دوران بعد از عملیات مرصاد

نویسنده: گفتگوی بنیاد هابیلیان با محمد اکبرین
قسمت سوم من و سازمان مجاهدین

پس از بازگشت از عملیات مرصاد همه نفرات از این که شکست خورده بودند بسیار ناراحت و به هم ریخته بودند ، وضعیت آینده در ذهن افراد نامشخص بود و بالاخره سؤال این بود که بعداً چه خواهد شد ؟
تعداد زیادی از نفرات زخمی یا کشته شده بودند و کسی نمی دانست که دقیقاً آنها چه شده اند و به همین دلیل فرماندهان تیپ ها و معاونین آنها برای چک زخمی ها و کشته ها به بغداد می رفتند تا نفرات خود را مشخص کنند .
بعد از یک یا دو هفته نشست جمع بندی این عملیات گذاشته شد ، در این نشست مسعود بود که در مقابل صحبت های نفرات مبنی بر این که ما شکست خوردیم ، مطرح کرد که نخیر ، ما شکست نخوردیم ، بلکه این عملیات بیمه نامه ارتش آزادیبخش می باشد و ما ۲۵۰ کیلومتر در عمق خاک ایران نفوذ کردیم و تا دروازه کرمانشاه رسیدیم و بیش از ۵۰۰۰۰ هزار نفر کشته و تعداد زیادی را زخمی کردیم و در مقابل ۱۵۰۰ نفر کشته دادیم و به تهران نرسیدیم .
اما در عوض میزی که برای از بین بردن ما چیده شده بود که با صلح ما را زائیده جنگ ایران و عراق نشان بدهند را نیز چپه کردیم و اشکال عدم آمادگی ها و کمبود وقت برای آماده شدن برای این عملیات عمیق بوده است .
و همچنین مطرح شد که اگر همه درست جنگیده بودند ، سرنگونی را محقق می کردند و این وابستگی بین زن و شوهرها و بچه ها بود که باعث شد که هر فردی نتواند تمام عیار بجنگد و آنهایی که خوب بودند و دنبال سرنگون کردن بودند رفتند ، بعد هم مطرح شد که برای یک چنین عملیاتی باید برای بار دیگر که اتفاق می افتد آماده بود و از آن به بعد آموزش ها شروع شد .
بعد از این دوره تا مقطع انقلاب ایدئولوژیک سال ۶۸ تعدادی از نفرات از سازمان بریدند و به خارج رفتند ، عده زیادی هم که برای کوتاه مدت و عملیات آمده بودند نیز بازگشتند . بعد از چند ماه ازدواج ها بین نفرات و آنهایی که زن یا شوهر خود را در عملیات از دست داده بودند نیز شروع شد .
بعد از یکی دو هفته که من به ستاد قبلی یعنی پروژه برگشتم در همان روزهای اول بود که به قسمت هوانیروز منتقل شدم ، این کار در پی شروع آموزش ها بود ، البته هسته اولیه هوانیروز قبل از عملیات فروغ ( مرصاد ) تشکیل شده بود ، اما کار جدی هنوز شروع نشده بود .
در این دوران بود که نفرات انتخاب شدند و برای چک پزشکی کامل به بغداد رفتیم ، بعد از قبولی نفرات تا یک مدتی خودمان جهت آماده شدن برای دروس هوانیروز آموزش های جانبی مثل مخابرات ، نقشه خوانی و .... را شروع کردیم ، فکر می کنم شهریور یا مهر سال ۶۷ بود که برای دیدن آموزش های تئوری به پایگاه هوانیروز که در نزدیکی حله و هاشمیه بود رفتیم .
این مسیر را توسط یک اتوبوس روزانه طی می کردیم و بعد از کلاس به بغداد برمی گشتیم و همانجا مستقر شده بودیم ، برای این که با بقیه نفرات قاطی نشویم یک خانه جدا در کراده گرفته بودند و روزهای هفته در بغداد بودیم و آخر هفته به پایگاه اشرف برمی گشتیم .
طی این دوره چند بار دیگر نشست هایی گذاشته شد که بحث ایدئولوژیک آن بحث تنگه و توحید بود که نهایتاً این طور مطرح شده بود که تنگه مانعی نبود که بتواند جلوی ما را بگیرد و این ما بودیم که تک به تک مانع پیشروی شدیم و شکست خوردیم .
و به هر حال اگر با این وضعیت فعلی رفته بودیم معلوم نبود که در عمل چکار می کردیم و با رسیدن به قدرت چه بسا نفرات فاسد می شدند و این خودش آزمایشی بود که ما باید از سر بگذرانیم و حال در تقدیر چه بود و هست معلوم نیست ، اما می دانیم هر که خوب تر بود رفت و سرنگونی نیز بسته به نیرو و کمبود نیرو نیست ، بلکه به عدم تمایل برای جنگیدن نفرات بستگی داشته است .
در این دوران آموزش های تیپ ها و نفرات جدید و تغییر سازماندهی شروع شد ، اواخر زمستان دوره تئوری ما در هوانیروز تمام شد و دوره عملی پرواز شروع شد که تا تابستان ۶۸ ادامه پیدا کرد .
در خرداد ماه سال ۶۸ وقتی خبر رحلت امام خمینی به سازمان رسید موج جدیدی سراپای سازمان را فرا گرفت ، چون طبق جمع بندی ها قرار بر این بود که اگر این اتفاق افتاد با استفاده از موقعیت به سرعت باید آماده شد و چه بسا عملیات فروغ ۲ را باید انجام داد .
در همین رابطه همه نفرات ما کوله پشتی را آماده کردیم و به قرارگاه اشرف رفتیم ، در نشست توجیهی که گذاشته شد این طور مطرح شد که اگر چه تحلیل این بود که بعد از رحلت امام خمینی ما به سرعت باید عملیات را شروع بکنیم ، اما به نظر شما با این آمادگی کامل و این که این عملیات دیگر عملیات آخر خواهد بود ، پس بهتر است با آمادگی کامل برویم که پیروزی صد در صد را تضمین بکنیم ، یا با وضعیت کنونی که آماده نیستیم و مطرح کردن این موضوع تا حدودی دور از انتظار نفرات بود .
به هر حال همه توجیح شدند که هر وقت آماده شدیم برویم و باز مطرح شد که هر زمان بخواهیم می توانیم حرکت کنیم و راه ما بسته نیست ، پس پیش به سوی آمادگی کامل برای سرنگونی ، اگر اشتباه نکنم در ۳۰ خرداد سال ۶۰ بود که انقلاب ایدئولوژیک مطرح شده که در جزوه در جدول های ایدئولوژیک به آن خواهیم پرداخت .
دوران آموزش :
بعد از انقلاب سال ۶۸ که مریم رجوی مسئول اول سازمان شد ، پیگیری کرد که ارتش از پیاده به ارتش زرهی تبدیل شود و همه یگان ها و قسمت ها باید اول آموزش کلاسیک هر سلاح و تاکتیک به کارگیری آنها را آموزش می دیدند .
در همین راستا آموزش فشرده نفرات شروع شد ، به طوری که سمت و سوی ارتش کلاً آموزش بود و همه چیز به نفع آموزش حل می شد و آماده شدن برای عملیات نهایی ( تا سال ۷۲ _ ۷۳ ) این آموزش ها با شدت و به صورت متمرکز اجرا می شد و سپس با تراکم کمتری ادامه داشت .
سال ۷۰ که جنگ کویت شروع شد تعداد زیادی از نفرات بریدند و نهایتاً عده ای به خارج و عده دیگر که مسئله خروج آنها حل نشده بود به رمادی فرستاده شدند تا از کانال سازمان ملل خارج شوند ، این یکی از دوران هایی بود که تعداد بریده ها خیلی زیاد بود و به خصوص که با مسئله انقلاب ایدئولوژیک روی هم افتاده بود .
تمام مدتی که ما آموزش فشرده داشتیم از سال ۶۷ تا ۷۰ بود ، بعد از این سال بود که آموزش های ما نیز به صورت بازتر و با فاصله اجرا می شد که برای پر کردن وقت ، نفرات هوانیروز را وارد کارهای جانبی دیگر کردند تا هر وقت آموزش داشتیم بتوانند به راحتی کار ما را به یک نفر دیگر بسپارند ، این شیوه کار طی سال ۷۰ تا ۷۹ ادامه داشت ، تا زمانی که من تصمیم گرفتم فرار کنم .
کارهایی که طی این دوران انجام می دادیم شامل ترجمه متون ، کارهای تأسیساتی و پروژه ای و به طور خاص پروژه ای تحت امر برای مدت کوتاه به یک قسمت دیگر برای اجرای کار می رفتیم ، آموزش ( تدریس ) و مسئولیت های دیگری که بتوانند به طور چرخشی بین نفرات عوض شوند و در نبود چند نفر بقیه آن را انجام بدهند .
از آموزش های دیگری که طی این مدت گرفتیم و آموزش های هوانیروز به قرار زیر است :
۱. آموزش تئوری هلیکوپتر و تئوری پرواز
۲. آموزش تئوری و عملی هلیکوپتر هیوز ۵۳۰ ( اف ) آمریکایی
۳. آموزش تئوری و عملی هلیکوپتر BOI۰۵ آلمانی
۴. آموزش عملی و تئوری پرواز در کوهستان با هلیکوپتر BOI۰۵
۵. ادامه آموزش ها به طور هفتگی و ماهانه ۱ ساعت یا ۲ ساعت
در ارتش نیز آموزش های زیر را گرفتم :
۱. آموزش سلاح های پایه ( کلاش ، کلت ، BKC ، آر پی جی هفت
۲. آموزش قطب نما و نقشه خوانی