۱۹ بهمن؛ عاشورای «مجاهدین» یا مقدمه امامت رهبر خاص‌الخاص!

منبع: اردشیر پرهیزکاری


نوزدهم بهمن ماه ۱۳۶۰ حوالی عصر بود، برادرم سیف الله را که از کادرهای سازمان مجاهدین و مسئول بخش تدارکات شرق تهران بود دیدم که بسیار آشفته و پریشان به خانه ای که آن زمان امن محسوب میشد و بعضا در آنجا او را می‌دیدم وارد شد. هنوز خبرهای آن روز رسما اعلام نشده بود. برادرم میگفت امروز سازمان همه چیزش را از دست داد. ابتدا نمیفهمیدم چه میگفت تا اینکه بعد از اینکه کمی آرام گرفت.

موضوع حمله به خانه موسی خیابانی را گفت و میگفت این به لحاظ مجموع ضوابط حفاظتی تشکیلات بسیار عجیب است و قانونمند ضربه ای که به خانه موسی وارد آمد نباید اتفاق می افتاد. بعد هم با تاسف و تاثر میگفت که این خانه قبلا زرد اعلام شده بود و دو ماهی میشد که استقرار حتی کادرهای بسیار پائین سازمان در آن ممنوع بود معلوم نیست چرا به موسی و سایر نفرات بالای سازمان اجازه استقرار در این خانه داده شد.

احساس بدی از حرفهایش داشتم و حس کردم که سازمان را دارد زیر علامت سوال میبرد. با خودم فکر کردم که حتما کم آورده و اینطوری میخواهد نسبت به سازمان در ذهنها سوال ایجاد کند که اگر از سازمان برید کارش را توجیه کند. ولی با اعتقادی که به سازمان داشت و در این زمینه از سال ۵۷ چیزی کم نگذاشته بود به خودم و این که این ذهنیت را دارم فحش میدادم. بعد از مدتی در زمستان ۱۳۶۱ برادرم حین خروج از مرز با حدود ۱۷ نفر از کادرهای سازمان در کردستان دستگیر شدند که حتی این دستگیریها هم بسیار مشکوک بود زیرا در سردشت به جای رابطی که قرار بود آنها را از مرز کردستان خارج کند دادستانی انقلاب تهران سر قرار حاضر شده بود و همه را به راحتی دستگیر کرده بودند.

یکی از عزیزانم که مدتی در زندان اوین با سیف الله بود میگفت که سیف الله در ظاهر علیه سازمان چیزی نمیگفت ولی در صحبت خصوصی اش با او میگفته که کارهای سازمان کاملا علیه نفرات خودش است و این خیلی او را عذاب میداده و هرچند که در تمام طول عمرش حتی یک نخ سیگار هم نکشیده بود ولی از فشار این که چرا سازمان نسبت به جان نیروهای خودش اینقدر دست و دلباز است او را عصبی میکرد و سیگاری شده بود.

در این جا باید با اعتقاد و اعتماد کامل اعلام کنم که تمامی کسانی که به نام سازمان مجاهدین قربانی سیاستهای نسل کشی این سازمان شدند در صورتی که الان حضور داشته باشند جز لعن و نفرین حرفی به رهبری این سازمان که در واقع سارق خون این قربانیان است و از قبل آن نان حرام میخورد نخواهند داشت. کمااینکه این سازمان کادرهای خودش را که زیر شکنجه به قتل رساند تحت عنوان شهیدان سازمان معرفی کرد و بسیاری از نفراتی که تحت عنوان شهیدان عملیات نامنظم اعلام کرد در واقع افراد ناراضی بودند که برای خلاص شدن از دست سازمان و تشکیلات درخواست عملیات مرزی میکردند که بتوانند از دست سازمان فرار کنند که با درخواست آنها موافقت میشد ولی در صحنه عملیات یا موقعیت آنها با تیراندازی از پشت یا بطور عمد با مکالمه بیسیمی و به ظاهر اشتباه موقعیتشان لو میرفت تا با رژیم درگیر شوند و کشته شوند. به این ترتیب هم سازمان از دست اعضای ناراضی خلاص میشد و هم سازمان میتوانست تنور عملیات مرزی و تحریک برای شروع جنگ ایران و عراق را داغتر کند و سریالی از این اعمال ضدانسانی که همگی ثابت میکند که اکثر قربانیان سازمان مجاهدین نه به دلیل اعتقاد بلکه به دلیل اتمام تاریخ مصرفشان و اینکه دیگر به جای منفعت برای هرم رهبری سازمان و رهبر آن آقای رجوی ضرر داشته اند با توطئه خود سازمان قربانی شده اند.

دیگر آن موضوعی که بردارم در ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ گفته بود و اینکه سازمان در رابطه با حفاظت موسی یک خطا ( در این جا باید تصریح کنم که ظاهرا خطا و در واقع هیچ خطایی در کار نبوده) و اشتباه کرده از یادم رفته بود. بعدها یکی دیگر از عزیزانم که در اوین و قزلحصار سالهای درازی از عمر و جوانی اش برای جاخوش کردن آقای رجوی در پاریس و بغداد ( که قیمت این عمرها و عزیزانی که به قربانگاه رفتند را در جیب نامبارکش میریخت) تلف شده بود برایم تعریف میکرد که در آذر یا دیماه ۱۳۶۰ یکی از مسئولین حفاظت سازمان با نام ح... دستگیر شد و تا مدتها به عنوان یک هوادار ساده خودش را جا زده بود تا اینکه در اواخر دیماه (یعنی مدت بسیار کوتاهی بعد از خروج رجوی از کشور) یکی از کادرهای سازمان دستگیر میشود و به محض ورود به اوین ح... را شناسایی کرده و میگوید که او از مسئولین حفاظت سازمان است. ولی این واقعه را آن موقع نتوانستم به موضوعی که بردارم گفته بود که مدتها بود خانه موسی زرد اعلام شده بود ولی معلوم نیست چرا مجددا اجازه استقرار نیروها آن هم کسانی مثل و موسی و اشرف در این خانه داده شد، ربط دهم. چون سازمان آنقدر مورد اعتماد بود و حس کینه از رژیم حاکم آنقدر قوی که هر چیزی میتوانست به ذهن راه پیدا کند الا اینکه سازمان به نیروهای خودش خیانت کند. حتی زمانی هم که موضوع خلع رده و سلب مسئولیت از فرد شماره دو سازمان در سال ۱۳۶۴ یعنی علی زرکش را شنیدم باز هم گفتم که اشکال از او بوده و کوچکترین شکی به سازمان و عملکردهای مشخصا آقای رجوی نمیکردم. بالاخره کینه و حس انتقام از رژیم مرا به قرارگاههای سازمان در عراق کشاند و مدت ۱۵ سال تجربه لحظه لحظه و روزانه سازمان و تشکیلات از نزدیک، پرده های زیادی را از جلوی چشمم کنار زد .

عامل و مسبب اصلی به دام کشیدن و به کشتن دادن همه نیروها و جوانان پاک و با احساسی که در دام افتادند سازمان مجاهدین و شخص آقای رجوی بود تا به این وسیله به قول خودش سرمایه اش را که کاسه خون و دریای خون است بیشتر و بیشتر کند. آقای رجوی همواره تاکید میکرد که من ۱۰ نفر مثل مریم داشته باشم برایم بس است سیاهی لشکر نمیخواهم. پس با چنین دیدگاهی بهترین مصرف این سیاهی لشکرها ریختن خونشان و دزدیدن خون آنها است چون اینطوری دیگر نمیتوانند برعلیه رهبر خاص الخاص حرفی بزنند یا جداشوند و زبان رهبر هم تا بخواهید بلند و چرب که از این قربانیان تعریف و تمجید کند و خون آنها را جزو اموال و مایملک شخصی خود به حساب بیاورد.

به تدریج در داخل مناسبات تشکیلاتی متوجه شدم که در پس این ظاهر خلقی و انساندوستانه و قابل اعتماد یک هیولای چندش آور و خونخوار خفته که به نسبت تمام نمونه های مشابه خطرناک تر است و از روحیات ضدانسانی تری برخوردار است. وقتی که با گوشت و پوست ضربه های پوتین و مشت و صندلی و ... را بر سرو صورت و تمام جانم حس کردم و بوی خون خودم که توسط مسئولین سازمان از سرو رویم جاری شد را در مشامم حس کردم و ماهها انفرادی و اعدامهای مصنوعی و ... کم کم پشت این چهره به ظاهر خلقی و انقلابی را دیدم. ولی هنوز ابوغریب و فجایع آنجا و داستانهای رفع ابهام سال ۱۳۷۳ و صدها زندانی شکنجه شده آن سالها و کشته شدن اعضای ناراضی سازمان را زیر شکنجه نشنیده بودم و از نزدیک قربانیان آن را ندیده بودم هر چه زمان جلوتر میرفت این چهره مخوف و وحشتناک بیشتر هویدا میشد و همراه آن خاطره سالهای دور و شور و احساس و اعتماد به این هیولا در غباری از بهت و ابهام که چه بود و چه شد. در این میان ناگهان خاطره ۱۹ بهمن و موضوعاتی که در این رابطه شنیده بودم مثل پتک به سرم وارد می آمد. آیا واقعا در سال ۱۳۶۰ به طور تصادفی کادر حفاظت موسی دستگیر شد و مگر ضابطه حفاظت نبود که تمامی ردهای اطلاعاتی فرد دستگیر شده سرخ حساب میشوند و باید پاک شوند پس چطور این ضابطه ساده و ابتدائی در مورد بالاترین کادر سازمان در داخل کشور به اجرا گذاشته نشد. آیا تصادفی بود که بعد از خروج آقای رجوی از کشور در ۱۷ دیماه ۱۳۶۰ موقعیت تشکیلاتی فرد دستگیر شده لو رفت. آیا تصادفی بود که سازمان به موسی و اشرف و سایر کادرهای فرماندهی سازمان دستور داد که به خانه ای که قبلا زرد اعلام شده بود برگردند و آیا تصادفی بود که از این جمع ۱۹ نفره هیچ کس زنده نماند. آیا تصادفی بود که بعد از آن وقتی دیگر اشرف همسر قانونی آقای رجوی دیگر حضور نداشت ایشان خاطرخواه فیروزه بنی صدر شد، آیا تصادفی بود که آقای رجوی خانم مریم قجر عضدانلو را در تشکیلات کشف کردند و به موقعیت رهبری بی بدیل و معصومیت و امامت عروج کردند. آیا تصادفی بود که علی زرکش از فرد شماره دو سازمان به یک سمپات ساده تنزل درجه داده شد. آیا تصادفی بود که در عملیات به اصطلاح فروغ جاویدان علی زرکش از پشت هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد. و همینطور از این تصادفها و در واقع امدادهای غیبی تا بخواهی میتوان شمرد. چه تصافهای جالبی که همه و همه فقط یک خط سیر و یک هدف را دنبال میکردند. از دور خارج کردن هر آنچه که مزاحم کودتای آقای رجوی در سازمان مجاهدین برای رسیدن به امامت و معصومیت بود. و یا مزاحم عشق و عاشقی های انقلابی ایشان در" مسیر رهایی خلق". ولی الان به سادگی وقتی بعد از ۲۲ سال به این وقایع نگاه میکنیم همه آنها نه یک تصادف بلکه یک خط سیر کاملا محاسبه شده برای اهداف خائنانه و قدرت طلبانه آقای رجوی و کودتای وی در سازمان بود. زیرا به سادگی میتوان فهمید که در صورت حضور یک عنصر هم وزن و شاید تا حدی وزین تر از رجوی در سازمان مثل موسی خیابانی که قطعا آقای رجوی نمیتوانست او را مثل علی زرکش از دور خارج کند، دیگر فکر رهبری خاص الخاص را آقای رجوی باید از سر بیرون میکرد. و در صورت حضور اشرف ربیعی که همسر آقای رجوی بود دیگر ازداواجهای مکرر انقلابی آقای رجوی و انقلاب ایدئولوژیک ایشان از محالات بود چون با هیچ وردی نمیتوانست سر اعضا و کادرهای سازمان و بخصوص همسر قانونی اش شیره بمالد و امیال خودش را پیش ببرد و سازمان مجاهدین را از یک سازمان سیاسی به یک فرقه خطرناک مافیایی و مزدور تبدیل کند.

هرچند ممکن است جزئیات این جنایتهای ضدانسانی که بدستور مستقیم آقای رجوی صورت گرفته الان معلوم نباشد و حتما به سبک تمام سازمانها و گروههای مافیایی در یک دور حساب شده بسیاری از شواهد و اسناد این جنایتها و ردها پاک شده، ولی قطعا بنابر سنت تاریخ چیزی نخواهد گذشت که این اسرار فاش خواهد شد و یکی دیگر از عجایب ضدیت با انسانیت و بشریت آن هم در هزاره سوم و قرن بیست و یکم با چهره افشا شده و واقعی خودش به مشمئزکننده ترین بخش تاریخ خواهد پیوست.

اردشیر پرهیزکاری
۵ فوریه ۲۰۰۴ برابر با ۱۶ بهمن ۱۳۸۲