دستگیری گودرزی

گفتگو با حمیدرضا نقاشیان

*جریان دستگیری گودرزی را به عنوان نمونه‌ای از دستگیری‌های گروه فرقان بیان کنید.

_ من خودم در دستگیری او حضور نداشتم، ولی بچه‌های اطلاعات عملیات ما قبلاً شناسایی‌هایشان را کرده و تعدادی عکس هم گرفته بودند. آن‌ها از نوع لباس‌های مبدلی که گودرزی در رفت و آمد‌هایش می‌پوشید، عکس داشتند و آن عکس‌ها را به بچه‌هایی که داخل زندان بودند نشان دادند و شناسایی جامع و کاملی از او به دست آورده بودند.
در شب عملیات چند تیم ۷ یا ۸ نفره رفتند و یازده خانه تیمی را یک شبه پاک سازی کردند و خوشبختانه موفق شدند گودرزی را دستگیر کنند. تنها خانه‌ای که مقداری مقاومت کرد و کار پاک‌سازی آن به درگیری کشید، مخفیگاه گودرزی در خیابان جمال‌زاده بود.
*اولین دیدار شما با گودرزی بعد از دستگیری در کجا و چگونه بود؟ و با توجه به اینکه او شما را از قبل می‌شناخت چه برخوردی با شما داشت؟

_ من نه تنها در جلسات قبل از انقلاب آن‌ها شرکت می‌کردم، که حتی بار‌ها با گودرزی صحبت و بحث کرده بودم. در بخش ۲۰۹ زندان اوین، درب زندان به شکل دو مرحله‌ای باز و بسته می‌شد، یعنی دری آهنی را باز می‌کردند و افراد وارد می‌شدند، بعد در بسته می‌شد و در آهنی دیگری باز می‌شد تا به این ترتیب امنیت داخلی بخش تأمین شود. بین این دو در فاصله‌ای ایجاد شده بود که من درآنجا برای دیدن گودرزی لحظه شماری می‌کردم و با بی‌سیم با بچه‌ها در تماس بودم.
معمولاً پارچه‌ای را روی سر متهم می‌کشیدیم تا او را به داخل بیاوریم. وقتی او را آوردند، من پارچه را از روی سرش برداشتم تا ببینم خود اوست یا نه و وقتی دیدم خودش هست، یک کمی دلم آرام گرفت. او هم در تاریک‌روشن آن محوطه وقتی مرا دید سریع شناخت و شاید فکر کرد نفوذی‌ها، او را لو داده‌اند.
درست است که ما در جلسات آن‌ها بحث و دائماً سؤال می‌کردیم، ولی این طور نبود که بتوانند تصور کنند گزارش کارهای آن‌ها را به بیرون می‌بریم و حرف‌ها و جزوه‌هایشان را تحلیل می‌کنیم. برای همین خیلی برایش حیرت‌آور بود که این من هستم که آنجا منتظر او ایستاده‌ام.
به نظر من، در‌‌ همان لحظه اید‌ها و برنامه‌های او، که حالا می‌روم داخل زندان و چنین و چنان می‌کنم و این حرف‌ها را می‌زنم، شکست و فرو ریخت.
*از گودرزی می‌گفتید.

_ آن چیزی که یادم می‌آید این بود که دیدن من برایش غیر‌منتظره بود، به هر حال او را به زندان بردند و برای اینکه فضای ذهنی‌ای را که از زندان و انفرادی و شکنجه و این حرف‌ها در ذهن است، بشکنند؛ با او با ملاطفت بسیار برخورد شد.
یکی دو روزی هم به سراغش نرفتیم، ما اگر از شاخه نظامی کسی را دستگیر می‌کردیم، زود به سراغش می‌رفتیم تا به سرعت او را تخلیه اطلاعاتی کنیم و بتوانیم جلوی ترورهای بعدی را بگیریم، ولی اگر او در بخش تبلیغات و فرهنگی بود و اطلاعاتش نظامی نبود، ضرورتی نداشت که خیلی زود به سراغش برویم.
به هر حال بخشی از بازجویی از گودرزی را خود من به عهده داشتم و بخش دیگر را برادری به نام آقای شیرازی انجام داد. یادم هست برادرمان سردار ذوالقدر هم به این فضا آمد و درگیر بازجویی شد. گودرزی از‌‌ همان جلسه اول بنای لجبازی را با ما گذاشت ما هم این پیش‌بینی را در مورد او داشتیم، ولی ظرف یک ماه به تدریج شکست.
*در این شکسته شدن بیشتر چه عواملی تأثیر داشتند؟

_ بیشتر تحت تأثیر فشاری که اطرافیان و دوستانش روی او ایجاد می‌کردند، شکست وگرنه برخورد ما او را نشکست. او در جلساتی که با دوستانش داشت، در ۹۰ درصد موارد سکوت می‌کرد و حرف نمی‌زد و سرش را پایین می‌انداخت، این هم البته از شیطنتش بود.
*اما بچه‌های فرقان هر جا که در بحث با ما به این نتیجه می‌رسیدند که اشتباه کلانی روی داده، به او چشم غره می‌رفتند و محاکمه‌اش می‌کردند این محاکمه ‌گاه در ذهنشان و ‌گاه علنی بود.
من پرخاش‌های متعدد این بچه‌ها نسبت به گودرزی را به یاد دارم، حتی کار به بیان کلمات رکیک هم کشیده می‌شد او در این مواقع خیلی می‌شکست و برایش بسیار سنگین بود که مریدان دیروزش، امروز این طور او را به محاکمه بکشند. حتی یادم هست که یکی دو بار هم گریه کرد، یک بار در جلسه‌ای که آقای دکتر احمدی حضور داشتند. یک بار بحث توحید بود و دکتر احمدی بسیار رسا این بحث را باز کردند. یک بار دیگر هم در حضور مجموعه بچه‌های بازجوی ما که او را در تنگنا گذاشته بودند تا بگوید چه انحرافاتی داشته است، به گریه افتاد.
به هر حال آدم لجوجی بود و سر موضع سیاسی خودش ایستاد، یعنی به نوعی تا آخر قائل به آن تثلیث ذهنی خودش یعنی زر و زور و تزویر بود.
او قبل از دستگیری داعیه ایدئولوگ بودن داشت، اما بعد از دستگیری یک آدم شکست خورده بود، اگر کسی روی اعتقادات خودش پایداری محکم و مستدل داشته باشد، زندان و غیر زندان روی او تأثیری ندارد. او با این شکستن آشکار کرد که پایه‌های اعتقادی‌اش محکم نیست و من گریه‌های او را به این پایه‌های سست ربط می‌دهم.
...در بازجویی از گروه فرقان، چون فشاری روی کسی نبود، سالم‌ترین فرآیند طی شد. تنها فشاری که می‌شود گفت روی گروه فرقان وجود داشت و تا حدی برایشان آزار‌دهنده بود، این بود که ما اجازه نمی‌دادیم کوچک‌ترین ارتباطی را با بیرون برقرار کنند.
این حذف ارتباط به قدری شدید بود که یک وقتی آقای عباس آقا زمانی، ابو شریف معروف که فرماندهی سپاه تهران را داشت، آمده بود تا ملاقاتی با یکی از زندانی‌های ما داشته باشد، به ایشان هم اجازه ملاقات ندادیم.
اقوام این‌ها به آقایان علما هم زیاد مراجعه می‌کردند تا ملاقات بگیرند. طبیعت روحانیت این است که باید پاسخگوی مردم باشد و اگر کسی مراجعه و خواهش و التماس کند که آقا این‌ها بچه مرا گرفته‌اند و حتی اجازه یک ملاقات هم نمی‌دهند، آن‌ها توصیه‌های لازم را می‌کنند، منتها بدیهی است که ما به این توصیه‌ها ترتیب اثر نمی‌دادیم، چون هنوز تحقیقاتمان کامل نشده بود و نگران درز کردن اطلاعات به بیرون بودیم.
این‌ها شباهت‌های بسیار زیادی با بچه حزب اللهی‌ها و انقلابیون داشتند و هرگونه ارتباطی ممکن بود به بخشی از سر نخ‌های موجود ما آسیب بزند. تنها فشاری که روی بچه‌های فرقان بود، همین محدودیت ملاقات‌ها بود، البته بعد که محکومیتشان را گرفتند و به بندهای معمولی رفتند، ارتباطات برقرار شد.
اینکه گفته شود این بازجویی‌ها واقعی نبودند، سخن لغوی است و من به هیچ وجه آن را قبول ندارم. و الا ۹۰ درصد این بچه‌ها به این دلیل بریدند و توبه کردند که متوجه شوند منحرف شده‌اند، آن‌ها با خواست و تمنای خودشان مطلب می‌نوشتند.
منبع: نشریه یادآور، تابستان، پاییز، زمستان۱۳۸۸ و بهار ۱۳۸۹، شماره های ۶ و ۷ و ۸.