ریشه اعتقادات گودرزی

گفتگو با دکتر اسدالله بادامچیان

آقای گودرزی در مدرسه مسجد جامعه چهل‌ستون به مدیریت مرحوم آقای آشیخ حسن سعید طلبه بود. بسیار داغ و پر هیجان و به اصطلاح خودمان انقلابی و پرشور بود. او در همین ارتباطات با ما آشنا شد و بعد او را به مدرسه حاج شیخ عبدالحسین در بازار پاچنار آوردیم.
در آنجا با آقای خسروشاهی راهی را رفتیم که آنجا را به یک مدرسه طلبگی اصولی تبدیل کنیم و طلبه‌ها را به صورتی بسازیم که برای آینده انقلاب اسلامی چهره‌های مؤثری باشند، به همین علت قرار گذاشتیم آزمون بگیریم. در آن زمان گرفتن آزمون برای طلبگی چندان کار مرسومی نبود. غیر از آنکه از طلبه‌ها آزمون گرفتیم، عده‌ای هم مأموریت پیدا کردند بذر انقلابی‌گری را در میان طلبه‌ها، ولو اینکه در آزمون هم قبول نشده باشند، بپاشند. یکی از این طلبه‌ها که قبول نشده بود، گودرزی بود.
من در تنظیم سؤالات آزمون مشارکت داشتیم و در آنجا تدریس و در برنامه ریزی‌ها با آقای خسروشاهی همکاری می‌کردم، اطلاعات آزمون دوم را به گودرزی دادم و او نمره ممتاز آورد در حالی که معلومات چندانی نداشت.
به هر حال گودرزی در سال ۵۳ به آن مدرسه آمد و من در اسفند ۵۳ دستگیر شدم و در زندان بودم. در نیمه دوم سال ۵۶ که بیرون آمدم، ارتباط من با بسیاری از این گروه‌ها قطع شده بود. گودرزی... به تدریج به سازمان منافقین رفت و جذب آن‌ها شد و چون آدم پرشور و جوری هم بود، طبعاً آن‌ها دیدند که برایشان عنصر مفیدی است و با او شروع به کار کردند.
*شما در فاصله‌ای که در زندان بودید، خبری از گودرزی و مسیری که طی می‌کرد، نشنیدید؟

_ در ۴۰ روز اول که با آقای صادق زیباکلام هم سلولی بودم، اطلاعات کافی را از ایشان می‌گرفتم، بدون اینکه متوجه شود که من از چهره‌های فعال مبارزه هستم. به او گفتم که من خواهرزاده شهید صادق امانی هستم، به همین جهت رژیم به من حساس شده و بیخودی مرا گرفته و آورده و من همین روز‌ها آزاد می‌شوم زیر شکنجه‌ها هم کسی را لو ندادم و البته خدا کمک کرد. در آنجا متوجه شدم که در سازمان مجاهدین فریب، دروغ و انحراف فکری و عقیدتی پدید آمده. بعد از ایشان، نزد حسین خراسانی رفتم که از گروه ابوالفضل کبیر و محمد محمدی گرگانی، یعنی‌‌ همان گروهی بود که اشرف دهقان را فراری داده بودند، او آدم ساده، اما متعصبی بود و از حرف‌های او متوجه شدم که سازمان، انحراف عقیدتی دارد.
بعد از ۵ ماه و نیم که در زندان کمیته مشترک بودم، به زندان قصر منتقل شدم و در آنجا دقیقاً متوجه انحراف عقیدتی سازمان شدم، چون توانستم تفاسیر فرقان را ببینم.
*این تفاسیر چطور وارد زندان شده بودند؟

_ چاپی نبودند، در زندان بچه‌های سازمان مجاهدین، چارچوب حرف‌هایی را که گودرزی می‌زد، تنظیم کرده بودند، یعنی نوشته‌های فرقان دقیقاً از مغز آقای گودرزی و یکی دو تا از رفقایش در نیامده بود، بلکه یک کار سازمان یافته دقیق سازمان مجاهدین خلق است که درون زندان سامان پیدا کرد.
خیلی از بچه‌هایی که دست پرورده بنده بودند و خودم واسطه شده بودم که با سازمان مجاهدین کار کنند، وقتی که به زندان آمدند با من صحبت کردند و نظر مرا درباره تفسیر این‌ها می‌پرسیدند. این گفتگو‌ها موجب شد تا قضیه کاملاً برای من روشن شود، یکی آمد و به من گفت: الحاقه که معنی قیامت است،؛ به معنای یکی از دوره‌های تبدیل دوره فئودالیسم به بورژوازی است این اولین چیزی بود که توجه ما را جلب کرد.
*این حرف از جنس حرف‌های گودرزی است، از او نقل می‌کرد؟

_ نه، از حرف‌های سازمان بود، آن‌ها گودرزی را نمی‌شناختند، این نوع تفاسیر چیزهایی بود که سازمان در زندان سر هم می‌کرد و بعد به دست گودرزی داد و او هم به نام گروه فرقان پخش کرد، یعنی ریشه این تفکرات در زندان بود.
من در زندان آن‌ها را دیدم و متوجه شدم که فضای آنجا به گونه‌ای است که این‌ها آیات قرآن و احادیث و مطالب نهج البلاغه را می‌گیرند و معانی آن‌ها را با افکار کمونیستی و مارکسیسم تطبیق می‌دهند.
مدیریت فضای حاکم بر زندان به دست این‌ها بود، چون تشکیلات سازمانی بسیار آهنینی را راه انداخته بودند و هر کسی را که با آن‌ها برخورد می‌کرد، خرد می‌کردند و انواع و اقسام تهمت‌ها و افترا‌ها را به او می‌زدند، لذا برخورد مستقیم هیچ فایده‌ای نداشت.
. در نیمه دوم سال ۵۶ از زندان بیرون آمدم و در اواخر سال جزوات فرقان را به من دادند. مطالعه که کردم دیدم‌‌ همان مطالب داخل زندان سازمان مجاهدین خلق است که دارد به عنوان فرقان پخش می‌شود.
پیگیری کردم تا ببینم چه کسی دارد این کار را انجلام می‌دهد و دیدم گودرزی دارد با همکاری چند تن از بچه‌های سازمان مجاهدین این کار را انجام می‌دهد و متوجه شدم که اکبر گودرزی در ترویج افکار التقاطی و انحرافی و تبدیل مفاهیم قرآنی به مفاهیم کمونیستی تبدیل به ابزار سازمان مجاهدین شده است. منافقین است. بدیهی است هر کسی از هر مطلبی‌‌ همان استفاده‌ای را می‌کند که مد نظر اوست. هم فکری هم که التقاطی شد، نمی‌تواند با اسلام فقاهتی همراه شود، کما اینکه جریان روشنفکری نشد، جریان ملی گرایی پان ایرانیستی نشد.

منبع: نشریه یادآور، تابستان، پاییز، زمستان۱۳۸۸ و بهار ۱۳۸۹، شماره های ۶ و ۷ و ۸.