مرزداري به رنگ شهادت

منبع: گزارش اختصاصی «جوان» از مناطق عملیاتی کرمانشاه و ایلام
گندم‌ها درو شده، زردی خاصی را به این خطه بخشیده است. آرامش در گوشه و کنار آن ملموس است، هر چند که خاطرات مردم آن پر از تیر و ترکش و صدای خمپاره است.

اینجا گندمزارها سبز و زرد می‌‌شوند و با خود زندگی را به جریان می‌اندازند هر چند که هنوز تلخی خردل بر دلشان نشسته است.

اینجا کرمانشاه است، قلب دفاع کشور در روزهای اولیه و آخرین جنگ. اینجا همه مسیح هستند و نمی‌‌توان تنها این لقب را به یک فرد اختصاص داد.

کرمانشاه جاده‌ای بی‌انتها به سوی شهادت است که هر گوشه آن میزبان خون یکی از دلیرمردان این خطه است. مرصاد، تنگه پاتاق، سرپل ذهاب و نفت شهر و سومار تنها بخش‌هایی از این خطه هستند که کوله بار شهادت را فوج فوج پر می‌‌کردند و به آسمان تقدیم می‌‌نمودند.

شاید سروان خان محمدی که ۲۱ نفر از اعضای خانواده‌اش را طی یک بمباران از دست داد، نمونه آن چیزی باشد که تا کنون بر مردم این دیار گذشته است.

آری اینجا هنوز تیر و ترکش‌ها، نجوای مرگ سر می‌‌دهند و خاطراتشان گونه‌ها را سیراب می‌‌کند. این قصه همچنان جاری است.

این همه راه رفتن، جان به لب شدن و دم نزدن بخشی از زندگی آنانی است که امروز مرزبانند و مرزداری شغل و افتخارشان و با افتخار از تاریخ جنگ لب به سخن می‌‌گشایند تا یادمان نرود زیاده خواهی یک نفر، خون‌های بسیاری را طلب کرد. اینجا نقطه صفر مرزی است. جایی که گرما خواب را از سر می‌‌پراند و بی‌تابی را با خود به همراه می‌‌آورد.

پاسداران گمنام

لباسشان پلنگی است و با خود نام نیروی زمینی ارتش را یدک می‌‌کشند. کوره موش، بازی دراز، سومار و هزار نقطه دیگر جولانگاه آنان است تا امنیت به مثابه سلامت در کالبد زندگی هر فرد نفوذ یابد.

نامشان زیاد بر زبان‌ها نیست، با تمام کمی‌ها و کاستی‌ها مرز را چون ناموس خود می‌‌دانند، شاید نام آنها را باید سربازان گمنام امام زمان (عج) نامید چرا که شبانه روز در کمین‌هایی که لانه عقرب‌ها و روتیل‌هاست، روزگار می‌‌گذرانند و گاهاً در حسرت جرعه‌ای آب، سنگ در کام می‌‌بندند تا زبان به سقف دهان نچسبد. آری اینان سربازانی هستند که مابینشان درجه حکم نمی‌‌کند. امیر، سرهنگ، سرگرد، سروان و. . . همه یک هدف را دنبال می‌‌کنند و آن پاسداری از مرزهای جمهوری اسلامی ایران است.

شاید این صحبت سرهنگ پور بزرگ، راوی مناطق جنگی درست باشد که کرمانشاه میزبان مخوف ترین بمباران‌های هشت سال دوران جنگ بوده است. تن کرمانشاه زخمی است اما سربازان نیروی زمینی در این منطقه آمده‌اند تا دیگر کسی به خود اجازه پاشیدن نمک بر این زخم کهنه را ندهد.

سرتیپ دوم ستاد، منوچهر کاظمی، فرمانده قرارگاه غرب و ارشد نظامیان استان کرمانشاه و ایلام ‌ از وظایف یگان‌های تحت عمرش سخن به میان می‌‌آورد.

وی می‌‌گوید:‌ طی سه دهه عمر انقلاب، رشادت‌های بسیاری از سوی دلباختگان ولایت صورت گرفته است.

کاظمی می‌‌افزاید: ما نمی‌‌توانیم شرایط جنگی را برای شما به معنی واقعی به تصویر بکشیم اما دیدن مرزهای ایران می‌‌تواند واقعیت‌های بسیاری را از آنچه بر این ملت مظلوم گذشته نشان دهد.

وی به ۴۸ هزار شهید ارتش در دوران جنگ اشاره می‌‌نماید و می‌‌افزاید: در طول هشت سال جنگ عملیات‌های پدافندی و آفندی بسیاری از سوی این قرارگاه به انجام رسید که از مهمترین آنها می‌‌توان به عملیات‌های عاشورا، تنگ حاجیان، ضربت ذوالفقار، آچال وند، بازی دراز دو، مطلع الفجر، مسلم بن عقیل، نصر ۶ و نهایتاً مرصاد که منجر به شکست منافقین شد، اشاره کرد.

این امیر دوران جنگ اظهار می‌‌دارد: ارتش در منطقه غرب ۵۵۰۰ شهید تقدیم این خاک گلگون کرده است که از این تعداد، سه هزار و نهصد و هفت شهید مدال افتخار این قرارگاه شده‌اند.

تنگه عشق

یقیناً یکی از افتخار آفرین‌ترین عملیات‌های ۸ ساله جنگ، عملیات مرصاد است که طی آن منافقان به خاک و خون کشیده شدند و آخرین نفس‌های خود را دم زدند.

سرهنگ پور بزرگ، موفقیت در این عملیات را مرهون سردار دل‌ها، شهید سپهبد علی صیاد شیرازی و هوانیروز ارتش می‌‌داند.

این تنگه شاهد آخرین نفس‌های جنگ بود اما امروز از آن همه خون و شهادت تنها یادمانی به جای مانده که همنوای «کربلای جبهه‌ها یادش بخیر» شده است. دو تانک منهدم شده و دو ضد هوایی بخش دیگری از این خاطرات خونین است که بازدید کنندگان این دیار به رسم یادگار در کنار آن عکس تهیه می‌‌کنند.

سرهنگ اسفندیاری یکی از راویان جنگ در مورد این منطقه عملیاتی می‌‌گوید: منافقان با خود می‌اندیشیدند که به راحتی می‌‌توانند منطقه غرب را فتح نمایند بنابر این از طریق جاده راه خود را آغاز نمودند. آنها می‌‌دانستند که اگر از تنگه مرصاد عبور کنند و به ماهیدشت برسند، همدان و کرمانشاه را به راحتی در اختیار خواهند گرفت. اما این آرزو برایشان دست نیافتنی شد، چرا که با درایت صیاد شیرازی و دلیر‌مردی نیروهای ایران، آنان به خاک و خون کشیده شدند و هم اکنون جنازه‌هایشان در مسیر تنگه مرصاد به طور دسته جمعی مدفون می‌‌باشد.

وی می‌‌افزاید: هنوز بعد از بیست سال ما در این منطقه اجساد شهدای خود را می‌‌یابیم. این منطقه میعادگاه شهداست و میزبان خون بسیاری از برادران ارتشی ماست.

اما عملیات مرصاد از زبان یکی از همراهان سپهبد صیاد شیرازی دارای ابعاد دیگری است. سرهنگ بازنشسته خلبان، سید عباس ندایی می‌‌گوید: ما در پایگاه یکم هوانیروز بودیم که عملیات مرصاد کلید خورد. ساعت دو شب، ما احضار شدیم و به ما ابلاغ شد که هجمه سنگینی از طرف عراق به کشور وارد شده است. بعد از نماز صبح بدون هیچ نقشه‌ای ما به سمت بیمارستان امام حسین (ع) طاق بستان راهی شدیم و خود را به صیاد شیرازی معرفی کردیم. بعد از معرفی خود به صیاد، کدی بین خودمان گذاشتیم تا ایشان به من بگویند سید و من به وی بگویم صیاد. بعد از «تیک‌آف» کردن، شهید از من پرسید که سید چهار زبر کجاست؟ من گفتم که زیر پای ما هست. گفت که نباید به این سمت بروی چون دست عراقی هاست. ایشان با شناختی که از من داشتند هنوز اعتماد را جایز نمی‌‌دانستند که بگویند منافق‌ها حمله کرده‌اند و به عبارتی به تجزیه و تحلیل من پرداختند.

بعد از چند ثانیه، دستور به ادامه مسیر دادند. دیدیم که در ابتدای تنگه ترافیک سنگینی پدید آمده است در آن هجمه سنگین چند برادر بسیجی که تعدادشان بسیار ‌اندک بود با قدرت دفاع می‌‌کردند و سد محکمی در برابر دشمنان ایجاد کرده بودند. من تا این زمان بر این باور بودم که تمام این ترافیک نیروهای مردمی و خودی هستند. صیاد وقتی متوجه دیدگاه من شد، بیان کرد که اینها منافق هستند و باید سد عبورشان شویم. با دستور شهید، پنج تیم آتش راهی منطقه شد. این درگیری سه روز ادامه داشت و کار به نحوی پیش رفت که ما در این عملیات به پیروزی رسیدیم.

وی می‌‌افزاید: این پیروزی یک طرف، ‌ایمان صیاد یک طرف. در عملیات شناسایی که در خدمت ایشان بودم می‌‌خواستیم عقبه دشمن را شناسایی کنیم. ایشان گفتند که ما برای شهادت می‌‌رویم و امکان دارد که دیگر بازگشتی نباشد. با یک فروند تیک آف کردیم. از اسلام آباد به سمت ارتفاعات «قلاجه» حرکت نمودیم و مسیر را به سمت پادگان ابوذر ادامه دادیم. در ارتفاعات «نوآکوه» متوجه شدیم که بخش «کرند» در اختیار منافقان قرار گرفته و اطراف جاده به صورت کمین فعالیت می‌‌کنند. طی بررسی‌هایی که انجام دادیم متوجه شدیم که اینها عقبه‌ای ندارند. در حال بازگشت بودیم که دو میگ عراقی به سمت ما یورش آوردند. درگیری بالا گرفت تا اینکه ما به پشت ارتفاعات چهار زبر مرصاد رسیدیم اما به ناگاه رو به رویمان دکل‌های بزرگ برق ظاهر شد. در یک آن بر خلاف سایر خلبانان که در این شرایط فرار به سمت بالا را انتخاب می‌‌کنند از زیر کابل‌ها فرار کردیم. اگر ما به سمت بالا می‌‌رفتیم یقیناً نه من اینجا بودم نه صیاد دل‌ها، خاطراتش این چنین ادامه پیدا می‌‌کرد. بعد از این فرار معجزه آسا صیاد دستور داد در پایین تنگه بنشینیم در حالی که زیر آتش مستقیم منافقان بودیم. وی پیاده شد و دو رکعت نماز شکر خواند و گفت ریشه اینها کنده است. بعد از این ماجرا بود که با هلیبورن توانستیم دشمن را به خاک بنشانیم و پیروزی بزرگی را در این جبهه به دست آوریم.

رد پای شهادت

باید کرمانشاه را با عینک دیگری مشاهده کرد تا واقعیات جنگ را به طور کامل لمس نمود. شهدایی که دشت و کوه، مقبره سبزشان گردیده است. کم نیستند آنهایی که همچنان بی نام و نشان، چشم انتظار شناسایی مانده‌اند. بعد از روستای چهل زرعی، گردنه ویله پذیرای دو شهید است که سنگ قبرشان عمود به عابران سلام می‌‌کند. با خود می‌‌گویم اینها عمود انقلابند و باید یادشان زنده باشد. زنده پیش از آنکه ما در گیر و دار مادی خود غرق شویم.

در روستای چهل زرعی، بیمارستان صحرایی نیروی زمینی ارتش قرار دارد که امروز از آن همه برو و بیا و خون و شهادت، تنها فضا ‌ تاریک و نمور باقی مانده است. فضا اینجا سنگین است، سنگین‌تر از آنچه بتوانی به خود اجازه دهی پا بر خاک آن بگذاری. شاید باورش برایتان سخت باشد، اتاق‌های تو در تو و تاریک‌روزگاری پذیرای زخم‌های شهادت بوده باشد. هر قدم در این خاک، پا گذاشتن روی خون هزاران شهید است که در حسرت قطره‌ای آب به رسم سالارشان چشم از دنیا فرو بستند.

اینجا رد پای شهادت ملموس است. اینجا دل می‌‌خواهد. اینجا عشق می‌‌خواهد به وسعت‌ایمان. اینجا شهادت حرف اول و آخر است. اینجا چهل زرعی است جایی که یقیناً هیچگاه از خاطر پاک نمی‌‌شود و نمی‌‌توان آن را از برگ تاریخ حذف کرد.

مردانی از جنس شهادت

دوران جنگ به پایان رسیده اما امیران و فرماندهان جنگ همچون شیر‌مردانی هنوز پشتوانه‌های انقلاب هستند. سرتیپ دوم پیاده ستاد، رامین پهلوانی فرمانده تیپ مستقل ۳۵ تکاور یکی از آن دلیر مردانی است که هاله‌ای از قدرت، شهادت و شهامت را با خود به همراه دارد. در کنار او ایستادن حس اعتماد به انسان می‌‌بخشد. با تمام ضعف بدنی وقتی در کنار وی قرار می‌‌گیری احساس می‌‌کنی که می‌‌توانی تنه درختی را از جا بکنی فارغ از آنکه تا لحظاتی قبل تو همان انسان نحیف بوده ای.

وی می‌‌گوید: ما به عنوان نیروهای واکنش سریع در منطقه حاضر شده‌ایم. ما آمادگی کامل داریم تا با هر گونه حرکت متخاصمانه برخورد کنیم. پهلوانی می‌‌افزاید: من به عنوان فرد کوچکی از این گروه بر این باورم که هر واحد نظامی باید از آمادگی رزمی بالایی بر خوردار باشد تا بتواند در موقع مقتضی وارد عمل گردد، در همین مورد نیز هم اکنون تیپ ۳۵ قادر است در هر سطحی وارد عمل شود. ما با برخورداری از نیروهای مستعد، با‌ایمان و پر شور این قابلیت را داریم که حافظ خاک پاک ایران زمین باشیم. وی به قداست خاک مناطق عملیاتی اشاره می‌‌نماید و بیان می‌‌دارد: من به همرزمانم که خون خود را برای حفظ خاک کشور و اسلام اهدا نمودند، می‌‌گویم که خیالشان راحت باشد چرا که ما با احساس مسئولیت، آن قرآن و آن پرچمی را که به دست داشتند و در قلبشان خانه کرده بود مسیر را ادامه می‌دهیم و پرچم سبز سید الشهدا را در دستانمان باقی نگاه می‌‌داریم.

سرهنگ علی جلالیان‌پور، فرمانده تیپ مستقل ۷۱ پیاده مکانیزه سرپل ذهاب نیز حرف‌های بسیاری از دوران دفاع دارد. وی می‌گوید: محور گیلانغرب- قصر شیرین، یادمان شهیدانی همچون سرهنگ نیکنام است که با تمام وجود در برابر منافقان ایستادگی کرد و جان خود را در این راه داد. این دست از امیران کم نبودند که به ستادهای عملیاتی نزدیک نشدند و کار را در میدان عمل ادامه ندادند.

اشک‌های پایانی

قصه مرزداری و مرزبانی به همین جا خلاصه نمی‌‌شود. برای حفظ مرزهای کشور هم اکنون چشمان زیادی بیدار است و دیدبانان بسیاری «رعد بیست، اینجا رعد بیست و هفت» را تمرین می‌‌کنند تا به عبارت خودمانی در زمان مقتضی نخود‌ها را بر سد دشمن بریزند. شاید هیچگاه با خود ‌اندیشه نکرده باشیم که در نیمه‌های شب در مرزهای کشور چه می‌‌گذرد اما این واقعیت است که در کمین‌ها فرزندان این مرز و بوم با تمام تهدیدات موجود نگهبانی می‌‌دهند. نگهبانی که با شرایط سخت همراه است و گشنگی و تشنگی بسیاری با خود به همراه دارد. شاید با نوشتن این چند کلام نتوان معنی پر مغز مرزداری و سختیش را رساند ولی کسانی که در شرایط مرزبانی خدمت کرده‌اند می‌‌دانند حرف، حرف چیست و قصه از کجا آب می‌‌خورد.
ناجوانمردانه است که اگر از نان خشک‌ها و غذایی که بیشتر با رنگ رب به غذا شباهت یافته‌اند، چیزی نگفت هر چند که مسئولان می‌‌گویند ما شرایط خدمتی را در مناطق عملیاتی تسهیل نموده‌ایم اما واقعیت چیز دیگری است که بسیاری از بزرگان به رسم عادت آن را در لابه لای آمار و ارقامی که با واقعیت فاصله زیادی دارد، پنهان کرده‌اند. مرزداری سخت است و مرزبان بودن سخت تر از آن، پس فراموش نکنیم زمانی که ما به آسودگی چشم روی هم می‌‌گذاریم، چشم‌هایی بیدار مانده‌اند و آماده مقابله با هرگونه تهدیدی هستند. پس باید در یک کلام گفت که سپاسگزار تمام شما دلیر مردان هستیم.