علت تغییر موضع گودرزی نسبت به امام
گفتوگو با مهندس مصطفی کتیرائی
*شما از معدود چهرههایی هستید که شاهد ترور استاد مطهری بودهاید، خاطرات آن حادثه را با ذکر جزئیات بیان کنید.
_ مؤسسه متاع ( جمعیت [مکتب تربیتی اجتماعی عملی] که در سال توسط افرادی چون آقای مهندس بازرگان، آقای مطهری، حاج کاظم حاج طرخانی، مهندس سحابی و... تاسیس شد و به دنبال فعالیتهای اجتماعی، بدون سر و صدا و حتی بدون نام بود) مرتباً از سال ۳۷ جلساتش را تشکیل میداد تا سال ۵۶ و اوایل سال ۵۷ که فعالیتهای سیاسی شدید شده بود و واقعاً فرصتی نبود، لذا این جلسات متوقف شدند و دیگر تشکیل نمیشدند، تا اینکه بعد از انقلاب که اولین جلسه متاع در ۱۱ اردیبهشت در منزل آقای مهندس سحابی تشکیل شد.
*منزل دکتر سحابی نبود؟
_ دکتر سحابی و خانواده او در یک مجموعه آپارتمانی در نزدیکی پارک امین الدوله سکونت داشتند. دکتر سحابی و مهندس سحابی و سایر فرزندان دکتر هر کدام در آنجا یک واحد داشتند. مهندس سحابی عضو متاع بود، ولی دکتر سحابی نبود.
در هر حال افرادی مثل کاظم آقا حاجطرخانی و دیگران هم بودند و صحبتها حول مسائل روز بود، چون جریانات روز حاد بودند و بحث ترور و این مسائل هم مطرح بود.
اتفاقاً آن شب آقای مطهری پهلوی من نشسته بود و از قول امام خمینی درد دل میکرد که ایشان از طرف روحانیون سنت گرا شدیداً تحت فشار بود که زنها را باید از ادارات بیرون کند و اینها نباید در هیچ مجلس و تظاهراتی باشند، ولی ایشان مقاومت کرد و هزینهاش را هم دارد، چون کسانی که این حرفها را میزدند، غالباً قدرت و زور هم داشتند.
آقای مطهری میگفت یکی از کارهای مهم آقای خمینی همین بود که در مقابل این نوع فشارها مقاومت کرد.
جلسهمان به طور عادی برگزار شد، شام خوردیم و ساعت حدود ۱۱ شب بود که جلسه تمام شد و من و آقای مطهری و حاج کاظم حاجطرخانی از منزل بیرون آمدیم. آقای حاجطرخانی داشت درباره یک مسئله خانوادگی با من صحبت میکرد. قرار بود آقای حاجطرخانی، آقای مطهری را با ماشین خودش به منزلشان برساند، چون آقای مطهری آن شب با ماشین خودش نیامده بود. به همین جهت سهتایی با هم به کوچه آمدیم.
آقای مطهری وقتی احساس کرد که ما داریم درباره یک مسئله خصوصی صحبت میکنیم، تأدباً فاصله گرفت و سر کوچه ایستاد، ما حدود ۲۰ قدم عقبتر و جلوی در منزل ایستاده بودیم، من همانطور که با آقای حاجطرخانی صحبت میکردم، روبروی خودم آقای مطهری را هم میدیدم.
کوچه تقریباً نیمه تاریک بود، ایشان درست همان جایی ایستاده بود که الان یادبودی را برایشان درست کردهاند. ما فارغ از این بودیم که ممکن است در آنجا خطری ما را تهدید کند، هر چند از آن نامهها و یادداشتها برای ما میفرستادند.
من دیدم که جوانکی از طرف جنوب با موتورسیکلت آمد و رسید به آقای مطهری و ایشان را به اسم صدا زد. آقای مطهری که جواب داد، با گلوله به سرش شلیک کرد آقای مطهری فوراً سقوط کرد، به طوری که خیال میکنم در همان لحظه تمام کرد، چون دیگر هیچ حرکتی نکرد.
جوانک فرار کرد، من هم وحشتزده آنچه را که میدیدم باور نمیکردم و با حالتی بهت زده گفتم: آقای مطهری را زدند، افتاد. حاجطرخانی با وحشت گفت: کو؟ کجا؟ و بلافاصله به طرف در منزل آقای دکتر سحابی رفت و با عجله همه زنگها را زد و گفت: بدوید بیایید؟ همه آمدند.
آقای حاج طرخانی تقریباً لکنت پیدا کرده بود و فقط با دست به آقای مطهری اشاره میکرد. آمدند و آقای مطهری را سوار ماشین کردند و به بیمارستان بردند.
*شما داخل ماشین بودید؟
_ نه، بچهها و نوههای دکتر سحابی ایشان را بردند، خود دکتر که پیر بود و نمیتوانست، به هر حال ایشان را سوار ماشین کردند و به بیمارستان طرفه (مصطفی خمینی امروز) بردند.
*شما چه کردید؟
_ آنها رفتند و من نمیدانستم که آیا هنوز ضارب آنجا هست یا نه و آیا برنامه دیگری هم دارد یا نه. با توجه به تهدیدهایی که قبلاً کرده بودند، تصور میکردم شاید او هنوز آنجا باشد و بخواهد مرا هم ترور کند، به همین دلیل با عجله دویدم تا خودم را به ماشینم برسانم و از مهلکه دور بشوم، آمدم و دیدم ماشینم پنچر است.
بنابراین دویدم و خودم را به خیابان بهارستان رساندم و اولین ماشین را سوار شدم. پرسید: کجا میروی؟ گفتم: هر جا شما میروی، فقط برو رفت و بالاتر مرا پیاده کرد. دوباره سوار ماشین دیگری شدم و خودم را به خانه رساندم. فکر میکردم شاید افراد دیگری هم در آنجا باشند که مرا ترور کنند.
به هر حال خود را به داخل خانه رساندم، خانمم خواب بود، با شتاب بیدار شد و وقتی مرا دید، پرسید: چرا وضعت این طوری است؟ گفتم: چیزی نیست. گفت: چطور چیزی نیست؟ تو حتی تنفست هم عادی نیست گفتم: آقای مطهری را زدند. گفت: چه شد؟ گفتم: نمیدانم، ایشان را بردند بیمارستان.
به هر حال شب همراه با هراس و کابوسی را سپری کردیم، صبح زود که بیدار شدم، رادیو را روشن کردم و دیدم دارد قرآن پخش میکند و تسلیت میگوید و متوجه شدم که کار از کار گذشته و آقای مطهری از دست رفتهاند.
*گفته میشود که آقای مطهری را از منزلشان تعقیب کرده و سر کوچه منزل دکتر سحابی منتظر مانده بودند تا جلسه تمام شود و بعد ایشان را بزنند. شما در این باره چیزی نشنیدید؟
_ نه، این خبر را حالا دارم از شما میشنوم، بعید هم نیست که درست باشد، چون آنها با مرحوم مطهری خیلی بد بودند و از قبل هم ایشان را تهدید به ترور کرده بودند.
منبع: نشریه یادآور، تابستان، پاییز، زمستان۱۳۸۸ و بهار ۱۳۸۹، شماره های ۶ و ۷ و ۸.