گزارش مصاحبه ۷ تن از منافقین در مورد عملیات مرصاد ، انشعاب و اضمحلال سازمان منافقین
هفت تن از منافقین که در جریان عملیات ظفرمند مرصاد به اسارت رزمندگان پرتوان اسلام در آمده بودند ، هفته گذشته در یک مصاحبه مطبوعاتی و رادیو تلویزیونی با اشاره به شکست سنگین عملیات نظامی مشترک منافقین و رژیم عراق به جمهوری اسلامی ، پرده از اسرار مهم درون تشکیلاتی این سازمان برداشتند که در شماره های پیشین سه قسمت از آن به چاپ رسید و اکنون چهارمین بخش آن به شرح زیر از نظر خوانندگان گرامی می گذرد .

خانم مرضیه زرگر لطفاً در رابطه با مسئولیت زنان در سازمان به ویژه در انجام این عملیات مقداری توضیح دهید .

من الان وقتی می بینم که مسئولیت داشتم همراه دیگر افراد تیپ مان یعنی تیپ فائزه ، صدا و سیمای تهران را تسخیر کنیم ، واقعاً خنده ام می گیرد . ما با واقعیت ها فاصله زیادی داشتیم و در واقع هر چه از عمر سازمان بیشتر می گذرد ، فاصله اش با حقایق و واقعیت ها بیشتر می شود و من احساس می کردم این یک وظیفه است که در این مصاحبه شرکت کنم و این حقایق را ذکر کنم .

سازمان به خاطر این که کمبود نیروی خود را جبران کند با طرح شعار " برابری زن و مرد " ، از زن ها در کارهای شاق استفاده می کرد . گذشته از آن که می بایست نقش اصلی خود را در آشپزی و لباس شستن ایفا می کردیم ، در عملیات نیز به عنوان خدمه ، وسایل سنگین نظامی را حمل می نمودیم و عملیاتی که ما در آن دستگیر شدیم ، از یک جهت دیگر قابل تأمل است . آقایان در مورد نقص اساسی عملیات و مسائل مربوط به آن توضیحاتی دادند و من هم این مطالب را اضافه می کنم که سازمان با " جزم اندیشی " و " صورت گرایی " برای آن که نشان دهد زن را با مرد مساوی یم داند به بعضی از زن ها در عملیات مسئولیت هایی داده بود .

در سازمانی که مردهایش واقعاً از نظر عملیاتی کارآیی و توان کافی نداشتند ، تکلیف زن ها روشن است هر چند در اوایل بعضی از زن ها از این که مثلاً دست بالا گرفته می شوند راضی به نظر می رسیدند ، اما در عملیات کاملاً روشن بود که قضیه کاملاً " فرمالیته " و ظاهری است .

نمونه بارزی که من شاهد عینی آن بودم ، ورود زن هایی از اعضای سازمان از خارج کشور به عراق بود . یک شب مانده به شروع عملیات اخیر حدود ۵۰۰ نفر زن از کشورهای اروپایی برای شرکت در عملیات فرا خوانده شدند . زن هایی که در واقع سال های سال در کشورهای غربی در محیطی که سراسر فساد و فحشا بوده ، رشد کرده اند و کارشان فقط این بود که در بخش های سیاسی ، تبلیغاتی ، مالی ، اجتماعی و روزنامه فروشی فعالیت داشته اند ، به یک باره جهت شرکت در عملیات فرا خوانده شدند .

زن هایی که تا به حال نه صحنه جنگ را دیده و نه با فنون نطامی آشنایی داشته ، با آن روحیات غربی و راحت طلبی و با آموزشی که فقط در عرض یک روز آن هم ۲ ساعت دیده اند ، وارد صحنه می شوند . حتی زن هایی هم که در عراق بودند کم و بیش همین وضعیت را داشتند و بدون آمادگی کافی و با آموزش هایی که اساساً هیچ کاربردی در این صحنه جنگ نمی توانست داشته باشد ، وارد عملیات شدند .

پس از این که در صحنه قرار گرفتیم در همان آغاز آتشباری وقتی که با حجم سنگین آتش نیروهای ایرانی مواجه شدیم ، این عده از زنان شروع به داد و فریاد و جیغ کشیدن کردند و با گذاشتن سلاح بر زمین ، برای نجات خود سرگردان و حیران به هر طرف می دویدند و سرانجام تعداد کثیری از آنها زیر آتش شدید خمپاره از بین رفتند و تعدادی هم مجروح شدند و عملاً ثابت کردند که یک زن نمی تواند وارد صحنه عملیات شود و صرفاً هدف سازمان از وارد ساختن زن در صحنه عملیات این بود که از نظر روانی بتواند بیشترین کار را از مردها بگیرد و جز سیاهی لشکر و " گوشت های دم توپ " نقش دیگری را نمی توانستند داشته باشند .

من شخصاً در این عملیات خدمه خمپاره ۸۲ بودم ، وقتی وارد صحنه عملیات شدیم در همان ابتدا خمپاره انداز ما از بین رفت و ما نتوانستیم از آن استفاده کنیم . سپس ما را به جلو انتقال دادند و در همان لحظه بر اثر اصابت آر.پی.جی به میان جمع ما ، عده ای در دم کشته شدند . من هم بر اثر موج گرفتگی بیهوش شدم و به زمین افتادم و زمانی که به هوش آمدم ، صبح شده بود .

وقتی اطرافم را نگاه کردم کسی را ندیدم به جز انبوهی از کشته ها و همه نیروها نیز به عقب فرار کرده بودند و من در حالی که در کوهها سرگردان بودم ، سرانجام توسط یک نفر مجروح که متوجه حال من شده بود و با راهنمایی که کرد و گفت : " از همین جا که اجساد قرار گرفته اند راه را بگیر تا به محل استقرار برسی " ، حدود یک کیلومتر عقب آمدم تا به محل استقرار رسیدم . دوباره در محل استقرار به ما حمله شد و از هر طرف ما را زیر آتش گرفتند .

خیلی ها کشته شدند و فرماندهان گیج شده بودند ، گاهی می گفتند : " این طرف بزنید ." گاهی می گفتند : " نه ! آنها خودی هستند ، آن طرف بزنید ." و حتی به نیروهای خودی هم می زدند و کاملاً از هر طرف در محاصره نیروهای ایرانی قرار گرفته بودیم . بعد گفتند : " می کشیم بالا ." که در واقع همان عقب نشینی بود . من که جزء نیروهایی بودم که قرار بود صدا و سیمای تهران را بگیریم ، در همان لحظه که فرمان عقب نشینی را دادند ، گفتم ما که قرار نبود عقب نشینی کنیم ، چرا به عقب بر می گردیم ؟ در آن لحظه دیگر کسی گوشش به این حرف ها بدهکار نبود . همه در حال فرار بودند . در همان لحظه به ما گفتند بروید میان شیارها مخفی شوید تا مورد اصابت قرار نگیرید .

دیدیم که نیروهای ایرانی هر چه بیشتر نزدیک می شوند . روی ارتفاعی رفتم و ما چند زن به حالت دراز کش روی تپه دراز کشیدیم ، تعدادی که در پایین تپه بودند ، همگی کشته شدند و لذا مجبور شدیم به طرف کوهها پناه ببریم . در میان کوهها از شدت گرسنگی و تشنگی تعدادی از ما از حال رفته بودند . از روستاهای اطراف کمک خواستیم ، همه از ما وحشت داشتند و هیچ کمکی به ما نمی کردند . یکی از روستائیان به ما گفت : " اگر یک اسلحه به من بدهید ، من شما را راهنمایی می کنم تا برگردید عراق ." به او اسلحه دادیم ، ولی او اسلحه را گرفت و فرار کرد و ما را در دره ای تنها گذاشت .

مدتی هم گذشت ، دیدیم که تعدادی از اهالی محل به بالای سر ما رسیدند ، ابتدا ترسیدیم ، ولی آنها به ما گفتند که به شما کاری نداریم و سپس با نان و چای مشغول پذیرایی از ما شدند و ما بی خبر از این که می خواهند ما را سرگرم کنند تا نیروهای ایرانی برای دستگیری ما برسند و پس از مدت کوتاهی هم نیروها رسیدند و ما را دستگیر کردند .

آقای چاه پست ، شما در معرفی خود به قتل علی زرکش اشاره کردید ، اگر ممکن است در مورد فرد مذکور و نحوه و انگیزه قتل وی توضیحات کافی را بیان کنید .

همان طور که می دانید علی زرکش از سال ۶۰ تا ۶۴ مسئولیت جانشینی مسئول اول سازمان را به عهده داشت و بعد از رجوی دومین فرد سازمان محسوب می شد . پس از جریانات انحرافی سازمان وی بنای مخالفت را با این نوع رهبری گذارد و شدیداً به مرکزیت اعتراض نمود . مرکزیت سازمان در برخوردهای اولیه ضمن تحقیر و جو سازی در رابطه با وی ، حکم اعدام او را در سال ۶۴ صادر نمود و به افراد و مسئولین ابلاغ نمود ، منتهی بعدها به دلایلی از اعدام وی صرف نظر کرده و رده او را تا سطح هوادار پایین کشید و به کارهای صنفی ، تدارکاتی و رانندگی در تشکیلات کشاندند .

علی زرکش به دلیل اعتقادی که به ماهیت واقعی سازمان داشت ، همواره معتقد بود که باید در سازمانت باشد تا بلکه بتواند به مرور زمان سازمان را اصلاح نماید . بنابراین ما شاهد تنزل تشکیلاتی فرد دوم سازمان در عراق بودیم و سازمان نیز به ما گفته بود که علی زرکش مسئولیت و قدرت کار تشکیلاتی را ندارد و با رده اش انطباقی ندارد .

در عملیات بود که پس از شکست بنا به دستور ابراهیم ذاکری (از مرکزیت سازمان) که من راننده وی بودم و مسئولیت فرماندهی محور کرمانشاه را به عهده داشت و در حقیقت یکی از کادرهای اصلی سازمان و یار باوفای رجوی محسوب می شد ، اقدام به فرار نمودیم . در حین فرار ، ذاکری به من گفت : " با توجه به شکست ما در این عملیات و بازگشت علی زرکش به عراق و این که او فردی مسئله دار است می تواند برای سازمان مشکلاتی ایجاد کند ، بنابراین تو مسئول کشتن وی هستی . " من ابتدا مخالفت کردم ، اما وی گفت که این دستور رجوی است و من چون به رجوی اعتقاد داشتم و معتقد بودم که هر چه وی می گوید درست است ، از پشت سر علی زرکش را هدف مسلسل قرار داده و به قتل رساندم .

سازمان از این عمل می خواست دو نتیجه بگیرد ، یکی این که وی را از سر راه خود برمی داشت و این شیوه سنت دیرینه سازمان است و دیگر این که از کشته شدن وی تحت عنوان شهید عملیات نامبرده و به سایر افراد می فهماند که او علیرغم پایین کشیده شدن و تنزل رده تشکیلاتی اش ، در این عملیات در راه رهبری سازمان به شهادت رسید .

نکته ای را که لازم می دانم در رابطه با این مسائل توضیح دهم ، جدایی افراد از تشکیلات است که این مسئله ناشی از روابط درونی سازمان و افراد تشکیلات نسبت به هم می باشد . ببینید ، از دلایلی که افراد از سازمان جدا می شوند و یا فریاد اعتراض خود را علیه تشکیلات بلند می کنند ، در وهله اول شخص رهبری و عملکرد آن می باشد . به طور کلی سیستم تشکیلاتی سازمان از ابتدای تشکیل و تأسیس آن مبتنی بر شورا و مرکزیت دسته جمعی بوده است ، لکن در حال حاضر تمامی تصمیمات سازمان از سوی رجوی گرفته می شود و سایر افراد بدون چون و چرا بایستی آن را اجرا نمایند ، هر چند غلط و ذهنی باشد ؛ لذا این سیستم رهبری برای افراد مسئله ساز بوده و منجر به انشعاب شده است .

مسئله دیگر شکست ها و بن بست هایی است که سازمان با آن مواجه گردیده است . یعنی در طول ۷ سال از سال ۶۰ تا به حال سازمان در کلیه استراتژی های خود در جهت براندازی نظام با شکست سنگینی روبرو بوده است . به هر حال وعده و وعیدهای ذهنی ۳ ماهه ، یک ساله ، دو ساله برای سرنگونی رژیم تا به حال نه تنها به واقعیت نرسیده ، بلکه به نظر من هیچ نشانته و اثری نیز از آن مشاهده نمی شود . بنابراین طول کشیدن مبارزه و شکست ها باعث ایجاد اختلاف و انشعاب در درون سازمان گردیده است .

نکته بعد برخوردهای مسئولین تشکیلاتی با افراد تحت مسئول و زیر دست خودشان می باشد ، به طوری که سازم ان افسار هر فرد را به مسئول آن فرد سپرده و بدون اجازه مسئول بالاتر آب نمی توان خورد . کوچکترین مسئله از طرف مسئولین تذکر داده می شد . مثلاً با کسی صحبت نکنید ، محفل گرا نباشید ، حق انتقاد ندارید ، با دیگر افراد در رابطه با مشکلات صحبت نکنید و به طور کلی هر مسئله بایستی زیر نظر مسئول بالاتر باشد و فرد هیچگونه استقلال فکری ندارد . این برخوردها از دلایل و عواملی است که موجب می شود افراد از تشکیلات بریده و منجر به اختلاف و جدایی گردد .

آمار فعلی افراد سازمان در مقایسته با هواداران قبلی اش در فاز سیاسی و یا اوایل فاز نظامی اصلاً قابل قیاس نیست و نشان دهنده کاهش فاحش نیروها می باشد . در اینجا من اشاره ای دارم به جریان هایی که تحت عناوین مختلف از سازمان جدا شده اند :

افراد متفرقه : این افراد که آمارشان نسبتاً زیادتر از بقیه می باشد در اثر پی بردن به مسائل فوق الذکر از سازمان بریده و در شهرها و مناطق مخالف یا منفعل شده اند و یا به سایر گروهک ها پیوسته اند . مثل دمکرات ها .

تشکیلات پرویز یعقوبی : وی از افراد قدیمی و رده بالای سازمانی بود که پس از پی بردن به رهبری غلط سازمانی و زیر پا گذاشته شدن اصول اولیه از طرف مرکزیت ، از تشکیلات جدا شده و به همراه عده دیگری از هواداران سازمان و کادرهای بالاتر ، تشکیلات مستقلی را تحت عنوان مجاهدین خلق ایران به راه انداختند و مواضع و دیدگاه های خودشان را به طور مرتب توسط اطلاعیه و کتاب در پاریس پخش و منتشر می نمایند .

پیروان راه حنیف : این جمع را نیز تعدادی از هواداران سازمان تشکیل داده و در مخالفت با رهبری و خط مشی های سازمان به طور مرتب موضع گیری می کنند . تشکیلات این افراد در ترکیه ، عراق و فرانسه فعال می باشد .

پیروان راه موسی : این جمع را نیز عده ای از هواداران و بعضاً کادرهای سازمان تشکیل داده و به خط مشی سازمان بعد از انقلاب ایدئولوژیک اعتراض نموده و تشکیلات نسبتاً وسیعی در ترکیته و فرانسه و بعضاً در داخل ایران نیز ایجاد نموده اند . این افراد اعتقاد دارند که خط مشی سازمان تا قطع حیات موسی خیابانی درست بوده ، اما پس از مرگ وی سازمان به انحراف و خطا رفته و تشکیلات فعلی رو به اضمحلال می باشد .

پیشمرگان مجاهد خلق : پس از قضیه انقلاب ایدئولوژیک و اعتراض افراد با این حرکت ، سازمان طی یک مدت دو ماهه افرادی را که به این مسئله اعتراض داشتند گرفت و به زندان افکند و چون عده ای از این افراد نتوانستند حرکت جدید سازمان را تحمل کنند در زندان نیز بنای مخالفت را نهاده و پس از آزادی از زندان گروهی را تحت عنوان پیشمرگان مجاهد خلق تشکیل داده و در کردستان عراق در کنار دمکرات ها به فعالیت علیه سازمان مشغول هستند .

نکته ای را که می بایست متذکر شوم این است که این افراد در حالی که مخالف جمهوری اسلامی ایران می باشند ، تمامی هم و غم شان را در جهت افشای هویت رجوی و سازمان نموده و روز به روز هم به نفرات شان اضافه می شود . برخورد سازمان یز با این افراد مشخص است . به محض این که کسی اظهار مخالفت و یا انتقاد لفظی می نماید ، در وهله اول رده و مسئولیت وی را از او گرفته و اقدام به تحقیر و کوبیدن وی می نماید و اگر این فرد جدا شد و تشکیلاتی را به راه انداخت ، بلافاصله او را وابسته به نظام دانسته و تهمن و انگ های بریدن از مبارزه ، خصلتی بودن و لیبرال بودن و ... را به او می چسبانند و درصدد خراب کردن وی در درون تشکیلات بر می آیند . نمونه برخورد با پرویز یعقوبی و پیروان راه موسی .

مرکزیت و کادرهای سازمان : افراد زیادی که از کادرها و عوامل مؤثر سازمان بوده اند به محض انحراف سازمان و مشکلات و مسائل دیگر اقدام به اعتراض نموده و سازمان با برخوردهای خشک تشکیلاتی اقدام به پایین کشیدن افراد از مسئولیت ها در رده هایشان نموده از جمله علی زرکش که توضیح دادم . محمود دائمی ، محمود احمدی ، مسعود و حسن مهرابی ، احمد حنیف نژاد که این افراد از مسئولیت های بالای سابق کنار گذاشته شده و در کارهای صنفی و تدارکاتی مشغول به کار هستند .

منبع:

روزنامه اطلاعات سه شنبه ۵ مهر ۱۳۶۷