گودرزی را مجاهدین به مسجد قبا آوردند
گفتوگو با ماشاءالله رحیمی
بچههایی که در آن سالها به نام مجاهدین خلق شناخته میشدند، به مسجد(قبا) رفتوآمد داشتند. آنها در همان مقطع گفتند ما یک روحانی مبارز را میشناسیم که برای کلاسهای شما مناسب است.
*مجاهدین گفتند؟
_ بله، آنها به شهید مفتح پیشنهاد دادند. ما اینجا در کنار کارهای تبلیغاتی و منابر و محافل، کلاسهای عقیدتی و احکام و تفسیر قرآن و حتی در کنار آنها کلاسهای تقویتی درسی هم گذاشته بودیم. کتابخانه هم فعال بود و جوانها را به این ترتیب جذب میکردیم.
در هر حال این شیخ را آوردند و به ما معرفی کردند، در جلسه اول سر کلاس به جوانها گفت: فقط کسانی که میخواهند به حضور خود ادامه بدهند سر کلاس من بمانند و اگر کسی میخواهد نامرتب بیاید، از همین اول نباید، همچنین افراد متفرقه هم به این کلاس نیایند.
من با شنیدن همین مطلب کمی مشکوک شدم، چون گرفتن چنین تعهدی معنا نداشت، کلاسها در کتابخانه مسجد تشکیل میشدند و من در جلسه دوم پشت یکی از درها ایستادم که کسی متوجه نشود و کاملاً به حرفهای او گوش دادم و دیدم در حرفهایش انحرافات زیادی وجود دارد.
از جمله در سفارشاتی که به جوانها میکرد یکی هم این بود که خیلی نمیشود به این روحانیون تکیه کرد و چندان قابل اعتماد نیستند، ولو در شرایطی خودشان را مبارز معرفی کنند و به صحنههای مبارزاتی بیایند. به هر صورت جوانها را به راه خاص خودش سوق میداد.
او میگفت: ما باید افکار روشنفکرانه داشته باشیم. سعی داشت فاصله جوانها با مرجعیت را زیاد کند، لذا من آمدم و مسایلی را که شنیده بودم با شهید مفتح در میان گذاشتم.
*شهید مفتح در جریان نبودند؟
_ خیر، هنوز دومین جلسه کلاس او بود. من حرفهای او را به شهید مفتح انتقال دادم، ایشان پرسیدند: چرا مخفیانه به حرفهای او گوش دادی؟ گفتم: برای اینکه در جلسه اول گفت که اگر آمدید، باید همیشه بیایید و افراد متفرقه را راه نمیدهد و فقط کسانی که در کلاسش ثبت نام کردهاند باید بیایند. همین حرفها مرا مشکوک کرد و لذا مخفیانه به حرفهایش گوش دادم.
ایشان فرمودند: نظر شما درباره او چیست؟ عرض کردم: بنده صلاح نمیبینم که ایشان در اینجا فعالیت داشته باشد. شهید مفتح برای جلسه بعد کسی را گذاشتند که به حرفهای او با دقت گوش بدهد و مطالبش را برای ایشان گزارش کند.
یادم نیست که او حرفهای او را ضبط کرد و یا آن شخص مطالب را دقیقاً برای آقای مفتح گزارش کرد. آقای مفتح مطالب بنده را تأیید کردند و گفتند: به نظر من هم بودن او در اینجا به صلاح نیست و مطالب او مقداری بوی انحراف دارد.
*این مطلبی که روایت میکنید مربوط به سال ۵۶ است؟
_ بله، مربوط به سال ۵۶ است، لذا گودرزی یک جلسه دیگر هم آمد و مجموعاً چهار جلسه کلاس را اداره کرد و بعد از او عذرخواهی شد و به او گفتند که دیگر نیاید.
*در آن چهار جلسه چقدر توانست مرید پیدا کند؟
_ در آن چهار جلسه زیاد نتوانست. حدود ۳۰، ۴۰ نفر سر کلاس میرفتند، او در مسجد قبا نتوانست مستمع چندانی پیدا کند، ولی همین که عنوان شد او به مسجد قبا آمده و در آنجا کلاس تشکیل داده، وسیلهای شد که بتواند در آن منطقه برای خودش اسم و رسمی پیدا کند.
افرادی که واسطه شده بودند که گودرزی به مسجد قبا بیایند از اینکه از آنجا عذرش را خواستند، دلخور شدند، اما شهید مفتح روی این موضع قاطعانه پافشاری کردند و گفتند: ما فعلاً مقتضی نمیبینیم که ایشان به اینجا بیاید.
و در بین جوانها هم مسئله را به این شکل مطرح کردند که: ما نمیخواهیم رژیم کلاسهای ما را تعطیل کند و باید از جنبه امنیتی یک سلسله مسائل را مراعات کنیم و آمدن ایشان صلاح نیست.
در هر حال گودرزی به این ترتیب به منطقه ما آمد. بعد از مسجد قبا در بعضی از منازل صحبت میکرد و بعد هم به مسجد اعظم قلهک رفت و در آنجا برای خود پایگاهی را درست کرد. حتی عدهای از بچههایی هم که مذهبی و علاقمند بودند و به هیئتی که قبل از دائر شدن مسجد، هفتهای یک روز در عصرهای جمعه تشکیل میشد، میآمدند و قرآن میخواندیم و تفسیر میکردیم و دور هم بودیم، جذب کلاسهای گودرزی شدند.
به این ترتیب بعد از مدتی دیدیم یک سری از این بچههایی که در هیئت داشتیم، کمتر دور و بر ما هستند و اینها را نمیبینیم. جویا شدیم، گفتند ما کلاس تفسیر قرآن پیدا کردهایم و به آنجا میرویم، اما نگفتند کجا میروند. بعداً متوجه شدیم که گودرزی آن بچهها را جذب کرده و در منطقه توانسته عدهای از این سنخ افراد را دور خودش جمع کند.
*ظاهراً مدتی هم در مسجد خمسه و مسجد جوستان آقای موسویخوئینیها بود، شما از این مسئله چه خاطراتی دارید؟
_ خود آقای خوئینیها هم در مسجد جوستان تفاسیری داشت که مورد تأیید خیلیها نبود، از جمله شهید مطهری که نسبت به تفاسیر ایشان انتقادات جدی داشتند. بعد از انقلاب مجاهدین اسلحه به دست گرفتند و به اشتباه اسم اینها را منافق گذاشتند، در حالی که آنها علناً رو در روی نظام ایستادند و در واقع محارب بودند و نفاقی نداشتند؛
عدهای از جوانهایی هم که به او پیوستند، بچههای مسجد متقین (زیر پل صدر) و از طایفه کشانیها بودند. این مسجد در نزدیکی منزل شهید مفتح بود، جوانانی که دور گودرزی جمع شدند، پس از مدتی به این نتیجه رسیدند که باید با مسئولین نظام مقابله کنند.
یادم هست آن روزی که ایستادم و مخفیانه به حرفهای گودرزی گوش کردم، یکی از حرفهایش این بود که اگر این روحانیون خودشان را طرفدار پابرهنهها میدانند، چرا خودشان در شمال شهر زندگی میکنند؟ چرا با ماشینهای آنچنانی این طرف و آن طرف میروند؟ با این حرفها توانسته بود جوانها را جذب کند و این مطالب را در ذهن آنها جا بیاندازد.
بعضی از این جوانها میآمدند و به ما میگفتند: آقای مطهری لیبرال است. میپرسیدیم: چرا؟ میگفتند: صبحهای جمعه در خانههایی به منبر میرود که دکوراسیون آن منازل این قدر میارزد. کاملاً معلوم بود که اینها تراوشات مغزی این بچهها نیست، چون اینها خودشان بعضاً متعلق به همان خانهها بودند.
*بعد از محاکمه و اعدام اینها مشخص شد که خود اینها مال و اموال و حتی املاک فراوانی که از طرق مشکوک به دستشان رسیده بود، داشتهاند و فقط تظاهر به فقر و حتی جلنبری میکردند و عملاً خیلی بیشتر از کسانی که از آنها انتقاد میشد، ثروت داشتند.
_ همین طور است. این رویکرد فریبکارانه ابتدا از سازمان مجاهدین شروع شد، بعد در گروه فرقان عمده شد و سپس در گروههای دیگری که خودشان را طرفدار پابرهنهها جا زدند. پس از انقلاب هم در مجالس اولیه، تقریباً حرف اول را میزدند و توانستند رأی مردم را جذب کنند و به عنوان طرفداران مستضعفین و پابرهنهها بمانند و این جریانات متأسفانه هنوز هم که هنوز است وجود دارد و از بین نرفتهاند.
در واقع با ادعای طرفداری از مستضعفین، به رأی و نفوذ و امکانات اغنیاء چشم دارند و آنها را پله ترقی خود کردهاند. دراوایل انقلاب هم همین گروه ظاهراً ساده زیست و گروهی که سرمایه داری و پولداری را محکوم میکردند، برای غارت اموال اشرف و فرح و بسیاری از کارخانهها را همین آقایان تصر ف کردند. از این طرف هم بین مردم خودشان را طرفدار مستضعفین معرفی میکردند.
در دوران قبل از انقلاب، آن زمان که گودرزی به مسجد قبا رفت و آمد داشت و هر گروهی که مبارزه میکرد، شهید بزرگوار حاج محمد تقی حاج طرخانی (ره) به آنها کمک مالی میکرد.
منبع: نشریه یادآور، تابستان، پاییز، زمستان۱۳۸۸ و بهار ۱۳۸۹، شماره های ۶ و ۷ و ۸.