گفت‌وگوهای جلال‌الدین فارسی با فرقان در زندان

بنیاد هابیلیان

بعد از نضج گرفتن دستگاه قضایی کشور که آیت‌الله محمدی گیلانی و شهید سید‌اسدالله لاجوردی در مدیریت‌های آن مستقر شدند، مرحوم لاجوردی بار‌ها از من خواست که به دادستانی انقلاب بروم و در مورد برخی از افراد بازداشت شده نظر بدهم.
بعضی از دستگیر‌شدگان سال‌های ۱۳۵۹ و به خصوص ۱۳۶۰، از چهره‌های شناخته شده و معروف دوران مبارزه بودند و در سال‌های قبل از آن با بنده رفاقت و همکاری داشتند. آقای محمدی‌گیلانی و آقای لاجوردی تأکید داشتند که از اطلاعات من درباره پیشینه افراد و طرز فکر آن‌ها استفاده کنند تا بتوانند حکم درستی بدهند.
مثلاً به طور مشخص یادم هست وقتی آقای طاهر احمدزاده دستگیر شد، آقای لاجوردی از من خواست که بروم و اطلاعاتی را که درباره شخصیت و پیشینه ایشان داشتم، بیان کنم تا بتوانند حکم واقع‌بینانه‌ای در مورد ایشان بدهند.
بعد از دستگیری فرقانی‌ها و شروع گفت‌وگو با آن‌ها که شهید لاجوردی در ایجاد فضای آن نقش اساسی داشت، ایشان از من خواست در جلسه‌ای با فرقانی‌ها شرکت و با آن‌ها گفتگو کنم.‌‌ همان طور که گفتم این‌ها در بازجویی‌هایشان گفته بودند که ما از مرده‌ها به دکتر شریعتی و از زنده‌ها به جلال الدین فارسی اعتقاد داریم، فلسفه این انتخاب و دعوت هم همین بود.
خاطرم هست وقتی به محل اولین جلسته با فرقانی‌ها رفتم، دیدم زیرزمینی است در بازداشتگاه اوین و عده کثیری از جوان‌های ۱۶ تا ۲۰ ساله روی موکت نشسته و معلوم بود کاملاً با علاقه آمده بودند تا به حرف‌های من گوش بدهند.
در آن جلسه مرحوم حاج احمد‌آقا و مرحوم آقای لاهوتی هم حضور داشتند و آمده بودند ببینند برخورد من با این‌ها چگونه است، چون به هر حال گفت‌وگو و مباحثه با دستگیر‌شدگان، کار بدیعی بود و آمده بودند ببینند کار چگونه پیش می‌رود.
برای اینکه رفتار من با این دو شخصیت در جوان‌ها ذهنیت ایجاد نکند، سلام‌و‌علیک با این دو بزرگوار را خیلی جدی و سریع انجام دادم و عبور کردم. در مجموع مدت زیادی به گفت‌وگو با این جوان‌ها پرداختیم. بعد‌ها شهید لاجوردی گزارش این جلسه را به من دادند و دیدم که صحبت‌های من در آنجا برای آن‌ها تأثیر خوبی گذاشته است.
مثلاً در آن جلسه از من پرسیدند: با وجود اینکه آقای خمینی صلاحیت شما را برای دوره اول ریاست‌جمهوری به بهانه افغانی‌‌‌الاصل‌بودن رد کرد، چرا با همکاری با این نظام ادامه می‌دهید؟ آیا حس نکردید قدرت‌طلبی کار را به جایی رسانده که آدمی با سابقه مبارزاتی شما را به راحتی کنار می‌گذارند تا خودشان حاکم بشوند؟
من با ملایمت جواب دادم: ایشان مرا رد صلاحیت نکردند، آن چیزی که من از ایشان شنیدم این بود که ممکن است بعد‌ها بعضی ایراد بگیرند که در مورد اولین رئیس‌جمهور ایران شبهه ایرانی‌الاصل‌نبودن وجود دارد. ایشان می‌خواستند اولین انتخابات ریاست جمهوری در نظام جدید، مبرا از هر عیب و نقصی باشد.
بعد در ادامه صحبت‌هایم گفتم: در ایامی که بحث درباره کناره‌گیری من خیلی بالا گرفته بود، همراه با آقای هاشمی رفسنجانی به قم و خدمت امام رفتیم. امام قسم خوردند که خدا شاهد است برای من شما و آقای بنی صدر هیچ فرقی ندارید و فقط برای جلوگیری از اشکالی که ممکن است بعد‌ها بگیرند، این کار را انجام دادم.
من به جوان‌ها گفتم: امام اساساً در جایگاهی نبودند که بخواهند مرا متقاعد و برای حرفشان قسم یاد کنند. همه چیز نشان می‌داد که ایشان برای حفظ انقلاب و مصلحت نظام، این کار را کرده‌اند.
برای همکاری با یک رهبر و یک شخصیت، ضرورتی ندارد که با همه افکار و رفتارهای ایشان موافق باشیم، کما اینکه در این زمینه هم هیچ وقت معتقد نبودم که شبهه افغانی‌الاصل‌بودن در مورد من درست است یا آنچه که در قانون اساسی در مورد ایرانی‌الاصل آمده، اقتضا می‌کند که من از حضور در انتخابات منصرف بشوم.
اما نکته مهم این است که حتی اگر در تصمیمات و رفتارهای رهبری، مطلبی مورد پسند ما هم نبود، مطمئن باشیم که او دارد برای مصالح انقلاب و نظام و نه از روی هوای نفس تصمیم می‌گیرد. آنچه که در این قضیه به رغم همه سختی‌هایی که داشت، برای من آرامش‌بخش بود این بود که امام برای حفظ نظام و پیراسته شدن آن از بعضی شائبه‌ها در آینده این کار را کرد.
وقتی موضوع را به این شکل بیان کردم، کاملاً آشکار بود که آن‌ها تعدیل شدند، واقعیت هم این بود که این‌ها جوانان صادق و رو راستی بودند که ذهنیت‌های اولیه آن‌ها، چه در مورد مسائل دینی و چه در مورد مسائل سیاسی و انقلابی، از منبع مشکوک و ناموثقی دریافت شده و همین موجب شده بود که حرف‌های درست را هم با‌‌ همان ذهنیت بسنجند و وقتی با آن‌ها گفت‌وگو می‌شد، بخش اعظمشان به نظام بر می‌گشتند.
آقای لاجوردی چند بار دیگر هم از من دعوت کرد که برای صحبت با آن‌ها به بازداشتگاه بروم و در عین حال از من خواست که برای گفت‌وگو با برخی از چهره‌های آن‌ها که سؤالات جدی‌تری داشتند به سلول‌های انفرادی آن‌ها بروم. قبول کردم و رفتم و با آن‌ها صحبت کردم، که اثرات مفیدی داشت.
به هر حال بعد از خاتمه پرونده فرقان، آقای لاجوردی به من گفت که این گفت‌وگو‌ها تأثیر بسیار خوبی داشت و در هر دیداری که داشتیم از عده جدیدی اسم می‌برد که بعد از صحبت‌های من به افکار قبلیشان پشت کرده بودند و حتی عده‌ای از آن‌ها در فاصله مرخصی بی‌آنکه به خانواده‌هایشان بگویند به جبهه رفتند می‌گفتند می‌خواهیم از این فرصت برای جهاد در راه خدا بهره ببریم و بعضی از آن‌ها شهید هم شدند.
باید بر این نکته تأکید کنم که رفتار و سلوک شخصی آقای لاجوردی و صداقتی که به خرج می‌داد، در تحول این بچه‌ها بسیار تأثیر داشت. حرف و عمل ایشان بسیار با هم مطابقت می‌کرد و یک زندانی در مدت بازداشت خود، هنگامی که رفتارهای او را می‌دید، متوجه می‌شد که چقدر صداقت و اخلاص دارد و مثل بعضی از افراد نیست که به خاطر مطامعی، رفتارهای خاصی را در پیش بگیرد، و این صدات آن‌ها را به شدت تحت تأثیر قرار می‌داد.
شهید لاجوردی در زمانی که دادستان انقلاب تهران بود، از امکاناتی معادل با یک زندانی استفاده می‌کرد خاطرم هست در روزهایی که ما را برای سخنرانی دعوت می‌کرد، بعد از جلسه، چند روزنامه را روی زمین پهن می‌کرد و از‌‌ همان غذایی که به همه زندانی‌ها می‌داد، برای ما هم می‌آورد و صرف می‌کردیم.
سلوک او واقعاً انسان را به یاد ابوذر غفاری می‌انداخت و قطعاً به خاطر بیرون‌آوردن بسیاری از جوانان ساده‌‌دل و حقیقت‌جو از گرداب فریب‌کاری گروهک‌ها، نزد خداوند مأجور خواهد بود.
منبع: نشریه یادآور، تابستان، پاییز، زمستان۱۳۸۸ و بهار ۱۳۸۹، شماره های ۶ و ۷ و ۸.