تجاوز منافقین در مرصاد خودکشی و دیوانگی بود
بنیاد هابیلیان گفتگویی با محمود لیائی از رزمندگان این عملیات صورت داده است که مشروح آن در ادامه می‌آید:

هابیلیان: شما یکی از رزمندگان حاضر در عملیات مرصاد بودید. این عملیات دارای وجهی متمایز با دیگر عملیات‌های دفاع مقدس بود، چون دشمن مقابل گروهی ایرانی منافق بودند. از جنایت‌های این گروهک در عملیات مرصاد چه مشاهداتی دارید؟

ابتدا باید گفت که مرصاد را نمی شود عملیات بنامیم. مرصاد در واقع یک پاتک بود. عملیات باید نقشه داشته باشد. که بر اساس آن نقشه و اطلاعات جمع‌آوری‌شده عملیات را آغاز کرد. اما منافقین بدون انجام هیچ کدام از این مراحل، سرشان را انداخته بودند پایین و آمده بودند داخل کشور. به عبارت دیگر پاتک عملیاتی خیلی کوچک است که در مواجه با عملیات دشمن صورت می‌گیرد، یعنی تکشان را پاتک میزنند. عملیات مرصاد تقریبا به این شکل بود. من یادم می‌آید آن موقع آمده بودیم تهران مرخصی. روزهای بعد از قطع‌نامه بود و لشگر ۲۷ محمد رسول الله به همه برای استراحت مرخصی داده بود بیایند تهران که اعلام شد منافقین حمله کردند. بلافاصله با دیگر بچه ها رفتیم فرودگاه که با یک هواپیمای باربری سی ۱۳۰ که صندلی هم نداشت حدود ۳۰۰ نفر کف هواپیما نشستیم و رفتیم امیدیه اهواز. ما باید به پایگاه وحدت دزفول می‌رفتیم اما چون وقت نبود مستقیم به اهواز رفتیم. اتفاقات آن قدر سریع پیش می‌رفت که امکان برنامه‌ریزی دقیق نبود. اعلام کرده بودند منافقین از قصر‌شیرین حمله کرده‌اند. نیروها را فراخوان داده بودند که از قصر شیرین به سرپل ذهاب، اسلام آباد، کرند و کرمانشاه بیایند و درست در همین فاصله همه چیز اتفاق افتاد که ما را از تهران فراخوان دادند. از امیدیه اهواز به دوکوهه رفتیم و از پادگان دوکوهه با بچه‌های گردان‌های حمزه و مسلم به جاده اسلام‌آباد رفتیم که این دو گردان در آنجا مستقر شدند. در همین فاصله عملیات شروع شد و ما را با اتوبوس از جاده پشت بردند. از جاده کرمانشاه نمی‌توانستیم برویم و بنابراین از جاده پل‌دختر رفتیم. تقریبا هفت، هشت ساعتی راهمان دور شد به خاطر اینکه می‌خواستیم از کمر به منافقین بزنیم. در جاده اسلام‌آبادکرمانشاه به علت اینکه مردم داشتند فرار می‌کردند، مانع خیلی خوبی شده بود برای جلوگیری از پیشرفت منافقین. منافقین در‌حالی که از اسلام‌آباد می‌آمدند به سمت کرمانشاه در همان حال بسیاری از مردم هم روی جاده در حال فرار بودند که این ترافیک باعث شد که حرکت منافقین کند شود. در همین حال در مسیرشان مردم را خیلی اذیت کرده بودند.

هابیلیان: آزار و اذیت هایشان چگونه بود؟

مثلا در راه عده‌ای را به جرم داشتن ریش و اینکه سپاهی هستند می‌کشتند.

هابیلیان: فقط می کشتند یا اسیر هم می‌گرفتند؟

چون هدفشان فقط پیشروی بود نمی‌توانستند اسیر بگیرند و بنابراین در جا می‌کشتند.

هابیلیان: گفته شده که برخی از رزمندگان را هم به اشکال دلخراشی به شهادت رسانده‌اند؟

بله، مثلا آنها چند تا از دوستان من را بعد از اینکه به شهادت رسیده بود، سوزانده بودند. و حتی شنیدم که خرج آرپی‌جی را روی جنازه شهدا می‌بستند و سپس آتش می‌زدند. از این شکل جنایت‌ها زیاد مرتکب شدند. ببینید اگر جنازه بخواهد بسوزد باید در محل وقوع یک انفجار باشد درحالی که من آتش سوزی ندیدم. جنازه سوخته بچه‌ها را زیر پل پیدا می‌کردیم که آثار هیچ انفجار و آتش‌سوزی در اطرافش نبود و مشخص بود که بر روی پیکر شهدا مواد سوختنی ریخته بودند و اجسادشان را به آتش کشیده بودند.

هابیلیان: منافقین با سرعت زیادی پیشروی می‌کردند، چگونه توانستید در تنگه مرصاد آنها را متوقف کنید؟

تنگه چهارزبر یا مرصاد، تنگه‌ای است که شرایط آب و هوایی و جوی دو طرف آن متفاوت است. یک طرفش تقریبا کوهستانی است اما وقتی به سمت اسلام‌آباد حرکت می‌کنید وارد یک دشت می‌شوید. انگار که این تنگه را درست کرده بودند برای غافلگیر کردن منافقین. البته این نوع برنامه‌ریزی همه تدابیر شهید صیاد شیرازی بود که آن منطقه را به خوبی می‌شناخت و با هلی‌کوپتر به خوبی شناسایی کرده بود که کجا منافقین را به تور بیندازیم. به واقع بهترین محل برای به دام انداختن منافقین بود، به گونه‌ای که وقتی جلو آنها گرفته شد از دو طرف دیگر نمی‌توانستند فرار کنند. البته ادوات نظامی هم که در اختیار ما بود، اسلحه‌های سبک بود. معمولا در عملیات‌ها خمپاره‌های سبک و سنگین، توپ و تانک است اما در مرصاد بیشتر تیر بود و حداکثر خمپاره ۶۰.

هابیلیان: می‌توان این گونه برداشت کرد که نیروهای ایرانی که به جهت ضیق وقت فاقد برنامه بودند توانستند منافقینی را که آماده و مسلح بودند به‌راحتی شکست دهند؟

البته چندان راحت نبود و حتی به نسبت برخی عملیات‌ها تلفات ما بیشتر بود، چرا که بسیاری از بچه‌های ما با نامردی به شهادت ‌رسیدند. منافقی می‌آمد فارسی صحبت می‌کرد و بعد از اینکه ما را غافلگیر می‌کرد متوجه می‌شدیم منافق است. مثلا یک بار یه نفر آمد چند دقیقه‌ای به کردی حرف زد و بعد از ده دقیقه فهمیدیم منافق است. برخی از این‌ها از جاده می‌آمدند و برخی از اطراف جاده می‌آمدند و به نوعی پشتیبان افرادی می‌شدند که از جاده می‌آمدند. لباس‌های محلی و کردی یا لباس‌های رزمندگان ایران را می‌پوشیدند و نفوذ می‌کردند.

هابیلیان: اوج این دو سه روز عملیات چه روزی بود؟

همان پنج مرداد که در تنگه چهارزبر جلوشان گرفته و ماجرا تمام شد. مقاومت زیادی جلوی منافقین نشده بود که از اسلام‌آباد فراتر آمده بودند. از طرفی بسیاری از عواملشان در کرمانشاه منتظر این‌ها بودند.

هابیلیان: شما بعد از عملیات به تهران برگشتید یا اینکه چون احتمال حمله مجدد بود در منطقه باقی ماندید؟

عملیات ظهر به بعد تمام شد و بعد از آن تعدادی از نیروهایی دادستانی که در زمان آقای لاجوردی پرونده منافقین را در دست داشتند برای شناسایی آمده بودند. به خاطر دارم وقتی جنازه زنی را شناسایی کردند در جیبش وصیت نامه‌اش بود که بیان کرده بود از هلند آمده بود و چند روز آموزش دیده است. البته وصیت‌نامه نبود، چون اصلا فکر نمی کردند کشته شوند؛ نامه‌ای به خانواده‌اش بود.

هابیلیان: در درگیری‌های بین رزمنده‌ها و منافقین مردم هم کشته شدند؟

وقتی ما به سمت چهارزبر حرکت می‌کردیم مردم در حال فرار بودند. ما از طرف پل‌دختر وارد منطقه عملیاتی شدیم و وقتی وارد روستا شدیم، روستا خالی بود. مردم هر چقدر که می‌توانستند با ماشین و تراکتور و حتی موتور‌سیکلت بچه‌هایشان را می‌بردند عقب. ما بر روی تپه‌ای مستقر بودیم. من رفتم تا از پایین تپه برای دیگر بچه‌ها آب بیاورم. از آن طرف، تپه‌ها مشرف بودند به تعدادی خانه. یک جیپ جنگی را در یکی از خانه ها دیدم. فکر کردم متعلق به منافقین است. مسیر هم دور بود. تصمیم گرفتم با این ماشین آب بیاورم. به هر زحمتی بود ماشین را روشن کردم. وقتی برگشتم ماشین در جاده خراب شد. همان جا ماشین را رها کردم. جالب بود بعد از ظهر همان روز که داشتیم با نیروها برمی‌گشتیم، دیدیم صاحب ماشین آمده و دارد ماشین را درست می‌کند. معلوم بود که ماشین متعلق به اهالی همان جا بوده و با هر وسیله‌ای تلاش می‌کردند تا به عقب بروند و بعد از ظهر که فهمیدند عملیات با موفقیت تمام شده است دوباره برگشته بودند سر خانه وزندگیشان.

هابیلیان: منافقین شهرها را غارت هم می‌کردند؟

قاعدتا انجام می‌دادند اما هدفشان این بود که با سرعت پیشروی کنند. خیلی سر و دل سیر بودند و مثل عراقی‌ها نبودند که بخواهند مستقر شوند و بمانند. وضع خوبی داشتند و تجهیزات به‌روز در اختیارشان بود.

هابیلیان: پس چرا از سلاح‌های سنگین استفاده نمی‌کردند؟

مسیرشان به آنها اجازه نمی‌داد. حداکثر خمپاره۶۰ داشتند. فکر می‌کردند می‌روند تهران و کسی هم جلویشان مقاومت نمی‌کند.

هابیلیان: آتش تهیه هم داشتند؟

قرار بود عراق اینکار را برایشان بکند و تا جایی هم این کار را عراق برایشان انجام داد.

هابیلیان: چرا نتوانستند بعد از اسلام آباد ادامه بدهند؟

وقتی تا تنگه چهارزبر آمدند، متوقف شدند. یک ستون عظیم از ماشین‌ها و نیروها وسط جاده مستقر بود. جلوی ستون گیر کرده بود و عقبی‌ها هم نمی‌دانستند علت چیست. در همان اوضاع تدبیر شهید صیاد‌شیرازی که با هلیکوپتر تمام منطقه را زیر نظر داشت جلوشان را گرفت و می‌توان گفت فرمانده عملیات شهید صیاد بود. آنها را از جلو و پشت و کنار محاصره کردیم و بعد هواپیماهای ایرانی آمدند و تمام جاده را بمب‌باران کردند که تلفات اصلی آن‌ها در آن زمان اتفاق افتاد. بعد از آن با بقیه نیروها آمدیم و بازمانده‌های آن‌ها را به هلاکت رساندیم. عده‌ای هم بین مردم مخفی شدند. یادم هست عده‌ای از منافقین را از روی پرچم شیر و خورشیدی که در وسایلشان بود در قطار در بازگشت دستگیر کردند.

هابیلیان: به عنوان کسی که سال‌ها در جنگ بوده‌اید نظرتان در مورد این طور عمل نظامی منافقین چیست؟

این عملیات نبود. این که سرشان را بندازند پایین و بیایند در جاده دیوانگی و خودکشی بود نه عملیات نظامی.

هابیلیان: ممنون از این که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید.