خاطره محسن رفیق‌دوست از مباحثه با موسی خیابانی

منبع: خاطرات محسن رفیق دوست


بحث های اعتقادی با مجاهدین خلق


بیشتر افرادی که در بند ما بودند انسان هایی نخبه بودند ، چون تعداد ما زیاد و گنجایش زندان کم بود ، در نتیجه تماس هم بیشتر بود ، قرار گذاشتیم با مجاهدین خلق بحث اعتقادی کنیم .

حدود یک هفته بر سر این مسئله که آیا افراد کشته شده مجاهدین شهید هستند یا نه با هم بحث می کردیم ، مجاهدین می گفتند که شرط بحث ما با شما این است که قبول کنید سران مجاهدین و دیگر افراد سازمان مجاهدین خلق که کشته شده اند شهیدند ، ما هم می گفتیم که " و امرهم الی الله " یعنی این مسئله با خداست .

مهدی تقوایی از سران مجاهدین حدود هفت روز با لاهوتی سر این قضیه بحث کرد و به نتیجه ای نرسید تا این که قرار شد موضوع به بعد موکول شود و بحث اعتقادی را آغاز کنند .

طرفین بحث مشخص شدند از طرف مجاهدین پرویز یعقوبی ، موسی خیابانی ، علیرضا سعادتی انتخاب شدند و از طرف ما هم شهید رجایی و لاهوتی و احمد خوشبختیان و بنده انتخاب شدیم .

هر گروه فردی را انتخاب کردند تا به اصطلاح طرف مباحثه باشد و سؤال های طرفین را به گروه ها برساند ، از گروه ما من انتخاب شدم و از مجاهدین خلق هم موسی خیابانی انتخاب شد .

بحث ها اعتقادی بود ، ولی چون من با مجاهدین خلق نشست و برخاست کرده بودم از تفکرات آنها آگاه بودم ، از این رو ابتدا بحث توحید ، نبوت و معاد را مطرح کردیم ، بعد به سر مسائل اجتماعی رفتیم .

از جمله بحث هایی که داشتیم این بود که آنها معمولاً دزدی و بانک زدن را کاری تقریباً مباح می شمردند

مهمترین اختلاف ما در این بحث ها ، بحث تقلید بود ، مجاهدین خلق معتقد بودند که چه طور انسانی که در میدان عمل است و به صورت مخفی زندگی می کند ، مسائلش را از کسی تقلید کند که در گوشه ای از شهر قم نشسته است ؟ بنابراین اصلاً بحث تقلید را جایز نمی شمردند .

وقتی که ما به اینجا رسیدیم دیگر بحث هایمان را قطع کردیم و گفتیم که در اینجا اختلاف مبنایی داریم ، چون ما عقیده داشتیم به زندان افتادن مان در رابطه با تقلیدمان است ، نه در رابطه با مبارزه مان .

ما مدام استدلال می کردیم که این عقاید شما منجر به چپی شدن و انحراف تان از اسلام می شود ، ولی آنها در پاسخ می گفتند اگر چنین است پس چرا زین العابدین حقانی که از نظریه پردازان مجاهدین خلق است چپی نمی شود و مدام بر این حرف تأکید می کردند .

اولین کار مجاهدینی که می خواستند چپی بشوند " ایستاده ادرار کردن " بود ، وقتی زین العابدین حقانی این رسم را به جای آورده بود در سراسر زندان پیچید که حقانی هم چپی شده است ، ما هم فهمیدیم که این شایعه درست است و حقانی در اعتقاداتش تجدید نظر کرده و چپی شده است .

بعد از این جریان از مجاهدین می پرسیدیم که " حالا جوابتان چیست ؟ حقانی هم که چپی شد ! " بنابراین مبارزات مان را علیه مجاهدین شدت بخشیدیم ، از افرادی که علیه مجاهدین خلق فعالیت بسیاری می کرد مهدی غیوران و عزت شاهی بودند .

در جریان بازی فوتبال تیم های ایران و اسرائیل در همان سال پرچم های اسرائیل را به آتش کشید و دفتر هواپیمایی اسرائیل را هم منفجر کرد و در نتیجه تحت تعقیب پلیس قرار گرفت ، از اقدامات او ترور نافرجام شعبان جعفری ( بی مخ ) همراه با وحید افراخته بود .

با اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین او با اعضای کمونیست سازمان مجاهدین خلق درگیر شد و آنان نقشه ترور او را کشیدند ، ولی وی جان سالم به در برد ، اما به دام ساواک افتاد و زخمی شد .

وی در دادگاهی که تشکیل شد به ۱۵ سال حبس محکوم شد و سرانجام در آذر ماه ۵۷ آزاد شد و به کمیته استقبال از امام پیوست و در اواخر ۵۸ به بازار برگشت و نام خود را به عزت الله مطهری تغییر داد .

غیوران از مجاهدین خلق بود که همراه با وحید افراخته و محسن خاموشی دستگیر شده بود ، ولی چون به ماهیت آنها پی برده بود علیه مجاهدین خلق فعالیت می کرد .

وقتی که ما در زندان قصر بودیم عده زیادی از دستگیر شدگان را که بیشتر از مبارزان جوان مجاهدین خلق بودند به بند ما می آوردند ، بلافاصله بعد از این که دستگیر شدگان را به بند ما می آوردند ، غیوران و عزت شاهی می رفتند و با آنها صحبت می کردند ، به خصوص عزت شاهی که چون از ابتدا در جریان تشکیل و فعالیت و بعد انحراف مجاهدین خلق بود به خوبی قضیه را می شکافت و برای آنها تشریح می کرد که در نتیجه مجاهدین از دست او به شدت عصبانی بودند .

شیوه مهدی غیوران کمی متفاوت از عزت شاهی بود ، وی وقتی که فرد تازه واردی را می دید بلافاصله با صدای بلند می گفت که طرف آنها ( مجاهدین خلق ) نروید که " آنها کمونیست هستند " آنها هم با او برخورد می کردند که گاه کار به کتک کاری هم می کشید .

مجاهدین ادعا می کردند که غیوران و عزت شاهی ساواکی هستند ، بنابراین وقتی بازجوها غیوران را می گرفتند و کتکش می زدند او ابتدا به شاه ناسزا می گفت و بعد به بازجوها و سپس به مجاهدین فحش می داد تا هرگونه گمان همکاری با ساواک را از بین ببرد .

این دو نفر استخوان گلوی مجاهدین خلق بودند ، رفتار ساواک با مجاهدین خلق بهتر از ما بود و با آنها سازگارتر از ما بودند به خصوص بعد از این که تظاهرات مذهبی را در بیرون از زندان می دیدند .