حتی حاشیه ملا عبدالله را هم درست نخوانده بود

گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین سید جعفر شبیری زنجانی

*شما از چه مقطعی و چگونه با اکبر گودرزی آشنا شدید و چه خصایلی را در او دیدید؟

_ بسم الله الرحمن الرحیم، من اکبر گودرزی را در مدرسه چهل‌ستون بازار شناختم، مدیریت این مدرسه به عهده مرحوم آیت الله آقای آشیخ حسن سعید رحمه الله علیه، بود. ایشان باجناق بنده بودند. در کنار آن مدرسه کتابخانه‌ای تأسیس شده که من در تأسیس و اداره آن با آقای سعید همکاری داشتم و معمولاً به آنجا می‌رفتم.
گودرزی به کرات به کتابخانه می‌آمد و مشغول مطالعه می‌شد، بیشتر مطالعه جنبی می‌کرد، والا از نظر طی مدارج حوزوی به شکلی منظم و روشمند درس نخوانده بود، بیشتر کتاب‌های رایج را که با حال و هوای مبارزاتی و مارکسیستی انطباق داشت، مطالعه می‌کرد. آن طوری که من از وضعیت و رفتار‌هایش می‌فهمیدم، در میان متولیان مدرسه به من علاقه و اعتماد زیادی داشت و صمیمت و رفاقتی هم بین ما ایجاد شد.
. / اشاره کردید به مراجعه مکرر گودرزی به کتابخانه مدرسه چهل‌ستون و مطالعه در آنجا، مطالعات او بیشتر در چه زمینه‌هایی بود؟ و آیا این مطالعات با آنچه که بعد‌ها عرضه کرد سنخیتی داشت؟

_ یادم می‌آید بیشتر کتب مرحوم دکتر شریعتی را با ولع می‌خواند. مرحوم شریعتی در زمینه ارائه تحلیل‌های جامعه‌شناسانه از اسلام خیلی خوب عمل می‌کرد، ولی هر قدر در بحث‌های تخصصی دین وارد می‌شد، به‌‌ همان میزان اشتباهاتی داشت. البته‌‌ همان طور که برخی از بزرگان و دوستان ما از جمله مرحوم آقای بهشتی می‌گفتند، دکتر شریعتی هر قدر که پیش می‌آمد، رو به بهبود و صحت فکر بود.
آدم منصفی هم بود، چون در آخر عمرش پذیرفت که در آثارش اشتباهاتی هست و برای اصلاح آن‌ها هم وکالت داد. شاید اگر مرحوم شریعتی زنده می‌ماند، گودرزی هم این سرنوشت را پیدا نمی‌کرد، چون این‌ها عمده داعیه‌شان اقتدا به افکار و آثار دکتر شریعتی بود و در دادگاه هم این را بروز دادند.
به هر حال یادم هست یک روز گودرزی مقاله‌ای از دکتر شریعتی را آورد که من طالعه کنم. من صفحه اول آن را که خواندم، دیدم انتقاد از روحانیت است و اینکه حوزه‌های علمیه ما تحت تأثیر علوم و معارف یونان قرار گرفته! چون در آنجا منطق ارسطویی که پنبه‌اش زده شده است، تدریس می‌شود.
در منطق ارسطویی گفته شده که اجتماع نقیضین محال است، ارتفاع نقیضین هم محال است، در حالی که علمای ما می‌گویند انسان از جنبه‌ای یک لجن بدبوست و از جنبه‌ای روح خدا در او دمیده شده، اینکه نقیضین است. چطور این دو با هم جمع شده‌اند؟ و....
من وقتی به این مقاله نگاهی انداختم، گفتم مطلب اشتباهی است. تصور می‌کردم گودرزی به غلط بودن مطلب پی برده دارد آن را به من هم نشان می‌دهد، ولی دیدم دارد از جنبه اثباتش با من حرف می‌زند.
گفتم: آقای گودرزی! یعنی از زمان ارسطو تا به حال هیچ یک از علما نفهیمده‌اند که این مسئله‌ای که ایشان به عنوان اجتماع نقیضین مطرح می‌کند، درست نیست؟ زمینه‌های تعالی و انحطاط در انسان که به معنای نقیضین نیست. هر انسانی می‌تواند از جهتی خوب و از جهتی بد باشد و این هم به این معنا نیست که دو صفت متضاد را در درونش با هم جمع کرده است. انسان یک نقطه تعالی و کمال دارد و یک نقطه سقوط و انحطاط و این‌ها به معنای جمع نقیضین نیست.
وقتی من این مطلب را از گودرزی شنیدم، متوجه شدم که او در حوزه حتی منطق را هم درست نخوانده است. فکر نمی‌کنم تا زمانی که در مدرسه چهل‌ستون بود، لمعتین را هم خوانده یا تمام کرده بود. از این حرفش مشخص شد که حتی حاشیه ملا عبدالله را هم درست نخوانده یا نفهمیده است. اگر خوانده بود، مسئله ساده‌ای مثل اجتماع نقیضین را درست می‌فهمید.
گودرزی یک روحیه انزوا طلبی و اعراض از جمع داشت و همین موجب می‌شد که برداشت‌های خود را کمتر با علما و فضلا و افراد دیگر مطرح کند و متوجه اشتباهات خود شود. شاید همین یک موردی را هم که با من مطرح کرد در رفتار او جزو استثنائات و به این دلیل بود که به من خیلی علاقه و اعتقاد داشت. گوشه‌گیری او موجب شده بود که به برداشت‌هایی خو کند و از پوسته آن‌ها بیرون نیاید و ادامه این روند برسد به‌‌ همان جاهایی که همه می‌دانند.
*بر حسب شواهد، گودرزی بخش زیادی از تفسیرش از قرآن را که ۲۵ جزء از قرآن را در بر می‌گیرد، در‌‌ همان ایام حضور در مدرسه چهل‌ستون نوشته است. آیا شما اطلاعی از چند‌و‌چون نگارش این تفاسیر و مطالعاتی که در این‌باره می‌کرد، دارید؟

_ باید به نکته جالبی اشاره کنم، روزی یکی از طلاب و فضلای مدرسه چهل‌ستون به نام آقای رضایی که با گودرزی دوستی و آشنایی داشت، جزوه‌ای به نام توحید را آورد و به من داد تا مطالعه کنم. من وقتی سه صفحه از آن را خواندم، دیدم نمی‌توانم ادامه بدهم. متن بسیار مغشوش و بی‌ربط بود و انسان برای فهم آن اذیت می‌شد.
بعد‌ها که با آقای موسوی اردبیلی درباره این جزوه صحبت کردم، ایشان هم می‌گفت نتوانسته بیشتر از ۱۰ صفحه از آن را بخواند. من به ایشان گفتم شما هنر کردید، چون من بیشتر از ۳ صفحه نتوانستم و تعجب می‌کنم از مرحوم آقای مطهری که نه تنها آن جزوه که تمام کتاب‌های گودرزی را خوانده و ایرادات آن‌ها را هم مطرح کرده بود. واقعاً ایشان عجب حوصله‌ای داشت!
ایشان در مقدمه آخری که بر کتاب علل گرایش به مادیگری نوشت، به این معنا اشاره کرد که من احساس وظیفه می‌کنم و این هشدار را راجع به شکل گیری این جریان انحرافی دادم تا افراد صادق این‌ها گول نخورند.
به هر حال آقای رضایی چند روز بعد به من گفت: نظر شما درباره این جزوه چیست؟ گفتم: چرت‌و‌پرت بود. ایشان گفت: ردیه‌ای بر آن بنویسید. گفتم: ردیه را برای اندیشه‌ای می‌نویسند که از حداقل انسجام برخوردار و حرفی برای گفتن داشته باشد و انسان بتواند بر اساس‌‌ همان مسیری که مؤلف طی کرده، بر آن ردیه بنویسد.
بعد این بیت را برایش خواندم و پرسیدم: شما ایراد این بیت را چگونه می‌توانید بگیرید؟ شیرینی سرکه از لحاف است / بیچاره مگس مناره باف است! این جزوه‌ای که شما به من دادید از جنس همین شعر است، اگر شما توانستید ایراد این شعر را پیدا کنید، من هم می‌توانم ایرادات آن جزوه را بگیرم.
بعد آقای رضایی گفت: حالا که چیزی نمی‌نویسید، پس حداقل با نویسنده‌اش صحبت کنید، بلکه از طریق صحبت با شما، مقداری متوجه اشتباهاتش بشود. البته ایشان هنوز هم به من نگفته بود که نویسنده جزوه کیست. گفتم: سیاق مطالب این جزوه نشان می‌دهد که توسط یک فرد بسیار مغرور نوشته شده است و هیچ کس دیگری را هم غیر از خودش قبول ندارد، بنابراین حرف زدن با او هم بی‌فایده است.
در آن ایام آقای مطهری یکی از کسانی بود که در قله پژوهش‌های دینی قرار داشت. من گفتم: بعید می‌دانم که این آدم حتی حرف آقای مطهری را هم بپذیرد. آقای رضایی گفت: حرف آقای مطهری را که قطعاً نمی‌پذیرد، ولی حرف شما را حتماً می‌پذیرد.
گفتم: مگر او کیست؟ گفت: گودرزی. من یکه خوردم و گفتم: درست است، او حرف آقای مطهری را نمی‌پذیرد، ولی با من رفیق است و حرف مرا می‌پذیرد، اگر او را دیدی به او بگو بیاید با هم صحبت کنیم.
مدتی گذشت و از آقای رضایی پرسیدم: پس چه شد؟ گفت: مخفی شده و پیدایش نیست. این مربوط به زمانی است که این‌ها فعالیت‌های زیر زمینیشان را شروع کرده بودند و چندان در دسترس نبودند. من بعد‌ها بعضی از جزوه‌های این‌ها را خواندم و فکر می‌کنم هنوز یکی دو جزوه آن‌ها را هم در کتابخانه‌ام داشته باشم.
با خواندن این جزوه‌ها مطمئن شدم نویسنده بی‌آنکه بضاعت علمی درستی داشته و از منابع علمی و تفسیری دیگری استفاده کرده باشد، در اتاق را به روی خودش بسته و هر چه دلش خواسته نوشته، چون پژوهش به معنای دقیق آن، اجتهاد درباره تحقیقات دیگران و استنباط درباره آنهاست. این فرد سوادی نداشت که بتواند تفاسیر را بفهمد، این نشان می‌داد که کنج خلوتی نشسته و هر چه را که به ذهنش رسیده، نوشته است.
علاوه بر این، عامل دیگری هم که موجب می‌شد او سیر قهقرایی را به شکل شدیدتری طی کند و انحرافش بیشتر شود، هندوانه‌هایی بود که عده‌ای از اطرافیانش زیر بغل او می‌گذاشتند.
آقای رضایی برای من نقل می‌کرد، فردی که دائماً با خارج در تماس بود، با گودرزی خیلی گرم گرفته بود. گودرزی هر حرفی را که می‌زد آن فرد از او تمجید می‌کرد و می‌گفت افکارت بسیار جدیدند و تو باید این‌ها را تبلیغ کنی. همین فرد برایش جلسه تشکیل می‌داد و در تجریش عده‌ای از جوان‌های صادق و علاقمند به دین را دور گوردزی جمع کرده بود.
من احتمال می‌دهم کسانی که از او حمایت و تشویقش کردند، شبیه به عوامل خارجی‌ای بودند که از سید علی محمد باب حمایت کردند. در آن مورد هم عده‌ای از عوامل وابسته برای مذهب سازی و مذهب تراشی در مقابل مذهب حق، دور علی محمد باب را گرفتند. اصولاً در همه جریانات مذهب تراشی‌ها و فرقه سازی‌های ایران دستی از عوامل خارجی هست.
*... یکی از مبانی فکری و عملی گروه فرقان ستیز شدید با روحانیت بود، شما از کی متوجه شدید که این حالت به شکل فکری و عملی در گودرزی و فرقانی‌ها متبلور شده و از این مسئله چه خاطراتی دارید؟

_ البته تا زمانی‌که این‌ها دشمنی خود را با روحانیت به شکل بارز نشان نداده و در امتداد این جریان، دست به ترور نزده بودند، تصور نمی‌کردم ابعاد انحرافشان تا این حد باشد. من اکبر گودرزی را که می‌دیدم در ‌‌نهایت فکر می‌کردم که این فردی است که افکار غلطی دارد، ولی اگر حتی تصورش را هم می‌کردم که میزان انحراف او تا این حد است، به هر شکلی که بود می‌گشتم و او را پیدا و با او صحبت می‌کردم، اما به هر دلیل این اتفاق نیفتاد.
عمده دشمنی گودرزی متوجه آقای مطهری، آقای بهشتی و آقای مفتح بود و این هم به دلیل آن بود که می‌دانست این‌ها زود‌تر از دیگران متوجه انحرافات او خواهند شد. از طرف دیگر من گودرزی را آدم قسی‌القلبی دیدم، چون در مواردی کسانی را ترور کرد که به او کمک کرده بودند و با او صمیمی بودند، از جمله این‌ها تصمیم به ترور خود من هم گرفته بودند!
منبع: نشریه یادآور، تابستان، پاییز، زمستان۱۳۸۸ و بهار ۱۳۸۹، شماره های ۶ و ۷ و ۸.