منافقین کمترین عقل نظامی نداشتند


بنیاد هابیلیان مصاحبه‌ای با سردار اسماعیل کوثری نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی و فرمانده وقت لشکر۲۷ محمد‌رسول‌الله(ص) صورت داده است که مشروح آن در ادامه می‌آید:

لطفا شرح مختصری از عملیات مرصاد را بفرمایید؟

با درود و سلام به ارواح شهدا خصوصا شهدای عملیات مرصاد.

پذیرش قطع‌نامه که صورت گرفت عراق و استکبار جهانی احساس ‌کردند که از روی ضعف این موضوع پذیرفته شده است و حضرت امام از روی ضعف قطع‌نامه را قبول کرده اند. آمریکایی‌ها عملیات‌هایی را برنامه‌ریزی کردند مخصوصا بعد کربلای ۵ و خصوصا در اول سال ۶۷. باید بگوییم یک مقدار جو متشنجی در جبهه‌ها بود خوب منافقین هم عملیاتی کرده بودند به نام چلچراغ اگر اشتباه نکنم در مهران و گفته بودند امروز مهران فردا تهران. با پذیرش قطع نامه خیال کردند که بهترین زمان است که کار را یکسره کنند.
در عملیات مرصاد چون امام هشدار داده بودند مواظب باشید و مقام‌معظم‌رهبری هم رییس‌جمهور و امام‌جمعه پایتخت بودند به همه امام جمعه‌ها گفتند که شما مردم را به سمت جبهه هاحرکت بدهید. این لطف خدا بود یعنی می‌خواهم بگویم در طول ۸ سال، نه تنها از تهران که از همه استا‌ن‌ها آن‌قدر نیرو آمده بود در جنوب و غرب کشور که اصلا کسی باور نمی‌کرد.
جانشین من هم «شهید غلا‌م‌رضا صالحی» شهید شده بود، و شب هفتش بود. ما بچه‌ها را در دوکوهه و داخل ارودگاه کنار کارون و جاهای دیگر همه را به حالت آماده‌باش درآوردیم.


هابیلیان: آیا به خاطر حضور منافقین حضور پرشورتر بود؟

اصلا بحث منافقین نبود، هنوز هیچ کس نمی‌دانست بحث منافقین است.


هابیلیان: یعنی نمی‌دانستید در برابرتان ارتش بعث است یا منافقین؟

نه هنوز بحث منافقین مطرح نبود. ولی ما و مخصوصا حضرت آقا احساس خطر می‌کردند.


هابیلیان: یعنی در برابر منافقین غافلگیر شدید؟

نه! اصلا بحث منافقین نبود اصل ارتش بعث عراق و آمریکا در راسش بود چون آمریکایی‌ها آمده بودند جبهه گسترده‌ای را در خلیج‌فارس مقابل ما گسترده بودند.


هابیلیان: پس شما احتمال این رو می‌دادید که بعد از قطع نامه مجددا حمله‌ای صورت بگیرد؟

بله! چون حضرت امام همیشه می‌گفتند نمی‌شود به این‌ها اطمینان کرد، مانند الان که حضرت آقا می‌گویند نمی‌شود به این‌ها اطمینان کرد! این‌ها ذاتا این‌طوری هستند یعنی دروغ‌گو هستند. چون این‌ها به ما می‌گفتند شما هیچ موقع نمی‌خواهید صلح کنید امام قبول کردند و قطع‌نامه را پذیرفتند اما باز هم به ما حمله کردند.


اما این لطف خدا بود که در ذهن حضرت امام و مخصوصا مقام‌معظم‌رهبری بیندازد که باید نیرو‌ها را وارد صحنه کرد، مردم هم زمانی که دیدند حضرت آقا این چنین صحبت کردند و از امام جمعه‌ها خواستند که آن‌ها هم حرکت بکنند، این یک شور و نشاطی ایجاد کرد و لذا خیلی‌ها کارهایشان را‌‌ رها کردند و با آگاهی آمدند. در‌ ‌نهایت وقتی که قطع‌نامه پذیرفته شد فردا یا پس‌فردایش بود که عراق به صورت گسترده حمله کرد، هم در جنوب و هم در غرب. مخصوصا اول به جنوب حمله کرد، آمد و هر چی بود و نبود را زد و از روز اول جنگ هم فرا‌تر آمد اما نیرو‌ها رسیدند و جلویش را گرفتند که به اهواز و خرمشهر نرسد اما فرا‌تر از آن منطقه از جاده اهواز و خرمشهر هم گذشتند و به طرف کارون آمدند. آنجا ما نیرو‌ها را وارد کردیم، یگان‌های دیگر هم وارد شدند و عراق را زدند تا رفت پشت مرز.


بچه‌ها از غرب تماس گرفتند و گفتند که منافقین از اسلام‌آباد به طرف ما می‌آیند، چیکار کنیم. من راهنماییشان کردم و گفتم بروید پیش برادر شوشتری که در قرارگاه آنجا بود. یک سری اسلحه که خودتان دارید یک سری دیگر هم بگیرید و بروید به ارتفاعات با هماهنگی آن قرارگاه کار کنید تا آن موقع بگویم چه‌کار کنید.
بعد از آن رفتم قرارگاه خاتم در دارخوین، دیدم آقا محسن[رضایی] آنجا خیلی ناراحت و به اصطلاح پکر نشسته؛ گفتم بچه‌ها همچین خبری دادند، گفت درسته، منافقین هستند. صبحت کردیم و گفتیم هم آمادگی داریم برویم با منافقین درگیر شویم و هم اینجا عملیات کنیم. گفت نه شما همین‌جا عملیات کنید. رسیدم قرارگاه که دیدیم بی‌سیم به صدا در آمد و گفت: آقا محسن شما را می‌خواهد. رفتم پای بی‌سیم آقا محسن گفت: می‌توانید بروید عملیات کنید؟ گفتم: بله! می‌توانیم. گفت با غلام‌پور فرمانده قرارگاه هماهنگ کنید و نفراتتان را معرفی کنید. رفتم آنجا معرفی کردم و کار‌ها را گفتم. رفتم قرارگاه دیدم هلیکوپتر آمده و آماده است.
آقای غلام‌رضا جعفری که مقطعی فرمانده لشگر‌۱۷‌علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) قم بود آن موقع آزاد شده بود و فرد دیگری رفته بود به جایش. گفت من غلام‌رضا جعفری هستم با هم بریم. ما سوار هلیکوپتر شدیم و رفتیم.
همراه ایشان با هلیکوپتر آمدیم طرف قرارگاه منتظران شهادت آنجا نقشه را گرفتیم و برگشتیم دوکوهه که بعدازظهر بود و حول و حوش ساعت ۳یا۴، داشت وقتمون می‌گذشت. همانجا دو هلیکوپتر شنوک بود که ما یک گروهان با دو وانت را بارگیری و سوار کردیم.
رفتیم و نمی‌دانستم منافقین کجا هستند، فقط گفته بودند از اسلام‌آباد آمدند و رد شدند. ما از پایین رفتیم یعنی از طرف پل دختر، آنجا از طرف کرمانشاه نرسیده به اسلام‌آباد که می‌روی یک باند هواپیما اضطراری هست و ما رفتیم تا نزدیکی آن باند. رسیدیم به آن منطقه و هوا هم داشت تاریک می‌شد. نزدیک یک کارخانه گچ بود که خلبان‌ها گفتند دیگه نمی‌توانیم ادامه دهیم سان‌ست(تاریک) شده نمی‌توانیم برویم، گفتم عیب ندارد، بچه‌ها و دو ماشین را پیاده کردیم. در همان حال یک کامیون رسید صاحبش دید ما نیروهای خودی هستیم. گفتم داری از کدام طرف می آیی؟ گفت از اسلام‌آباد از دست منافقین فرار کردم. بسیجی‌ بود. گفتم که خوب چه‌کار می‌تونی بکنی؟ می‌تونی کمک کنی گفت: بله! من میام. خدا خیرش بدهد! این دوتا وانت‌ها را راه انداختیم و اکثر بچه‌ها را هم سوار کامیون کردیم. چند گردان را مشخص کردیم که پشت سر با ماشین بیایند. آمدیم بین راه به جایی رسیدیم که آب بود. نماز را خواندیم به بچه‌ها گفتم نمازتون رو بخونید با خیال راحت باید رفت سراغ اینها، نماز مغرب و عشا رو که خواندیم و حرکت کردیم حول وحوش ساعت ۱۰ بود که رسیدیم. دیدم مردم روستا‌هایی که نزدیک بودند وسط جاده رو بستند و خیلی اظهار ناراحتی می‌کنند. گفتیم خیالتان راحت باشد می‌رویم و دخلشان را می‌آوریم. رسیدیم به آن باند، متوجه شدیم بچه‌های تیپ ۸۱ روح‌الله اراک آنجا هستند. با آن‌ها صحبت کردیم. ستونشان از آن سه راهی رد شده بود ولی عقبه‌اش را ما می‌دیدیم. لذا همان شبانه گروهان را وارد کردیم و حمله کردیم به منافقین.


هابیلیان: از کدام سه راهی رد شدید؟

از سه راه اسلام‌آباد، از طرف پل دختر که می‌روی می‌رسی به یک سه راهی. یک طرفش می‌رسد به کرمانشاه که ستون منافقین رفته بود. یکی هم به اسلام‌آباد. تعدادی از منافقین اسلام‌آباد مانده بودند. اما آن‌هایی که می‌خواستند پیشروی کنند بیاند تا تهران با یک ستون رد شده بودند. یگان‌های دیگری هم که از صبح مطلع شده بودند آمدند ازکرمانشاه جلوی منافقین رو در همان چهار‌زبرگرفتند یعنی در تنگه مرصاد.


هابیلیان:چهارزبر بعدا معروف شد به تنگه مرصاد؟

بله! چهارزبر اسم محلش است.


هابیلیان: آیا آن تنگه به لحاظ جغرافیایی به شکستشان کمک کرد؟

بله. بهترین جا آنجا بود که جلوشان ر گرفتیم. هر جای دیگری می‌خواستیم این کار را بکنیم می‌توانستند از این‌طرف و آن‌طرف پخش بشوند.


هابیلیان: فکر اینجا رو نکرده بودند؟

منافقین به اندازه یک نیروی عادی ما هم عقل نظامی نداشتند. اینکه می‌گویم نه اینکه اغراق کنم چون ما سندی از ایشان گرفتیم که برنامه داشتند که عراقی‌ها تا سر‌پل‌‌ذهاب را باز می‌کنند از آنجا به بعد منافقین ستونشون را راه بیندازند. این را نوشته بودند. من این را گرفتم و به عنوان سند الان هم موجود است. محاسبه کرده بودند از اسلام‌آباد تا کرند نیم ساعت. از اسلام‌آباد تا کرمانشاه ۴۵ دقیقه یا یک‌ ساعت. زمان‌بندی کرده بودند ۷ و نیم یا ۸ ساعت تا تهران یعنی حتی فکر اینکه شاید وسط راه اتفاقی بیفتد را هم نکرده بودند یا مثلا دفترچه‌ای از ایشان گرفتیم که اینا ۱۰۷ نفر بلا‌تشبیه مثل کارت بسیجی‌های ما در آن دفترچه چسبانده بودند که داخلش اطلاعاتی نوشته بودند مثلا اعزام از کجا.
منافقین از قبل برنامه داشتند برای رسیدن به تهران اما چون قطع‌نامه امضا شده بود گویا ذوق‌زده شده بودند و تماس گرفتند به همه کشور‌ها و عواملشان را احضار کرده بودند. مثلاً تماس گرفتند به کانادا، آمریکا، پاکستان، ترکیه، آلمان و کشورهای مختلف که ما دیدیم و روی کارت‌ها زده بود اعزام از فلان‌جا.
در بازجویی‌ها بعضی‌هایشان می‌گفتند ما اصلا نمی‌دانستیم اسلحه چیست اما گفتند اسلحه را بگیرید بروید داخل ماشین بنشینید. گفتند شما کاری نداشته باشید تا تهران راحت می‌رویم.
اما در حرکتشان تاخیر افتاد و بچه‌ها آمدند تنگه و راه را بستند و علتش این بود که وقتی آمدند اسلام‌آباد برابرشان یک‌سری مقاومت شد. بعد از کشتار افراد خواستند که رد بشوند، الان آنجا دو جاده هست یک رفت و دیگری برگشت؛ اما آن زمان یک جاده بود و چون یک جاده بود کسانی که از اسلام‌آباد از شب قبل از دست منافقین در رفته بودند یاصبح زود داشتند در می‌رفتند خود به خود ترافیک ایجاد کرده بود ضمن این که مردمی هم که داشتند از کرمانشاه یا سرپل‌ذهاب می‌آمدند وقتی متوجه منافقین می‌شدند و می‌خواستند برگردند خودش به ترافیک اضافه می‌شد. این ترافیک باعث شد حرکتشان بسیار کند شود و زمان‌بندیشان غلط از آب درآمد.
این باعث شد نیروهایی که در کرمانشاه و جاهای دیگر بودند سریع بیایند در تنگه چهارزبر خاک‌ریز بزنند و آنجا را که تقریبا ۵۰ متر بود سد کنند. تعدادی از نیروهایشان که با ماشین در رفته بودند یکی دو بار حمله‌ور شدند که این خاک‌ریز و راه را باز کنند که بچه‌ها همانجا زدند و راه را برایشان بستند ولی وقتی که راه را باز کردند زیاد نتوانستند حرکت کنند چون جلویشان مانع بود.
اینکه تنگه می‌گویم جاده‌ای است که یک کوه این طرف و یک کوه آن طرف و وسط دو کوه جاده قرار گرفته و فقط یک یا دو ماشین می‌تواند عبور کند. بچه‌ها آمدند سریع تنگه را بستند. در این موقع منافقین در یک منطقه ۱۵ یا ۲۰ کیلومتری ستونشان از حرکت افتاد و ما هم از پشت ستونشان حمله کردیم. در ‌‌نهایت یک قسمتی از منافقین آن شب منهدم شدند.
ازطرفی برای اینکه کمترین توقف را داشته باشند سوخت‌گیری کرده بودند و تغذیه‌شان که شکل عصاره و خمیردندان، فشرده تولید کرده بودند که در درگیری منهدم شد و از جلو ستون هم با آنها درگیر شدند تا به صبح رسید.


هابیلیان: کدام لشکرها با منافقین درگیر شدند؟

ما خودمان که لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله تهران بودیم از آن‌طرف هم تیپ ۸۱ روح‌الله استان مرکزی.


ستون منافقین ۱۵ یا ۲۰ کیلومتر بود یک چیزی شاید در حدود هزار تا دوهزار ماشین و تانک‌های چرخ‌دار برزیلی که بهشون داده بودند. چون می‌خواستند با سرعت روی جاده بیایند از این خودروها استفاده می‌کردند که وقتی بچه‌ها اول و آخر این ستون را منهدم کردند به وحشت افتادند.


این درگیری شبانه اتفاق افتاد تا صبح شد. صبح هلیکوپترهای هوانیروز ما و هواپیماها آمدند، هواپیماهای عراقی هم می‌آمدند اما فقط هواپیما نه هلیکوپتر. کار چون عمق پیدا کرده بود از مرز، نمی‌آمدند. در ‌‌نهایت منافقین این وسط ماندند تا خوب یگان‌ها و لشکر‌های دیگر رسیدند مثلا لشکر ۶ ویژه که آقای محصولی فرمانده‌اش بود.


هابیلیان: لشکر ۶ ویژه از کجا بود؟

تهران، اما نیروهایش از جاهای دیگر هم بودند اما استقرارش در تهران بود.
لشکر ۳۱ عاشورا آمده بود، یگان‌های دیگری آمده بودند تازه بعد ظهرش لشکر ۴۱(ثارالله) آمد. بعد از آن تیپ انصار‌الحسین آمد و یگان‌های دیگری هم آمدند و بالاخره همه جوره منافقین را محاصره کردیم و فردا صحبش وارد عمل شدیم.
منافقین دیدند هیچ راهی ندارند همه چیزشان محاصره ‌شده. یک عده‌شان داشتند فرار می‌کردند و بر می‌گشتند به عراق که ما یک نفربر گذاشتیم در جاده و بچه‌ها با همان منافقین را می‌زدند. منافقین با سرعت ۱۲۰ یا ۱۳۰ کیلومتر داشتند فرار می‌کردند که با نفربر می‌انداخیمشان توی بیابان که یک جاده خاکی پیدا کردند و از آن جاده خاکی فرار کردند.


هابیلیان: تحلیل شما از قدرت نظامی منافقین در آن زمان چیست؟

کارت‌هایی را که گفتم گرفتیم کارت‌هایی بود که تازه صادر شده بود مثلا دو یا سه روزه صادر شده بود مثلا نوشته بود اعزام از کانادا اعزام از آمریکا. بعضی از منافقین می‌گفتند که ما حتی برای یک بار هم اسلحه به دست نگرفته بودیم اما به ما می‌گفتند برید بنشینید. وقتی تلفنی ما را دعوت می‌کردن می‌گفتند اگر دیر برسید و شرکت نکنید درعملیات به هیچ‌وجه مسئولیتی به شما نمی‌دهیم. بسیاری از این‌ها به عشق مسئولیت دویده بودند و همه چی را برایشان آماده کرده بودند حتی به نظر من پرواز‌ها را که اینها را سریع برسونند عراق که جمعیتشان بیشتر باشد. هرگز نمی‌شود ۸ ساعته یک خودرو خودش را به تهران برساند اما فکر منافقین به این هم نرسیده بود.
حتی این سه‌راهی که گفتم از آنجا وارد شدیم و رسیدیم به اندازه ۱۰۰ متر از آن سه‌راهی را هم نیامدند یک نیرو بگذارند که مانع رسیدن ما به سه‌راهی بشود. ما خیلی راحت رفتیم و خودمان را به محل رساندیدم. حتی اول خودمان شک داشتیم نکند بعضی از اینایی که ایستادند منافقین باشند اما دیدیم نه حتی دو نفر هم برای اینجا نگذاشتند.
تعداد قابل‌توجهی خودرو از آنها غنیمت گرفتیم که سه عددش معلوم بود سفارشی بود. سقفش کنار می‌رفت، شیشه‌های برقی و داخلش کولر و یخچال داشت. معلوم بود برای فرمانده‌هانشان بود که عربستان برای منافقین سفارش داده بودند. خیال ‌کرده بودند به پیک‌نیک می‌روند. یعنی حتی فکر نمی‌کردند کسی جلوشان بایستد. فکر می‌کردند الان بیایند فرش‌قرمز در اسلام‌آباد یا کرمانشاه برایشان پهن می‌کنند...


هابیلیان: از نمونه‌های عینی این جنایات تو عملیات مرصاد چیزی خاطرتون هست؟

بچه‌هایی که در شهر اسلام‌آباد بودند، می‌گفتند آنجا هر کس می‌آمد می‌گفت این پاسدار است همان‌جا میکشتنش. یعنی اصلا کاری نداشتند که درست هست یا نه.


هابیلیان: چطور آن موقع نیروهای سپاه آنجا نبودند؟

چون خط پدافندی دست ارتش بود، به‌نوعی تقسیم کار شده بود. در مقطعی عراق گیلان‌غرب را گرفت در صورتی که در اول جنگ نتوانسته بود. حتی به سرپل ذهاب هم نتوانسته بود دسترسی پیدا کند؛ اما پایان جنگ مسلط شد و این بود که ستون منافقین از سرپل ذهاب جلو آمد، ولی دیگر ارتش عراق جلو نیامد. آن‌ها تا سرپل‌ذهاب آمدند از آنجا به بعد منافقین را‌‌ رها کردند که این هم طراحش در اصل آمریکایی‌ها بودند.


هابیلیان: آیا پیشروی عراق به منظور گرفتن امتیاز در مذاکرات صلح بود؟

بله برای اینکه حرفی برای گفتن داشته باشد.


هابیلیان: آیا عراق به این مقصود خود رسید؟
خیر! ما حمله کردیم و فرستادیمشان داخل خاک خودشان حتی ما یک مقدار هم رفتیم جلو‌تر.


هابیلیان: ماجرای مرصاد را لطفاً کامل کنید.

یگان‌ها رسیدند. منافقین دیدند نمی‌توانند و تلفاتشون هم خیلی سنگین شد از جلو هم نیروی محکمی در ارتفاعات و تنگه چهارزبر منافقین را زیر آتش گرفتند دیگه راه مقاومت و پد‌افندی نداشتند اگر بروید آنجا و نگاه کنید خوبه، آنجا دشتی است که منافقین روی جاده بودند هر چقدر تیر می‌زدیم اصابت می‌کرد به آنها، لذا جز فرار راه دیگه‌ای نداشتند.


هابیلیان: تقریباً نیروهای منافقین چه تعداد بودند؟

تقریبا ۵ هزار و خورده‌ای.


هابیلیان: چه تعداد از آنها کشته شدند؟
۲ هزار و خورده‌ای .


هابیلیان: چقدر اسیر گرفته شدند؟

شاید در حدود ۲۰۰ یا ۳۰۰ نفر بودند.


هابیلیان: بقیه آنها هم فرار کردند؟

بله بعضی‌ها هم خودشان را پنهان کردند و کم‌کم فرار کردند. هابیلیان: بسیار متشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.