قربانیان قاچاق انسان منافقین

مجاهدین و قاچاق انسان – شاهد ۱۹
من انوشیروان ریاحی اهل فیروز آباد فارس هستم.
برای کار رفته بودم دوبی. به هر صورت آنجا هر کس که می رود از اول نه خانه ای دارد، نه زندگی دارد، نه اول می رود سرکار، در همین گیر و دار بودم و مشکلاتی داشتم که اینها آمدند از این نقطه ضعف من سوءاستفاده کردند و من را با وعده وعیدهایی که بهم دادند که می برند کشورهای اروپایی، فقط تنها چیزی که بود، بهم گفتند سه تا چهار ماه باید آموزش سیاسی - نظامی ببینی، بعد ما دفترهایی داریم تو را می برند آنجا، توی آن دفترها شرکتهای زیادی داریم زیر دستشان، آنجا کار می کنی و این هزینه ای که برایت کار می کنیم این را از حقوقت کم می کنیم و به هر صورت ما را اغفال کردند و یک روزی ماههای آخر سال ۸۰ بود، دقیقاً یادم است، عید قربان بود. من عراق پیاده شدم، من را بردند بغداد و از بغداد هم بردند داخل قرارگاهی به نام قرارگاه اشرف. آنجا روز اول و دوم با بچه هایی که قبل از من آمده بودند و می رفتند مصاحبه هایی داشتند، فهمیدم که اینها من را گول زدند. همانجا گفتم که من نمی مانم و می خواهم برگردم، شما مرا گول زدید، وعده و وعید های الکی دادید، که یک نفر بود به نام "ایرج" دست گذاشت جلوی دهنم و گفت که یا مرگ یا حرکت به جلو.
من اینجا واقعاً ماندم. به هر صورت فکر کردم یک کم آرام باشم تا یک راه برایم پیدا شود و از اینجا نجات پیدا کنم. به هر صورت رفتیم داخل و بعد از بیست روز که داخل قسمتی بودیم به نام ورودی، ما را بردند داخل یک قسمت به نام پذیرش. یک سال آنجا بودم. چون شش ماهه باید من را به ارتش می فرستادند، ولی به خاطر مشکلاتی که با آنها داشتم و کلاً با حرف آنها راه نمی آمدم. خیلی آزار و شکنجه ام دادند، یک نفر بود به نام "نادر رفیعی" مدام من را بازجویی می کرد و آزار و شکنجه می داد. من بعد از یک سال دیگر هیچ راهی برایم نبود. همه جا را بسته بودند، نگهبانهای زیادی بود، خیلی ماها را کنترل می کردند، به هر صورت فرار از آنجا هم به قیمت مرگ بود. دیگر باید مرگ را به جان می خریدیم و فرار می کردیم. ما هم می خواستیم اگر می خواهیم فرار کنیم طوری باشد که اقلاً درصد موفقیت فرارمان حداقل ۹۰ درصد باشد و این مقدار امید داشته باشیم که فرار کنیم و بیرون برویم. ده درصد احتمال گرفتن و اینها باشد. به هر صورت نتوانستیم فرار کنیم، تا اینکه ماه ها حتی ارتش هم نمی رفتم که به زور من را فرستادند به ارتش و از آنجا هم که فرستادند داخل یک زمین جنگ بدون آموزش، بدون هیچ چیزی، هیچ آموزشی که واقعاً بخواهید حساب کنید ندیده بودم، نمی توانستم هیچ مانوری داخل زمین جنگ بکنم. فرستادنم داخل زمین جنگ و موقعی که آمریکا به عراق حمله کرد خوشبختانه هیچ درگیری برای ما پیش نیامد تا منافقین تسلیم آمریکا شدند و به قرارگاهشان برگشتند. از آنجا آمریکایی ها آمدند کارتی را برای ما صادر کردند، یک سری کارت که این نقطه قوت برای ما بود که می توانستیم از این کارت استفاده هایمان را بکنیم. و در روزهای اولی که ما کارت را گرفتیم، کارمان را شروع کردیم برای خروج از سازمان منافقین و آمدیم حدود ۱۶ ماه هم در کمپ آمریکایی ها بودم، علیرغم سختگیری ها و فشارهایی که نیروهای آمریکایی به ما وارد می کردند و تقاضاهای زیادی نوشتیم به کلیه سازمان های حقوق بشری و صلیب سرخ و هر جایی که می شناختیم که بیایند و کمک کنند، حمایت کنند ما تعیین تکلیف بشویم تا بالاخره با واسطه جمهوری اسلامی ایران موفق شدیم کمتر از یک هفته پیش، از کمپ آمریکایی خارج شویم و به کشورمان برگردیم. و اینجا هم که رسیدیم خیلی ما را تحویل گرفتند، خیلی محبت در حقمان داشتند. اینها را همه اش ما از نقطه رهبری جمهوری اسلامی می بینیم که این همه بزرگواری و لطف در حق ما داشتند. امیدوارم که بتوانیم انسان مفیدی برای کشورمان و جامعه اسلامی مان باشیم و پاسخگوی این همه محبت باشیم.

دریافت فیلم مصاحبه