اینهایی که ادعا دارند عرب هستند، چرا با ما عرب‌ها این کار را می‌کنند؟

منبع: ماهنامه راه‌نما(مطالعات بین‌المللی تروریسم)


عیسی کرملا چعب، مدت کمی پس از عضویت در الاحوازی با آتش‌زدن یک ایستگاه پمپ آب و کشتن نگهبان آن محل، در یک عملیات خرابکارانه شرکت کرد. زمانی که از او دلیل این کار را پرسیدند او در پاسخ، دلیل این کار را هزار دلاری که توسط الاحوازی به او پرداخت شده عنوان کرده بود. عیسی ادعا می‌کند سوءِسابقه و هیچ اطلاعی راجع به گروه‌های الاحوازی نداشته است.

عیسی کرملا چعب: «۲۵ سال سن دارم. تا دوم ابتدایی درس خواندم و پس از آن ترک تحصیل کردم. سلیمانی به ما می‌گفت ما باندی هستیم که از خارج کشور حمایت می‌شویم. بعد گفت اینجا شرکتی است که باید آن را بسوزانیم و فیلم بگیریم و به خارج از کشور بفرستیم. پولی که برای این کار به من دادند یک میلیون تومان بود و من به خاطر یک میلیون فریبشان را خوردم.» خانواده کعب می‌گویند که نمی‌توانستند مرگ پدرشان را آن‌طور تصور کنند. عبدالصالح یک کارگر ساده بود و آزارش به هیچ‌کس نمی‌رسید. به گفته خانواده‌اش، عبدالصالح که یکی از اعراب منطقه شعیبیه بوده و یک زندگی آرام و ساده را اداره می‌کرده، توسط فردی از یکی از روستاهای اطراف کشته شد.

فاطمه کعب: «پدرم جوان بود. انتظار از دست دادنش را نداشتیم.»

عبدالصالح ۶ فرزند داشت، چهار دختر و دو پسر. او علاوه بر پرداخت مخارج خانواده خود، نان‌آور خانواده پدری‌اش نیز بود.

فاطمه کعب: «پدر من آدم ساده‌ای بود. عصرها ساعت ۵ به سر کار می‌رفت و صبح از سرکار می‌آمد.»

فاضل کعب: «پدرم نگهبان بود، حتی مسئولیتی هم نداشت. فقط نگهبان بود. نگهبان پمپ آب. صبح تقریباً ساعت ۶ یا ۷ که خوابیده بودیم. منتظر پدرم بودیم، هر روز صبح می‌آمد. خوابیده بودیم که با صدای جیغ و داد بلند شدم. گفتم چه شده؟ گفتند پدرت شهید شده.»

فاطمه کعب: «ناگهان می‌آیند و به تو می‌گویند پدرت کشته شد. چه کسی باور می‌کند؟»

مرگ عبدالصالح مشکلات زیادی را برای خانواده‌اش ایجاد کرد. او شب‌ها نگهبانی می‌داد و روزها گاومیش‌هایش را به چرا می‌برد. تنها راه درآمد خانواده همین بود. اکنون پس از مرگ عبدالصادق، نگرانی اصلی دو پسرش مراقبت از گاومیش‌ها و به‌طور هم‌زمان ادامه تحصیل است.

فاطمه کعب: «اینهایی که ادعا دارند عرب هستند، چرا این کارها را می‌کنند؟ ما هم عربیم.»

فاضل کعب: «بعد از پدرم مجبورم هم درس بخوانم، هم به گاومیش‌ها رسیدگی کنم و هم از مادر، خواهر و برادرانم مراقبت کنم.»

فاطمه کعب: «برادرانم چند روز دیگر به مدرسه می‌روند و ما هیچ‌کس را نداریم. نه کسی را داریم که خرجی‌مان را بدهد نه کسی که برایمان پدری کند. تا همین لحظه هنوز هم منتظریم که پدرمان برگردد.»

عیسی کرملا: «۸ عصر و بعد از اذان بود که خلیل به دنبالم آمد. زمانی که به او پول داده بودند گفته بودند هر طوری که شده باید آنجا را بسوزانی. آنجا دستگاه بولدوزر و غلطک و لودر و کانکس بود. عبد، نگهبان آنجا از کانکس بیرون آمد. از خودش صدایی در آورد و همراهم با پشت قنداق به پیشانیش زد. او پاهایش را جمع کرد و روی تختش نشست. همراهم به طرف نگهبان رفت. به او گفتم تیراندازی نکن. اما او قصد کشتنش را داشت. به طرفش تیراندازی کرد و نگهبان بعد ازتیراندازی، هیچ کاری نتوانست انجام دهد و با پاهای جمع کرده‌اش روی تختش ماند. خیلی نفسش سنگین بود. تیر به شکم یا سینه‌اش خورد.

بعد از انفجارهایی که در سال ۸۴ در اهواز انجام شد، اکثر آن‌ها دستگیر شدند. بعضی‌هایشان به کشورهای خارجی متواری شدند. یکی از آ‌ن‌ها حبیب نبگان است. زمان سلیمانی، عادل نیسی، احمد نیسی و دعیر نیسی که اینها جزو جبهه عربی آزادسازی اهواز بودند که در کشورهای خارجی پناهنده و ماندگار شدند. آن‌ها کارهای تروریستی‌شان را به ما سپردند و ما انجامشان می‌دادیم. سلیمانی آواره و دربه‌درم کرد.»