گودرزی باید روانکاوی میشد
گفتوگو با حجتالاسلاموالمسلمین عبدالمجید معادیخواه
در نگاه کلان در اصلی که میشود از تفاسیر قرآنی و نحوه رفتار فرقانیها استنباط کرد، یکی چپ گرایی است و مصادره معارف انقلاب به نفع اندیشه مسلط که اصالت را به مبارزه میدهد و دیگری روحانیت ستیزی.
در مورد چپ گرایی آنها چندان مبدع این روند نبودند و این بستر از قبل توسط عده دیگری مهیا شده بود و شناخت ماهیت این نوع از چپ گرایی در آن شرایط چندان کار سختی نیست، اما روحانیت ستیزی اینها یک مقدار محل سؤال است.
این پدیده چه ریشههایی داشت و چه چیزی به این مسئله دامن میزد. البته گودرزی را اول آقای مجتهدی و بعد هم آقای سعید از مدرسه چهلستون بیرون کردند، بعد رفت به مدرسه شیخ عبدالحسین و آقای خسروشاهی هم بیرونش کرد. اینها شاید تأثیر داشته باشد، ولی قاعدتاً قضیه فراتر از این حرف هاست.
_ به نظر من شخص گودرزی را نمیشود ملاک فرقان قرار داد. گودرزی با بقیه فرق میکرد. او کسی بود که توانسته بود از فضای آن دوران برای جذب مجموعهای استفاده کند، اما آدم لجبازی بود. بیشتر به فردی شبیه بود که عقده داشت. باید روانکاوی میشد تا معلوم میشد این عقده از کجا نشأت گرفته بود. وضعیتش بیشتر به این تیپ شخصیتی میخورد.
ما در آن روزها قانع شده بودیم که بقیه غیر از گودرزی قبول میکنند که اشتباه کردهاند. برای من این مهم بود، اما اگر مقداری تجربههای حالا را داشتم، واقعاً تلاش میکردم گودرزی روان کاوی شود. رفتارها و لجبازیهایش ابداً قابل توجیه نبود، او با بقیه فرق میکرد.
بدنه فرقان از جوانانی تشکیل میشد که مؤلفه اساسی آنها عشق مفرط به دکتر شریعتی بود. دکتر شریعتی هم ویژگیهایی داشت که نسل جوان را شیفته میکرد. بدنه روحانیت هم با دکتر شریعتی بد جوری در افتاد.
اینها به سخنرانیهای دکتر شریعتی گوش میدادند و کتابهای او را میخواندند. بعد به محلشان میآمدند و روحانی محل را میدیدند که نه سواد درستی دارد، نه وضع اخلاقیاش خوب است و نه اهل مبارزه است و بدون اینکه کتابهای دکتر شریعتی را خوانده باشد به او فحش میدهد!
اینها هم که با روحانیون سطح بالا ارتباط نداشتند، در نتیجه در یک طرف جاذبه شدید ایجاد شده بود و در سوی دیگر دافعه شدید و طبیعی است که نوعی بیزاری در اینها به وجود آمده بود. در این میان فردی مثل گودرزی هم پیدا شد و این حس را کشف کرد و تا توانست به آتش درون جوانها دامن زد!
. / ویژگی بارز گروه فرقان این بود که اساساً و بدون هیچگونه مرزبندی ضد آخوند بودند و آقای مطهری و آقای بهشتی و آقای طالقانی برایشان با آخوند محله فرقی نمیکرد!
_ منشاء قضاوت اینها تقابل روحانیت بود با شریعتی. البته وضعیتشان نسبت به آقای طالقانی تاحدی با بقیه فرق میکرد، به نظر من هم مجموعاً برخورد روحانیت با دکتر شریعتی درست نبود، یعنی افرادی به او فحاشی میکردند و توجه نداشتند که نسل جوان به او عشق میورزد! نسل جوان هم که آسیب پذیر است، طرف کتابهای دکتر شریعتی را نخوانده بود، ولی دائماً به او فحش میداد. فرهنگ فحاشی آن موقع وجود داشت، حالا هم وجود دارد!
در تاریخ اسلام داریم که حجر بن عدی و گمانم یکی دیگر از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) داشتند مردم را برای جنگ با معاویه بسیج میکردند و در حرفهایشان میگفتند:» آماده بشوید که برویم با این دشمنان خدا بجنگیم. «امیرالمؤمنین (ع) پیغام فرستادند که چرا این طور حرف میزنید؟ و وقتی نزد ایشان آمدند فرمودند: «انی اکره لکم ان تکنوا سبابین».
در حالی که اگر تعابیری را که اینها به کار برده، ببینید، مشاهده میکنید که فحشهای چاله میدانی نمیدادند. باید دقت کنیم و ببینیم در رفتار ائمه اطهار (ع) چه ویژگیهایی وجود داشت. امیرالمؤمنین (ع) به آنها فرمودند:» باید دنبال این باشید که آنها برگردند و هدایت شوند. «و آنها بسیار تعجب کردند، چون سر و کارشان با معاویه و طرفداران او بود، لیکن حضرت امیر حتی در برابر آنها هم بیحرمتی را تحمل نمیکردند.
ما متأسفانه به این نکته توجه نداریم که وقتی نسلی به کسی علاقمند است، در افتادن با عواطف آنها خطرناک است. به نظر من در بین مؤلفههایی که در پیدایش فرقان نقش داشت، اولین مؤلفه عشقی است که نسل جوان و خصوصاً اعضای آنها به دکتر شریعتی پیدا کرده بودند و نیز برخورد ناشیانهای که با او شد. اگر همه برخوردها مثل برخورد مرحوم آقای مطهری بود، چنین چیزی از آن بیرون نمیآمد.
روضه خوانها و مداحها فحاشیهای بسیار زشتی کردند و آتش روشن شد و آدم فرصت طلبی مثل گودرزی هم که من نمیدانم واقعاً از کجا این عقده در او پیدا شده بود، در این زمینه تلاش کرد و مجموعهای را شکل دارد.
چون در آن موقع علاقه به مبارزه مخفی و پنهان کاری در نسل جوان وجود داشت، اینها توانستند با پنهان کاری عدهای را جمع کنند. جوانها خیلی علاقه داشتند عضو سازمانی بشوند، آنها هم با یک سازماندهی آبکی، این غریزه جوانها را ارضا کردند.
من نمیدانم ساواک از این تشکیلات خبر داشت یا نه، ولی به نظرم ساواک هم بدش نمیآمد که اینها باشند و فعالیت کنند. البته باید در این باره تحقیق کرد، چون اینها سازماندهیشان خیلی ساده و ابتدایی بود.
*اینها میگفتند ما حزب نیستیم و یک جریان فکری هستیم.
_ البته سازماندهی داشتند که مثلاً مسئول فلان منطقه فلان آدم است. مساجد کوچک متروکه را نشان میکردند و با برگزاری جلسات و گفتن سخنانی ضعیف و در عین حال پر هیجان، عطش مبارزه جوانها را ارضا میکردند. از آن سو هم سازمان مجاهدین خلق بود که با تبلیغات آنچنانی که خود ما هم در آن نقش داشتیم و برای آنها کاریزمای عجیب و غریبی درست کردیم، برای جوانها بسیار جذاب بود.
یک زمانی یکی از آرزوهای نسل جوان این بود که راهی پیدا کنند و وارد این سازمان بشوند. فتنه ارتداد آنها به این مسئله اضافه شد و مجموعه مؤلفههایی که اشاره کردم به نظر من در شکل گیری پدیده فرقان نقش داشت، مضافاً بر اینکه ناگهان فضای باز سیاسی هم پیدا شد و اینها برای توسعه مجموعهشان میدان پیدا کردند.
. / در مبنای روحانیت ستیزی گروه فرقان، اینها بیش از آنکه تحت تأثیر اندیشههای دکتر شریعتی به روحانیونی که زمان آگاه نبودند و یا اهل مطالعه نبودند و پدیدههای نوین را تکفیر میکردند، حمله کنند؛ اتفاقاً لبه تیز حملاتشان متوجه کسانی بود که از پیشروترین روحانیون بودند و در ترورهایشان سراغ کسانی رفتند که هیچ نسبتی با روحانیونی که دکتر شریعتی آنها را مذمت میکرد، نداشتند. به نظر میرسد که اینها از جای خاصی خط میگرفتند و چهرههای خاصی را نشانه میگرفتند.
_ البته اینها امثال آقای محمد باقر دشتیانه را هم ترور کردند. احیاناً گودرزی سعی کرده بود به اصطلاح خودش ائمه این جریان را از بین ببرد. مسئله گودرزی با بقیه اعضای فرقان فرق میکرد، او وقتی این مجموعه را آماده کرد با همین شیوهای که اشاره کردم وارد میدان شد و با شیطنت کار خودش را کرد. مغالطهای که ممکن است در اینجا پیش بیاید قاتی کردن مسئله گودرزی با این مجموعه است. اگر محقق متوجه این نکته نشود به خطا میرود.
من معتقدم اعضای فرقان آلت دست گودرزی شده بودند، او هم با توجه به مجموعهشناختی که از این افراد داشت، با شیطنت اینها را به هر راهی که میخواست میکشید. من در دوران بازداشت آنها با عباس عسگری باب صحبت را باز کردم و وقتی اعلام شد که او به حرف آمده، مثل بمب در آن مجموعه صدا کرد، چون این فرد خیلی برایشان قداست داشت و محال میدانستند که حرف بزند.
کمال یاسینی که قاتل مرحوم آقای مفتح و پاسداران ایشان و چند نفر دیگر بود، توسط عباس عسگری جذب فرقان شده بود، او وقتی با عباس عسگری روبرو شد، پرسید:» عباس! ما واقعاً اشتباه کردیم؟ «و عباس عسگری جواب داد:» بله. «حدود سه ربع ساعت دست در گردن یکدیگر انداخته بودند و زار میزدند و اشک میریختند! انگار که بزرگترین داغ و مصیبت را دیده بودند، از شدت اندوه منفجر شده بودند.
وقتی ما برای عباس عسگری شرح دادیم که واقعیت امر چیست، پذیرفت که ما در اساس هیچ اختلاف نظری نداریم و با ما شرطکرد که او را عفو نکنیم! این نکته بسیار مهمی است، عدهای از دوستان خیلی دلشان میخواست سیاه نمایی کنند، ولی اینها چنین جوانهایی بودند.
عباس عسگری شرط کرد که قطعاً او را اعدام کنیم! با اینکه شخصاً کسی را نکشته بود! علت شرطش هم این بود که میگفت من عده زیادی را به این گروه آوردهام و حالا اگر آنها اعدام شوند و من بمانم، نمیتوانم به زندگی ادامه بدهم. آدمی را که چنین حرفی میزند نباید دست کم گرفت و گرنه به اشتباه میافتیم و بقیه را هم به اشتباه میاندازیم.
واقعیت این است که بسیاری از کسانی که درباره اینها حرف میزنند، در آن گفتگوها نبودند. گاهی میشد که من ۱۱ ساعت از اذان مغرب تا اذان صبح با اینها حرف میزدم، به این سادگی نبود که امروز یک تنلگر به عباس عسگری زده شود و فردا او تبدیل به آدم دیگری بشود، اساس تحول این مجموعه عباس عسگری بود.
. / باشناختی که از این جریان در ایام قبل از انقلاب داشتید، آیا پیش بینی میکردید که اینها بعد از انقلاب دست به ترور بزنند؟ چون قبل از آنکه ترورها شروع شود، به شکل مشکوکی این زمزمه وجود داشت که عدهای ترور خواهند شد!
_ به هر حال همه غافلگیر شدند و کسی انتظار نداشت که ناگهان چنین اتفاقی روی بدهد. گودرزی برای من کم و بیش شناخته شده است، به ویژه که عقده عجیبی داشت و از عقدهها هم چیزهای عجیبی در میآید. اگر در آن موقع این آگاهی وجود داشت، واقعاً باید در مورد او روان کاوی صورت میگرفت، ولی اینکه چه جریاناتی و چه کسانی میدانستند که فرقان دارد چه میکند، متأسفانه من اطلاعی ندارم.
. / با آن شتابی که جریان دادگاه پیدا کرد، عملاً این مسائل کشف و ثبت نشد، در یکی از مصاحبههایتان اشاره کردهاید که برای دیدن ضارب شهید مطهری رفتید، این قضیه چه جذابیتی برای شما داشت؟
_ میخواستم ببینم چه کسی است که چنین جنایتی کرده؟
. / یعنی فکر میکردید آگاهانه این کار را کرده؟
_ بله، میخواستم ببینم چه کسی حاضر شده برود شخصی مثل آقای مطهری را بکشد؟ این برایم خیلی مهم بود و کنجکاو شده بودم، منتها وقتی رفتم و آن حرفها را شنیدم، در عالم دیگری رفتم و احساس کردم فاجعهای در راه است! و باید جلوی آن را گرفت.
در محاکمات همه ناامید شده بودند از اینکه اینها حرف بزنند، بنده با ارتباطی که با عباس عسگری برقرار کردم، در واقع توانستم زبان این گروه را باز کنم!
. / آیا سکوت آنها به خاطر تعصب نسبت به رهبر گروه بود؟
_ بله از همین بازیهایی که گروهها دراند و روابطی حاکم میشود که اعضا تابع بیقید و شرط رهبر گروه هستند و لذا آنها حرف زدن را تحریم کرده بودند. وقتی عباس عسگری صحبت کرد و این سد شکست، نهایتاً بین گودرزی و عسگری مشاجرهای پیش آمد.
موقعی که قرار شد عسگری بنشیند و با ما حرف بزند، سه تا شرط قرار داد: یکی اینکه اگر جایی گیر کردم باید گودرزی را بیاورید که کمک کند و او جواب دهد، ما قبول کردیم. یک جایی عسگری گیر کرد، گودرزی آمد و نتوانست جواب بدهد، عسگری گفت:» ما تو را امام خودمان میدانستیم، حالا میبینیم که جواب نداری بدهی! اینکه خیلی زشت است. «
گودرزی گفت:» من اگر امام تو هستم، گفتهام که حرف نزن! «به هر حال با هم درگیر شدند و گودرزی بایکوت شد، چون نفوذ عباس عسگری در آن مجموعه بیش از گودرزی بود و او را بیشتر قبول داشتند.
. / قطعاً قبل از شما دیگران با اینها گفتگو کرده بودند و اشاره کردید که به نتیجه نرسیدند. شما چرا تصور کردید که با گفتگو با اینها میتوانید گرهای از این کار باز کنید و معیارتان برای انتخاب عباس عسگری از میان این مجموعه چه بود؟
_ من مطمئن بودم که اگر آن طور که بقیه اعتقاد داشتند، این مجموعه را بلافاصله اعدام و دفن کنیم، این ماجرا به فاجعهای علیه جمهوری اسلامی تبدیل خواهد شد و باید به هر نحو ممکن راهی پیدا کرد.
بعد گفتم برویم یکی یکی این افراد را ببینیم و بفهمیم که اینها چه کسانی هستند.
قیافه عباس عسگری از نظر من قیافه خاصی بود، او جوان حدوداً ۲۵ ساله نجیبی بود و این خشونتها به او نمیآمد. تصادفاً درست هم از کار درآمد و وقتی نشستیم و حرف زدیم، به نتیجه رسیدیم.
به او گفتم:» تا دیروز قرار بود تو مرا بکشی و حالا وضعیت به شکلی شده که جایمان عوض شده، با این تفاوت که الان طرف مقابل تو میگوید من نمیخواهم تو را بکشم و میخواهم ببینم تو کی هستی؟ ببینیم اصل این اختلاف چیست و دو تا آدمی که در چنین رابطهای قرار گرفتهاند، دست کم چهشناختی از هم دارند؟ بهتر است ببینیم اسلامی که تو به آن اعتقاد داری میگوید که من وظیفه دارم تو را بکشم یا نه؟ باید بدانیم تو چه کار کردهای؟ «و از اینجا باب گفتگو باز شد.
به او گفتم:» شما میخواهید جمهوری اسلامی را نابود کنید، آیا از این چیزی که داری نفی میکنی، اطلاع داری و آن را میشناسی؟ جمهوری اسلامی نتیجه انقلابی اسلامی است، تو واقعاً این انقلاب را میشناسی؟ «
و یک سری سؤالات دیگر را هم پرسیدم و معلوم شد شناخت چندانی ندارد. گفتم:» پس چه اشکالی دارد که اول شناخت کافی از هم به دست بیاوریم و معلوم شود که هستیم و چه هستیم، بعد هر تصمیمی لازم باشد درباره همدیگر بگیریم. «
او جوان خوبی بود و سرشت سالمی داشت و به نظرم میآید که در تنهایی خودش، واقعاً به این مسائل فکر میکرد و خیلی وزد به من علاقمند شد، به صورتی که من یک وقت خواستم نماز بخوانم و او خواست اقتدا کند که من به او گفتم:» اقتدا میکنی که نقص خودت را برطرف کنی؟ نه آن دشمنی صحیح است نه این دوستی! «
من تا مدتی فقط با عباس عسگری صحبت میکردم و بعد کمال یاسینی هم اضافه شد. بقیه اتفاقاتی که افتاد به خاطر تأثیر این دو در بقیه بود و گرنه من با کس دیگری صحبت نکردم.
. / این گفتگوها چقدر در قضاوتتان تأثیر گذاشت؟
_ مانع قضاوتم شد، چون دیگر نمیتوانستم درباره آنها قضاوت کنم، وقتی فضا باز شد، این بحث مطرح شد که حالا چه کسی باید قضاوت کند و من جز در چند مورد نمیتوانستم قضاوت را انجام بدهم.
نقصی که کار ما داشت این بود که در اسلام چنین چیزی نداریم که قضاوت را دو نفر انجام بدهند و فرصت هم نشد از آقای منتظری بپرسم شما بر چه مبنایی به دو نفر حکم قضاوت در مورد یک نفر را دادهاید؟ در دستخط ایشان اسم من هست، اسم آقای ناطق هم هست!؟
البته من دیگر نماندم، بعد از اینکه شورای نگهبان تشکیل شد و تفسیر خود را ارائه کرد، من از وسط محاکمه تقی شهرام آمدم بیرون و گفتم که دیگر نمیتوانم به مسئولیت سابق ادامه بدهم.
. / از آنجا که شما بیش از دیگران با گودرزی برخورد داشتید و او را محاکمه و برایش حکم اعدام صادر کردید، قاعدتاً شناختتان از او بیش از دیگران است. با نشانههایی که آن روز در او دیدید و با توجه به تجربههای کنونی خود، شخصیت او را چگونه تحلیل میکنید؟
_ متأسفانه یکی از نقصهای کارم این است که شناختم از گودرزی خیلی کم بود و لذا نباید قاضی او میشدم، چون در این قضیه بیطرف نبودم. برای من کاملاً روشن بود که منشاء همه این فسادها اوست و لذا از او به شدت متنفر بودم، از او بدم میآمد و احساس میکردم تمام این مجموعه را او به چنین روزی نشانده؛ و از آنجا که خیلی هم لجبازی میکرد، با او گفتگو نکردم، در دادگاه هم فقط سؤال میکردم و او هم پرت و پلا جواب میداد. صحبتهای ما گفتگو نبود، چون او تن به گفتگو نمیداد و من هم بیشتر سعی داشتم ماهیت او را برای مردم برملا کنم.
الان که نگاه میکنم میبینم شناختم از او خیلی کم است و آن هم به خاطر تنفری بود که از او داشتم، در حالی که به عنوان قاضی پرونده او باید سعی میکردم بر این احساس غلبه کنم.
من فکر میکنم گودرزی مشکل روانی داشت، یعنی کارهایش با هیچ معیاری نمیخواند، دائماً لجبازی میکرد و چون مطمئن بود اعدام میشود، سعی میکرد قهرمان بازی در بیاورد، ولی اگر کوچکترین امیدی به نجات پیدا میکرد، بیشتر از همه افراد آن مجموعه التماس میکرد که کشته نشود! ابداً آدم مقاومی نبود، متأسفانه به دلیل نفرتی که از او داشتم، روی او وقت نگذاشتم.
در میان اینها عباس عسگری را خوب میشناسم، ولی بقیه را در ارتباط با حسن عسگری میشناسم، حسن اقرلو بود که خیلی لجبازی میکرد، اما ما یک صحنه برای محاکمه او درست کردیم که محاکمه واقعی نبود و دیدیم جواب داد، یعنی فردای آن روز که آمدم به من گفتند که حسن اقرلو منقلب شده!
یعنی انگیزه پیدا کرده که رفتار خود را بازبینی کند و مثلاً ببیند که چقدر به گروهشان ضربه زده، فیلم خودش را دیده و منقلب شده بود. اعدامی هم بود، چون دستش به خون آلوده شده بود، اما به کلی متحول شد و تغییر کرد و خودش به کارهای گذشته خودش میخندید! مسائل روانی این طور است. میشود گفت که او ناگهان دیوانه شد!
. / شما در عین حال که به روند دادگاه فرقانیها انتقاد دارید، بارها تأکید کردهاید که این دادگاه از افتخارات جمهوری اسلامی است، چه پاسخی برای این تناقض دارید؟
_ به این دلیل گفتم از افتخارات است که تعداد اعدام شدهها کمتر از تعدادی بود که اینها ترور کردند. عدهای هم توبه واقعی کردند، بعضی از آنها را هم میگفتند که به جبهه رفتند و شهید شدند. از این نظر جزو افتخارات است، اما نقصهای فراوانی هم داشت.
*شما در حال حاضر، زمینه پیدایش افکار فرقان گونه را چقدر میدانید؟
_ اینها نمونه کامل خوارج بودند. خوارج انواع مختلف دارند و لذا امیرالمؤمنین (ع) فرمودند بعد از من خوارج را نکشید. مطلق گرایی و دانش اندک و استنباطهای آبکی و من در آوردی سرانجام به همین جور جاها ختم میشود، در حالی که ما خیلی راحت حکم صادر میکنیم و این شیوه است که امثال فرقان از آن بیرون میآیند.
ما خیلی وقتها وارد عرصههایی میشویم که از آن اطلاع نداریم و اظهار نظر هم میکنیم، این شیوه وقتی در حیطه دین مطرح میشود، بسیار خطرناک میگردد. به اسم خدا حرف خود را زدن و گفتن اینکه خدا این طور میگوید، بر اساس نص صریح قرآن بزرگترین ظلم است.
. / فرقانیها اساساً خروجی جریان التقاط بودند تا جریان تحجر چون مدعی بازسازی اندیشه دینی بودند.
_ نه به نظر من وجه غالب بر این مجموعه را فرهنگ خوارج میبینیم. التقاط جریان دیگری است. التقاط در گروههایی چون نهضت آزادی است تا جریانهای دیگر منتها لزوماً از آنها چنین جریان خشن و بیتفکری در نمیآید. کینه و نفرت و مطلق گرایی باید با هم ترکیب بشود تا چنین معجونی از کار در بیاید، به نظرم مؤلفههای اصلی اینها باشند.