روایت رهبر معظم انقلاب از مکانت علمی و عملی برخی از ترورشدگان فرقان

یاد‌ها و یادمان‌هایی از استاد شهید آیت‌الله مرتضی مطهری

من خودم را شاگرد آقای مطهری می‌دانم و با ایشان دوستی صمیمانه و نزدیک داشتم. دوستی ما از پیش از انقلاب خیلی گرم و مهربانانه بود، بار‌ها اتفاق می‌افتاد که به منزل یکدیگر (منزل ایشان در تهران و منزل ما در مشهد) می‌رفتیم و روز‌ها و شب‌ها با هم بودیم. روزی به ایشان گفتم: من شاگرد شما هستم. تعجب کردند و گفتند: شما پیش بنده درس نخوانده‌اید.
حقیقتاً هم بنده پیش استاد مطهری درس نخوانده بودم، اما یکی از عناصری که بنیه اصلی فکر اسلامی من را پایه گذاری کرد، سخنرانی‌های بیست سال پیش آقای مطهری بود. این سخنرانی‌های استاد مطهری برای کسانی که بخواهند در زمینه‌های اساسی اسلام چیزی بیاموزند، مانند یک معلم کاربرد دارد.
می‌دانید که بیشترین نوشته‌های رایجی که الان از آقای مطهری در دست هست، سخنرانی است. البته در اوایل سخنرانی‌ها شکل دیگری داشت، شاید یک کمی طلبگی‌تر بود، بعد‌ها چون حوزه کار ایشان وسیع شده بود و انواع و اقسام افراد به پای سخنرانی‌های ایشان می‌رفتند، استاد ناگزیر مجبور بودند تا مقداری شکل سخنرانی‌ها را رقیق کنند.
به هر حال باید این نقش را خیلی مهم دانست که در حوزه‌ها، تعداد زیادی از افراد و طلاب جوان، تحت تأثیر تفکرات آقای مطهری بودند. این اواخر چند سالی بود که ایشان به قم رفت و آمد و در قم تدریس می‌کردند، جزوه‌های درسی درست کرده بودند و در زمینه‌های فلسفی مباحث مربوط به هگل و فلسفه غربی و فلسفه اسلامی را بررسی می‌کردند.
قبل از انقلاب، استاد مطهری آرزو داشتند که روزی از دانشکده الهیات بازنشسته شوند و به قم برگردند و در آنجا تدریس کنند، من نقش ایشان را در جهت دهی به حوزه‌های علمیه ایران بسیار مهم می‌دانم. (۱)
* * * * *
خصویت بارزی که استاد مطهری را از دیگر معتقدان به احیای تفکر اسلامی جدا می‌کند، این است که ایشان ضمن اینکه استدلال محکم و فیلسوفانه را در تمام زمینه‌ها داشت، به هیچ وجه از مراجعه به قرآن و حدیث غفلت نمی‌کرد و لذا در استدلال‌های ایشان نقش به کتاب رساندن، نقش بسیار واضح و آشکار است.
به طور خلاصه می‌توانیم بگوییم که ایشان فیلسوف و متکلمی بود که اندیشه اسلامی جدید را به میزان زیادی احیاء کرد و برای این کار کوشش فراوانی داشت تا اسلام را از منابع اصلی آن دریافت کند و در این راه کوشش می‌کرد که رگه‌های تفکر بیگانه به هیچ وجه در برداشت اسلامی ایشان آشکار نشود.
از لحاظ اخلاقی و شخصی، مرحوم مطهری یک انسان ممتاز، یک فرد باصفا، روشندل، روشن ضمیر و عادل و متین و در روابط شخصی خود با خدا، انسانی عارف و اهل ذکر، اهل سلوک و اهل عبادت بود. بار‌ها می‌گفت که: من توجه به خدا و عبادت را از پدرم آموخته‌ام.
بنده بار‌ها پدر ایشان را دیده بودم، از علمای فریمان و پیرمردی مؤمن و جزو آن آدم‌های قدیمی صد در صد متعبد بود، بیش از نود سال از عمر او می‌گذشت که فوت نمود. آقای مطهری در کنار این مرد و از معاشرت با این مرد تعبد را آموخته بود، لذا مقید به نماز شب بود.
آن طور که ما اطلاع پیدا کردیم و شنیدیم، این تعبد از دوران جوانی، یعنی از زمانی که ایشان در فیضیه طلبه‌ای بیش نبود، وجود داشت، نه مخصوص سال‌های اخیر که بنده خودم اطلاع داشتم، هر شب مقید بود که قبل از خواب قرآن بخواند، یک عبادت دیرینی بود که آن را ترک نمی‌کرد. اهل نافله و اهل توجه به حال نماز بود.
یک وقتی در یک حال دل گرفتگی به من و یکی از دوستانمان که در منزل ایشان بودیم و صحبت می‌کردیم، گفت: من دوست دارم که بروم قم و مشغول ریاضت و عبادت و عرفان بشوم. این کشش روحی او بود.
علاوه بر این‌ها فردی بسیار خوش ذوق و خوش محضر و خوش مجلس بود، کسی بود که در دیدار با دوستان و در جمع آنان وجودش کاملاً حس می‌شد. من این توفیق را داشتم که با ایشان دوستی بسیار نزدیکی داشته باشم، واقعاً زمانی که استاد مطهری شهید شد این ذوق وافر و توجه ایشان به نکات، دقایق و ظرایف را در دیگر دوستان خودمان نمی‌دیدم و نمی‌یافتم.
استاد مطهری اطلاعات تاریخی زیادی داشت، به خصوص از تاریخ نزدیک به خودمان و شخصیت‌های علمی، روحانی و فلسفی و عرقانی. اطلاعاتی که در هیچ کتابی نوشته نشده است و انسان از اساتید و بزرگان خویش این مسائل را می‌شنود و به یاد می‌سپارد و چون اساتید و علمایی که در نجف، سامرا و اصفهان بودند همه را می‌شناخت، از قضایای آن‌ها با خبر بود و در مجالس و دیدارهایی که به مناسبتی برگزار می‌شد از آن‌ها ذکری به میان می‌آورد.
این هم خصوصیت دیگری بود که او را به شخصیت‌های روحانی ما در گذشته شیه می‌کرد، زیرا که شخصیت‌های روحانی گذشته ما این خصوصیت را داشتند که از داستان‌های گذشتگان و روایت‌هایی که در هیچ نوشته‌ای نیست، مطلع و متأثر بودند.
وضع رفتار او شبیه عرفای دورانی بود که راه می‌افتادند تا یک مرشد کاملی را پیدا بکنند، اصلاً وضع روحانی و اخلاقی او به این صورت بود. تحقیق می‌کرد تا اطلاع پیدا کند که مثلاً در فلان نقطه عالم یک پیر و مرشد کاملی هست و راه بیفتد برود تا نزد او بماند و معتکف دیار او بشود. اصلاً از نظر روحی به او چنین حالتی می‌آمد.
منتها ایشان آن مرشد کامل را در خود ایران یافته بود، به امام و همچنین به مرحوم علامه طباطبایی تا سر حد عشق، وابستگی قلبی داشت. عاشقانه امام و علامه طباطبایی را دوست می‌داشت و خیلی مقام این‌ها را از نظر علمی، معنوی و عرفانی بالا می‌دانست.
در اولین فرصت‌هایی که امکان داشت تا امام را در پاریس ببیند، ایشان رفتند و امام را دیدند. قبلاً هم که امام در نجف بودند حداقل یک بار و شاید هم دو سه بار به نجف رفتند و امام را ملاقات کردند و آن شوق خودشان را از دیدن امام فرو نشاندند.
در زندگی داخلی، فرد بزرگوار و مهربان و دارای یک حالت معلم گونه بود، به طوری که همسر ایشان مثل شاگردی که از استادش یاد کند از او یاد می‌کند و اثر این تربیت در میان فرزندانشان نیز از پسر و دختر مشهود و آشکار است.
انسان بسیار با عاطفه‌ای بود، ارتباطات عاطفی او با دوستان و نزدیکانش روابطی بود که در مردان عمل، کمتر می‌شود چنین ارتباطی را پیدا کرد و او با اینکه مرد عمل بود، این عاطفه‌ها و رابطه‌های قلبی را در حد بسیار زیادی داشت.
همان‌طور که در اول مطالب گفتم، یک انسان باصفا و صمیمی بود، می‌دانید که صمیمیت در افراد خیلی چیز کمیاب و نادری است، ممکن است یک نفری خوش اخلاق باشد، یکی گرم باشد، یکی خوش ذوق باشد و یکی مجلس آرا باشد، اما صمیمی بودن چیز دیگری است در ورای تمام این‌ها.
او انسانی بود که وقتی با کسی دوست بود صمیمانه با او دوست بود، یعنی از ته دل هیچگونه غبار و شائبه‌ای نداشت، وقتی که با کسی بد بود باز صمیمانه بود، یعنی مشخص و آشکار بود که با او بد است و هیچگونه پنهان نمی‌کرد، لذا شما می‌دانید که استاد مطهری در دوستی‌ها و دشمنی‌ها تند بود، شخصیتی بود که نفاق از وجود او بسیار فاصله داشت و اصلاً نمی‌توانست در او نفاق ببینید. (۲)
* * * * *
نوع تأثیر استاد مطهری با دکتر شریعتی متفاوت است. کما اینکه نوع تفکرات و نوع کارهای آن‌ها هم با یکدیگر متفاوت است. مرحوم شریعتی کارش، کارهایی بود جوان پسند و متکی به احساس و دیدگاه‌های او، دیدگاه‌های نزدیک به جریان‌های انقلابی، لذا در محافل جوانان، به خصوص جوانان روشنفکر خیلی زود گل می‌کرد.
مرحوم مطهری تفکرش یک تفکر عمیق فلسفی بود، او بیشتر پایه‌ای و بنیانی مسائل اسلامی را بررسی می‌کرد، لذا کارش در محافل متفکرین و از جمله در میان حوزه‌های علمیه و در میان فضلا خیلی جالب توجه بود.
یقیناً اگر به مبانی و اصول کار نگاه کنیم، می‌توانیم یک تفاوت‌های بنیانی را بین این دو نوع تفکر پیدا کنیم، لیکن در یک برهه‌ای از زمان، این هر دو در یک جهت و در یک خط حرکت کردند. دکتر شریعتی به دعوت شهید مطهری یکی از سخنرانان موفق حسینیه ارشاد شد و نیز می‌دانیم که کارهای مشترکی را این‌ها با هم داشتند. مثلاً کتاب محمد خاتم پیامبران را مرحوم مطهری طرح ریزی کرد و اقدام اساسی‌اش را انجام داد و یکی از نویسندگان آن کتاب که دو مقاله در آن دارد، مرحوم شریعتی بود.
در برهه‌ای از زمان که هنوز جزئیات مسائل آشکار نشده بود، این‌ها در یک جهت و در یک خط حرکت می‌کردند. آن خط را اگر بخواهیم به طول کلی معرفی کنیم باید بگوییم خط بازنگری متجددانه اسلام یا تجدد حیات فکری اسلام.
منتها دو مسئله وجود داشت: یکی اینکه آقای مطهری به مسائل زیر بنایی و فکری و فلسفی و اعتقادی می‌پرداخت، مرحوم شریعتی به مسائل اجتماعی و جریان‌های موجود در جامعه بیشتر اهمیت می‌داد. کتاب‌های هر کدام از ایشان، نشان دهنده این تفاوت است.
مسئله دوم این است که وقتی که این دو جریان پیش رفتند و هر کدام به نقاط تعیین کننده‌ای رسیدند، معلوم شد که در پاره‌ای از مبانی با هم اختلاف نظر داشتند، یعنی مرحوم مطهری طرفدار مراجعه به استنباط از منابع ناب اسلامی و کتاب و سنت بود، صد در صد معتقد به این بود که ما بایستی تفکرمان را از کتاب و سنت بگیریم، در حالی که مرحوم شریعتی تحت تأثیر بسیاری از افکار زمان خودش قرار داشت.
و این افکار در برداشت‌های اسلامی‌اش اثر می‌گذاشت، بنابراین این دو بزرگوار با وجود وجوه مشترکی که با هم داشتند، یک مرزهای اختلافی هم با همدیگر پیدا می‌کردند و این دو مسئله به نوبه خود حوزه تأثیرات را و نوع تأثیرات را تعیین می‌کرد. (۳)
* * * * *
اما در مورد شرکت ایشان در حسینیه ارشاد نباید گفت شرکت، باید گفت تأسیس. ایشان مؤسس حسینیه ارشاد است. آن وقتی که در تهران جلسات مذهبی درست و حسابی و منظمی نبود، چند نفر به فکر افتادند که یک کار این جوری بکنند. عنصر اصلی آقای مطهری بود و نیز آقای همایون که بانی مالی آنجا بود، آن‌ها جزو پیشقدمان این کار بودند.
چند نفری نشستند و زمینی را در یک جایی بالا‌تر از محل کنونی حسینیه در نظر گرفتند و چادری زدند و دیوار مختصری دورش کشیدند و این شد حسینیه ارشاد و از گویندگان دعوت کردند.
در سال ۴۵ از جمله کسانی که دعوت شد آقای محمد تقی شریعتی بود که از یکی دو سال پیش در تهران ساکن شده بود. آقای مطهری از ایشان دعوت و خیلی هم ترویج کردند، ایشان در حسینیه ارشاد سخنرانی می‌کردند، خود آقای مطهری هم در سال ۴۶ در آنجا سخنرانی داشتند.
در سال ۴۶ فکر تدوین کتاب محمد خاتم پیامبران مطرح شد و آقای مطهری از عده‌ای خواستند که برای این کتاب مقاله بنویسند. از جمله این افراد مرحوم دکتر شریعتی بود، دکتر هم تازه دو سه سال بود که از فرانسه برگشته بود، ابتدا در مشهد بود و در آنجا با گمنامی معلمی می‌کرد.
آقای مطهری ایشان را دیده و خیلی از او خوشش آمده بود، یک جوان خوب که خیلی هم هوشمند و با استعداد و نکته سنج و عمیق بود، مسلماً کسی مثل آقای مطهری از شخصی مثل مرحوم شریعتی خیلی خوشش می‌آمد و از ایشان خواست که یک چیزی بنویسد.
مرحوم دکتر مقاله مفصلی با عنوان از هجرت تا وفات پیغمبر و همچنین مقاله سیمای محمد را نوشت. من در جریان این تبادل مقاله بودم، دکتر در مشهد و آقای مطهری در تهران بودند، من هم می‌رفتم مشهد و بر می‌گشتم قم و گاهی در جریان این مقاله گیری و مقاله دهی به صورت پیغام قرار گرفتم.
مرحوم مطهری وقتی که مقالات دکتر را دید خیلی خوشش آمد، مخصوصاً از مقاله سیمای محمد، ایشان به من گفت که من سه بار این مقاله را خوانده‌ام، از بس از قلم شیرین و شیوای مرحوم دکتر شریعتی خوشش آمده بود و این جریان موجب شد که ایشان از دکتر دعوت کند که برای سخنرانی هم بیاید و دکتر گاهی می‌آمد.
در سال ۴۹ یک مسئله‌ای پیش آمد بین آقای مطهری و آقای میناچی و آن به این صورت بود که آقای میناچی که به عنوان مدیر داخلی حسینیه ارشاد شده بود، عملاً دست آقای مطهری و دیگران را از همه کارهای داخلی حسینیه کوتاه کرد انتخاب سخنرانی، انتخاب مجلس جلسات گوناگون و چاپ و نشر.
آقای مطهری می‌گفت: خوب این طور نمی‌شود، ما مؤسسه‌ای را به وجود آورده‌ایم و مردم اینجا را متعلق به ما می‌دانند، ما نمی‌دانیم قرار است در اینجا چه کسی سخنرانی کند یا مثلاً چه موقع کتابش چاپ یا چه مطالبی گفته می‌شود.
استاد مطهری جزو هیئت امنای سه نفره بود و در مقابل، آقای میناچی به اعتراض‌های ایشان اعتنا نمی‌کرد و فریاد آقای مطهری عملاً به جایی نمی‌رسید، تا اینکه اختلافات بین این‌ها بالا گرفت.
ما مشهد بودیم، در تابستان آقای مطهری به مشهد آمده بود، مرحوم دکتر و پدر ایشان هم مشهد بودند، قرار شد به مسئله حسینیه رسیدگی بشود و دو تا جلسه مفصل چهار پنج ساعته نشستیم و راجع به مسائل حسینیه بحث کردیم.
قرار بود آقای دکتر هر پانزده روز یک بار، کلاس‌های اسلام‌شناسی را تشکیل بدهد، آقای مطهری به دنبال اختلافاتی که با آقای میناچی داشت، به عنوان اعتراض حسینیه نرفت و گفت تا وقتی که ایشان خودسرانه در حسینیه کار بکند، من نمی‌توانم در حسینیه باشم و عملاً کناره گیری خودم را اعلام می‌کنم تا همه بدانند که من در حسینیه نیستم.
ایشان با اینکه برنامه هم داشتند، هفتم هشتم محرم بود که اعلام کردند که من حسینیه نمی‌آیم و از حسینیه بیرون رفتند. با کنار رفتن آقای مطهری حسینیه واقعاً از روح خالی شد مرحوم دکتر در این زمینه می‌گفت: وقتی آقای مطهری گفتند من نمی‌آیم، من دیدم که همه آرزوهای من تمام شد، همه چیز برای من تمام شده بود، دیگر هیچ چیزی برای من معنی نداشت.
آقای دکتر عمیقاً به آقای مطهری ارادت داشت و واقعاً خودش را مرید ایشان می‌دانست. برای اینکه اعتراض کامل بشود و آقای میناچی به خواسته‌های مرحوم مطهری توجه کند، بقیه سخنران‌هایی که در حسینیه برنامه گذاشته بودند، برنامه‌هایشان را حذف کردند.
بنده هم گفتم نمی‌آیم، آقای هاشمی رفسنجانی هم گفتند که من هم نمی‌آیم. حتی آقای محمد تقی شریعتی هم نیامدند و همه برنامه‌ها را لغو کردند. خود دکتر هم گفت من هم سخنرانی‌هایم را لغو می‌کنم و نمی‌آیم، یعنی همه این مسئله را قبول داشتند و این حقانیت تصمیم شهید مطهری را نشان می‌دهد.
من روی این مسئله تأکید دارم که خودم در مشهد با آقای محمد تقی شریعتی صحبت کردم و ایشان گفتند من می‌روم و علی را نمی‌گذارم برود، یعنی آنچنان روشن و واضح بود که همه قبول کردند. هیچ کس نبود که حرف ایشان را که حرف منطقی و حقی بود، قبول نداشته باشد.
بعد که این طور شد، حسینیه عملاً بایکوت شد. منتها بعد دوستان برای اینکه چراغ حسینیه خاموش نشود و برنامه‌هایش به کل در ماه محرم و صفر تعطیل نشود، گفتند آقای باهنر هفته‌ای یک بار سخنرانی کند، یک کار رقیق مستمر که مانند جوی آب باریکی بود و دیگر آن اجتماع و آن سخنرانی‌های متنوع نبود.
آقای میناچی بسیار مرد مدیر، زرنگ و باهوشی است، ایشان زمینه را برای کلاس‌هایی که اشاره کردم آماده و دکتر را قانع کرد که این کلاس‌ها امروز ضروری است و اگر تعطیل بشود آسمان به زمین می‌آید
در مشهد در آن جلسات که صحبت شد، دوستان گفتند که دکتر این کلاس‌ها را حالا شروع نکند و دو ماه دیگر شروع کند تا مسئله حسینیه حل بشود، دکتر هم قبول کرد. آقای میناچی و دیگران مرحوم دکتر را محاصره کردند که نه، دیر می‌شود، دین از دست می‌رود این بود که ایشان کلاس‌ها را شروع کرد و عملاً طرحی که راجع به حسینیه بود متوقف شد.
آقای مطهری هم وقتی دید حاضر نیستند که به نظر او اندک توجهی هم بکنند، دیگر به سراغ حسینیه نرفت و مجبور شد موجودی را که محصول خودش بود و خود به وجود آورده بود،‌‌ رها و آن را ترک کند.
البته حسینیه رونق داشت و مرحوم دکتر به آنجا می‌رفت. ابتدا جلسات پانزده روز یک بار بود و بعد هفتگی شد، منتها حسینیه دیگر فردی و فقط قائم به شخص دکتر شریعتی شده بود و اگر یک روز دکتر سرماخوردگی داشت و نمی‌توانست بیاید، حسینیه هم دیگر نبود
این یک نقیصه بزرگی بود و کوشش می‌کردند این نقیصه را بر طرف کنند. حتی یک بار آمدند پیش من و با یک حرف‌های خاصی وادارم کردند که در بیست و هشتم صفر‌‌ همان سال از مشهد به تهران بیایم و در حسینیه یکی دو تا سخنرانی بکنم. بعد دیدم آقایان واقع حقایق را به ما نگفته بودند که ماه‌ها جریان حسینیه به این شکل می‌گذشت.
البته بعد‌ها مرحوم دکتر شریعتی خودش آمد مشهد و با بنده صحبت کرد و گفت برویم حسینیه را اداره کنیم، یک طرحی هم ریخته شد. بعد من موافقت کردم با دوستان همکاری داشته باشم.
شاید حدود بیست ساعت یا بیشتر، بنده با آقای هاشمی و باهنر و آقای شریعتی در تهران و در جلسات مستمر نشستیم و صحبت کردیم و طرحی برای حسینیه ریختیم. طرح بسیار خوبی بود و فقط یک کلمه بله از طرف آقای میناچی لازم بود که دکتر گفت این بله را من از ایشان می‌گیرم.
ایشان رفت بله را بگیرد و خودش هم نیامد و ما دیدیم همه زحمات ما هدر رفت من رفتم مشهد و آقایان هم مشغول کار‌هایشان شدند، البته بعد‌ها دکتر گله می‌کرد کهت چرا شما نیامدید؟ گفتیم ما که آمدیم، قرار بود شما از آقای میناچی بله بگیرید.
غرض بیان ماجرای آقای مطهری و کناره گیری ایشان از حسینیه بود، البته صحبت زیاد هست. ولی بعضی‌ها ظالمانه و بیرحمانه در این مورد تحریف حقیقت کرده‌اند. من دیدم آقای علی بابایی در این یکی دو ساله‌ای که ما سرگرم کار بودیم، یک چیزهایی نوشته‌اند، غافل از اینکه اقلاً ما هم در حد آن‌ها در متن جریان بودیم
ما هم که نمرده‌ایم، هنوز هستیم، اقلاً از روی ما ملاحظه کنند و خیلی خلاف حقیقت نگویند، من تا به حال چند نفر را دیده‌ام که در این مورد چیز نوشته‌اند و‌‌ همان‌طور که گفتم ظالمانه با مسئله برخورد کرده‌اند. (۴)
* * * * *
در اواخر سال ۵۶ و اوایل ۵۷ و در مقطع صدور اعلامیه مشترک آقای مطهری و مهندس بازرگان درباره دکتر شریعتی، من در ایرانشهر تبعید بودم. علیه دکتر شریعتی بحث و حرف و جدل زیاد بود، کما اینکه به نفع او هم بحث و حرف و جدل‌هایی وجود داشت. این آقایان این اطلاعیه را در یک چنین جوی دادند و تصور می‌کردند ابراز شجاعتی است که با وجود این همه مخالفت‌ها و موافقت‌هایی که وجود دارد، این‌ها صریحاً وارد میدان بشوند و راجع به دکتر شریعتی حرف بزنند.
می‌دانید که اعلامیه تماماً علیه شریعتی نیست، یک مقدار هم به نفع ایشان است، یعنی چند کلمه تعریف اوست، بعد هم انتقاد از ایشان. به هر حال یک جو پر غوغا و پر آشوبی بود، دشمنان هم به این جو دامن می‌زدند و این جو برای دشمن خیلی خوب قابل بهره برداری بود، زیرا جمعیت یکپارچه مردم ایران به واسطه مخالفت و موافقت با شریعتی به راحتی به دو گروه تقسیم می‌شد. جو بسیار ملتهب بود و کسانی علیه دکتر شریعتی و عده‌ای به نفع او با تعصب حرف می‌زدند و می‌نوشتند و شایعه پراکنی می‌کردند.
بالاخره امام با چند جمله کوتاه به قضیه خاتمه دادند. البته از دکتر اسم نیاوردند، لکن تعبیری کردند که اشاره به دکتر داشت و همه می‌فهمیدند. مسئله را تمام کردند، در یک چنین جوی بود که این آقایان اعلامیه دادند.
همان‌طور که عرض کردم من آن وقت نه در تهران بودم نه در مشهد و دقیقاً خصوصیات و مقدمه و مؤخره مسئله را نمی‌دانم، اما می‌دانم که در یک چنین جو ملتهبی اعلامیه دادند، بعد هم از هم جدا شدند، یعنی آقای بازرگان اعلام کرد که خیلی هم موافق با این اعلامیه نیست (۵)
شهید آیت‌الله دکتر محمد مفتح
شهید بزرگوار مرحوم آقای مفتح در زندگی خود کم نبود و کم تظاهر، اما پر حضور و پر تحرک بود. اسمش کمتر برده می‌شد، اما آثارش خیلی جا‌ها بود. یکی از آن‌ها دانشگاه بود و دیگری حوزه. آنهایی که یاد آن عزیز را گرامی داشتند و با او انس گرفتند، می‌دانند که حضور شهید مفتح در سال‌های تاریک اختناق در پایگاه‌های مقاومت و معرفت و فرهنگ انقلاب یعنی مساجد، یک حضور نمایان و کم نظیر بود
هر جا او بود، پایگاه بود. آن وقت‌ها مسجد قبا و مسجد جاوید که از آثار شهید مفتح بودند، از شهرت بسیاری برخوردار بودند. اسم خود این عزیز کمتر آورده می‌شد و اینکه این آثار از برکات وجود او هستند. حالا هم‌‌ همان‌طور است، هفته وحدت حوزه و دانشگاه معروف است، ولی یاد مفتح در میان یادهای این هفته فراموش می‌شود. این جزو افتخارات اوست که آثارش همیشه از اظهاراتش و از منیت‌هایش بیشتر و مشهود‌تر بوده است.
بد نیست بدین جهت و برای اینکه بنده به سهم خود مدت‌های مدیدی آن شهید عزیز را می‌شناختم و سال‌هایی چند با ایشان دوست بودم، برای رفع این قضای غربت آلود چند جمله‌ای را عرض کنم.
شهید مفتح یکی از مظاهر فرهنگی بود که اسلام را در مرحله عمل به زاویه‌ها و خلوت‌ها و در مرحله معرفت و تحصیل به حوزه‌ها و مسجد‌ها محدود نمی‌کرد، اسلام را با همه شمول آن در اعتقاد و عمل و در معرفت و تحقیق می‌فهمید و برای تحقق آن تلاش می‌کرد.
بنده در سال ۴۷ از مشهد به قم رفتم و شهید مفتح را شناختم. ایشان در آن موقع جزو فضلا و یکی از چهره‌های برجسته و از روحانیون متجدد، یعنی در زمره کسانی بودند که اعتقاد داشتند حوزه علمیه باید این حصاری را که دور خودش کشیده است، باز کند.
هم دیگران را به حیطه خود راه بدهد و هم خود به عرصه‌های دیگر راه بیابد و نیز بر ابعاد بینش جهانی خودش بیفزاید. دنیا را، دانش‌ها را، دانشمند‌ها را، جریان‌ها را، مسائل سیاسی را، مسائل فرهنگی نوین را، چیزهایی را که دشمنان ما می‌دانند و ما نمی‌دانیم، همه را بداند.
ایشان معتقد به مبارزه بودند، آن روز‌ها هنوز مبارزه سیاسی قوی و عمیقی در حوزه وجود نداشت و انقلاب و نهضت روحانیت هنوز شروع نشده بود، اما مبرازه برای گسترش فکر اسلامی و مبارزه برای پیدا کردن مفاهیم جدید در اسلام وجود داشت.
این هم مبارزه بود، چون یک عده‌ای با همین هم مخالفت می‌کردند، چه در داخل حوزه‌ها و چه در بیرون آن، واقعاً یکی از دشوار‌ترین مبارزات همین بود که اسلام‌شناسان و آگاهان به معارف الهی و قرآنی، جستجو کنند و آفاق جدید زندگی را، جهاد را، جامعه را، شرایط را و انسان را در قرآن و اسلام پیدا کنند، این چیزی بود که در آن روز‌ها متخصصین معرفت دینی به آن اهتمام زیادی نداشتند.
عده‌ای تلاش می‌کردند افکار جدیدی را که در دنیای اسلام مطرح شده بودند، دریابند و در قرآن جستجو کنند، یک عده‌ای هم با این مخالفت می‌کردند، این‌ها هم بیرون از حوزه‌ها بودند و با بیداری پرچمداران دین و فقه مخالفت می‌کردند و هم در داخل حوزه‌ها بودند که وسعت اندیشه‌ای را که شایسته معرفت اسلامی بود، نداشتند.
پیشروان این حرکت همین عده معدودی بودند که اسم آن‌ها در صدر سلسله شهدای انقلاب به صورت افتخارآمیزی ثبت و ضبط شده است. البته علمای بزرگ اسلام و آگاهان از معارف عمیق اسلامی هیچ وقت غافل از معارف انسان ساز و جامعه ساز و جهان ساز اسلام نبودند، یعنی‌‌ همان وقت ما در میان چهره‌های بزرگ، روشنفکر‌ترین روحانیون را مشاهده می‌کنیم.
هم مرحوم آیت‌الله بروجردی یک روحانی روشنفکر و آگاه بودند و هم در میان مؤلفین و محققین مرحوم علامه طباطبایی یک چهره آگاه به مسائل جدید اسلامی و آگاه از مفاهیم نوی اسلامی بودند و از همه این‌ها روشن بین‌تر در معارف اسلامی و آمیختگی فکری و محتوایی اسلام با مقتضیات زمانه، امام عزیزمان بودند که از دوران جوانی برای نهضتی اسلامی و اجتماعی برنامه ریزی کردند، در این باره کتاب نوشتند، برای این هدف والا تلاش کردند و برای تطبیق نظام حوزه با این هدف زحمت کشیدند.
اما حقیقت این است که جو و فضای حوزه این طور نبود، برغم تلاش‌های طاقت فرسای تمام مشعل داران روشنگری‌های اسلامی، حضور حوزه در این عرصه‌ها چندان مناسب زمانه خویش نبود. افراد فاضل، مؤمن، روشن بین، آگاه، فعال و نترس و کسانی بودند که با محرومیت‌های خاص حوزه می‌ساختند و از خیلی چیز‌ها پرهیز می‌کردند و این‌ها در حقیقت پیشروان حرکت فکری جدید حوزه‌اند.
این شهدای عزیزی که ما از اول انقلفابق داریم، جزو این‌ها هستند. شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید مفتح، شهید باهنر از آن جمله‌اند و شگفتا که پیشرو‌ترین عناصر روشنفکری انقلابی حوزه‌ها، به هنگام به ثمر رسیدن این انقلاب، از اولین شهدای ما هستند و این نشانه‌ای از صداقت دل‌ها و زبان‌های ایشان و حقانیت این راه است، مرحوم مفتح یک چنین چهره‌ای بود.
بعد‌ها هم هنگامی که نهضت روحانیت و مبارزات روحانیت در سال‌های ۴۱ و ۴۲ و بعد از آن شکل گرفت، یکی از روحانیون با نام ونشان که عملاً در صحنه‌های مبارزه بودند و با سخنرانی‌های قوی به بیان حقایق می‌پرداختند، مرحوم مفتح بودند.
ایشان منبر گرم و گیرایی هم داشتند و زیاد هم مسافرت می‌کردند، غالباً به خوزستان و به ویژه آبادان می‌رفتند که جای حساسی هم بود و رژیم به آنجا توجه خاصی داشت. به جاهای دیگر هم مسافرت می‌کردند. تهران هم که بودند می‌آمدند و سخنرانی می‌کردند، یکی از گویندگان پرشور فاصل روشنفکر و آگاه به مسائل اسلام و انقلاب بودند.
حضور این شهید عزیز در دوره اختناق در دانشکده الهیات، حضور بسیار بابرکتی بود، هم از نظر رشد و اشاعه تفکرات اسلامی عمیق و جدید و هم از لحاظ مقابله با خنثی سازی حرکت دانشکده الهیات
در خود این دانشکده گرایشات ضد اسلامی وجود داشت، شاید به عمد در اینجا مراکز فکری ضد اسلامی ایجاد شده بود. برای اینکه از داخل دانشکده الهیات که برای پرورش عالم علوم الهی ایجاد شده بود، عالم ضد دینی یا لااقل کم اعتقاد به الهیات بیرون بیاید این کار شده بود و چنین کانون‌هایی در دانشکده وجود داشتند.
بنده‌‌ همان وقت هم باور نمی‌کردم که حضور بعضی از اساتیدی که از نظر فکری جزو پایگاه‌های الحاد شمرده می‌شدند، در دانشکده الهیات تصادفی بوده باشد. به نظر من تعمدی بود.
مرحوم شهید مفتح و همچنین شهید مطهری، ملجاء و پناه دانشجویان جوان مسلمان بودند، آن کسانی که واقعاً می‌خواستند اسلامی باشند، معارف اسلام را یاد بگیرند و الهیات را بفه‌مند، به اینجا می‌آمدند و این‌ها‌‌ همان اهدافی بودند که دانشکده الهیات برای آن به وجود آمده بود.
این شهدای عزیز سال‌های متمادی در اینجا ملجاء بودند و فعالیت می‌کردند و مخصوصاً مرحوم شهید مفتح خیلی هم بی‌پروا بودند. شهید مطهری برای من از برخورد شدید و ستیزه آمیز بعضی از اساتید با ایشان صحبت می‌کردند و اینکه این شهید عزیز بی‌مهابا و بدون رعایت بعضی از ملاحظات و با کنار گذاشتن متانت ظاهری که یک استاد برای خودش قائل است، برخورد می‌کردند.
انصافاً هم بسیار نافع و مفید بودند. اگر چه از ایشان کم بهره گرفته شد و عمر با برکت ایشان کفاف نداد که بماند و انقلاب را بهره‌مند کنند، لکن شمع وجود ایشان روشنی بخش بود. زندگی ایشان مبارک و مرگ ایشان هم مرگ مبارکی بود، شهادت مبارک‌ترین حادثه حیات یک انسان است. (۶)
* * * * *
•شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی:

تبریز در بین شهرهای شهدای محراب، این امتیاز را دارد که دو شهید محراب دارد، واقعاً مرحوم آیت‌الله قاضی رضوان الله علیه را هم فراموش نکنیم و از یاد نبریم. او مردی بزرگ، روشنفکر، اهل قلم و اهل مبارزه بود و ایشان بایستی همیشه در یاد‌ها زنده بماند. او اولین کسی بود که در تبریز در انقلاب ایستاد و حقیقتاً کاری را که باید بکند، کرد. با آقای قاضی هم خیلی مقابله و معارضه شده بود.
بنده قبل از انقلاب تبریز رفته بودم و می‌دانستم که اوضاع تبریز چگونه است. آقای قاضی هم خیلی رنج کشیدند، شهید اول محراب آقای قاضی است در تبریز و شهید دوم هم آقای مدنی است، هر کدام واقعاً برجستگی‌هایی دارند. (۷)
* * * * *
•شهید حاج مهدی عراقی:

ما خاطرات شهید عراقی را هیچ وقت فراموش نمی‌کنیم. واقعاً یکی از چهره‌های کم نظیرمان مرحوم شهید عراقی بود... آن حالت پختگی و همراه با شور و مبارزه را من در کمتر کسی از برادر‌هایمان به قدر شهید عراقی مشاهده کردم.
مرحوم شهید عراقی یکی از چهره‌های کم نظیر در صحنه مبارزه و خط انقلاب، پیش از پیروزی انقلاب بود. ایشان عنصر شریف و عزیزی بودند که از دست رفتند. شهید عراقی جوانی، عمر و نشاط خود را فدای جایگزین نمودن حکومت خدا به جای حکومت طاغوت کرد که همین هم شد و بدین لحاظ بزرگ‌ترین حق را به گردن انقلاب و همین گونه اشخاص دارند که در دوران اختناق این چنین فداکاری می‌کردند.
شهید عراقی و همرزمانش از‌‌ همان ابتدای شروع حرکت انقلاب و روند مبارزه، یعنی سال ۱۳۴۲ خیلی جدی به اساسی‌ترین محور انقلاب یعنی امام تمایل شده بودند و از خط مستقیم خود به هیچ وجه منحرف نگردیدند. (۸)
* * * * *
من همین جا باید یاد از شهید عزیزمان مرحوم عراقی بکنم که او هم از چهره‌های بارز و درخشان این انقلاب بود و همین ایام، ایام شهادت او و فرزند جوان عزیزش حسام است. این پدر و پسر هم از چهره‌های درخشان بودند.
مخصوصاً خود مرحوم عراقی کسی بود که سال‌های سال شکنجه دستگاه را تحمل کرده بود و یکی از پر سابقه‌ترین و قوی‌ترین استوانه‌های این انقلاب بود. (۹)

• منابع:

۱. گفت‌وگو با روزنامه اطلاعات، ۱۲/۲/۱۳۶۰
۲. همان
۳. کیهان ویژه نامه شهید مطهری، ۱۲/۲/۱۳۶۱
۴. نشریه پیام انقلاب، اردیبهشت ۱۳۶۰
۵. کیهان ویژه نامه شهید مطهری، ۱۲/۲/۱۳۶۴
۶. بیانات در دانشکده الهیات دانشگاه، ۲۷/۹/۱۳۶۳
۷. بیانات در جمع اعضای کنگره بزرگداشت شهید مدنی، ۲۰/۶/۱۳۸۲
۸. بیانات در دیدار با خانواده شهید مهدی عراقی، ۴/۶/۱۳۶۳
۹. بیانات در نماز جمعه تهران، ۶/۶/۱۳۶۶