درباره منافقین حقیقت مطلب را بگوییم
منبع:
جزوه شناخت
محمد کچویی اقبال اولیه مردم به مجاهدین را در حمایت روحانیون از آنها دانسته گفته است: مردم بعد از اینکه سازمان مجاهدین خلق حرکتی مذهبی را شروع کرد، دنبال رو اینها شدند و به آن اعتبار دادند. در عرض یک سال همه این سازمان را شناختند، طوری که این سازمان از نظر پولی به قدری غنی بود که نیازی به بانک زدن نداشت، ولی سازمانهای چپی میرفتند بانک میزدند و آن قدر پول اضافه داشت (مدارک و اسنادش هست) که حتی به سازمان فداییها از نظر پولی کمک میکرد.
اما به اعتقاد من دلیل اصلی اقبال مردم به این سازمان بیش از همه روحانیون خوب ما بودند، من در زندان همیشه این مطلب را طرح میکردم (که در خصوص سازمان) همه ما گناه کردیم، حالا که این سازمان را شناختیم، بیاییم استغفار کنیم و حقیقت مطلب را بگوییم.
در آن زمان مسئله مبارزه زدگی بود، بنده بر این نظر بودم که مسئله فکری یعنی چه؟ فعلاً مسئله مبارزه است و باید مبارزه کرد، هر کسی هم که مبارزه میکند ارزش دارد و حالا هر نوع فکری میخواهد داشته باشد. این وضعیت در همه پیش آمده بود، کسی به خود اجازه نمیداد که ببیند مسئله فکریاش چیست و آن یکی مبارز مسئلهاش چیست، او دارد با رژیم مبارزه میکند، تو هم دنبال او راه بیفت، مبارزه کن.
من خودم چقدر از این کتابهای کمونیستی چاپ و تکثیر کرده باشم در همان شرایط خفقان که هیچ کس جرأت این کارها را نداشت؟! خیلی! من هیچ وقت به این قسمت (نکته) توجه نمیکردم که این کاری که من دارم میکنم در چه جهتی است، آیا صرف همین که با دستگاه مبارزه میکنند کافی است؟
وقتی تعدادی از کمونیستها را اعدام کردند مثل احمدزاده، فتاحی و... آقای نورالدین طالقانی برای آنها ختم برگزار کرد، جو حاکم چنان بود که وقتی این نه نفر (هفت مارکسیست و دو مجاهد خلق را در فروردین ۱۳۵۴ در تپههای اوین) کشتند، حوزه عملیه تظاهرات میکند.
اصلاً به این قسمتهای فکری و مرامی مبارزین کم توجه داشتند و همه، روحانیون هم بودند، اعتباری که این روحانیون خوب ما به این سازمان دادند هامل اصلی اعتبار اینها بود. کسان (اقشار) دیگر نقش کمتری داشتند.
به خاطر دارم یکی از آقایان که الان خیلی ضد سازمان است و هم البته خیلی روشن و آگاه است، وقتی اولین گروه از مجاهدین ناصر صادق، علی میهن دوست و.... را محاکمه و اعدام کردند، او شبانه دنبال من میگشت تا متنی را که تهیه کرده بود برایش تکثیر کنم، او در قم بود، به آنجا رفتم و متن را گرفتم و آوردم، آن موقع این داغترین محاکمه بود و در آن چند جا کلمه «شاه خائن» آمده بود.
نفر به نفر کمکهای زیادی به اینها میکردند، حالا ما ادعایی نداریم که از اسلام چیزی میفهمیم و دنبال روی اینها هستیم، اما شما آقایان چرا؟ اتفاقاً کمکهای مالی شما بیشتر بود، شما بودید که اینها را تأیید میکردید که بازاریها هم آنها را تأیید میکردند، جا به آنها میدادند، امکانات میدادند.
این حسین شعبانی سرکه فروش ده هزار تومان همه دارایی زندگیاش را در راه این سازمان میدهد، چرا؟ چون میگوید که مورد تأیید تمام آخوندها و روحانیون هستند، پس حتماً راهشان راه خدا است، پس عامل اصلی شما هستید، بیایید استغفار کنید.
بعضی از اینها که منصفتر بودند مثل آقای هاشمی رفسنجانی میگفتند که ما این را قبول داریم که ما در این مورد گناه کردیم و چرا کم توجهی کردیم به این مسئله، ولی این حقیقت بود که هیچ وقت اعضای اصلی سازمان صادقانه نمیآمدند بگویند که نظریات ما چیست، در زندان اول نگاه میکردند به افراد ببینند که این زمینه شناخت را دارد بعد اگر داشت به او شناخت (۱) میدادند.
آقای طالقانی که اینها ادعا میکنند خیلی با او ارتباط داشتند میگوید بعد از اینکه مسئله انحراف سازمان پیش میآید آقای غیوران نزد او و هاشمی رفسنجانی رفته و میگوید به داد ما برسید، اینها دارند حرفهای مارکسیستی میگویند. البته مسائل اینها از سال ۵۳ مطرح شده بود.
در زندان قصر از سال ۱۳۵۲ اعضای بالای سازمان میدانستند که در داخل سازمان چه میگذرد و الان چقدر از افراد سازمان مارکسیست هستند و این را هیچ وقت نمیگفتند، حتی اعضای مارکسیستی که نماز میخواندند زیاد بودند.
بهمن بازرگانی میگفت: در سال ۵۱ وقتی که با مسعود رجوی در سلولهای اوین (قزل قلعه صحیح است) بودیم، من میگفتم مسعود منی که مارکسیستم چرا نماز بخوانم و به مردم دروغ بگویم، من دیگر نماز نمیخوانم، مسعود برگشت گفت: الان مصلحت سازمان، حرکت و مبارزه ما نیست، تو حالا دو سال دیگر بخوان یعنی در شرایطی که سازمان در سال ۱۳۵۰ به اندازه کافی ضربه خورده است حال از نظر مبارزهای که داریم تو دیگر ضربه این جوری به سازمان نزن.
به این ترتیب او حتی در زندان مشهد پیش نماز میایستاد، کسی که اصلاً مارکسیست است، برای اینها (امثال رجوی) مبارزه اصالت داشت و مسئله مکتب و اسلام دسر کار بود.
آقایان وحشت کرده بودند که چه شده در سازمان؟! این سازمان که اسلامی بود، تازه آن موقع توجه کردند و فهمیدند که اصلاً افکار آنها انحرافی است و ربطی به اسلام ندارد. آقای لاهوتی میگفت: ما متوجه شده بودیم، ولی فکر میکردیم که آنها را ول کنیم بدتر میشوند، روی این حساب به مردم اعلام نمیکردند که مردم بدانید، آگاه باشید که اینها فکرشان چیست.
دوباره مدتی با اینها کار میکردند، بعداً که فهمیدند و گند قضایا در آمد و بر کسی پوشیده نماند، تازه آن موقع آقایان گفتند که ما میدانستیم که سازمان منحرف است و انحراف دارد و اینها هم مسائل را به ما نمیگفتند. (مصاحبه با محمد کچویی، سال ۵۹-۱۳۵۸)