ارتباط فرقان و منافقین

احمد قدیریان
من ترجیح می‌دهم خاطرات خود را درباره فرقان با رابطه این گروه با سازمان مجاهدین خلق آغاز کنم. کسانی که پیگیر مسائل مبارزاتی در سال‌های منتهی به پیروزی انقلاب بودند، می‌دانند که سازمان مجاهدین خلق برای پوشش دادن به ترور‌هایش، ده الی پانزده گروه یا خرده گروه ایجاد کرده بود.
یعنی اساساً چون قبل و بعد از انقلاب تا خرداد ۶۰، به هر دلیلی نمی‌خواست برخی از اقدامات تروریستی به پایش نوشته شود، آن را از طریق ارتباط مستقیم یا غیر مستقیم حتی القاء به یکی از این گروه‌های خود ساخته انجام می‌داد، بالطبع از دیدگاه من، گروه فرقان ناشی از اراده سازمان مجاهدین بود.
برخی از افراد به وجود این رابطه اعتقادی ندارند، اما من دست کم نمی‌توانم این واقعیت را نادیده بگیرم که رفتارهای تروریستی گروه فرقان شباهت زیادی به مجاهدین داشت. وقتی انبار اسلحه گروه فرقان در یکی از باغ‌های کرج کشف شد، ما دیدیم به‌‌ همان شیوه منافقین، اسلحه‌ها را انبار کرده‌اند. یعنی اسلحه‌ها را گریس زده، داخل مشمع گذاشته و دفن کرده بودند،‌‌ همان شیوه‌ای که بعد‌ها در خانه‌های تیمی منافقین یا باغ‌هایی که به این‌ها تعلق داشت، مشاهده کردیم.
این گروه از اواخر سال ۵۵ و اوایل ۵۶ فعالیت خود را آغاز کرد. آن‌ها با رویکرد ارائه تفاسیر نوین و جذاب و با ادعاهای بازسازی اندیشه دینی پا به عرصه گذاشتدن و چون حرفشان در میان علماء و حوزه‌های علمیه خریداری نداشت، مخاطب خود را قشر جوان و دانشگاهی قرار دادند.
مؤسس این گروه، اکبر گودرزی به لحاظ علمی آدم قوی و ریشه داری نبود، مدتی در مدرسه آقای مجتهدی بود که ایشان اخراجش کرد، بعد به مدرسه چهل‌ستون رفت که از آنجا هم اخراج شد. بعد به مدرسه حاج شیخ عبدالحسین رفت و مقداری هم ادبیات عرف رانزد آقای بادامچیان فرا گرفت.
اساساً آنچه می‌گفت بیش از آنچه محصول تحصیلات قوی و پیگیر باشد، اقتباس از سخنان این و آن بود. مثلاً بسیار تظاهر به گرایش به دکتر شریعتی می‌کرد که البته من این نسبت را روا نمی‌بینم. من خودم در آن دوره به هیچ گروهی وابسته نبودم، اما به جلسات حسینیه ارشاد می‌رفتم و پای صحبت‌های مرحوم شریعتی هم می‌نشستم.
بسیاری از افراد هم بودند که آنجا می‌آمدند و نه تنها از حرف‌های دکتر شریعتی برداشتی مثل گودرزی نکردند، بلکه به نقطه مقابلش گرایش پیدا کردند و بسیاری از پامنبری‌های دکتر شریعتی، علاقمندان و مریدان سفت و سخت امام خمینی از کار در آمدند.
پس بنابراین اثر تعلیمات دکتر شریعتی لزوماً نمی‌تواند این گونه باشد. چون باید روی همه یا اکثر مخاطبین چنین اثری گذاشته باشد. گودرزی از سخنان دکتر شریعتی آنچه را که مطابق سلیقه‌اش بود و با تصورات و وهمیاتش تناسب داشت، انتخاب می‌کرد.
علاوه بر این بر اساس آنچه که شنیدیم و بعد‌ها در خلال اعترافات دستگیر شدگان فرقان به دست آمد، هم گودرزی و هم دوستانش در جلسه تفسیر قرآن آقای موسوی‌خوئینی‌ها در مسجد جوستان شرکت می‌کردند. من خودم هیچ وقت به جلسات ایشان نرفتم، اما چون برخی از دوستان می‌رفتند، از محتوای سخنان ایشان به ما خبر می‌دادند.
ما از نظر اعتقادی عمده ارتباطمان با شهید بزرگوار آیت‌الله بهشتی بود. خاطرم هست وقتی چند نفر از دوستان، سخنان تفسیری آقای خوئینی‌ها را برای شهید بهشتی نقل کردند، ایشان با جدیت گفتند: مراقب باشید تحت تأثیر این حرف‌ها قرار نگیرید، بخشی از این حرف‌ها معلول گرایش به مارکسیسم است و بخشی هم تفسیر به رأی است. این روش، روش درستی برای تفسیر قرآن نیست.
به هر حال آنچه که به طور واضح در ذهن من هست، نگاه منفی آیت‌الله بهشتی به تفسیرهای موسوی خوئینی‌هاست. البته بعد‌ها هم رفتارهای این شخص را در جریانات بعد از پیروزی انقلاب، کاملاً مشکوک ارزیابی می‌کردیم.
اگر دقت کرده باشید امام هم در حکمی که برای دادستانی ایشان نوشتند، ذکر کردند که برخی افراد ایشان را به من معرفی کرده و گفته‌اند فرد متعهدی است. این نشان می‌داد که امام هم شناخت چندان طولانی‌ای از این فرد نداشتند.
بعد هم که ایشان به دادستانی آمد، تمام افرادی را که با شهید بهشتی و شهید قدوسی کار می‌کردند و جزو همکاران و تربیت‌شدگان آن‌ها بودند، اخراج کرد. مشخص بود که رفتار‌هایش کاملاً شبهه‌برانگیز است. من در این‌باره حرف‌های زیادی دارم، ولی چون از بحث اصلی دور می‌شویم، از بیان آن‌ها صرف نظر می‌کنم.
بعضی‌ها ادعا می‌کنند که ملاک فرقانی‌ها در انتخاب افراد برای ترور، صرفاً ایدئولوگ و خط‌دهنده بودن آن‌ها بود. اما من بر این ادعا می‌افزایم آن‌ها افرادی را که تأثیر گذار بودند، اعم از ایدئولوگ و غیر ایدئولوگ را برای ترور انتخاب می‌کردند.
مرحوم مطهری که جایگاه مشخصی داشت و جالب است بدانید کسانی که ایشان را ترور کردند، اساساً‌ شناختی از ایشان نداشتند. هنگامی که ضارب شهید مطهری دستگیر و محاکمه و محکوم به اعدام شد، ظاهراً همسر محترمه شهید مطهری متوجه شده بودند که قرار است این فرد قصاص شود و با دامادشان آقای لاریجانی تماس گرفته و خواسته بودند ضارب را ببینند.
آقای لاریجانی به ما زنگ زدند و ما ترتیبی دادیم که خانم به اوین تشریف بیاورند و این ملاقات صورت بگیرد. یادم هست زمستان بود، چون کل محوطه اوین را برف پوشانده بود، وقتی همسر شهید مطهری رسیدند، چون کسالت داشتند، برنامه را به این شکل ترتیب دادیم که ایشان از ماشین پیاده نشوند، بلکه ضارب را نزد ایشان ببریم.
خانم از ایشان پرسیدند: شما آقای مطهری را می‌شناختید؟ جوان گفت: به خدا نمی‌شناختم. خانم پرسیدند: اصلاً می‌دانستی چه جور آدمی بوده و چه جور فکر می‌کرد؟ مبانی اندیشه‌اش چه بود؟ به چه چیز اعتقاد داشت؟ به چه چیز اعتقاد نداشت؟
جوان گفت: به خدا این را هم نمی‌دانستم. خانم پرسید: چرا این کار را کردی؟ می‌دانی زندگی من و بچه‌هایم را متلاشی کردی و از بین بردی؟ وقتی خانم این حرف را زدند، همه اطرافیان به گریه افتادند. کاملاً مشخص است که عاملین، ترور‌شوندگان را درست نمی‌شناختند.
یا مرحوم حاج‌آقا مهدی عراقی که تأثیر ایشان در جریانات مربوط به انقلاب کاملاً مشهود و غیر‌قابل‌انکار است. نقش ایشان قبل از پیروزی انقلاب را همه می‌دانیم، اما بعد از پیروزی انقلاب باید به این نکته اشاره کنم که مهندس بازرگان بعد از تحویل گرفتن دولت، واقعاً برای بودجه لنگ بود و با توجه به وضعیت نابسامانی که کشور از نظر مالی داشت، دولت در تأمین منابع مالی با بحران مواجه بود.
در نتیجه امام، مرحوم حاج آقا مهدی عراقی را مأمور کرد که به بنیاد مستضعفان برود تا آنچه را که از اموال و اشیاء قیمتی سران رژیم گذشته مانده بود تبدیل به نقدینگی کنند تا به دولت کمک شود. شهید عراقی با مدیریت قوی خود توانست به احسن‌وجه این کار را بکند.
از این نقش او هم کمتر کسی مطلع بود و فهمیدن این مسئله، نفوذی فرا‌تر از فرقان می‌خواست، به همین دلیل که می‌گویم مجاهدین خلق بودند که این کار‌ها را می‌کردند، چون آن‌ها در نفوذ به نهاد‌ها و به دست‌آوردن چنین اطلاعاتی استاد بودند.
منبع: نشریه یادآور، تابستان، پاییز، زمستان۱۳۸۸ و بهار ۱۳۸۹، شماره های ۶ و ۷ و ۸.