینها از همین کار عکس بگیرند و از همینها رو به عنوان چماقداران استفاده کنند و بعد تحریک احساسات که آنها را بکشند در مراحل بعدی به جنگ مسلحانه با نظام؛ اینها عوامل رژیم هستند، کارگزاران نظام و حکومت هستند برای این کار. در زمان گرفتن خانه منافقین در خیابان بهشت من یادم میآید آقای غفوریفرد که آن موقع استاندار بود، خیلی سعی میکرد افراد رو از درگیری و کارهای خشونتآمیز به ساختمان اینها در خیابان بهشت جلوگیری کند؛ لذا با اینکه ایشان استاندار بود و سر دست افراد قرار گرفته بود، با حالت شعار دادن به صورت بیرون آمدن از خیابان بهشت به سمت تقی آباد حرکت کرد که افراد رو از آنجا بیرون بکشه تا از درگیریهای خشونتبار جلوگیری کنه و تا جایی که من یادم میآید آنها همواره سعی میکردند که خودزنی کنند و در واقع مشکینفام(از اعضای اولیه سازمان منافقین) را هم خود اینها کشتند، به عنوان یکی از عوامل خودشان؛ همان عواملی که نفوذی درون نیروهای حزبالله و مردم انقلابی قرار میگرفتند که بعد باز از همان پیراهن عثمان بر علیه حکومت و نظام استفاده کنند تا وقتی بحث خون میشود و کشتن، بتوانند احساسات جوانان را تحریک کنند و آمادهشان کنند برای ترورهای بعدی در دهه ۶۰ که آن همه افراد بیگناه را کشتند و بعضی از اینها به این مرحله از انحراف کشیده شدند که آیت الله مدنی، دستغیب و ... به شهادت رساندند. خوب اینها از همان عوامل جذب شروع کرده بودند و این افراد را اینطور آماده کرده بودند که آن جوان اینطور فکر میکرد که اگر این پیرمرد وارسته و زاهد را تکه تکه کند، میرود به بهشت! اینها از آن مسیر شروع کردند تا رسیدند به این شرایط.
به هر حال اینها بخشی از ریشهها و عواملی بود که به رویارویی با انقلاب اسلامی ایران منتهی شد، اسلامی بودن این انقلاب در واقع، چیزی بود که آنها هم گرایش اسلامی نداشتند. به خصوص در این دورانی که بعد از آن ماجرای کودتای درون سازمانی که شکل گرفت، گرایش مارکسیستی به طور کامل بر سازمان حاکم شد، اینها دیگر هیچ اعتقادی به دین نداشتند ولی همهاش تظاهر بود، در واقع یک جریان مارکسیستی و کمونیستی شده بود و در وابستگی به کمونیسم و شرق و شوروی و امکانات آنها پیش میرفتند و یکی از عوامل درگیریهای آنها با نظام و حکومت همین بود. من تصور میکنم یکی از شهدای بزرگوار ترور که شهید هاشمینژاد بوده است، بخشی از زندگانی سیاسی ایشان و هدایتهایی که ایشان داشتند نسبت به افراد جامعه، البته ایشان بعد از پیروزی انقلاب در دوران زندان همیشه از افرادی بوده که به خوبی سازمان منافقین را شناخته است و در برابر آنها موضع گرفته است. شهید عبدالکریم هاشمینژاد انسان با بصیرت، شاگرد امام و توانست خیلی در جریان انقلاب در مشهد نقش داشته باشه و بعد هم به دلیل همین روشنگریهایی که علیه سازمان منافقین انجام داد، توسط آنها ترور شد و به شهادت رسید.
در جریان انقلاب فرهنگی در مشهد هم در یک سطحی محدودی نسبت به تهران انجام شد، آنجا در حضور مردم برای گرفتن پایگاههای جریانهای انحرافی در دانشگاه حضور داشتیم، در سطح شهر مشهد بیشتر حرکتها و درگیریها در همان خیابان دانشگاه و اطراف همان دانشکده پزشکی و دانشکده علوم و دانشکده ادبیات در آن مسیر صورت میگرفت و گاهی البته در مجموعهای در رفت و آمد آنجا ما مورد برخورد تشکیلات سازمان منافقین قرار میگرفتیم، چون آنها در گفتوگوهایی که ما داشتیم، مکرر میدیدند که خب یک حلقهای تشکیل شده حالا ما یا دوستان دیگر در بحث و گفتوگو با آنها خیلی جدی و در حد خودمان و با اطلاعات خودمان، منطقی انقلاب اسلامی ایران و نظام و روحانیت و امام و شهید مطهری و امثال اینها دفاع میکنیم، آنها شناسایی کرده بودند و در آن شرایط هم مورد تهاجم و ضرب و شتم آنها قرار گرفتهایم ولی در مجموع همان طور که پیش از عرض کردم، آنها در زدن افراد و به ویژه عوامل خودشان، عواملی که احساس میکردند بریدهاند و مقداری گرایشهای دینی دارند، برکنار میکردند و آنها را میزدند یا اینها را میکشتند و اینها را به حکومت و نظام نسبت میدادند. گاهی بعضی افراد مرتبط با تشکیلات را برای اینکه بیشتر جذب کنند خودشان، عواملشان را وادار میکردند تا آنها را بزنند و به حکومت نسبت بدهند و با استفاده از احساساتشان آنها بیشتر بکشانند درون تشکیلات و مثلاً اعتقاد و ایمانشان به تشکیلات قویتر بشه و در راه اهداف سازمان منافقین قرار بگیرند.
خیانت بزرگ سازمان مجاهدین خلق ایران فریب بود و گمراهی بسیاری از فرزندان انقلاب در همان سال ۵۸ و۵۹ تا رساندن درگیری مسلحانه با حکومت بود. اینها از ماهیت آنها با و ارتباطشان با امپریالیزم خبری نداشتند، به شدت تظاهر میکردند و بدین شکل افراد را در دام خودشان میکشاندند. در واقع این نسلی که میتوانست در خدمت انقلاب قرار بگیرد و در مسیر کارایی و کارآمدی انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی فداکاری کند، تبدیل شد- حالا ناخواسته یا از روی جهالت برخی از اینها- به مهرهی امپریالیزم آمریکا البته با تظاهر به مبارزه با امپریالیزم آمریکا و شدند نوکر آمریکا که بعداً ماهیت آنها مشخص شد.