ماتریالیسم منافق
مرتضی مطهری
آنچه در پیش است بخشی از مقدمه کتاب ارزشمند علل گرایش به مادیگری است که استاد ارجمد شهید مرتضی مطهری به عنوان ردیهای بر هزلیات و تفسیرات من عندی سرکرده گروهک منحط فرقان اکبر گودرزی از قرآن کریم و معارف الهیه ارائه مینمود، به زیور طبع درآمده است؛ گرچه در این ستور به صراحت نامی از این فرقه ظاله و رهبری آن برده نمیشود لکن از محتوای مندرجات، نقل قولهای استاد شهید، گواهی شاگردان و دوستان و مریدان ایشان و همچنین تصریح استاد بر آن در دیگر سخنرانیها و کتب پرواضح است که مخاطب اصلی و رتبه اول آن مطالب گرانسنگ فرقان و فرقانگونهگان تاریخ است.
*****
...مطالعه نوشتههای به اصطلاح تفسیری که در یکی دو سال اخیر منتشر شده و میشود، تردیدی باقی نمیگذارد که توطئه عظیمی در کار است. در اینکه چنین توطئهای از طرف ضدمذهبها برای کوبیدن مذهب در کار است، من تردید ندارم. آنچه فعلا برای من مورد تردید است این است که آیا نویسندگان این جزوهها خود اغفال شدهاند و نمیفهمند که چه میکنند، و یا خود اینها عالماً عامداً با توجه به اینکه با کتاب مقدس هفتصد میلیون مسلمان چه میکنند، دست به چنین تفسیرهای ماتریالیستی زده و میزنند؟
ما نظر به اینکه در این نوشتهها آثار و علائم خامی و بیسوادی را فراوان میبینیم (و به چند نمونه اشاره خواهیم کرد) ترجیح میدهیم که فعلا ماتریالیسمی را که به صورت تفسیر آیات قرآن در این یکیدو سال اخیر تبلیغ میشود، «ماتریالیسم اغفالشده» بنامیم و اگر پس از این تذکرات، باز هم راه انحرافی خود را تعقیب کردند، ناچاریم آن ماتریالیسم را «ماتریالیسم منافق» اعلام نماییم.
من در اینجا از همه سروران و فضلا و دانشمندان با حسن نیت این کشور دعوت میکنم که در آنچه من اکنون میگویم با دیده دقت و بیطرفی بنگرند و اگر واقعا احساس میکنند که من اشتباه میکنم به من تذکر دهند و منطقا اشتباه مرا به من ثابت کنند.
خدا را گواه میگیرم که حاضرم صریحا به اشتباه خودم اعتراف کنم. به این نکته توجه دارم که تدبر در قرآن مجید حق هر مسلمانی است و در انحصار فرد یا گروهی نیست. و باز به این نکته توجه دارم که برداشتها هر اندازه بیغرضانه باشد، یک جور از آب در نمیآید. هر کسی ممکن است دیدگاه ویژهای داشته باشد و حق دارد با توجه به درک مفاهیم لغات و واردبودن به اسلوب زبان عربی و اسلوب خاص قرآن و با توجه به شأن نزول آیات و تاریخ صدر اسلام و با توجه به آنچه مسلم است که از ناحیه ائمه اطهار(علیهم السلام) در تفسیر آیات رسیده است و با توجه به پیشرفتهای علوم، در آیات قرآن مجید تدبر نماید و برداشتهای خود را که لااقل خودش بینه و بین الله به آنها معتقد است، به عنوان تفسیر یا هر عنوان دیگری در اختیار دیگران بگذارد. اما میدانیم در طول تاریخ از طرف گروههایی از«باطنیه» و غیر باطنیه تفسیرهایی از آیات شده است که آنها را به حساب تفسیر و برداشت نمیتوان گذاشت، مسخ و تحریف است نه برداشت و تفسیر. من ترجیح میدهم در مطالبی که میخواهم تذکر دهم، خود این نویسنده و یا نویسندگان را (که فرض ما فعلا بر این است که اغفال شدهاند و قصد خیانتی در کار نیست) مخاطب قرار دهم. عزیزان من! شما در مقدمه تفسیر خود از وضع تفاسیر و مفسرین گذشته مطالبی نوشتهاید که تنها در خطابه و منبر که کسی از کسی مدرک و دلیل نمی خواهد باید به کاربرده شود. کی و کجا وضع تفسیر و مفسر آنچنان بوده که شما نوشتهاید؟ آیا تاریخ را با چشم بههمگذاشتن و خطابهسرایی میتوان رقم زد؟ آیا اگر هزارها مفسر معروف و غیر معروفی که در تاریخ آمده و رفتهاند به شما عرضه بدارند، میتوانید با همان معیار طبقاتی خودتان آنها را توجیه کنید؟ من نمیخواهم بیش از این درباره این بررسی (که بسی طولانی است) با شما سخن بگویم.
شما در تفسیر خود، معیار را این قرار دادهاید که کتاب هر مؤلف را از طریق آشنایی با خواست او و طرز تفکر او میتوان تفسیر کرد و ما خواست خدا و طرز تفکر خدا را (برای اولین بار) به دست آوردهایم که: اراده خداوند، «انقلابی» است و «طرز تفکر» خداوند بر این اساس استوار است که تودههای ضعیف و محرومشدگان تاریخ بر قدرتمندان و اربابان و صاحبان زر و زور چیره شوند و غالب گردند و برای تحقق این اراده است که خداوند «تشکیل حزب» داده است، حزبی که همه نیروهای متکامل جهان را به همراهی قشر پیشتاز انقلابگر در پوشش خود فرو برده است، و در مقابل، قدرتمندان و طواغیتاند که مانع تحقق اراده خداوند میگردند. تنها با دید انقلابی و براساس ایدئولوژی و طرز تفکر خداوند است که میتوان به قرآن نگریست و حقایق آن را دریافت... «از نظر شما قرآن جز «فلسفه مدون حزب خدا» نیست، فلسفهای که تنها یک هدف دارد و آن پیروزگردانیدن محرومشدگان بر قدرتمندان است، تمام مسائل قرآن بر محور انقلاب و فلسفه انقلاب است، خداوند حزب تشکیل داده و حزب خدا همه نیروهای متکامل جهان (دارای هر عقیده و مذهب) میباشند و خداوند میخواسته است یک حزب تشکیل دهد و یک فلسفه انقلابی برای حزب بنویسد و همین کار را هم کرده است، برای فهم فلسفه انقلاب، انقلابیبودن کافی است و شرط دیگری ندارد و با انقلابینبودن هیچ شرطی مفید نیست. لهذا آنجا که خواستهاید به مفسر بزرگ معاصر (که البته گناه بزرگش تألیف کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم و نقد ماتریالیسم دیالکتیک است) اهانت کنید، گفتهاید: «مفسر قرآن در نظام استعماری باید کوهی از سواد و فلسفه و منطق و حکمت و کلام و فقه و اصول و صرف و نحو... باشد که سنگینی آنها او را آزار داده و از میان «تن»ها به «تنهایی» بکشاند، زیرا به مفاد آیه کریمه هر کس وزنش سنگینتر باشد پیروز است...» (از ادامه نقل این اهانتها معذورم). بدون شک برنامه مبارزه با طواغیت جزء برنامه قرآن است و بدون شک اسلام یک دین انقلابی است، ولی آیا همه مسائلی که در قرآن مطرح شده در این جهت و برای این منظور است و قرآن برنامه دیگری جز این برنامه ندارد و در نتیجه همه آیات قرآن و روایاتی که درباره لوح و عرش و ملک و قیامت و نماز و روزه است، باید در این زمینه پیاده شود؟ آیا انقلاب قرآن و«حزب الله»، انقلاب شکم است و ریشه اقتصادی و طبقاتی دارد، یا انقلاب«سر» است و ریشه در فطرت آدمی دارد؟
شما میگویید منظور از اینکه امام باید تفسیر کند، این است که: «اندیشه مفسران به سان اندیشه امام باشد و بر مبنای آموزشها و اعمال او شکل گرفته باشد، یعنی تفسیرگو کسی باشد که در شرایط حساس و درگیریهای سخت و تضادهایی که امامان ما با آنها روبرو بودهاند، قرار بگیرد و از آگاهی و شناخت مخصوص امام برخوردار باشد تا از عهده حل این گونه تضادها برآید...»
خلاصه برای اینکه تفسیر، تفسیر امام باشد دنبال سخن امام رفتن ضرورتی ندارد، باید تفکر، تفکر امام باشد و تفکر آنگاه تفکر امام خواهد بود که فرد از نظر طبقاتی در طبقه امام (طبقه محرومان تاریخ) باشد و عملا درگیریهای طبقاتی او را داشته باشد تا مانند او تجربه کند و بیندیشد.
آیا واقعا معنی رجوع به ائمه در تفسیر آیات همین است؟ آیا شما خودتان به این مطلب معتقدید، یا میخواهید بدین وسیله دیگران را اغفال کنید؟ شما از وجدان انقلابی و صداقت انقلابی دم میزنید، همان وجدان و صداقت انقلابی شما را به گواهی میطلبم. آیا واقعا شما نمیدانید تعبیراتی از این قبیل: اراده خدا انقلابی است، طرز تفکر خدا چنین است و خداوند برای تحقق خواست خودش حزب تشکیل داده است و قرآن جز یک فلسفه مدون حزب انقلابی محتوایی ندارد، صحیح نیست؟
شما حتی اطلاع از تاریخ صدر اسلام و شأن نزول آیات را هم لازم نشمرده و زحمت یک بررسی مختصر تاریخ اسلام را هم به خود ندادهاید و آنگاه به تفسیر قرآن و تدوین ایدئولوژی اسلامی دست زدهاید. شما آنجا که میخواهید دو قطبی شدن جامعه اسلامی را بلافاصله بعد از پیغمبر توجیه کنید و خانه فاطمه را مرکز محرومان و کسانی که دستشان به اصطلاح به دم گاوی بند نبوده معرفی کنید و به گرایشهای شیعیان از قبیل ابوذر و مقداد و بلال جنبه مادی و طبقاتی بدهید، درباره خانه فاطمه (علیها السلام) و مظلومیت اهل این خانه و به آتش کشیدهشدن آن خانه داد سخن میدهید، آنگاه میگویید:
«در همان حال [که خانه فاطمه (علیها السلام) به آتش کشیده میشود] در خانه روحانی بزرگ و یهودی منافق «عبدالله بن ابی» که مدتها بر ضد انقلاب میجنگید و اکنون وارد انقلاب شده و جبهه خارجی را مبدل به جبهه داخلی کرده و بالاتر آنکه مفسر قرآن هم شده و حتی پس از گذشتن هزار و چهارصد سال هم میبینیم که نبوغ تفسیری عدهای از مفسرین ما هم مرهون تجزیه و تحلیلها و برداشتها و اقوال همین مفسر شهیر است و البته از موقعیت خاصی هم برخوردار است چه از قدما میباشد هر روز صدها نفر در پای کرسی تفسیر او حاضر میشوند.»
عبدالله بن ابی همان منافق مشهور است که از اشراف مدینه بود و موقعیت مهمی داشت و به واسطه اسلام متزلزل شد و تا چند سال بعد از ورود رسول خدا زنده بود و در حیات رسول خدا مرد و آیه نازل شد: «بر اینان نماز مگزار و استغفار تو هم برای آنها مفید فایده ای نیست». عبداللهبنابی هیچ وقت با پیغمبر نجنگید که جبهه خارجی را تبدیل به جبهه داخلی کند، از اول در جبهه داخلی اخلال می کرده است. عبدالله بن ابی به هیچ وجه روحانی نبوده و هرگز یک آیه هم از قرآن تفسیر نکرده و در هیج تفسیری هم از او به عنوان مفسر نامی برده نشده و همه مفسران بالاجماع او را منافقی بزرگ می دانند. او اساسا بعد از رسول خدا زنده نبود که در خانه او صدها نفر برای تفسیر شرکت کنند. آیا اینها نشانه کمال بی اطلاعی شما از تاریخ اسلام نیست؟
شما در پاورقی همین قسمت، از واقعه «یمامه» (که در حدود یک سال بعد از پیغمبر رخ داد و نبردی سهمگین میان مسلمانان و پیروان مسلمه کذاب واقع شد نام میبرید و میگویید: «تعداد زیادی از مسلمانان به قتل رسیدند که تعداد کشته شدگان از هزار تا هزار و دویست نفر گفته شده است و در میان آنان هفتصد و یا چهارصد و پنجاه و یا به کمترین شماره هفتاد تن از حاملان و حافظان قرآن بودند که در تارک درخشان این گروه نام سالم موسی بن حذیفه (مولی ابی حذیفه) دیده میشود... پیداست که بنیانگذاران این جنگ چه کسانی بودند.»
آیا میدانید این آقای سالم که شما او را در تارک درخشان شهدای حافظ قرآن در یمامه قرار میدهید کیست؟ این سالم همان فردی است که گروه یورش به خانه علی و زهرا و به آتش کشیدن آن خانه را رهبری میکرد. این شخص در گروه همان کسانی بود که شما هم آنها را به طنز «صحابه کبار» میخوانید و در قطب مخالف علی قرار میدهید. این فرد همان است که خلیفه دوم هنگام مرگ گفت: اگر سالم زنده میبود کار را به شورا نمیافکندم، یعنی در تقدم او بر علی و پنج عضو دیگر شورا تردید نداشتم. سالم یک ایرانی آزادشده اهل اصطخر است. من میدانم که این همه عنایت و لطف شما به او از آن جهت است که او به تعبیر شما از محرومان تاریخ و از به اسارت گرفتهشدهها و مستضعفین تاریخ است. اسارت و بردگی سالم به دوره قبل از مدینه و قبل از جنگهای اسلامی منتهی میشود. شما طبق فلسفهای که از آن پیروی میکنید و آن را یکی از معیارهای تفسیر قرآن قرار دادهاید، فکر کردهاید که چون سالم از محرومان تاریخ است، پس یک انقلابی واقعی و مؤمن واقعی است و از نظر موضع اجتماعی همردیف سلمان و ابوذر و مقداد و بلال است، یعنی موضع طبقاتی او کافی است که او را یک انقلابی واقعی قرار دهد و بر تارک درخشان همه شهیدان و حافظان قرآن یمامه بنشاند. غافل از آنکه آن خانهای که به اعتراف خود شما خانه مردم و خانه توده بوده است (خانه فاطمه علیها السلام) به دست همین فرد تودهای به آتش کشیده شد. آیا اینها دلیل بیاطلاعی شما از تاریخ صدر اسلام نیست؟ آیا اینها معیارهای شما را در فلسفه تاریخ بهکلی بیاعتبار نمیکند؟ آیا اینها کافی نیست که شما در ارزیابیها و تفسیرهای خود از تاریخ تجدیدنظر کنید و فیالمثل قضاوتها و اندیشهها و گرایشها و تفکرات هزار ساله مفسرین و فقها و حکما و عرفا و زهاد و عباد را آن گونه توجیه مادی و طبقاتی نفرمایید؟
شما در تفسیر آیه کریمه «الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلوه و مما رزقناهم ینفقون» (بقره/۳) درباره ایمان به غیب اینچنین میگویید: «مفسرین، غیب را آنچه که دیدنی نیست، اعم از خداوند یا فرشتگان و... از این قبیل دانستهاند، حال آنکه اولا خداوند و فرشتگان و... غیب نیستند، ثانیا با طرح عنوان متقین، مسأله ایمان به خدا مطرح شده و گذشته است.» آنگاه خودتان، غیب و ایمان به غیب را اینچنین تفسیر میکنید:
«منظور از غیب معهود و شناخته شده (یعنی الف و لام «الغیب»، الف و لام عهد است)، همان مراحل ابتدایی رشد انقلاب توحیدی و زمان انجام تحولات کمی است.» خلاصه مدعی هستید که مقصود از ایمان به غیب که در قرآن آمده، این است که مؤمنین بدانند انقلاب مرحله پنهانی دارد و در آن مرحله مبارزه باید پنهانی باشد، این مرحله مرحلهای است که نظام حاکم هنوز مسلط است و انقلاب مرحله رشد تدریجی را میپیماید تا تغییر تدریجی کمی تبدیل به تغییر کیفی دفعی شود (اصل چهارم دیالکتیک) و نظام جدید مستقر گردد و انقلاب از مرحله غیب به مرحله شهادت برسد.
من سخنم این نیست که انقلاب مرحله غیب و شهادت دارد یا نه، قطعا دارد. انقلاب اسلامی که برخلاف تصور شما انقلاب سر بود نه انقلاب شکم، انقلاب انسانی و فطری بود نه انقلاب طبقاتی مرحله پنهان را در مکه طی کرد و مرحله آشکار را در مدینه. سخن من این است که آیا شما واقعا در وجدان خودتان احتمال میدهید که منظور این آیه همین مطلب باشد؟ آیا انقلابیون عصر پیغمبر از قبیل سلمان و ابوذر و مقداد مفهومشان از ایمان به غیب همین معنی بود؟ آیا آنها در دوره مدینه موضوع ایمان به غیب را منتفی شده تلقی میکردند؟! شما در تفسیر جمله «و بالاخره هم یوقنون» «(بقره/۴) میگویید: «اینان به نظام برتر در مرحله شهادت انقلاب یقین دارند و میدانند که این موضعگیریهای خاص و این روش انقلابی، سرانجام آنان را به هدف خویش که رسیدن به نظام برتر است، میرساند...»
شما هر جا که نام دنیا آمده آن را با کلمه «زندگی پستتر» ترجمه کردهاید، که اصل ترجمه درست است، ولی مقصود از زندگی پستتر را منحصرا زندگی در نظام به اصطلاح سرمایهداری قرار دادهاید و آخرت را که به «نظام برتر» ترجمه کردهاید، به معنی نظام عادلانه سوسیالیستی، که بعد از این نظام برقرار خواهد شد، دانستهاید. آیا واقعا شما خود باور دارید که منظور از آخرت در قرآن، نظام برتر از زندگی در همین جهان است؟ یعنی مقصود از دنیا، زندگی در نظام سرمایهداری و مالکیت است و مقصود از آخرت، زندگی در نظام تکامل یافته سوسیالیستی است؟ آیا اینها ملعبه قرار دادن قرآن نیست؟ اگر نیست پس چیست؟
شما جمله «و یقیمون الصلوه» را این طور تفسیر کردهاید: «آنان برای تحقق ایمان خود، آن پیوستگی را که در زبان مذاهب، نماز خوانده میشود بر پای میدارند.»
آنگاه چنین گفتهاید: «این نشانه تنگنظری و محدودنگری مفسرین و مترجمین است که کلماتی از این قبیل را از معنای عام خود بازداشته و محدود و محصور ساختهاند، زیرا معنی «صلوه» از نظر لغوی آن نماز نیست. نماز شکل خارجی این پیوستگی و ارتباط بین عناصر انقلابی همراه و نمودهای برتر و قوانین حاکم بر آفرینش است... قرآن با انتخاب این کلمه به یکی دیگر از اصول کلی در همه انقلابات، چه توحیدی و چه غیر توحیدی، توجه کرده، منتها در انقلاب توحیدی، این اصول به نحو جالب تری خودنمایی میکند که به روزگار غیب انقلاب، باید بین عناصر انقلابی پیوستگی، چه از نظر فکری و ایدئولوژیکی و چه از نظر عملی و پایگاههای انقلابی و نحوه اجرای تاکتیکها، حکمفرما باشد... دیدگاه باز کادر رهبری حزبی توحیدی نه تنها لازمه ایمان به غیب (انقلاب) را برپاداشتن این پیوند و رابطه و مستحکمتر ساختن هر چه بیشتر آن میداند، بلکه میخواهد این رابطه از سطح عناصر انقلابی مؤمن نسبت به یکدیگر برتر آمده و در سطح آفرینش در رابطه خداوند و همه قوای وجود مطرح گردد و به صورت نماز، صورت خارجی یابد.»
اولا در کدام لغت و کدام تاریخ، نماز (صلوه) به معنی پیوستگی میان اعضای یک حزب یا پیوستگی به طور مطلق آمده است؟ ثانیا مگر قرآن پیوستگی میان اهل ایمان (حزب الله) را صریحا توصیه و تأکید نکرده است؟ «و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا» (آل عمران/۱۰۳) (همه با یکدیگر به ریسمان الهی چنگ بزنید و از یکدیگر جدا مباشید) اکنون چه ضرورتی هست که هر جا نام«صلوه» آمده آن را به معنی پیوستگی عناصر انقلابی بگیریم و نماز معهود را به عنوان صورت عینی این پیوستگی در رابطه با کل هستی به حساب آوریم؟ ثالثا اینکه میگویید: «به روزگار غیب انقلاب، باید بین عناصر انقلابی نوعی پیوستگی... باشد» مفهومش این است که در روزگار شهادت انقلاب، دستور «اقیموا الصلوه» (حج/۷۸) بلا موضوع است، همچنانکه نظیر این را در مورد جمله «و مما رزقناهم ینفقون» گفتهاید. آیا مسلمانان صدر اسلام در دوره مدینه، که دوره به اصطلاح شهادت انقلاب بود، دستور «اقیموا الصلوه» و دستور «و مما رزقناهم ینفقون» را اجرا نمیکردند؟
از شما میپرسم آیا از نظر قرآن، پیوستگی عناصر مؤمن، مولود و تابع وابستگی انسان با خداست یا وابستگی انسان با خدا تابع و مولود و مظهر وابستگی عناصر مؤمن انقلابی است؟ آیا نماز معهود مسلمانان صورت خارجی پیوستگی مؤمنان است یا پیوستگی مؤمنان در حکم صورت اجتماعی پیوستگی مؤمنان با خداست؟ شما خلود و جاودانگی را که در قرآن آمده است، همانگونه تفسیر میکنید که فلاسفه مادی تفسیر کرده و میکنند، که خلاصهاش این است که اگر فرد در طریق تکامل جامعه فانی گردد، جاودان میگردد، زیرا راه جاودان است و تکامل جاودان است، هر چند فرد فانی است. بگذریم از همه اشکالات دیگر، قرآن خلود و جاودانگی را مخصوص مؤمنان و پیشتازان تکامل، و انقلاب نمیداند، کافران و منافقان را هم جاوید و خالد میداند. خلود و جاودانگی آنها را چگونه توجیه میکنید؟
شما از یک طرف در تفسیر سوره حمد میگویید: «مسأله خداخواهی اصل اساسی در قرآن است. الله یعنی ذات مقدسی که همه موجودات، مات و مبهوت و دیوانه او میباشند و برای پیوستن و رسیدن به او تلاشی پیگیر و خستگی ناپذیر دارند... مگر نه این است که اسم حاکی از مسمی و کاشف از اوست؟ آیا [انسان] چگونه با نام الله به مسمای خداوند میتواند پی ببرد؟ مگر خداوند، آفرینش را احاطه نکرده است و مگر الله در جزء جزء موجودات راه ندارد و حکومت نمیکند؟ مگر چگونه با نام الله به ذات او میتوان راه یافت؟ آیا با به کار گرفتن همین نام، چشم انداز انسان مؤمن به قرآن به اندازه پهنای همه آفرینش گستردگی و انبساط نمییابد و آیا ظرف وجودی او از همه آفرینش گستردهتر و منبسطتر نمیشود؟ آیا از همین جا به مفهوم این سخن زیبای خدایی پی نمیبریم که: «تنها دل بنده مؤمن جایگاه خداست؟» پس ضمن آنکه عنصر مؤمن نام خدا میبرد و خود را واله و حیران عظمت و بزرگی و جبروت او میبیند و برای رسیدن به او و در قلب خود جای دادنش تلاش میکند، به آفرینش و موجودات آن هم میاندیشد که همه جویای الله و پویای او میباشند و تنها دل بدو بسته و پیوند بندگی را با او محکم کرده و رو به سوی او دارند.»
اینها همه صحیح و درست و قابل تحسین، اما از طرف دیگر در ضمن تفسیر آیه ۹ از سوره بقره «یخادعون الله و الذین آمنوا و ما یخدعون الا انفسهم...» «کلمه الله به گونهای تفسیر میشود که یکمرتبه اندیشه درباره جملههای بالا هم عوض میشود که همه آن تعبیرات از قبیل ذات مقدس، همه موجودات و اله عظمت و جبروت او هستند و او را میجویند و تنها دل به او بستهاند و امثال اینها، نه درباره آن ذات مقدسی است که قرآن او را به عنوان الله میشناساند که منزه از هر نقص و حالت منتظره و مجرد از زمان و مکان است، بلکه درباره واقعیت دیگری است که همه با او آشنا هستیم. کدام واقعیت؟ چه تکامل؟
در ذیل آن آیه چنین میخوانیم: «راستی از الله چه میفهمیم؟ جز تکامل مطلق؟ جز آفرینش با همه ابعادش؟ و بالاخره جهان با حرکت تکاملیاش به سوی یک بینهایت بزرگ؟» آیا الله در منطق قرآن یعنی تکامل مطلق؟ تکامل، حرکت به پیش است و خداوند، کمال و کامل مطلق است. فرق است میان کمال و تکامل. مادی مسلکان تکاملمطلق را میپذیرند، کمال مطلق را نمیپذیرند. اختلاف مادی با الهی بر سر کمالمطلق است که هیچ حالت منتظره و نیستی و کاستی و حرکت ندارد، نه بر سر تکامل مطلق.
آیا الله یعنی آفرینش با همه ابعادش، یا اینکه الله یعنی آفریننده همه آفرینش با همه ابعادش؟ آیا الله یعنی جهان با حرکت تکاملیاش به سوی بینهایت بزرگ، یا الله آن بینهایت بزرگی است که جهان از او سرزده و به سوی او در حرکت و صیرورت است («الا الی الله المصیر»؟)
الله به معنی تکامل مطلق، به معنی آفرینش با همه ابعادش، به معنی جهان با حرکت تکاملیاش به سوی بینهایت بزرگ، چیزی است که هر بیاللهی هم او را میپذیرد. شما اگر از فویرباخ و مارکس و انگلس و لنین و استالین هم بپرسید، به چنین اللهی اعتراف دارند.
خلاصه در این تفسیر همه نامها مذهبی است و ابتدا جلب توجه میکند از قبیل الله، توحید، نبوت، وحی، ملک، آخرت، بهشت، دوزخ، روح، نعیم، عذاب، توکل، صبر، تکامل، انقلاب... اما همینکه به عمق و ژرفای برداشتها وارد میشویم، همه از نظر ناپدید میشوند و به جای اینها معانی و مفاهیم دیگری جایگزین میگردند و جز لفظ چیزی باقی نمیماند. عجیب این است که ادعا میشود که ما میخواهیم فرهنگ اسلامی را فرهنگیانقلابی کنم. شگفتا! آیا انقلابی بودن و یا به نظر شما انقلابیشدن فرهنگاسلامی در گرو این است که محتوای معنوی آن را از آن بگیریم و محتوای مادی جایگزین آن سازیم؟! آیا انقلاب منحصر به انقلاب شکم و انقلاب ناشی از محرومیت و موضع طبقاتی است؟ آیا پیغمبر اسلام انقلاب سر و انقلاب روح و قلب برپا نکرد؟ آیا این گونه برداشت از انقلاب، دانسته یا ندانسته، تبلیغ به سود ماتریالیسم نیست که تنها با برداشتهای ماتریالیستی و توجیه مادی تاریخ و جامعه و بالاخره با ماتریالیسم تاریخی است که میتوان از یک فرهنگ انقلابی دم زد؟
این بود شمهای از تذکراتی که میخواستم خیرخواهانه و دوستانه به عزیزانی(منظور از عزیزان همان شقاوتمندانی است که جواب این سخن پدرانه و علمی را با گلوله دادند منظور اکبر گودرزی و همپالگیهای اوست[:گردآورنده]) که هنوز فکر میکنم اغفالشده هستند، بدهم. امیدوارم این تذکرات، سودمند واقع گردد. بار دیگر از همه فضلا و دانشمندان درخواست دارم که به دقت در آنچه گفته شد بنگرند، اگر مرا بر خطا میبینند واقفم فرمایند که با سپاسگزاری فراوان خواهم پذیرفت.
اول رجب ۱۳۹۸ هجری قمری
مرتضی مطهری
منبع: علل گرایش به مادیگری، ناشر: انتشارات صدرا، چاپ سیزدهم،۱۳۷۲، ص ۳۱-۴۴.