منصور شیرزادی، مسئول تخریب سپاه چهارم استان کرمانشاه از عملیات مرصاد می گوید

نویسنده: منصور شیرزادی
۲۷ تیرماه سال ۶۷ قطعنامه پذیرفته شد، اما عراق بی‌توجه به تمام تعهدات بین‌المللی در گوشه و کنار مرز کشورمان دست به تحرکاتی زد که با شکست مواجه شد. در چنین شرایطی منافقین از غرب کشور حملاتی را آغاز کردند که در پی آن آخرین عملیات جنگ با عنوان مرصاد صورت گرفت. منصور شیرزادی که آن روزها مسئول تخریب سپاه چهارم بعثت استان کرمانشاه، به عنوان استان اصلی مورد تهاجم منافقان بوده، شاهدی است که از نزدیک وقایع عملیات مرصاد به خصوص اولین ساعات گیر افتادن قوای نفاق در تنگه چهار زبر را از نزدیک نظاره‌گر بوده و به این لحاظ واگویه‌های جالبی از این عملیات دارد که طی گفت‌گویی جویای آنها شدیم.
به نظر شما چرا منافقین روزهای پس از پذیرش قطعنامه را به عنوان زمان حمله خود انتخاب کردند؟

قطعاً عملیات مرصاد به بحث پذیرش قطعنامه ارتباط دارد. حدود یک هفته قبل از عملیات مرصاد، قطعنامه پذیرفته شده بود اما با شناختی که ما از عراق داشتیم، ‌می‌دانستیم این کشور پایبند تعهدات بین‌المللی نیست، شواهد و قرائن هم نشان می‌داد که قطعاً عراق دست به تحرکاتی می‌زند. همین طور هم شد و پس از پذیرش قطعنامه ارتش بعث از نقطه صفر مرزی دوباره عبور کرد و به سمت استان کرمانشاه آمد. فرمانده تیپ مسلم‌بن‌عقیل رضا شاه‌ویسی اعلام کرده بود که عراق در منطقه دست به تحرکاتی زده است و به احتمال زیاد حمله کند. با توجه به شرایط امر و با هماهنگی فرمانده وقت سپاه چهارم بعثت بنده با نیروهای تحت امر در محور گیلانغرب مستقر شدیم و پس از شناسایی منطقه سه نقطه که یکی پل حمید در محور گیلانغرب را توسط نیروهای تخریب موادگذاری و نیروهای تخریب‌چی در نزدیکی پل مستقر و در صورت نیاز اقدام به انفجار پل کردیم و جاده اصلی که ارتباط خط با عقبه را توسط نیروهای تحت امر توسط مین‌های ضد تانک زمین را مسلح کردیم تا در صورت عبور یگان زرهی دشمن زمین‌گیر شود. حدود نزدیکی‌های صبح عراق با تمام توان زرهی نفرات خود را گاز انبری از دو جناح حدود سه گردان مستقر در خط محاصره و با شلیک تیر مستقیم تانک شروع به تیراندازی به سوی نیروهای مستقر در خط کردند. نیروهای مستقر در خط حدود ۴۸ ساعت نخوابیده بودند و در هر لحظه منتظر حمله نیروهای عراقی بودند و با آتش سنگین روی پل حمید و جاده‌های اصلی و محور عملیاتی حمله را آغاز کردند و با انفجار پل حمید نیروهای عراق موفق به نفوذ سریع نشدند و چند دستگاه تانک نیروهای عراق توسط مین‌های ضد تانک زمین‌گیر شدند. جالب است تیپ مسلم قبلاً جاده‌ای دور از دید عراقی‌ها احداث کرده بود که عراقی‌ها اصلاً از آن اطلاعی نداشتند و باقی مانده نیروهای تیپ از این جاده به سمت گیلانغرب هدایت شدند عینا روزهای اول جنگ برایمان تداعی شد.
پس به نظر شما این حمله عراق پیش زمینه‌ای برای حمله منافقین بود؟

بله، عراق با تمام توان از مناطق مختلف جبهه‌های جنوب و میانی مهران، دهلران، قصر شیرین، سر پل ذهاب و گیلانغرب حملات عظیمی انجام داد. بالاترین سلاحی که ما در آنجا داشتیم آرپی‌جی بود. قدرت هوایی و زرهی عراق بالا بود اما بچه‌های ما با شجاعت تمام روی همان ارتفاعات ایستادگی کردند. تانک‌های ما نسبت به تانک‌های عراقی قدیمی بودند و تجهیزاتمان اصلاً قابل مقایسه با آنها نبود. عراق با آن زرهی مطلوب در گیلانغرب مستقر شد. در دوراهی پل گیلانغرب من یک سمت جاده بودم و آقای ناصح و آقای اشراق هم در سمت دیگر جاده. یک لحظه آنها را گم کردم. آنجا درگیری بود و ما با کلاش می‌جنگیدیم و آنها با تانک به سمت ما می‌آمدند. آن عزیزان بدون هیچ وسیله‌ای به سپاه می‌روند و می‌بینند که زرهی عراق می‌آید پشت در سپاه گیلانغرب و تا ۱۰ ساعتی پشت همان در می‌ماند و آنجا مستقر می‌شود. آقای ناصح و اشراق از تاریکی شب استفاده می‌کنند و از طریق ارتفاعات منطقه محاصره شده را ترک می‌کنند. در واقع همه اینها پیش‌زمینه‌ای بود برای عملیات مرصاد. قطعاً با تصرف قصر شیرین، سرپل ذهاب و گیلانغرب منافقین سرمست از این پیروزی‌ها برای ایجاد روحیه و انگیزه آخرین برگ برنده را حمله به ایران دانستند.
کرمانشاه به عنوان خطه اصلی هجوم منافقین در خط مقدم مقابله با منافقین قرار داشت، خود شما چطور از حمله آنها مطلع شدید و اولین اقدامتان چه بود؟

قبل از روز درگیری منافقین مهماتی آماده کرده بودیم. به هر حال عراق تا سر پل آمده بود. من مسئول تخریب سپاه چهارم استان کرمانشاه بودم و آنجا با ماشین سنگین کمپرسی مواد منفجره آماده کرده بودم که با هماهنگی مسئولان آن پل را بزنم تا حداقل جلوی حرکت عراق را بگیرم. حدود ساعت ۵ صبح وارد کرند شدم. آنجا روز قبل بمباران هوایی شده بود و گردان‌های تیپ ۵۷ ابوالفضل در آنجا مستقر بودند بمباران شده بودند و تلفات بسیاری هم داشتیم. این همان روزی بود که منافقین آماده حمله به کرمانشاه می‌شدند. دم‌دمای غروب بود البته قبل از اینکه کسی بیاید من آن مهمات را به سپاه بردم و به بچه‌ها دادم آنها هم آن را در پنج تویوتا تفکیک کردند و بارمان را سبک کردیم تا راحت تردد کنیم. حدود ساعت ۶ بعدازظهر بود که با سپاه تماس گرفتم و با آقای ناصح صحبت کردم و ایشان گفت: به سپاه بیا. تا آن موقع آقای ناصح و شعبانی تصور می‌کردند عراق کرند را هم گرفته است. بسیار تعجب کردم آنها نقشه هم طرح کرده بودند که از چه مسیری جاده بزنند تا کرند را باز پس گیرند. نزدیک ظهر همان روز منافقین از قصر شیرین حرکت کردند. تمام تصاویر حرکت منافقین از نقطه صفر مرزی تا حسن‌آباد را من شخصاً دیده‌ام و اسناد آن موجود است که آنها چه وضعیتی داشتند. ما در حسن‌آباد درگیر شدیم. آنها آموزش جنگ شهری را کامل دیده بودند. با تجهیزات جنگ شهری آمده بودند. جیره و مهمات ۷۲ ساعت را در اختیار داشتند.
موقعیت کرمانشاه از حیث وجود نیروها و رزمندگان یا آمادگی برای مقابله با چنین هجمه‌ای چگونه بود؟

در مقابل آن تجهیزات جنگ شهری آنها ما تجهیزات بسیار سنگین داشتیم. آموزش جنگ شهری را ندیده بودیم و روحیه‌مان خسته بود. پذیرش قطعنامه از نظر روحی روانی روی رزمندگان تأثیر گذاشته بود. شاید بگویم من نوعی با خود می‌گفتم قطعنامه پذیرش شده این ۲۴ ساعت را هم تحمل کنیم. به هر حال این مسائل از نظر روحی روانی اثرگذار بود. من به عنوان فرمانده که می‌خواستم نیروهایم را هدایت کنم باید می‌دیدم که آنها روی خط چه واکنش و چه برخوردی داشتند. ما با دو تا از تویوتاهای سپاه به سمت کرند حرکت کردیم تا ببینیم اصلاً وضعیت چگونه است و اطلاعاتی هم به مجموعه خودمان بدهیم. از کرمانشاه حرکت کردیم و پلیس راه را رد کردیم یک مرحله پدافندی را گذراندیم در طول مسیر مردم از سمت اسلام‌آباد و کرند غرب به سمت کرمانشاه می‌آمدند. شاید یکی از امدادهای غیبی و الطاف الهی که شامل حال ما شد همین مردم بودند که حرکت نیروهای منافقین را کند کردند. مردم از وضعیت منافقین آگاه شده و بخشی از شهر را تخلیه کرده بودند. من از حسن‌آباد منورهای اسلام‌آباد را می‌دیدم و ستون منظمی هم دیده می‌شد. به یکی از همرزمانم گفتم این ستون، عراقی‌ها نیستند، چون پشتیبانی آتش هم نداشتند. فقط در جاده با ماشین بودند. در ارتفاعات حسن‌آباد با عده‌ای از بچه‌های کمیته بودیم و یک ماشین که موشک ارتش روی آن قرار داشت به سمت اهواز می‌رفت. به هر صورتی بود ماشین ارتش را به سمت کرمانشاه فرستادم. به هر حال اسلام‌آباد سقوط کرد. شما حساب کنید تیپ نبی‌اکرم در سه محور با منافقین درگیر بود. منافقین در بخش‌هایی از شهر اسلام آباد درگیر بودند. از طرفی نیروهای آزادشان را هم در جاده گذاشته بودند و آنها به سمت کرمانشاه می‌آمدند. بچه‌های کمیته و بچه‌های بسیج را سازماندهی کردیم واقعاً خودمان هم مانده بودیم که وضعیت جنگ با آنها چگونه باید باشد. من وقایعی آنجا دیدم که عیناً وقایع کربلا برایم تداعی شد. در بخشی از ارتفاعات حسن‌آباد صدایی شنیدم و بچه‌ها مسلح شدند که بزنند. یک لحظه نگاه کردم و دیدم زن، پیرزن، بچه‌های کوچکی دیده می‌شدند که با پای برهنه و کف پای خونی از ارتفاعات به آن سمت می‌آمدند. همه آنها را جمع کردیم و سوار ماشین به عقب فرستادیم. همان جا درگیری ما با منافقین شروع شد. آنجا احساس کردم هدف‌هایی که می‌زنند بسیار دقیق است. در واقع سلاح‌های مجهز داشتند. با توجه به درگیری‌ها جاده چهار زبر بسته شده بود. ماشین ما به سمت آنجا رفت و دو گردان احتیاط و یک دستگاه لودر و یک دستگاه بلدوزر آنجا بود که ما آن لودر و بلدوزر را راه انداختیم تا سنگری ایجاد کنیم و در چهار زبر مستقر شویم. منافقین هم با همان توان مستقر شدند و چیزی نداشتند تا سنگر بزنند و آنجا سیبل شدند. نیروی منافقین از حسن‌آباد به پایین آمدند و آقای شاهرخی، مسئول عملیات ما به همراه نیروهایشان با منافقین در پایین گردنه درگیر شدند. بسیار صحنه عجیبی بود در دهانه‌های آتش گلوله‌ها به هم می‌خورد. بچه‌ها با شجاعت بسیاری ایستادند و اجازه ندادند منافقین از آن سمت حرکت کنند. این مقاومت تا صبح ادامه داشت. ما یک خاکریز جلو داشتیم و دو تا از بچه‌های تیربارچی را فرستادیم و سر همان خاکریز ایستادند تا اگر نیروهای منافقین آمدند با آنها درگیر شوند و اتفاقاً در نقطه خوبی آنها را سرکوب کردیم. صبح روز بعد منافقین آماده شدند و خاکریز را رد کردند. خدا روح صیاد شیرازی را شاد کند و من ایشان را آنجا دیدم که خودش مستقر شد. مسئولیت هوانیروز و نیروی هوایی با صیاد شیرازی بود. هوانیروز واقعاً پشتیبانی هوایی خوبی انجام داد و منافقین را بمباران کردند. آنقدر تلفات آنها در منطقه زیاد شد که شروع به فحاشی به مسعود و مریم رجوی کردند. مرداد ماه بود و هوا بسیار گرم. در آن وضعیت گروه منافقین متلاشی شد برخی که ماشین داشتند با آن به عقب بازگشتند و بعضی دیگر پیاده. آنهایی که پیاده بودند بچه‌ها در حالت دشتبانی می‌رفتند و با آنها درگیر می‌شدند.
گفته می‌شود منافقین در هنگام ورود به کشورمان در مکان‌ها و مناطقی چون پادگان ابوذر، اسلام‌آباد و... جنایات زیادی انجام دادند، لطفاً شرحی از این جنایات بگویید.

آنها جنایت‌های بسیاری انجام دادند و تاریخ اینها را ثبت می‌کند. آنهایی که داعیه این را دارند که حامی خلق هستند و حامی مردم هستند ببینید که چه جنایت‌هایی انجام دادند. دست و پای دو نفر از شهدای بزرگوار را با سیم تلفن بسته بودند و از نوک پا به آنها تیر زده بودند تا زمان خلاصی که به صورتشان زده بودند. می‌توانم بگویم هر کدام از آنها ۳۰ تا ۴۰ تیر خورده بودند. آنها در اسلام‌آباد هم به هیچ‌کس رحم نکرده بودند. در اسلام‌آباد در بیمارستان امام خمینی(ره) تمام مجروحان و مردمی که بستری بودند اعم از زن و مرد و بچه آنها را وسط حیاط جمع کرده و با بنزین آتش زده بودند. واقعاً صحنه‌های عجیبی بود من در اسلام‌آباد مردم اعم از زن و بچه را می‌دیدم که به طرز وحشتناکی به شهادت رسیده بودند.
واکنش مردم در برابر منافقین چگونه بود؟

برای من نکته‌جالب عملیات مرصاد آن عرق ایرانی و تعصب مردم بود که نسبت به کشورشان داشتند و پایبند اعتقادات خودشان بودند. صحنه جالبی که در درگیری مرصاد دیدم این بود که داش مشتی‌های محل خودمان که اصلاً در وادی جبهه و جنگ نبودند اسلحه دست گرفته بودند که بجنگند و واقعاً مردم با تمام وجود پای کار آمده بودند. الحمد‌لله پس از شکست نفاق ما تا نقطه صفر مرزی خودمان رفتیم و مستقر شدیم و خط تثبیت شد و آثاری هم از منافقین نبود، مردم هم دل خوشی از منافقین نداشتند و مقابل آنها ایستادند.
این عملیات را به نام کدام یک از شهدای جنگ تحمیلی می‌شناسید؟ آیا دوست و همرزمی داشتید که در این عملیات به شهادت برسد؟

قطعاً عملیات مرصاد را با نام سردار سپاه اسلام صیاد شیرازی می‌شناسیم و نام ایشان عملیات مرصاد را برایمان تداعی می‌کند. این شهید بزرگوار در صحنه‌ نبرد و هدایت نیروی هوایی و هوانیروز توانست تلفات سنگینی از منافقین بگیرد. ما در این عملیات شهدای گرانقدری دادیم. شهید رضا شاهنده و شهید حمید شاهنده. دو برادر بودند که به دست منافقین به شهادت رسیدند. رضا در درگیری اوایل انقلاب در مشهد شهید شد و حمید شاهنده در اسلام‌آباد به شهادت رسید. او حافظ قرآن بود، از خانواده‌های متدین کرمانشاه بودند و خاطرات خوبی با حمید شاهنده در دوران دفاع مقدس داشتم. شهید غلام فرهمند هم دیگر شهید تیپ نبی‌اکرم بود. روحشان شاد.