گودرزی شاگرد دقیق و بیواسطه سازمان منافقین است
گفتگو با دکتر اسدالله بادامچیان
*به نظر شما... آیا ریشه روحانیت ستیزی... فرقان هم مثل ایدئولوژیشان از القائات سازمان مجاهدین بود؟
_ خود سازمان مجاهدین روحانیت ستیز بود و لذا شما در میان رهبران سازمان، حتی یک روحانی نمیبینید. همه آنها عناصر غیر روحانی هستند. علتش هم این است که سازمان میخواست با مجموعهای از افکار مارکسیستی، مردم را به سمت یک تفکر التقاطی بکشاند و روحانیت بیش از هر عنصر دیگری مانع اینها بود و طبیعی است که اینها روحانی ستیر باشند.
اینها تفسیر المیزان را آورده و در جلد ۱ و ۲ نوزده مورد را علامتگذاری کرده بودند و مسخره میکردند. چرا این کار را میکردند؟ چون میخواستند تفاسیر فرقانگونه جا بیفتد. اینها چند سؤال جور کرده بودند که از خیلی از علما میپرسیدند، از جمله اینکه رفتار حضرت امیر(ع) با خوارج چگونه بود؟
*لابد میگفتند دموکراتیک بوده.
_ خیر، به اصطلاح اینها حضرت در مراحل اول دموکراتیک عمل کرده، همراهی کرده، میدان را باز کرده، حتی ابنملجم را قصاص قبل از جنایت نکرده، اما بعد با خوارج جنگیده و چند هزار از آنها را هم به درک فرستاده؛
بنابراین اینها دنبال این مطلب نبودند که آیا مولا دموکراتیک عمل کرده یا نه، بلکه در واقع میخواستند ارتباط وثیق بین روحانیت و اسلام را بشکنند و آنها را از جایگاه تفسیر صحیح و رسمی دین تنزل دهند. پس اینها اصل روحانیت ستیزی را از سازمان گرفتند.
علت دوم این بود که نهضت، نهضت روحانیت بود و یک مرجع تقلید در رأس آن بود و روحانیت مدیران بعد از امام بودند. اینها میخواستند رهبری انقلاب را به دست بگیرند، بنابراین از نظر سیاسی هم روحانیت را مانع اصلی خود میدیدند. اینها چرا مرحوم مطهری را زدند؟ چون مطهری داشت مسائل بعد از انقلاب را پیشبینی و باز میکرد.
مسئله سوم این بود که آنها میدانستند هر روزی که روحانیت و به تبع آنها متدینین متوجه انحراف آنها بشوند، طردشان خواهند کرد، لذا سعی داشتند روحانیت را بشکنند. سازمان مجاهدین به تدریج توسط کادر دوم، یعنی مسعود رجوی که نفوذی بود، تبدیل به عامل استکبار شد و چون نهضت را نهضت روحانیت میدانست، میخواست روحانیت را بکوبد.
و لذا میبینید سازمان شعار اسلامانقلابی میدهد، ولی اسلام واقعی را میکوبد. تفسیر به رأی میکند و تفاسیر اصولی را میکوبد. فقه را مسخره میکند و روحانیت را کنار به هیچ میگیرد. اینها در زندان بدون رودربایستی میگفتند مگر خمینی کیست؟ ما صد تا لنگه خمینی در آستین داریم.
علامهطباطبایی، آن مفسر بزرگ را میشکستند، به این ترتیب که میآمدند و از یک روحانی دیگر میپرسیدند، اینکه میگویند حضرت امیر(ع) در یک شب در ۱۸ جا مهمان بوده، درست است؟ بعضیها که حواسشان نبود، تحت تأثیر فلسفه یونان میگفتند: این قالب مثالی حضرت بوده که در ۱۸ جا حضور داشته البته اینها احادیث مسلمی هم نیستند.
میگفتند: اصلاً چه ضرورتی بود که حضرت امیر در یک شب به ۱۸ جا برود، برود که چه کند؟ اساساً با طرح این نوع سؤالات، شخص میخواهد به کجا و به چه هدفی برسد؟ وقتی که آن روحانی بلد نبود جواب اینها را بدهد، همین را میگرفتند و هیاهو به راه میانداختند که این اسلام است؟ این قرآن است؟ این حرفها دور از عقل و خرد و دانش است.
نسبت به اینکه طرفدار دکتر شریعتی باشند، آقای شریعتی خودش روحانی ستیز نبود. کتابهایش را که بخوانید، در اصل روحانی ستیز نیست، بلکه روحانی متحجر را میکوبد. خودش بارها مینویسد که هیچ یک از سندهای خیانت به این مملکت را یک روحانی امضا نکرده. واقعاً من در طول آن سالهایی که با او معاشرت و گفتگو داشتم، او را روحانی ستیز نمییافتم. آقای شریعتی به علت تنوع عرصههای مطالعاتی و ذهنیتها و سؤالاتش هر زمان یک جور بود. مثلاً در آغاز تحت تأثیر افکار پدرش آشیخ محمد تقی شریعتی بود که مذهبی روشنی بود.
بعد کم کم چنبره سوسیالیسم افتاد و سوسیالیسم خداپرست را در مقدمه کتاب ابوذر نوشته و میگوید: دنیا اگر بخواهد انقلابی شود باید سوسیالیست شود. در حالی که معنا ندارد که یک خداپرست، سوسیالیست شود، آن هم کسی مثل ابوذر.
بعد رفت اروپا درس خواند و نسبت به ماسینیون و گوروویچ و دیگران در ذهنش یک نوع شیفتگی احساس میکرد. روح او دنبال عشق میگشت و لذا وقتی به کسی میرسید و به او علاقمند میشد، به جای علاقمندی عادی، شیفتگی پیدا میکرد.
تعابیری را که دکتر شریعتی از گوروویچ یا ماسینیون میآورد، جالب است و انسان احساس میکند غرق در آنها شده، در حالی که آنها حتی اگر اسلامشناس هم بودند، اسلامشناس مستشرق بودند.
وقتی او از اروپا به ایران آمد، امام و انقلاب و این جریانات را درک کرد و شیفته امام شد و با تعابیری مثل خمینی، فریاد بلند ما، شعری گفت. حتی در این دوره به مرحوم شهید بهشتی و به خصوص مقام معظم رهبری علاقمند شد و کتاب امت و امامت را تحت تأثیر افکار و نقدهای آقا نوشت.
آن قدر در این آدم شیفتگی هست که وقتی از آنجا میآید و میبیند آقا این حرفها را زدهاند، فوراً این کتاب را تنظیم میکند و با بیان شیوا و زیبایش که جای آن هنوز هم بسیار خالی است، مطالبش را مینویسد.
البته ادبیات آن روز شریعتی به درد نسل امروز نمیخورد و کهنه شده، ولی در زمان خودش بسیار تأثیر گذار و بدیع بود و ما امروز واقعاً جای چنین آدمی را خالی میبینیم تا بتواند به طور قشنگ آن هم ۶ یا ۵ ساعت حرف بزند که آدم میخکوب شود و نتواند از جا بلند بشود و برود.
لذا اگر کسی بپرسد که شما اکبر گودرزی را دست پرورده آقای شریعتی میدانید؟ میگویم: خیر. اکبر گودرزی شاگرد دقیق و بیواسطه سازمان منافقین است. بدیهی است هر کسی از هر مطلبی همان استفادهای را میکند که مد نظر اوست. هم فکری هم که التقاطی شد، نمیتواند با اسلام فقاهتی همراه شود، کما اینکه جریان روشنفکری نشد، جریان ملی گرایی پان ایرانیستی نشد.
منبع: نشریه یادآور، تابستان، پاییز، زمستان۱۳۸۸ و بهار ۱۳۸۹، شماره های ۶ و ۷ و ۸.