روايت يكي از خلبانان نيروي هوايي از عمليات مرصاد

نویسنده: سایت خبری ـ تحلیلی بازتاب، ۸ مرداد ۱۳۸۶
بعد از جنگ هم زدیمشان

هنگامی که عملیات مرصاد آغاز شد من فرمانده پایگاه سوم شکاری بودم.پایگاه سوم شکاری یکی از مهم ترین پایگاه های ما در زمان جنگ بود.البته خلبانان این پایگاه در ختم غائله کردستان هم نقش مهمی داشتند.شهید نوژه که نام ایشان بر روی این پایگاه گذاشته شد از خلبانانی بود که در درگیری های کردستان و در یک پرواز شناسایی مورد هدف تیربار ضدهوایی قرار گرفت که از طرف رژیم بعث در اختیار ضد انقلاب قرار گرفته بود.
جنگ رو به پایان بود.جمهوری اسلامی ایران و عراق قطع نامه ۵۹۸ را پذیرفته بودند.رژیم صدام که در این جنگ به هیچ یک از اهداف خود نرسیده بود منافقین را تحریک کرد که الان داخل ایران مردم آماده پذیرش شما هستند و اگر شما راه بیفتید تا تهران کسی جلودار شما نیست و به راحتی می توانید این مسیر را بروید.
نیروی هوایی عراق برای حمایت از حرکت اینها عملیات بمباران زیادی را انجام داد.تقریبا یک هفته قبل از حمله منافقین نیروی هوایی عراق سایت رادار سوباشی همدان را بمباران کرد.این سایت در طول جنگ خدمت بسیاری به ما کرده بود و با کشف هواپیماهای عراقی بسیاری از تجاوز آنها را در نطفه خفه کرده بود.تقریباً تمام وضعیت های قرمزی که از صدا و سیما پخش می شد با اطلاع این سایت بود.نیروی هوایی عراق آمد و سایت سوباشی را با تجهیزات جدیدی که دریافت کرده بود بمباران کرد. با دقت بسیار بالایی که ما هیچ وقت از نیروی هوایی عراق ندیده بودیم و برای ما بسیار تعجب برانگیز بود.
عراق در محاسبات خود دیده بود که نیرویی که خیلی سریع و محکم می تواند ستون منافقین را سد کند بمباران جنگنده های ماست.پس با بمباران سایت سوباشی و پایگاه همدان سعی کرد که پایگاه ما را از حالت عملیاتی خارج کند.
هواپیماهای میراژ عراق باند پروازی پایگاه ما را در چندین نوبت با بمب های تأخیری ساخت فرانسه بمباران کردند.این بمب ها بر خلاف بمب های معمولی بودند که هنگام برخورد با زمین منفجر می شوند.این بمب های خوشه ای فیوزهای تأخیری داشتند که از چند دقیقه تا ۷۲ ساعت قابل تنظیم بود. یعنی زمان انفجار بمب های کوچک مشخص نبود.امکان داشت هنگام خنثی سازی بمب ها آنها منفجر شوند. بمب ها را هم به نحوی رها کرده بودند که آشیانه هواپیما و رمپ های پروازی همه آلوده شده بودند.
تعدادی از این بمب ها زیر هواپیماهای ما افتاده بودند و من بسیار نگران بودم که با انفجار آنها هواپیماهای ما به آتش کشیده شود.در آن زمان هم مسئولین تخریب پایگاه وسیله ای برای مقابله با این بمب ها نداشتند.من ناگهان دیدم یکی از کارکنان قسمت تخریب پایگاه با جسارت تمام زیر هواپیماها می رفت و با خونسردی این بمب ها را برمی داشت و با سرعت می دوید و بمب ها را با دست پرتاب می کرد.گاهی همین طور که بمب ها را پرتاب می کرد بمب در هوا منفجر می سد.البته من بعدا با پاداش نقدی از کار ایشان تقدیر کردم.تعدادی بمب روی باند خیزش پایگاه ریخته شده بود. تیراندازان خبره پایگاه را جمع کردیم و کلاه کاسکت به آنها دادیم و گفتیم به حالت درازکش با تفنگ ژ-۳ به این بمب ها شلیک کنند.چون بمب بدون فعال شدن چاشنی آن مورد اصابت گلوله ژ-۳ قرار می گرفت،منفجر نمی شد و فقط خرج آن می سوخت و بعد هم که فیوز آن عمل می کرد چون بمب دیگر خرجی نداشت انفجار حاصل نمی شد.بعضی از بمب ها را با قدرت گاز خروجی اگزوز هواپیما از روی باند پاک کردیم.قدرت زیاد موتور هواپیما بمب ها را از روی باند به اطراف پراکنده می کرد و بعد تک تیر اندازان این بمب ها را هدف قرار می دادند.ما در عرض دو ساعت منطقه را تا حدود زیادی پاک کردیم که هواپیماهایمان می توانستند از باند پروازی استفاده کنند.این نگرانی وجود داشت که اگر دوباره پایگاه را این چنین بمباران کنند چه کار کنیم؟بلافاصله خاک اندازی ساختیم که دسته ای به طول ۱۰ تا ۱۵ متر داشت و با این خاک اندازها بمب ها را بر می داشتیم.
یک هفته بعد جهاد خودکفایی بر روی ماشین های کوچکی که برای حمل بمب تا زیر هواپیما جهت مسلح کردن آن مورد استفاده می شود گیرنده رادیویی نصب کرد که با فرستنده از راه دور می توانستیم آن را کنترل کنیم تا این بمب ها ار جمع کند.
عملیات مرصاد که شروع شد تعدادی از بچه های پایگاه داوطلب شدند که به خط مقدم بروند و دفاع کنند. به ما اطلاع دادند که اینها خط دفاعی ما را شکسته اند و به سمت گیلان غرب می آیند.شما از ۱۵ کیلومتری به بعد شهر گیلان غرب هر نیرویی را دیدید بزنید.من آن زمان خلبان هواپیمای فانتوم F۴-E بودم.کابین عقبی داشتم به نام خسرو عبدالکریمی که چند روز بعد از جنگ به شهادت رسید.وقتی با هواپیما از شهر رد شدم خودروهای تویوتایی را دیدم که پرچم های ایران روی آنها نصب شده بود و به سمت داخل خاک ما در حال حرکت بودند.اول فکر کردم شاید نیروهای خودی هستند که در حال عقب نشینی هستند. به کابین عقب خود شهید عبدالکریمی گفتم که ما برای احتیاط چند کیلومتر هم جلوتر می رویم.چون ما سیستم اطلاعاتی خیلی قوی نداشتیم که به ما دقیقه به دقیقه اطلاع بدهد. بر عکس عراق که آمریکا اطلاعات خوبی را در اختیار عراق قرار می داد و آنها با اطلاعات قوی وارد خاک ما می شدند.
همین طور که جلو رفتیم دیدیم این ستون به سمت عراق ادامه دارد. برای اطمینان نزدیک به ۳۰ کیلومتر هم از شهر رد کردیم.آنها از روی جاده آسفالت به سمت گیلان غرب در حرکت بودند.یک کم دماغ هواپیما را بالا آوردم شش هفت بمبی را که داشتم روی ستون خالی کردم.یک مقدار هم با مسلسل هواپیما به سمتشان تیر اندازی کردم.چون مسلسل های هواپیما صدای بسیار بلندی دارد و وقتی شلیک می کنی گلوله ها پخش می شود و رعب و وحشت زیادی را ایجاد می کند.
بعد از آن بمباران آنها یک موشک دوش پرتاب سام هفت به سمت هواپیمای ما شلیک کردند که چون ما به طور شدید در حال گردش بودیم به ما اصابت نکرد.موشک در حال اوج گیری بود و اثر دود آن از پشت موشک قابل ملاحضه بود که به کابین عقب هواپیما هم آن را نشان دادم.
منافقین تکه تکه جلو آمده بودند،کرند غرب را گرفته بودند و به شهر اسلام آباد رسیده بودند.وقتی به اسلام آباد رسیده بودند یه عده ای از رزمندگان را که در بیمارستان شهر بستری و تعدادی از پرسنل نیروی هوایی را که در آنجا بودند به شهادت رسانده بودند.در اسلام آباد بود که ما ضربه سختی به اینها زدیم. آنها بیشتر دور و بر پمپ بنزین اسلام آباد پخش شده بودند.ما دو فروند،دو فروند یا به صورت تک فروندی از غرب اسلام آباد وارد می شدیم و اینها را حول و حوش پمپ بنزین شهر بمباران می کردیم.
البته قبلا هم اشاره کردم تشخیص اینها از نیروهای خودی سخت بود؛مخصوصاً که لباس اینها هم شبیه لباس نیروهای بسیجی بود و فقط روی بازویشان یک پارچه سفید بسته بودند و از هوا تشخیص اینها برای خلبان خیلی سخت بود.حتی یادم هست در یکی از پروازهای جنگی یکی از خلبانان که به منطقه اعزام شده بود پس از مشاهده خودروهای تویوتا و پرچم های ایران بر فراز آن به تصور اینکه اینها نیروهای خودی هستند از بالا روی بی سیم اعلام کرد که اینها نیروهای خودی هستند واینها را نزنید که ما مجبور شدیم چند پرواز را که در هوا بودند کنسل کنیم ودستور مراجعت بدهیم. بعد که ایشان به زمین نشست و توجیه شد که اشتباه کرده مجدداً پروازها انجام شد.
منافقین بعد از عبور از اسلام آباد به سمت کرمانشاه در گردنه حسن آباد گیر کرده بودند.اینجا بود که سیل دفاعی ما کامل شد و ما می توانستیم آنها را به تله بیندازیم.نیروی هوایی در روز بیش از ۴۰ تا ۵۰ سورتی (واحد شمارش پرواز هواپیما) اینها را بمباران می کرد.خود من در عملیات مرصاد تا آنجایی که یادم می آید ۱۰ تا ۱۲ رواز داشتم.ما با هواپیماهای فانتوم F-۴ از پایگاه همدان بمب های ۲۵۰ کیلویی و با مسلسل هواپیما و سایر خلبانان با هواپیماهایF-۵ از پایگاه دزفول و تبریز اینها را هدف قرار می دادیم.ما که می رفتیم هلی کوپترهای کبرای هوانیروز اینها را هدف قرار می داد.شاید بشود گفت این بمباران ها آنها را در تنگه حسن آباد متوقف کرد تا نیروهای اصلی ما در زمین برسند.ما طی عملیات بمبارانمان نتیجه این دفاع اصولی را می دیدیم که آنها در تله افتادند،یواش یواش تلفات دادند و بعد شروع به عقب نشینی کردند.
خاطره ای هم از پروازهای عملیات مرصاد دارم که در یکی از این پروازها من بعد از اینکه بمب هایم را رها کردم تصمیم گرفتم با عبور مجدد بر روی نیروهای منافقین آنها را به رگبار مسلسل هواپیما ببندم.همین که شیرجه رفتم و بعد از اینکه ماشه مسلسل هواپیما را فشار دادم و چند تیر شلیک شد مسلسل گیر کرد.خیلی ناراحت شدم ولی بعداً فکر کردم شاید این از الطاف الهی بود که چون نیروهای ما و منافقین خیلی به هم نزدیک بودند امکان داشت من خودی را بزنم.
باز در روزهای عملیات مرصاد بود که من در پایگاه بودم و یک هواپیمای ترابری C-۱۳۰ برای پایگاه ما از تهران مهمات توپ ۲۳ میلی متری آورده بود.این هواپیما روی باند بود که هواپیماهی عراقی آمدند. به پرسنل پروازیC-۱۳۰ گفتیم که سریع هواپیما را پارک کنید و از هواپیما خارج شوید و سنگر بگیرید.هواپیماهای عراقی فرودگاه را با این بمب های تأخیری بمباران کردند.ما بعد از بمباران آنها سریع بار هواپیما را که مهمات بود تخلیه کردیم. بعد به خلبانان هواپیما گفتیم که هواپیما را جا به جا کند.تا شروع به این کار کرد داخل بال هواپیما انفجاری رخ داد.متوجه شدیم که هنگام بمباران دو عدد از این بمب های تاخیری بال را سوراخ کرده و داخل بال مانده و حالا منفجر شده است.سوخت هواپیما هک بیشتر زیر تنه و داخل بال هاست. بال شروع به سوختن کرد و دود غلیظی آنجا را گرفت.آتش نشانی پایگاه هم آمد اما خطر انفجار سوخت هواپیما و دو غلیظ باعث شده بود کسی جرات نکند داخل هواپیما برود. باز هم آنجا یک صحنه شجاعانه ای دیدم که یکی از پرسنل پایگاه که جزو نیروهای آتش نشانی هم نبود پارچه ای به دهان بست و نازل یکی از این شلنگ هایی که برای خاموش کردن آتش کف می پاشید را گرفت و به داخل هواپیما رفت.این کار او و تلاش او بیرون باعث شد که هواپیما خاموش شود.خود این شخص بر اثر استشمام دود شدید بیهوش شد که به بیمارستان منتقل شد.البته هواپیما آسیب زیادی دید.نزدیک ۲۰ کیلومتر سیم کشی داخل این نوع هواپیماهاست که به علت این آتش سوزی کلاً داخل هواپیما از نو سیم کشی شد. بازسازی هواپیما سه یا چهار سال طول کشید و بعد از آن هواپیما با موفقیت پرواز آزمایشی اش را انجام داد.
ما به منافقین بعد از جنگ هم ضربه زدیم.منافقین قصد انجام تحرکاتی را داشتند که باید این تحرکات در نطفه خفه می شد.قرار شد که مقر اصلی منافقین یعنی پایگاه اشرف که تقریبا در شمال شهر سامراست بمباران شود.این عملیات در صبح زود فروردین ماه سال ۱۳۷۰ انجام شد.قرار شد که در سه دسته پروازی این حمله از پایگاه ما انجام شود.من لیدر دسته دوم بودم که شامل سه فروند F-۴ فانتوم بود.این طور برنامه ریزی شده بود که هر دسته پروازی با دسته بعدی ۵ دقیقه فاصله بلند شدن داشته باشند و حتماً هر دسته این زمان بندی را رعایت کند،ولی برای هواپیمای لیدر دسته بندی ما مشکلی پیش آمد و تا هواپیمای او عوض شود ایشان با ۳۰ دقیقه تاخیر پس از ما پرواز کرد.
دستگاه های ناوبری هواپیمای ما هم قدیمی بود و در موارد زیادی ما را دچار خطا می کرد.در این پرواز هم که داشتیم از کنار شهر سنقر خودمان رد می شدیم،دیدم که مختصاتی که دستگاه ناوبری می برد شش،هفت کیلومتر خطاست سمت را هم اشتباه نشان می دهد. به ناوبر که در کابین عقب من بود گفتم که باید به اتکا به نقشه برویم.نقشه ما هم مربوط به ۲۰ سال قبل بود. بسیاری از عوارض مصنوعی که در این سالها ایجاد شده بود مثل دریاچه ها و کابل های انتقال نیرو در این سال ها ایجاد شده بود. بعد می آمدی این عوارض را با نقشه تطبیق کنید گیج می شدی.خلاصه گرفتاری های ما یکی دو تا که نبود.این هست که من اصطلاحی دارم و می گویم ما در غربت جنگیدیم.نه امکانات داشتیم،نه تجهیزات و نه اطلاعات.
لیدر دسته پروازی که قبل از من بلند شده بود به من اعلام کرد که به علت بدی هوا و خرابی دستگاه ناوبری باز می گردند.من به او اعلام کردم که می روم و خواستم سکوت رادیویی را رعایت کند.تقریبا ۲۰ کیلومتر داخل عراق شده بودیم که من دکل های فشار قوی را دیدم.ما را توجیه کرده بودند که این دکل ها از شمال پایگاه می گذرد.خودمان را انداختیم راست این دکل ها و به جلو رفتیم.ناگهان من آنتن رادیویی منافق را دیدم. به هواپیماهای کناری علامت دادم و کمی اوج گرفتم و بمب هایم را روی جایی که فکر می کردم زاغه مهمات باشند ریختم.هواپیماهایی که با من بودند نیز بعد از من بمب هایشان را ریختند و ما سالم به سمت پایگاه همدان برگشتیم.دسته پروازی که بعد از ما حرکت کرده بودند نیم ساعت بعد از ما روی هدف می رسند و هدف را بمباران می کنند که لیدر دسته پروازی یا هدف آتش ضد هوایی قرار می گیرد یا چون ارتفاعش کم بوده ترکش بمب های خودش به هواپیما اصابت می کند که هواپیما سقوط می کند.البته خلبان و کابین عقب با چتر به بیرون می پرند که بعد از تحمل پنج سال اسارت به ایران باز می گردند.