نظر حضرت امام این بود که نفس عضویت در فرقان حکم محاربه با خدا را دارد
نویسنده :گفتوگو با حجتالاسلام والمسلمین علیاکبر ناطق نوری
*دلایل شما برای انتخاب شهید لاجوردی چه بود؟
_ در سال ۱۳۵۹ به ذهن من زد که کافی نیست ما فرقانیها را محاکمه کنیم، بلکه باید اندیشه فرقان را محاکمه کنم تا ریشه کن شود. این هم با یک محاکمه صوری که عدهای را بیاوریم و یک نفر حاکم شود و عدهای محکوم شوند، ممکن نیست. باید ایدئولوژی آنها را ابطال کنیم و برای اینکار باید کسی را پیدا میکردیم که اهل بحث و مناظره باشد.
من سابقه آقای لاجوردی را از زندان دوره شاه داشتم و میدانستم که اهل مطالعه است و با مجاهدین بحث و مناظره داشت، متوجه شدم که او به درد این کار میخورد. نظر حضرت امام این بود که نفس عضویت در فرقان حکم محاربه با خدا را دارد. شما ببینید آن روزها که اوایل انقلاب بود که هیچ، امروز هم این حکم را به دست هر کس بدهند، باید همه را از دم تیغ بگذراند! شرعاً! جایز بود.
اما این کار را نکردیم، اینها را محاکمه کردیم و مثل آدمی که ۳۰ سال تجربه کار قضاوت دارد به ذهنمان رسید که احکام سنگینی ندهیم. من به آقای لاجوردی میگفتم: «اینها جوانند، ناپختهاند، ممکن است گول خورده باشند، در زندان با اینها بحثکن، اگر متوجه و متنبه شدند به من بگو، مسلماً در حکم من مؤثر است.» و این شیوه چنان کارآمد از کار در آمد که بعداً عدهای از فرقانیها با انگیزه زیاد به جبهه رفتند و شهید شدند، عدهای به سپاه رفتند و عدهای هم تا آخر در دادستانی با شهید لاجوردی ماندند.
چند وقت بعد از رسیدگی به پرونده فرقان، رفتم اوین و دیدم یک خانمی مثل کارمندان آن مجموعه غذا میبرد و میآورد. لاجوردی گفت: «این را میشناسی؟ خودت محاکمهاش کردی.» زن سعید مرآت بود! خودش و شوهرش خیلی هم تند بودند، حالا به خاطر نوع برخورد ما شده بود از پرسنل خدمتگزار اوین! این شیوه سبب شد که شاکله فکری اینها به هم بریزد و به اسلام واقعی برسند.
*شما چگونه به بازجوییهای فرقان اعتماد و استناد میکردید؟ یعنی چگونه به یقین میرسیدید که بازجوییها در شرایط مناسب و به شیوه درست انجام شدهاند تا بر اساس آنها حکم صادر کنید.
_ البته ما پاتوقمان شده بود بند ۲۰۹ اوین، انگار که خودمان زندانی هستیم! شبانه روز آنجا بودیم، بازجوها را هم خودمان انتخاب میکردیم. آدمهایی را انتخاب کردیم که منطقی و متدین بودند و روی آنها نظارت هم داشتیم. مثلاً آقای محمد باقر ذوالقدر و امثال ایشان را انتخاب کردیم که افراد متدین، فکور و تحلیلگری بودند، دیگران هم همینطور.
بازجوهای ما ابداً آدمهای خشن، عقدهای و بیاطلاعی نبودند، به همین دلیل نوع برخوردشان روی فرقانیها اثر گذاشت، یعنی نوع برخورد بازجوها باعث شد اینها برگردند، اینها جوان بودند و از موضع غلط خود بر نمیگشتند، بلکه بیشتر روی دنده لج میافتادند! بعضی از رابطههایی که بین من و بازجوها و اعضای گروه فرقان برقرار شد، پس از ۳۰ سال هنوز پابرجا مانده است!
پنجشش سال پیش من به اتفاق پسرم مجتبی به مکه رفته بودم. وقتی به تهران بر میگشتم دیدم جوانی با دشداشه و عرقچین سفید که تک تک موهای سفید در میان آن دیده میشد، تا مرا دید گفت: «حاج آقا! سلام علیکم.» و دست مرا گرفت که ببوسد!
من دستم را کشیدم، نشست جلوی من و پرسید: مرا میشناسید؟ گفتم: قیافهات آشناست، من هم خوش حافظهام، ولی الان نمیتوانم بگویم کی هستی. یک کمی نگاهم کرد و گفت: اوین! آقا اسدلله!
من فکر کردم جزو پرسنل آنجا بود، گفت: «من احمدیان هستم.» تا این را گفت، پرسیدم: اسدزاده چطور است؟ گفت: عجب حافظهای دارید! این دو تا را من با هم محاکمه کرده بودم. گفت: اسدزاده در تهران است، حقوق خوانده، وکیل شده! من هم در آمریکا سال آخر پزشکی هستم، مستطیع شدهام و آمدهام مکه.
به پسرم مجتبی اشاره کردم و گفتم: این پسر من است. برگشت و به مجتبی گفت: این پدر شما حق حیات معنوی و مادی به گردن من دارند. من قاضیای بودم که در سال ۱۳۵۹ او را محاکمه کرده بودم و از همین جمله، نوع برخورد با فرقانیها را میشود دریافت کرد.
*یکی از مهمترین ویژگیهای دادگاه فرقان این بود که تعداد اعدامیهای آن خیلی کمتر از کسانی بود که به دست آنها شهید شده بودند. قاعدتاً شما باید شاهد به پوچی رسیدن و شکستن اعضای این گروه بوده باشید. در این باره چه خاطراتی دارید؟
_ فقط سه چهار نفر از اینها لجبازی کردند و بر مواضع خود ماندند و گرنه بقیه برگشتند. علت هم این بود که دوستان ما و از جمله مرحوم لاجوردی انصافاً برای بحث و روشنگری اینها وقت و انرژی فراوانی گذاشتند و اغلب تا سپیده صبح با اینها صحبت میکردند. گاهی هم اینها را با سرانشان روبرو میکردیم.
یادم هست که همین آقای اسدزاده را که بچه بسیار متدینی بود، محاکمه میکردم. او در دادگاه به ما گفت: من حالا میفهمم که یک بچه (اکبر گودرزی را تعبیر به بچه میکرد) رهبر گروه ما شده و ما میخواستیم از او تقلید کنیم! این آدم ۲۵ سال بیشتر ندارد. آخر این کی درس خوانده که به اینجا برسد که بشود از او تقلید کرد؟ حالا این را میفهمم، آن موقع متوجه نبودم که نباید حدیث «من کان من الفقها صائناً لنفسه حافظاً لدینه مخالفاً لهواه مطیعاً لاامر مولاه فللعوام ان یقلدوه» را به او نسبت بدهم.
البته رسیدن به اینجا کار سختی هم نبود و همه با یک تجدید نظر سطحی به همین نقطه میرسیدند. آخر برای هر کسی این سؤال پیش میآمد که یک بچه ۲۱ ساله، کی درس خوانده؟ کجا خوانده؟ چی خوانده که شده رهبر دینی یک گروه، که عدهای بخواهند قرآن و اسلام و دین را از او یاد بگیرند؟ اینها با همین بحثها متوجه و متنبه شدند و فهمیدند چقدر اشتباه میکردند.
منبع: نشریه یادآور، تابستان، پاییز، زمستان۱۳۸۸و بهار ۱۳۸۹، شماره های ۶ و ۷ و ۸.