گفت و گو با سرهنگ پاسدار حاج حسین على کاجى (جانباز عملیات مرصاد)
منبع:
هابیلیان
مقدمه
هنوز خاک غربت زدهى غرب، داغدار شقایقهاى گلگون کفنى است که سر به سجدهگاه عشق ساییدند و رهسپار وادى معشوق شدند. هنوز کوچه پس کوچههاى شهر، نغمهگر کبوتران بال و پر شکستهاى است که از قافلهى شهادت جا ماندهاند و فریاد «امن یجیب» شان در آسمانها طنین افکن است. ثانیهها هنوز به یاد عملیاتهایى زندهاند که میراثشان فجر اسلام و یارانش بود. ثانیههاى مرداد نیز زندهگر «مرصاد» است و عزتى که سراسر این نام را فرا گرفته است. به سراغ جانبازى از نسل دفاع مقدس مىرویم; «سرهنگ پاسدار حاج حسین کاجى» که در عملیات مرصاد، فرماندهى گردان تخریب لشکر ۱۷ على ابن ابى طالب (ع) بود. کسى که مرصاد و غربتش را به عینه درک نموده و امروز مهیاى یادآورى خاطرات و نا گفتههاى مانده در ذهن خویش است. ناگفتههاى عملیاتى که براى منافقین «فروغ جاویدان» و براى ما «مرصاد» نام گرفت.
- آقاى کاجى به عنوان اولین سؤال، بفرمایید عملیات مرصاد چه زمانى اجرا شد؟
عملیات مرصاد در شرایطى از سوى منافقین و مزدوران عراقى طراحى شد که حدود هشت روز از پذیرش قطع نامه از طرف جمهورى اسلامى گذشته بود; روز ۲۷ تیر امام (ره) قطع نامه را پذیرفتند و منافقین سوم مرداد عملیاتى تحت عنوان «فروغ جاویدان» را که از قبل طراحى کرده بودند، با هماهنگى ارتش عراق به اجرا گذاشتند. - با توجه به این که منافقین بعد از پذیرش قطع نامه، تهاجماتشان را شروع کردند، چه تحلیلى از این عملیات داشتند؟ منافقین تصور مىکردند که جمهورى اسلامى به علت ضعف و ناتوانى قطع نامه را پذیرفته است; آنها فکر مىکردند، ما درشرایطى قطع نامه را پذیرفتیم که در اوج ضعف و اختلافات سیاسى بین مسؤولین و ضعف نیروهاى نظامى به سر مىبریم (چون احساس مىکردند، در درون جبهههاى ما تزلزل ایجاد شده است) . از طرفى با پذیرش قطع نامه و اتمام جنگ منافقین دیگر در داخل عراق جایگاهى نداشتند. پس تمام شرایط براى عملیات مساعد بود، از این رو آمدند تا آخرین حرکتهاى خود را براى براندازى انجام دهند. با توجه به این که قبل از عملیات مرصاد، ۲ عملیات در چهلچراغ شهر مهران و یک عملیات در فکه داشتند، این سومین عملیاتى بود که با تجربهاى بهتر در منطقهى غرب به اجرا مىگذاشتند. در آن شرایط پیشبینى خودشان این بود که به راحتى به اهداف خواهند رسید. - فضاى حاکم بر جبههى دشمن را بیشتر تشریح بفرمایید. دشمنان اسلام در چنین شرایطى و با این ایده و انگیزه این عملیات را انجام مىدادند; از طرفى تمام غرب پشتیبان این عملیات بود، نیروهاى عراقى و هواپیماها و هلىکوپترهاى ارتش عراق این عملیات را پشتیبانى مىکردند و در واقع با یک حرکت همه جانبه آمده بودند تا آخرین ضربه را در شرایطى که احساس مىکردند، در نظام تزلزل ایجاد شده بر پیکرهى نظام وارد کنند. - فضاى حاکم بر جبههى خودى چگونه بود؟ ما در شرایطى بودیم که امام قطع نامه را قبول کرده بودند. رزمندگان اسلام خود را شرمندهى امام و مردم مىدانستند. درچنین وضعیتى آنان به دنبال فرصتى مىگشتند تا شرایطى ایجاد شود که زهرى را که امام نوشیدهاند، در کام ایشان به عسل مبدل کنند. از طرفى رزمندگان دقیقا هوشیار بودند و مىدانستند که این آخرین تلاش و توان دشمنان اسلام است. از سوى دیگر براى رزمندگان اسلام عملیات مرصاد روز انتقام گرفتن از کفر و نفاق بود; انتقام شهید رجایى، شهید بهشتى و مردم بىگناهى که به دست منافقین کشته شده بودند.
- منافقین براى رسیدن به هدف اصلى خود که سرنگونى نظام بود، چه برنامههایى داشتند؟
آنها عملیات خود را طورى طراحى کرده بودند که ارتش عراق بعد از شکستن خط مقدم و خط دوم جبههى ایران، شهر سرپلذهاب در استان باختران را تصرف کرد و معبر ورودى منافقین را باز نمود تا منافقین بتوانند عملیات خود را با موفقیتبه انجام برسانند. در واقع برنامهى منافقین به خیال خام خودشان این بود که با این عملیات بتوانند، ابتدا باختران سپس همدان و بعد قزوین و تهران را تسخیر کنند و در نهایت مراکز مهم را تصرف کرده و حکومت را سرنگون کنند. لذا با ۲۵ تیپ شامل دوازده تیپ رزمى مجهز به تانکهایى با نام «دجله» که چرخهاى لاستیکى داشت و سرعتشان ۱۲۰ کیلومتر در ساعتبود، براى سرنگونى نظام مهیا شدند، که به سرنگونى خودشان منتهى گردید.
- پس عملیات شامل مراحل متعددى بوده است؟
بله، جالب همین جاست. از آن جایى که منافقین آن قدر در طراحىهاى خود - على الظاهر - دقیق عمل کرده بودند و با خیال خام خودشان فکر مىکردند که واقعا مىتوانند نظام را سرنگون کنند، لذا براى طرح عملیاتى خود ۵ مرحله و براى هر مرحله یک فرمانده مشخص کردند. در مرحلهى اول که تسخیر اسلامآباد بود، «مهدى براتى» را فرمانده قرار دادند. در مرحلهى دوم فرماندهى تسخیر شهر باختران (کرمانشاه) را در اختیار «ابراهیم ذاکرى» گذاشتند. «مهدى مهدوى» را فرماندهى تسخیر همدان، «مهدى افتخارى» فرماندهى تسخیر قزوین و «محمود عطایى» را با معاونت «مهدى ابریشمچى» براى تسخیر شهر تهران در نظر گرفته بودند که مسؤول پشتیبانى این عملیات را هم خانمى به نام «ثریا میرشهرى» بر عهده داشت. - آیا با وجود این تدابیر موفق به اجراى برنامههاى مورد نظرشان شدند؟ منافقین مقرر کرده بودند که روز سوم مرداد با همکارى ارتش عراق عملیات خود را آغاز کنند و طبق زمانبندى، ساعت شش شب، در اسلام آباد باشند و آن جا را تسخیر کنند و در ساعت ده شب باختران را تسخیر نمایند و در آن جا اعلام حکومت کنند و طبق مراحل پیشبینى شده، بعد از آن جا همدان را تصرف کنند. شهرهاى مسیر را هم در نظر داشتند که بعد از آنها قزوین و در نهایت تهران بود که این برنامه را اجرا کردند. روز سوم مرداد ساعت ۳۰ : ۲ ارتش عراق عملیات خودش را آغاز کرد و خط نیروهاى جمهورى اسلامى را شکست و شهر سرپلذهاب را تصرف کرد و منافقین از شهر کرند غرب عملیات خودشان را آغاز کردند که دقیقا بر اساس این زمان بندى، ساعت هشت توانستند اسلامآباد را تصرف کنند، لکن در مسیر خود به طرف باختران، به علت این که مردم فرار مىکردند و ترافیک جاده زیاد بود، سرعتشان کند شد، لذا در بیست کیلومترى اسلامآباد، در گردنهى حسنآباد یا گردنهى چارزبر، با نیروهاى بسیجى و سپاهى لشکر ویژهى شهدا درگیر و در همان جا متوقف شدند.
- یعنى لشکر ویژهى شهدا با اطلاع قبلى در محل حضور داشتند؟
عراقىها علاوه بر این که در جنوب تحرکاتى داشتند، در آن زمان فشار زیادى وارد مىکردند تا بتوانند خرمشهر را هم تصرف کنند. لشکر ویژهى شهدا و سپاه در حین ستونکشى به سمت جنوب بودند که در محور اسلام آباد به باختران توقف کردند و متوجه شدند که منافقین حمله کردند، لذا در همان گردنهى حسنآباد یا گردنه چارزبر پیاده شدند و جلوى منافقین را گرفتند. منافقین حدود ۴۸ ساعت تلاش کردند تا بتوانند از آن تنگه عبور کنند و خودشان را به نزدیکىهاى باختران برسانند و به اهدافى که در ذهنشان استبرسند. من در آن صحنه نبودم، ولى فرماندهى آن گردان مىگفت: منافقین حتى خودشان را به خاکریز مىزدند و عملیات انتحارى انجام مىدادند تا خط نیروهاى ما را بشکنند و بتوانند در این عملیات پیروز شوند، به همین دلیل درگیرى شدیدى در این منطقه ایجاد شد.
- درگیرى در روزهاى بعدى به چه صورت بود؟
روز چهارم مرداد، منافقین از صبح تا غروب فشار زیادى وارد مىکردند و هواپیماها و هلىکوپترهاى عراقى نیز آنها را پشتیبانى مىکردند. چون آنها در عمق جلو آمده بودند، پشتیبانى کمى برایشان سختبود و در نهایتبا وجود این که تمام تلاش خود را به کار بردند، روز ششم ساعت ۱۱ دستور عقب نشینى به منافقین داده شد که بهترین فرصتبراى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى به وجود آمد تا بتواند در آن جا عملیات مناسب و مؤثرى بر روى منافقین داشته باشد و ریشهى آنها را بخشکاند. یادم هست که ساعت ۱۱ منافقین عقبنشینى کردند و عملیات مرصاد حدود ساعت ۱۲ با رمز «یا على ابن ابى طالب (ع)» از همان تنگهى حسنآباد یا چارزبر شروع شد. حدود ساعت ۲ و در حال پاکسازى و پیشروى درگیرى شدیدى در اسلامآباد ایجاد شد.
- شما هم در اسلام آباد بودید؟
بله، روز عملیات مرصاد فرماندهان زیادى به اسلامآباد آمده بودند. ما هم از سمت جنوب، یعنى از سمت پلدختر آمده بودیم که به سمت غرب برویم. در راه به اسلامآباد رسیدیم، واقعا شرایط خاصى حاکم بود، منافقین تیراندازى مىکردند، خمپاره مىزدند، هواپیماها بمباران مىکردند و... .
- در این شرایط رزمندگان چه روحیهاى داشتند؟
روحیهاى غیرقابل توصیف. یادم هست که در چهرهى هیچ کدام از بچهها ترس و وحشت را نمىدیدم. حتى وقتى که خیلى تیراندازى مىشد، بعضا درازکش نمىشدیم. وقتى که بچههاى گردان مىخواستند عملیات کنند، آنها را جمع کردم و به آنها گفتم: امروز روز انتقام است، روزى که مىخواهیم دل امام را شاد کنیم، پس نباید در مقابل چهار تا دختر بىحیا و بىحجاب از خودمان ضعف نشان دهیم. خلاصه با این صحبتها سعى مىکردیم، ى بچهها را مضاعف کنیم. - شما که به رزمندگان روحیه مىدادید، خودتان چه احساسى داشتید؟ البته از نظر روحى در آن فضا خیلى به ما سخت مىگذشت. ساعتحدود یک بود; یعنى نیروها هنوز از سمتباختران به اسلامآباد نرسیده بودند. من اجبارا سوار موتور شدم و به داخل خطى که منافقین در آن بودند - سه راه اسلامآباد - رفتم دیدم به طرف من تیراندازى نکردند. جلوتر رفتم، وقتى به سه راه رسیدم صحنههاى بسیار عجیبى دیدم. من در روز عملیات مرصاد بىشرمى، بىرحمى و زبونى منافقین را به چشم خود دیدم. شاید نزدیک به ده پاسدار و بسیجى را آن جا به دار زده بودند و نزدیک به ده تا پانزده بسیجى را در همان سه راه اسلام آباد سوزانده بودند.
- بعد از دیدن این صحنه ها چه کردید؟ چه زمانى با دشمن درگیر شدید؟
پیش بچههاى خودمان برگشتم، گفتم: دیگر باید برویم، دشمن متزلزل است و ما مىتوانیم راحتبرویم و عملیات را انجام دهیم. باز دلم طاقت نیاورد و دوباره برگشتیم. ما در شرایطى وارد عمل شدیم که وقتى بىسیمهاى منافقین را در نزدیک اسلامآباد کنترل مىکردیم، از قرارگاه مرکزى هنوز هم به آنها مىگفتند: مقاومت کنید و در مقابل ایرانها بایستید که آیندهى ایران براى ماست. علاوه بر این، منافقین با خود امکانات و تجهیزات فیلمبردارى آورده بودند تا این مسیر را فیلمبردارى کرده و وقتى که به تهران رسیدند، در آن جا پخش کنند. پیشرفتهترین دوربینها و فیلم و امکانات و... را در اختیار داشتند. ما در حالى منافقین را دستگیر کردیم که ماشینهایشان روشن بود و مشغول دیدن فیلم بودند. دخترها و پسرهایى که به طور مختلط براى عملیات مىآمدند و مریم و مسعود رجبى برایشان صحبت مىکردند و ترانههایى که مدام در مسیر مىخواندند و از همهى آنها فیلمبردارى شده بود و آنها در ماشین این فیلم را مىدیدند. خلاصه ماشین منافقین را که خیلى ارزشمند بود، گرفتیم. وقتى به خدمت آقا رسیدیم (مقام معظم رهبرى) - ایشان در آن زمان رییس جمهور بودند - ایشان به ما فرمودند: کار خیلى قشنگ و خیلى بزرگى انجام دادید. - بعد از دستگیرى منافقین چه کردید؟ از سه راه اسلامآباد به سمتشهر حرکت کردیم. باز هم صحنهى فجیعى را در آن جا دیدم; در بیمارستان اسلامآباد حدود ۳۰ مجروح بودند که آنها بر روى این مجروحین مواد آتشزا ریخته بودند و آنها را زنده زنده سوزانده بودند. صحنهى دلخراش دیگرى که دیدم این بود که در مسیر جاده، اتوبوسى بود، سریع از رکاب اتوبوس بالا رفتم و داخل اتوبوس شدم، حدود سى یا چهل مسافر در آن بودند، که منافقین همهى آنها را به شهادت رسانده بودند و با همان حالت نشسته داخل اتوبوس بودند. ضعیفى را دیدم که در کنار خیابان افتاده بود و منافقین او را کشته بودند... . - آیا دردناکترین صحنهاى را که در آن زمان دیدید، به خاطر دارید؟ صحنهاى که هنوز از صفحهى ذهنم محو نشده و الآن چیزى نزدیک به سیزده یا چهارده سال است که هر موقع به یاد آن مىافتم بسیار متاثر مىشوم، این بود که ما منافقین را گام به گام تعقیب مىکردیم و دنبالشان مىرفتیم، ابتداى شهر کرند غرب، کنار خیابان پمپ بنزینى بود. من در حال رفتن احساس کردم که یک عدهاى در آن جا هستند. پیاده شدم و دیدم که حدود یازده نفر از بسیجىهاى مشهد توسط منافقین که نتوانسته بودند آنها را با خودشان ببرند، به رگبار بسته شدند. ما زمانى بالاى سر اینها رسیدیم که داشتند دست و پا مىزدند و جان مىدادند، در حالى که هر کدامشان شاید نزدیک به سى - چهل تیر به بدنشان خورده بود. با دوستان متحیر ایستادیم و صحنهى جان دادن آنها را مشاهده کردیم. فکر کنید، شما اگر به جاى ما بودید، چه کار مىکردید؟ آن لحظه تنها چیزى که به ذهنم رسید این بود که چاقو را درآوردم و طنابهاى دستشان را پاره کردم تا راحت دست و پا بزنند و جان بدهند. اینها از جنایاتى بود که منافقین انجام دادند و انصافا ناگفتههاى عملیات مرصاد بسیار زیاد است که من گفتنىهاى مسیرى را که در آن حرکت کردم تا حدودى گفتم. قطعا افراد دیگرى هستند که چیزهاى بیشترى دیدهاند.
- در بین منافقین زنها چه حضورى داشتند؟
در این حرکت، تعداد زیادى از دخترانى که حضور داشتند، بىسیمچى آنها بودند که ما موقع کنترل بىسیمها متوجه این امر شدیم. منافقین آن چنان به خود اعتماد داشتند و آن چنان این زنها را شست و شوى مغزى داده بودند و طورى شرایط جمهورى اسلامى را برایشان ترسیم کرده بودند که همه ساکهاى شخصى خود را برداشته بودند و آلبومهاى خانوادگىشان را هم با خود آورده بودند. من حتى شرمم مىآید که بگویم داخل ساک زنها و دخترهاى منافقینى که آمده بودند و ساکهایشان بعد از دستگیرى به دست نیروهاى ما افتاد، چه عکسهایى بود... مثلا یک دختر با ده - پانزده نفر از منافقین که در سازمان عملیاتى خودشان بودند، وسایلى داشتند که نشانگر روابط نامشروعى بود که من نمىتوانم به زبان بیاورم... .
- نقش زنهاى ما، در عملیات مرصاد چگونه و تا چه اندازه بود؟
چیزى که در بحث عملیات مرصاد وجود داشت، این بود که ما یک عملیات تقریبا نظامى محض را پیش رو داشتیم. مطلبى در این زمینه در ذهنم هست; این است که وقتى وارد شهر شدیم، یک سرى مردم اسلامآباد داخل شهر بودند و خانمها هم حضور داشتند. چیزى که جلب توجه مىکرد - در حالى که درگیرى هم شدید بود - این بود که خانم محجبهاى را در حین درگیرى دیدم که آبى را تهیه کرده و براى رزمندگانى که در تکاپوى دویدن به دنبال منافقین و پاکسازى منازل بودند، مىآورد یا مثلا در مسیرى که حرکت مىکردیم، بعضى از آنها مىآمدند و مىگفتند که منافقین این جا بودند، از این جا حرکت کردند و رفتند فلان جا و... این چیزها را ما از خواهرها دیدیم، منتهى چون عملیات صرفا نظامى بود، ما نمىتوانستیم از قبل مسؤولیتى به خواهران بدهیم. در عین حال وقتى وارد شهر شدیم، زنان در امداد رسانى و پشتیبانى از رزمندگان اسلام نقش مؤثرى داشتند. - لطفا از ایثار و شجاعت رزمندگان در این عملیات، بیشتر برایمان . رزمندگان اسلام برایشان فرقى ندارد که در چه زمان و در چه مکانى به تکلیفشان عمل کنند . خواه در شلمچه باشد، خواه در عمق خاک عراق و یا در خاک کشور خودمان . چیزى که ما در این عملیات از بچههاى بسیجى و رزمنده و سپاهى دیدیم، به تکلیف عمل کردن بود نه چیز دیگر . فرماندهى گردان حضرت رسول (ص) و لشکر ویژهى شهدا، برادر «براتى» ، تعریف مىکردند که در یکى از صحنههایى که ما با منافقین درگیر بودیم، مهمات تمام شد . به مرحلهاى رسیدیم که منافقین با تانکهایشان شروع به پیش روى کردند که اگر از ما عبور مىکردند و به سمتباختران مىرفتند، وضعیتبراى ما خیلى بحرانى مىشد . یعنى از بالاى تنگهى چارزبر که رها مىشدند، مىآمدند پایین درهى دشت ماهى، که دیگر نمىشد دشمن را کنترل کرد و جلوى پیشروىاش را گرفت . ایشان مىگفت: در همین حین یکى از برادران بسیجى را دیدم که چفیهاى در دستش گرفته و بدون این که با ما هماهنگى کرده باشد، حدود ده الى دوازده تا نارنجک داخل چفیه انداخته، بعد ضامن یکى از نارنجکها را کشید و وقتى تانک نزدیک شد، خودش را زیر تانک انداخت و تانک را منهدم کرد و مانع پیش روى منافقین شد . در همان جا نیز منافقین متوقف شدند تا مهمات به ما رسید و توانستیم دشمنان را به عقب بزنیم و نگذاریم در آن مسیر پیشروى کنند . از کل جنگهایى که در دنیا اتفاق افتاده، ما کمتر جایى سراغ داریم که چنین حرکتهایى انجام شده باشد . ما اول جنگ شهید فهمیده را در خرمشهر داشتیم، که وقتى بحثبه جنگ شهرى کشید و حیثیت و ناموس مطرح شد، این بسیجى عزیز خیلى راحت نارنجک به خودش بست و زیر تانک رفت، اما چنین صحنهاى را در عملیات مرصاد هم شاهد بودیم که شاید کمتر مطرح شده باشد و واقعا نا گفتههاى عملیات مرصاد همین چیزهاست
- لطفا از اسراى این عملیات برایمان بگویید .
یکى از بچه هایى که به اسارت نیروهاى منافقین در آمده بود، بعد از آزاد شدن مىگفت: بچهها در اسارت آن قدر با روحیه بودند که وقتى منافقین به آنها مىگفتند به مقدسات توهین کنید، به امام توهین کنید، اصلا توهین نمىکردند . ایشان هم چنین مىگفت: یکى از بسیجىها را به خاطر اینکه به امام و مقدسات توهین نکرد پشت توپ ۱۰۶ بستند و وقتى که شلیک کردند، من دیگر نفهمیدم چه شد و بىهوش شدم . از آن بسیجى هم دیگر چیزى باقى نماند . لذا در عملیات مرصاد ناگفتههایى هست که وقتى به آنها نظر مىافکنیم به این مطالب ناگفته و زیبا برخورد مىکنیم که شاید در عملیاتهاى دیگر کمتر داشتیم .
- با توجه به این که عملیات مرصاد آخرین عملیات بود، رزمندگان چه شور و اشتیاق خاصى نسبتبه شهادت داشتند؟
ما در عملیاتها، مثل کربلاى ۵ و والفجر ۸، جبهههاى منظمى داشتیم، خط ما و خط دشمن و کلا شرایط و جبههها مشخص بود، ولى برخى عملیاتها نامنظم بودند که آنها هم شرایط خاص خودشان را دارند . از این رو عملیات مرصاد یک جنگ نامنظم شهرى بود . یادم هست که یکى از پیرمردهاى بسیجى، شب عملیات مرصاد فریاد مىزد که: «دارند درب شهادت را مىبندند . این راه، دروازهى شهادت است، بچهها کسى کوتاهى نکند . بچهها مقاومت کنید، که اگر جام زهرى را که امام نوشیده به عسل مبدل نکنیم، فرصتها از دست مىره و در آینده فقط باید غصه بخوریم .» نزدیک «کرند غرب» یا جلوتر از کرند، شاید نزدیک سرپل ذهاب شرایطى بود که دشمن آتش زیادى مىریخت، طبعا آتش، ترس و وحشت دارد، ولى من هیچ ترس و وحشت و نگرانى در چهرهى رزمندگان ندیدم . شاید از این جهتبود که هر کسى در عمق جانش زمزمه مىکرد که: «خدایا این آخرین فرصته و چه بهتر که من هم بتوانم به برادران و هم سنگران شهیدم بپیوندم .» فکر مىکنم که نهایت آرزوى بچهها در آن عملیات این بود که بتوانند منطقى و معقول، هم به تکلیفشان عمل کنند و هم انشاءالله به شهادت برسند .
- با توجه به این شور و اشتیاق، این عملیات چه تعداد شهید داشت؟
عملیات - الحمدلله - طورى طراحى شده بود که دشمن را محاصره کردیم و خوشبختانه دشمن تلفات بسیار زیادى داد، اما براى ما عملیاتى بود که در آن کمترین شهید را تقدیم نظام کردیم . هر چند مهم این است که ما به تکلیف عمل کنیم . حتى بعد از جنگ هم که با دوستان صحبت مىکنیم، همه متفقالقول هستند که انشاءالله اگر ما به تکلیف عمل کنیم، تمام مکانها و زمانها براى ما جبهه خواهد بود و باب شهادت هم به روى همه باز است . این که مىگویند، باب شهادت بسته است من خیلى قبول ندارم . هر موقع ما به تکلیفمان عمل کنیم - در هر شرایط زمانى و مکانى - انشاءالله باب شهادت و رحمتبه روى ما باز است و ما انشاءالله مىتوانیم به این درجه برسیم . - آیا از هم رزمان شهیدتان در این عملیات کسى را به خاطر دارید؟ شهید على مددى، که ایشان جانشین اطلاعات لشکر ۷۱ روحالله و از بچههاى قم بود . در عملیات مرصاد با شور و اشتیاق و بى باکانه و عاشقانه تا عمق منافقین نفوذ کرد و نهایتا به دست منافقین اسیر شد . همیشه وقتى که با هم صحبت مىکردیم مىگفت: من دوست دارم آخرین لحظات جنگ را درک کنم و بعد به شهادت برسم و همین طور هم شد . ما روز عملیات مرصاد وقتى که به سه راهى اسلام آباد رسیدیم، دیدیم که منافقین ایشان را گرفتند و ایشان هم مقاومت کرده بود، لذا همان جا به شهادتش رسانده بودند . ایشان یکى از شهدایى بود که با شجاعت غیرقابل توصیفى در منافقین نفوذ کرد و اطلاعات زیادى هم از منافقین به دست آورد و نهایتا به شهادت رسید .
- شهید دیگرى را هم به خاطر دارید؟
یکى از شهداى لشکر ۱۷ علىبن ابىطالب که در این عملیات به شهادت رسید، شهید حاج محمود اخلاقى بود . فرماندهاى که یک معلم بود . زمان جنگ به عنوان یک بسیجى به جبهه آمد، بعد فرماندهى گردان شد، سپس فرماندهى تیپ و نهایتا فرماندهى عملیات لشکر شد . ایشان جانباز ۷۰ درصد بود . عملیات کربلاى ۵ بعد از حدود ده، یازده بار مجروحیتیک طرف بدنشان، یعنى چشم و صورت و کتف و همهى اینها به شدت آسیب دیده بود . اما در عین حال با همین شرایط در عملیات مرصاد شرکت کرد . ایشان هم مىگفت که این آخرین معبر براى رسیدن به شهدا و شهادت است . که در همان عملیات مثل بقیه به عنوان یک بسیجى گمنام، منافقین را تعقیب مىکرد که بعد از کرند غرب منافقین با آر . پى . جى ماشینشان را زدند و ایشان نیز به شهادت رسید و از آخرین شهدا و فرماندهانى بود که در این عملیات به دیدار دوستان شهید و محضر لقاءالله پیوست . - به طور کلى در عملیات مرصاد چه حجمهاى به دشمن وارد شد؟ این عملیات که هم براى ما و هم براى دشمن آخرین عملیات بود، خدا مىخواست آن جام زهرى را که امام نوشیده بود، به عسل مبدل کند . لذا یک دالان مرگى را براى منافقین قرار داد، از سرپل ذهاب تا اسلام آباد . در حالى که ما باید در داخل شهر، کلى تلاش اطلاعاتى و هزینه کنیم تا بتوانیم منافقین را پیدا کنیم . در این عملیات، چیزى نزدیک به ۲۰۰۰ تا ۲۵۰۰ منافق کشته و مجروح و تعدادى هم اسیر شدند که آمار اسرا دقیقا در ذهنم نیست، اما اسراى زیادى داشتند . اسنادى که از منافقین به دست آمد، خیلى اسناد مهم و قابل بهرهبردارى بود . در مجموع، این عملیات رزمندگان اسلام باعثشد که منافقین نزدیک به ده سال از سازماندهى خودشان عقب بیافتند تا بتوانند دوباره سیستم خودشان را بازسازى و براى خودشان موقعیتى ایجاد کنند .
- گویا هم زمان با عملیات مرصاد، احزاب داخلى و طرفداران منافقین در داخل کشور هم تهاجماتى داشتهاند . در این زمینه توضیحاتى بفرمایید .
در این عملیات منافقین، تمام هواداران خودشان را در باختران فراخوانى کرده بودند . در تهران و جاهاى دیگر هم دستبه تحرکاتى زده بودند که بلافاصله وقتى عملیات مرصاد با پیروزى و موفقیت تمام شد در گلوگاههاى شهر باختران ایست و بازرسى گذاشتند و شاید حدود ۳۰۰، ۴۰۰ نفر از هواداران منافقین را شناسایى و دستگیر کردند . در واقع عمدهى منافقین دستگیر شدند و عدهى محدودى هم فرار کردند . اینها به فرودگاه باختران، صدا و سیماى باختران و جاهاى حساس و کلیدى این شهر نفوذ کرده بودند و برنامههایى هم داشتند تا بتوانند به محض ورود منافقین به دروازههاى شهر، آنها هم کار خودشان را از داخل شروع بکنند که با ناکامى مواجه شدند و نتوانستند به اهدافشان برسند . - آیا حزب توده هم در این تهاجمات نقشى داشتند؟ در اسناد نظامى و اعترافاتى که منافقین داشتند - حداقل تا آن جایى که من اطلاع دارم - سند مستندى از این که حزب توده هم در این طراحى دست داشتند به دست نیامده، اگر هم چیزى هست، من اطلاع ندارم . - امام خمینى (ره) در عملیات مرصاد چه بیانات و رهنمودهایى براى رزمندگان داشتند؟ امام (ره) وقتى پیام قطع نامه را دادند، همهى حرفهایشان را با بسیجىها و مسؤولین زدند و در فاصلهى قبولى قطع نامه تا عملیات مرصاد و بعد از مرصاد، هیچ سخنرانى رسمى نداشتند . در پیام قطع نامه، ایشان فرموده بودند که من آبرویم را با خدا معامله کردم و جام زهر را نوشیدم و چند نصیحت هم به بسیجىها داشتند که «عزیزان من این شور و حال انقلابى خودتان را نگه دارید، این خشم را در سینههاتان نگه دارید، براى روزهایى که اسلام و انقلاب به آن احتیاج دارد» .
- آقاى کاجى، با توجه به این که فرمایشات شما اکثرا خاطراتى بودند که از این عملیات داشتید، آیا خاطرهى خاص دیگرى مد نظرتان هست که مطرح نکرده باشید؟
در زمان دفاع مقدس، به عنوان یک فدایى امام و رزمندهى ولایت، همیشه احساس مىکردم که امام عزیزمان با امام زمان (عج) ارتباط دارند و کلمات و نوشتهها و مطالبى که مىفرمودند، به اذن امام زمان (عج) است . تا این که امام (ره) پیامى داده بود که: «حسینیان آماده باشید» . البته مطالب دیگرى هم داشت، منتهى این قسمت از فرمایشات امام (ره) را به صورت تیتر بزرگى نزدیک اسلام آباد نوشته بودند . وقتى ما براى عملیات والفجر ۱۰ از جنوب به غرب مىرفتیم به این تابلو برخورد نمودیم . لذا من با خودم گفتم: آخر این چه کلامى است که امام فرمودهاند؟ خیلى برایم عجیب بود . . . . یا این جمله که «غفلت امروز اسارت فردا را به بار مىآورد» همیشه با خودم فکر مىکردم که این کلام امام الهى است، منتهى نمىفهمیدم که چه معنایى دارد؟ دقیقا در شرایطى این مطلب برایم مفهوم پیدا کرد که پاى همان تابلو ما با منافقین درگیر شده بودیم و تیراندازى مىکردیم و جنگ و گریزى با منافقین داشتیم . همان جا جرقهاى به ذهنم زده شد . شاید شما هم جوابش را گرفتید که چرا امام فرمودند: «حسینیان آماده باشید» من معتقدم امام تمام آیندهى جنگ، آیندهى انقلاب و حتى آیندهى نظام را تا زمان ظهور امام زمان (عج) پیش بینى کرده بودند و ما مىتوانیم از فرامین امام بهرهبردارى زیادى کنیم .