خاطرات قاسم کارگر از عملیات مرصاد
منبع:
خبرگزاري دانشجويان ايران
چند روز از پذیرش قطعنامه ٥٩٨ توسط جمهوری اسلامی ایران گذشته بود که حدود ساعت ١٤ و ٣٠ روز ٣/٥/٦٧ سازمان مجاهدین خلق(منافقین) همراه با ارتش عراق هجوم مشترکی را از طریق سرپل ذهاب به داخل خاک جمهوری اسلامی با هدف براندازی نظام شروع کردند. منافقین نام این عملیات را "فروغ جاویدان" نامیدند و معتقد بودند "نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم و باید حمله کنیم و در شرایطی که رژیم نیروی جنگی ندارد، کار را تمام کنیم"
نتیجه این تحلیلهای غلط و تلاشهای بیثمر برای براندازی نظام جمهوری اسلامی، تلفات و شکست برای منافقین بود. این عملیات آخرین عملیات جنگ بود و در تاریخ ٢٩/٥/٦٧ آتشبس میان ایران و عراق برقرار گردید.
قاسم کارگر که در زمان عملیات مرصاد فرماندهی گردان مسلم لشگر ٢٧ محمد رسولالله (ص) را عهدهدار بود خاطرات خود از این عملیات را بیان کرده است. کارگر هم اکنون شهردار منطقه ١٦ تهران است.
وی میگوید: زمانی که منافقین از مرز قصرشیرین وارد خاک جمهوری اسلامی شدند که عملیات غدیر در جنوب در حال انجام بود و بیشتر گردانهای لشگر ٢٧ آن جا بودند. ما، در کرمانشاه بودیم که از آن جا به سمت جنوب و پادگان دوکوهه اعزام شدیم تا آماده عملیات غدیر بشویم. تا این که به ما خبر دادند منافقین شهرهای سرپل ذهاب و اسلام آباد را تصرف کردهاند و از آن جا به بعد به دلایلی متوقف شدهاند.
تصمیم گرفته شد که از دوکوهه گردانهایی به سمت منطقه حرکت بکنند که یکی از این گردانها گردان مسلم بنعقیل بود که بنده خادم آن گردان بودم.
بنده و سردار کوثری(سردار کوثری در حال حاضر نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی است) به اتفاق دو دسته از گردان و با دو دستگاه موتورسیکلت و هلیکوپتر به سمت منطقه آمدیم. در حالی که نه ما و نه هیچ کس دیگر اطلاعی از منطقه نداشتند.
وضعیت به این صورت بود که نیروهای مردمی تا حدودی توانسته بودند مقابل منافقین بایستند و راه آنان را سد کنند. در این میان اتفاقی که افتاده بود و یکی از امدادهای غیبی الهی شامل حال ما شده بود این که منافقین در حال حرکت از اسلامآباد به کرمانشاه بودند و مردمی که در جاده اسلام آباد - کرمانشاه در حال فرار به سمت کرمانشاه بودند با دیدن خودروهایی که از کرمانشاه به سمت اسلامآباد میرفتند با چراغ زدن و توقف در حال اطلاعرسانی باعث ایجاد ترافیک در مسیر شده بودند و این ترافیک راه منافقین را برای طی مسیر بسته بود. چون ما بعد از عملیات دیدیم که بعضی از این ماشینها به سمت بیابان منحرف شده بودند که در هر صورت منجر به توقف آنها شده بود و یک سری از نیروها از کرمانشاه آمدند و در منطقه مستقر شدند.
ما هم به اتفاق سردار کوثری از سمت دوکوهه با هلیکوپتر آمدیم و به جهت این که اطلاعاتی نداشتیم در اول جاده پلدختر پیاده شدیم و آن جا سوار یک کامیون شدیم و با دو دستگاه موتورسیکلتی که داشتیم در جلوی کامیون به راه افتادیم و نزدیکیهای غروب به منطقه رسیدیم. قرار بود مابقی گروهها از جمله گردان حمزه و مقداد هم با اتوبوس از دوکوهه به منطقه بیایند. گردان حمزه زودتر از نیروهای دیگر به منطقه رسید که در همان شب وارد عمل شد و روی چند تپه گچی تک زد. بعد از آن نوبت گردان مسلم شد.
در زمان شروع عملیات، آقای محمدعلی جعفری فرمانده گردان مقداد بود. ادامه این عملیات به روز کشیده شد. در آن زمان ما به اتفاق تعدادی از دوستان در عرض جاده اسلام آباد در نزدیکی یک روستای کوچک با منافقین درگیر شدیم. مردم روستا آن جا را تخلیه کرده بودند. ما به اتفاق دوستان پشت خاکریز نشسته بودیم که دیدیم یک خانمی با چادر مشکی از یکی از این خانهها بیرون آمد.
این دوستی که کنار دست من نشسته بود گفت قاسم بزنش، گفتم نه بابا این خودیه. گفت نه این منافقه چادر مشکی تنش کرده. گفتم من نمیزنم. در همین کش و قوسها بود که او زد.
آن روز که عملیات تمام شد ما به کرمانشاه رفتیم و فردای آن روز برای جمع کردن وسایل گردان و احیانا برداشتن پیکرهای شهدا دوباره به منطقه برگشتیم. به آن روستا که رسیدیم متوجه بازگشت مردم روستا شدیم و آنها استقبال گرمی از ما کردند. میخواستند جلوی پای ما گاو و گوسفند بکشند که ما نگذاشتیم. آنها هم با دوغ و آب یخ از ما پذیرایی کردند. در همین حین من از یکی از آنها پرسیدم آیا کسی هم در این جا کشته شده؟ او هم گفت: نه چون قبل از این که منافقین به این جا برسند ما روستا را تخلیه کرده بودیم.
به هر حال خاطرات از عملیات مرصاد زیاد است هرچند متاسفانه تلخ هم هست. افرادی که فریب خورده بودند و از خارج به ایران هجوم میآوردند و همین طور کسانی که از داخل ایران در حال حرکت به سمت منطقه برای پیوستن به منافقین بودند که جلوی آنها گرفته شد.
خاطره دوم:
این خاطره من مربوط به زمان پایان عملیات میشود. ما در جاده به راه افتاده بودیم. چشمم به جنازهای افتاد که سالم بود نه ترکشی خورده بود و نه لباسش خونی بود. جلو رفتم و یک لگد به پهلویش زدم. دیدم بلند شد و نشست ما هم مثل این دکترها در اتاق عمل که در دستشان وسایل جراحی میگذارند دستمان را دراز کردیم و یک اسلحه کف دست ما گذاشتند او هم شروع کرد به حرف زدن که نزن. من از خودتان هستم.
به هر حال خدا به ما توفیق شرکت در عملیاتهای زیادی را داده بود ولی من به نوبه خودم اگر در عملیات مرصاد نبودم جنگ را تمام شده نمیدانستم این یک حالتی بود که شاید در رزمندهها وجود داشت. این را هم بگویم که ما قاتل نیستیم ولی کشتن منافقین مساله دیگری بود.
ما از آن جا که جلوتر آمدیم دیدیم که از زیر یک پلی، یک نارنجک به طرف بیرون پرتاب شد که الحمدلله آسیبی به کسی نرسید من حدس زدم که هفت هشت نفر منافق در زیر پل هستند که شاید نصفشان زن هستند. به بچهها گفتیم دو کولهپشتی پراز نارنجک تهیه کنید و بیاورید آنها هم رفتند هرچه نارنجک بود جمع کردند و داخل دوکوله پشتی ریختند. دو سه نفر از رزمندههایی هم که آن جا بودند و برای این کاری که ما میخواستیم انجام دهیم سر و دست می شکستند، پیشقدم شدند و ضامن نارنجکها را کشیدند و آنها را به زیرپل پرتاب کردند که صدای جیغ این دخترها و منافقین بلند شد. یک مطالب دیگر هست که حیف است نگویم. در جاده اسلامآباد کرمانشاه ابتدا گردان حمزه و مسلم عملیات کردند و سپس گردان مقداد عملیات کرد.
زمانی که نیروهای گردان مسلم روی جاده بودند و الان تعدادی از آن رزمندهها مثل «عباس مقدسی» هستند در یک جاهایی بیمهابا جلو میرفتند و در این عملیات هم آن قدر جلو میروند که بالاخره درون یک خانه گیر میکنند و در محاصره منافقین قرار میگیرند. یک منافق وارد خانه میشود و متوجه داغی آرپی جی و تیربار رزمندهها میشود یک ریشخندی میزند و به اینها میگوید که موشکهای آرپیجی و فشنگهایتان را بدهید که اینها همه میگویند نداریم.
کسانی که آنجا بودند و برگشتند این طور تعریف میکنند که این منافق با یک حالتی که بخواهد بقیه را خبر کند بیرون میرود. این رزمندهها هم داشتند از پنجره با نگاه او را تعقیب میکردند که ناگهان یک تیر میآید و به او میخورد. اینها میگفتند ما اصلا نفهمیدیم چه کسی این منافق را زد. قسم میخوردند که منافقین از کنار این پنجره رد میشدند و سرشان را از پنجره داخل میکردند و نگاه میکردند ولی ما را نمیدیدند همین وضع باقی میماند تا این که جاده آزاد میشود و این دوستان که هنوز عمرشان به دنیا باقی بوده است بیرون میآیند.
به هر حال عملیات مرصاد، پایان جنگ بود و آخرین عملیاتی بود که بعد از پذیرش قطعنامه توسط حضرت امام(ره) صورت گرفت و شاید کمتر کسی باور میکرد که هنوز گوشهای از سفره شهادت باز مانده باشد.
خوشا به حال کسانی که در مرصاد شهید شدند.