ماجرای فروپاشی فرقان

گفتگو با حمیدرضا نقاشیان

*آیا اطلاعاتی را که در مورد گروه ترور کننده شهید مطهری داشتید، به امام منتقل کردید؟

_ در روز سوم ترحیم شهید مطهری در فیضیه، موقعی که آقای هاشمی رفسنجانی شروع به سخنرانی کردند، روی حزب توده انگشت گذاشتند آقای هاشمی اطلاعات جامعی نسبت به گروه فرقان نداشتند، انحرافات این‌ها را نمی‌شناختند یا اگر هم می‌شناختند، تلقیشان این نبود که این کار به دست گروه فرقان انجام شده باشد.
ایشان تصور می‌کردند چون توده‌ای‌ها به دلیل مواجهه طولانی مرحوم مطهری با اندیشه چپ ارزش فکری ایشان را می‌شناسند، این ترور هم به دست آن‌ها واقع شده است. تلقی و تحلیل سیاسی آقای هاشمی این بود و لذا شروع کردند پرخاش کردن به توده‌ای‌ها من دولا شدم و در گوش امام گفتم: آقای هاشمی اشتباه می‌کنند امام برگشتندن و به من نگاه کردند که یعنی چه؟ گفتم: یعنی اینکه این کار را توده‌ای‌ها نکرده‌اند. امام پرسیدند: شما می‌دانید چه کسی این کار را کرده؟ گفتم: بله آقا گفتند: بعد از سخنرانی به آشیخ اکبر بگویید بیاید منزل.
*همان لحظه به امام گفتید چه کسانی را مقصر می‌دانید؟

_ خیر، آقای هاشمی داشتند سخنرانی می‌کردند و فقط در حد دو سه کلمه می‌شد باامام صحبت کرد و جای توضیح دادن نبود. مدرسه فیضیه یک در پشتی دارد و وقتی سخنرانی تمام شد، ما طبق معمول امام را از آنجا به منزل می‌بردیم. با یک تمهیداتی ماشین را داخل حیاط مسجد اعظم می‌آوردیم، در آنجا دری هست که به مدرسه فیضیه باز می‌شود، روی پله‌ها تخته می‌گذاشتم و به این شکل امام را عبور می‌دادیم و به منزل می‌بردیم.
امام را سوار ماشین کردیم و من شروع کردم به توضیح دادن درباره گروه فرقان که اساساً این‌ها کی و چی هستند، دیدگاه‌شان چیست و دیدگاه مرحوم مطهری نسبت به این‌ها چه بود. آقا فرمودند: شما که این اطلاعات را دارید بروید و جمعشان کنید. این جمله امام تلنگری به ذهن من بود تا وارد این قضایا بشوم.
رفتیم منزل و آقای هاشمی رفسنجانی هم تشریف آوردند. بنده توضیحاتی خدمتشان دادم، امام رفته بودند اندرونی، برگشتند و در خدمت ایشان توضیحات بیشتری دادم و آقای هاشمی هم تأکید کردند که بیا و مشغول این کار بشو. مسئولیت امنیت امام در قم و منزل آیت‌الله محمد یزدی، به عهده من بود، آنجا را دست بعضی از دوستان سپردم و به تهران آمدم.
برای دستگیری چنین گروهی که حالا زیر زمینی هم شده بودند، تمهیدات خاصی لازم داشتم که این خود فصل مشبعی است. به این ترتیب اولین سازمان اطلاعاتی عملیاتی نظام جمهوری اسلامی شکل گرفت و ما شروع کردیم به یاد گرفتن کار سنگینی بود، هم باید می‌آموختیم و هم باید عمل می‌کردیم و شرایط هم به گونه‌ای بود که نباید اشتباه می‌کردیم
*از چهره‌های شاخص، چه کسانی با شما همکاری کردند و هسته اولیه مبارزه با فرقان چگونه شکل گرفت؟

_ اولین جایی که مراجعه کردم، دفتر مرحوم بهشتی در دادستانی مرکز بود. یعنی آقای ناطق‌نوری گفتند برو و موضوع را برای آقای بهشتی بگو. رفتم و موضوع را برای ایشان توضیح دادم و گفتم که چه اتفاقی افتاده و جریان چیست.
ایشان به من گفتند: یکی از این‌ها به نام حمید نیکنام که به خانه ما رفت و آمد داشته، دستگیر شده است، بروید سراغ او و ببینید بقیه را می‌توانید از طریق او پیدا کنید؟ فهمیدیم که بچه محل‌های این‌ها و بچه هیئتی‌هایی که با انقلاب مانده‌اند، متوجه شده‌اند که گروه فرقان به انحراف افتاده و لذا زمینه برای لو‌دادن این‌ها و دستگیریشان فراهم شده است.
پیگیری پرونده را به عهده دادستان تهران، آقای مهدی هادوی گذاشته بودند. مرا به دفتر ایشان فرستادند و سفارش کردند که هر ابزاری را که احتیاج دارم در اختیارم بگذارند تا برنامه مواجهه با فرقان را ساماندهی کنیم. به این ترتیب ما اولین نامه را در این رابطه از آقای هادوی دریافت کردیم.
بدیهی است که به بودجه نیاز داشتیم و با هدایت شهید بهشتی و آقای هاشمی رفسنجانی و سفارش این دو بزرگوار، به کمیته انقلاب اسلامی نزد آیت الله مهدوی‌کنی رفتم. کمیته در آن زمان در شرایطی نبود که ما بتوانیم به عنوان زیر مجموعه آن کارمان را شروع کنیم. من این موضوع را برای آقای مهدوی توضیح دادم و ایشان بودجه‌ای را در اختیارمان گذاشتند.
بعد به سراغ سپاه رفتیم تا مجوزهای مورد نیاز را بگیریم و سپاه هم استقبال کرد، آن موقع مسئول ستاد سپاه، برادر عزیز و ارجمندم آقای دکتر حسین عابد جعفری بودند. ایشان حکمی به ما دادند و ما را زیر پوشش سپاه بردند و من در واقع به عنوان یک سپاهی شروع به سازماندهی گروه کردم.
*قبل از آن در سپاه عضویت نداشتید؟

_ خیر، یک بار موقعی که سازمان مجاهدین انقلاب داشت تشکیل می‌شد و یک بار هم موقعی که سپاه تشکیل می‌شد، من به حضرت امام عرض کردم که از من دعوت کرده‌اند که بروم و عضو شوم، ایشان فرمودند: شما تا وقتی در دفتر ما هستید، عضو جایی نشوید.
این موضوع در ذهن من باقی ماند و تا امروز هم باقی مانده است. احزاب مختلف هم که تشکیل شدند، من هیچ وقت عضویت جایی را نپذیرفتم و این جمله حضرت امام نصب العین من بوده است.
به هر حال اول رفتیم زندان قصر و با آقای نیکنام ملاقات کردیم، خسته و کلافه بود فقط سکوت می‌کرد من، هم خودش و هم برادر‌هایش را می‌شناختم، البته او بعد‌ها خیلی به ما کمک کرد، ولی در جلسه اول فقط لجاجت داشت و سکوت.
در زندان قصر و بعد زندان قزل‌قلعه هر چه گشتم جای مناسبی را برای کار پیدا نکردم، در زندان اوین منطقه‌ای به نام ۲۰۹ را پیدا کردم که هنوز هم همین اسم را دارد. با مختصری بنایی و گذاشتن دیوار و در می‌شد محوطه محفوظ و مستقلی را درست کرد، این محوطه تعدادی زندان انفرادی و تعدادی سالن اجتماعات داشت. همچنین تعدادی اتاق داشت که می‌شد بچه‌ها را در آن‌ها تقسیم کرد و به هر واحدی یک اتاق یا سالن و یک سری امکانات داد و این برای ما کفایت می‌کرد.
خدا رحمت کند مرحوم شهید کچوئی خیلی در این زمینه با ما همکاری کرد. علت شهرت این مجموعه به ۲۰۹ به خاطر تلفن داخلی آن بود، وگرنه ما هیچ اسمی برای آنجا انتخاب نکرده بودیم، قرار شد بچه‌هایی را که برای این کار لازم داشتیم، جمع کنیم.
اولین زندانی آنجا حمید نیکنام بود که سپهبد قرنی را به عنوان مصداق زور از مجموعه زر و زور و تزویر ترور کرده بود و ترور ناجوانمردانه‌ای هم بود. در مقابل منزل ایشان در خیابان ولی‌عصر هتلی بود که نیکنام به اتفاق یکی از دوستانش به نام محمد علی بصیری به آنجا می‌روند و اتاقی می‌گیرند.
بصیری که فارغ التحصیل دانشگاهی در جنوب کشور فیلیپین بود، بعداً قاتل مرحوم مطهری هم شد، وقتی آن‌ها به هتل می‌روند تنها اتاق خالی در قسمت جنوبی هتل بوده که بر منزل مرحوم قرنی مشرف نبود. آن‌ها یکی دو روزی در هتل می‌مانند و احتمالاً پولی هم خرج می‌کنند و اتاقشان را عوض می‌کنند و اتاقی مشرف به منزل مرحوم قرنی می‌گیرند.
شهید قرنی رئیس ستاد بود و طبیعتاً برای ایشان محافظانی گذاشته بودند، آن‌ها تصمیم می‌گیرند ترور را صبح زود و وقتی که ایشان از منزل خارج می‌شود انجام بدهند. یک روز صبح زود قبل از اینکه ماشین دنبال سپهبد قرنی بیاید، از آن بالا می‌بینند که باغبان دارد در حیاط کار می‌کند، در می‌زنند، او در را باز می‌کند و این‌ها وارد حیاط می‌شوند و سپهبد قرنی را ترور می‌کنند.
*به چگونگی تشکیل هسته اولیه مواجهه با فرقان اشاره کردید، در سال‌های اخیر بخش‌هایی از سازمان مجاهدین‌انقلاب‌اسلامی ادعا می‌کنند که در دستگیری گروه فرقان نقش داشته‌اند، ورود آن‌ها به این قضیه به چه شکل بود و حقیقتاً چقدر سهم داشتند؟

_ به زعم من هیچ نقش مؤثر و درخوری نداشتند وقتی که ما این فعالیت را شروع کردیم، شاید دو ماه بیشتر نگذشته بود که جریانات متعددی قصد دخالت و نفوذ و ورود در آن را پیدا کردند من توانستم تا حدود پنج‌شش ماهی مقاومت کنم، اما طبیعی بود که وقت نداشتیم بفهمیم این گروه‌ها چرا می‌خواهند وارد این جریان شوند و چه کمکی می‌توانند بکنند، اما چون فعالیت سیاسی و رسمی داشتند، دسترسی آن‌ها به مسئولین آسان بود.
شهادت مرحوم مفتح هم به این موضوع دامن زد، ما فعالیت را شروع و تعدادی از این‌ها را دستگیر کردیم و به زندان بردیم و فقط گروه کوچکی باقی مانده بود، ما داشتیم ردگیری می‌کردیم تا بقیه آن‌ها را هم دستگیر کنیم که ترور مرحوم مفتح اتفاق افتاد.
قابل ذکر است که در آن زمان امکان شنود تلفنی وجود نداشت، تشکیلات و امکانات ساواک قدیم هم از بین رفته و اتصال به بخش‌های زیادی از مخابرات نیز غیر ممکن شده بود و ما با محدودیت‌های خاصی مواجهه شده بودیم. برای یک شنود باید ضبط را به سیم تلفن در کیوسک مخابرات در خیابان وصل می‌کردیم و یک طرف نوار که تمام می‌شد، باید طرف دیگر را بر می‌گرداندیم که کار بسیار وقت‌گیری بود و بدیهی است که کار ما به طول می‌انجامید.
در این فاصله شهادت مرحوم عراقی، شهادت مرحوم مفتح و شهادت آقای قاضی در تبریز پیش آمد و نهایتاً این تطویل و شهادت‌های بعدی به سازمان‌مجاهدین‌انقلاب که به زعم من از‌‌ همان روز اول یک جریان باطل بود، امکان دخالت داد.
در اینجا باید نکته‌ای را عرض کنم، تحزب در کشورهای جهان سوم اساساً بر منبای تفکر ورود و نفوذ به جریان قدرت طراحی می‌شود. من با تحزب مخالف نیستم، اما احزابی که در تاریخ ایران به وجود آمده‌اند، نوعاً از افرادی تشکیل می‌شوند که تنها ملاک ورود آنان به حزب، ورود به دستگاه حکومت است و طبیعتاً این‌ها در بسیاری از موارد، محل نفوذ و دخالت جریانات بیگانه خواهند شد، مخصوصاً در کشور ما که دخالت بیگانگان در امور سیاسی آن سابقه طولانی دارد.
اگر نظام اطلاعات جامعی در کشور وجود نداشته باشد و این‌ها را رصد نکند، احتمال اینکه اتفاقات بدی در این گروه‌ها بیفتد، زیاد است؛ کما اینکه ملاحظه می‌کنید که بعد از انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری چه اتفاقاتی روی داد. وقتی نظام جامع اطلاعاتی هم رده سازمانی پیدا می‌کند، قابلیت نظارتی ضعیفی می‌یابد و طبعاً همین می‌شود که امروز در ایران شده است.
به هر حال من از ابتدا به سازمان مجاهدین‌انقلاب بدبین بودم. بعضی عوامل آن دنبال نفوذ در همه جا بودند و ما به عنوان یک هسته اولیه اطلاعاتی، برای آن‌ها از اولویت برخوردار بودیم البته دیگرانی هم این قصد را داشتند، اما من با این موضوع بسیار محتاطانه برخورد می‌کردم.
البته در میان مجاهدین‌انقلاب، نیروهای بسیار خوب و صادقی هم وجود داشتند که بر اساس تکلیف وارد این سازمان شده بودند، اما برآیند سازمان‌‌ همان حکمی را داشت که عرض کردم. این‌ها به آقای هاشمی‌رفسنجانی مراجعه می‌کنند و می‌گویند این گروهی که برای مواجهه با فرقان تشکیل شده، گروه جامع و توانمندی نیست و شما اجازه بدهید که ما به کمکشان برویم.
آقای هاشمی این موضوع را با حقیر مطرح فرمودند و من استدلال کردم که کار تقریباً دارد خاتمه پیدا می‌کند و دیگر چیزی باقی نمانده است و اجازه بدهید که ما کار را تمام کنیم.
اما بعد از شهادت مرحوم مفتح، متأسفانه زور من کم و زبانم قاصر شد و علتش هم طول کشیدن کار و شهادت‌های پی‌درپی بود. آقای هاشمی به من گفتند: تو خودت از میان ده‌دوازده نفری که این‌ها معرفی می‌کنند، سه چهار نفرشان را انتخاب کن که برای کمک به تو بیایند.
من از‌‌ همان روز اول به ایشان گفتم: اگر قرار باشد این کار به نام سازمان‌ مجاهدین‌انقلاب تمام شود، ما آسیب می‌بینیم، چون قضیه تبدیل به یک جریان حزبی می‌شود و دیگر جریان نظام نیست.
آقای هاشمی گفتند: شما این اتمام حجت را با این‌ها بکن که این اتفاق نیفتد. گویا خود آقای هاشمی این حرف را به آقایان الویری و بهزاد نبوی گفته بودند، اما این اتفاق نیفتاد و بعد‌ها همین آقایان به عنوان جریانی حزبی، مدعی این پروژه شدند.
*چه کسانی را انتخاب کرده بودید؟

_ من سه گروه از دوستان را انتخاب کردم، آن‌ها از هئیت‌های جوانان صاحب‌الزمانی‌(عج) بودند که از قبل از پیروزی انقلاب با ما بودند و در فعالیت‌های انقلابی حضور داشتند. سازماندهی جالبی بود، خوشبختانه همه وقایع را روز به روز نوشته‌ام.
سازمانی که در روز اول طراحی شد و بعداً هم تحقق پیدا کرد به این شکل بود که یک گروه تعقیب و مراقبت و عملیات، یک گروه تدارکات برای تهیه غذا و امکانات برای کسانی که دستگیر می‌کردیم و نیز نظافت زندان، یک گروه مطالعه و تحقیق برای جمع آوری اطلاعات و انجام بازجویی‌ها و ترسیم خط عملیاتی هم در نظر گرفتیم. این سه گروه از بچه‌های هیئت جوانان صاحب‌الزمانی تشکیل شدند.
بعداً به دلیل گسترده‌تر شدن تعقیب و مراقبت، به بچه‌های مستعدتری نیاز پیدا کردیم و با کمک جناب آقای ناطق به گروهی از افسران نوهد (کلاه سبزهای رژیم شاه) وصل شدیم. این‌ها بچه مسلمان‌هایی بودند که بعد از فرو‌پاشی رژیم گذشته، باغ شاه را گرفته بودند و بخشی از ارتش را اداره می‌کردند. نیروهای مستعد آن‌ها را جذب کردیم و آوردیم. خوشبختانه این‌ها بعداً در نظام ماندند و جذب اطلاعات سپاه و ستاد کل شدند.
به این ترتیب نیروهای بسیار خوبی تربیت شدند، البته خودشان هم زمینه‌اش را داشتند. از آنجا که در گروه تحقیق و مطالعه باید بچه‌های متفکری را جمع می‌کردیم، دو سه نفر از بچه‌های زندان را هم جذب کردیم و گروه اول هم تقویت شد. این سازماندهی ما بود که همگی زیر پوشش سپاه رفتند، علاوه بر این به گروهی که از مجاهدین‌انقلاب انتخاب شدند و آمدند، اتاق مستقلی دادیم و به تدریج در سه گروهی که ذکر کردیم، جذب شدند.
*از مجاهدین انقلاب چه کسانی را جذب کردید؟

_ عده‌ای به سرکردگی آقای الویری جذب شدند و سه چهار نفر از آن‌ها از جمله مرحوم شهید صادقی آمدند و متولی بخش تحقیقات شدند. برادر عزیزمان سردار محمد باقر ذوالقدر هم آمدند و به عنوان دستیار من کار می‌کردند. بعد هم تقریباً همگی جذب سپاه شدند و ماندند.
در مورد گروه فرقان دو نظر وجود دارد، عده‌ای معتقدند که این‌ها به داشتن تشکیلات بسیط و ساده تظاهر می‌کردند و می‌گفتند ما یک جریان فکری هستیم و حزب نیستیم، در حالی که این طور نبود و تشکیلات مفصلی داشتند.
*چرا دستگیری گروه فرقان این قدر طول کشید؟

_ بعد از ورود حقیر به تهران و گرفتن حکم از آقای هادوی و شروع به سازماندهی، ما در سه ماه اول فعالیت توانستیم بیش از ۸۰ درصد شاخه نظامی این گروه را جمع آوری کنیم. به عبارتی کار بسیار موفق پیش می‌رفت، ولی این نکته را از یاد نبریم، سازمانی که فعالیت زیر‌زمینی می‌کند، برای نشان‌دادن حایت خود‌گاه حتی دست به اقدامات ایذایی و نمایشی هم می‌زند. این مسئله را نباید از یاد برد که چه اتفاقاتی می‌توانست رخ بدهد و نداد.
ما دنبال شاخه انتشاراتی یا تبلیغاتی گروه فرقان نرفتیم و لازم هم نبود برویم، چون پس از پیروزی انقلاب، اندیشه و تفکر آزاد بود و فقط اگر کسی اقدامی علیه امنیت ملی می‌کرد، مورد اتهام واقع می‌شد. طبیعی بود که آن‌ها برای ایجاد انگیزه در طرفداران و کادرهای خودشان و شاید هم برای جذب افراد دیگر، اقداماتی را انجام می‌دادند که زنده و فعال بودن سازمان و آسیب ندیدن آن را به رخ بکشند.
همین هم باعث شد که مثلاً به سراغ مرحوم حاج آقا تقی طرخانی بروند. ایشان کسی بود که اگر یک فقیر هم می‌رفت در منزلش را می‌زد، خودش می‌آمد در را باز می‌کرد این ترور ارزش کیفی یا سازمانی نداشت.
و یا ترور مرحوم عراقی که به طور تصادفی صورت گرفت، چون این‌ها رفته بودند آقای حاج حسین مهدیان را بکشند. در آن جریان اصلاً بحث ترور آقای عراقی نبود. این‌ها سر کوچه آقای مهدیان کشیک کشیده بودند و ایشان هم بدون محافظ و پاسدار بیرون می‌آمد. ولی چون منزل مرحوم عراقی نزدیک منزل آقای مهدیان بود و آن روز‌ها با هم به کیهان می‌رفتند. با هم سوار ماشین شدند.
آن‌ها هم پشت یک تیر چراغ برق کمین کرده بودند و وقتی این‌ها به سر کوچه می‌رسند و توقف می‌کنند، رگبار را می‌بندند و مرحوم عراقی و پسرش حسام شهید می‌شوند. در آن قضیه تیر از گوشه شانه آقای مهدیان رد می‌شود و ایشان را مجروح می‌کند.
همین حرکت نشان می‌داد که نوع فعالیت‌های نظامی تبدیل به تلاش‌های ایذایی و خودنمایانه یا اعلام موجودیت شده است، وگرنه ما در لیست‌هایی که پیدا کردیم، زدن حضرت امام، مرحوم احمد آقا، شهید بهشتی، باهنر، آقای آشتیانی، آقای امام‌جمارانی، آقای یزدی، آقای خزعلی، مرحوم توسلی و بسیاری دیگر در برنامه آن‌ها بود.
در هر حال نهایتاً بخش اعظمی از ۲۰ درصد باقیمانده فرقان هم دستگیر و عده‌ای از آن‌ها هم فراری شدند و ما بعد‌ها در بازجویی‌ها بعضی از این‌ها را شناسایی و دستگیر کردیم. جالب است بدانید وقتی این سازمان منهدم شد و بخشی از محاکمات اعضای دستگیر شده آن بخش شدند، بخشی از این عوامل خود به خود و بدون اینکه کسی با آن‌ها صحبت کند، نادم شدند و بعد‌ها که برای دستگیری یا تحقیق از آن‌ها می‌رفتیم، دو سه نفر از این‌ها را شهید جبهه یافتیم.
منبع: نشریه یادآور، تابستان، پاییز، زمستان۱۳۸۸ و بهار ۱۳۸۹، شماره های ۶ و ۷ و ۸.