مرصاد ، شکستی بزرگ برای کوردلانی کوچک
آفتاب که از پس فلق برآمد همسفرانش مردانی بودند از کوه ، از پولاد ، بامداد که بانگ از باختر برخاست ، هنوز حماسه بود که صدا در می داد و در تن بیابان طنین می انداخت . غریو مردانگی آزاد مردان تا فرا دست ، از دشت های همیشه جاری و سرسبز ، از کوهای ستبر از رودهای بی انتها می گذشت .

در رگ های زمین خون جاری بود ، اسلام آباد ، سرزمین کشاورزان سخت کوش و باغستان های رنج و کار بی قرار از جنگی بود که به ناگاه بر سر شهر فرو باریده بود . خصم آخرین تیر ترکشش را رها می کرد و به خیال شوم خود سودای آمدن به پایتخت را در سر می پروراند . دیری نپایید که نقطه کور سوی امید دشمن به خاموشی و یأس گرایید .

چکاوکان با مشت های آهنین از هر سو به دیار رزم شتافتند و سرود آزادگی سر دادند . آنها رویاروی عروسک های کوکی و بازیچه فریب خورده دشمن به مقاومت ایستادند . مقاومت در برابر خائنانی که به وطن و آرمان های اصیل اسلام خیانت کرده بودند . منافقانی که دست در دست دشمن گور خود را می کندند و مضحکه مردم بودند . شغالانی که زوزه مرگ شان مدت ها بود از سرزمین بیگانه شنیده می شد.

آری !

زمین خروشید ، کوه به لرزه در آمد و آسمان آذرخش خشمش را تندروار بر سر از خدا بی خبران که در اولین نقطه رویارویی با مردم بی دفاع ، به سوی آنان آتش گشودند ، فرو بارید . نیروهای اجنبی در سرزمین پهلوانان و غیور مردان ، دیگر پای گریختن از معرکه را نداشتند . آنها در بیغوله راهی که برایشان جز تباهی نبود ، یک شب را بیتوته کردند . آنها غرق رؤیای خود و مست از پیشروی یک روزه که از طرف ارتش بعث حمایت می شد ، وارد خاک جمهوری اسلامی ایران شده بودند .

اما بی خبر از آتشی که خود شعله ور ساخته بودند به قبرستان خاموش آرمان های پوچ خود نزدیک می شدند آنها غافل از دامی بودند که خشم مردم بر سر راهشان گسترانیده بود ، مرزنشینان خورشید با شنیدن خبر هجوم منافقین در اولین دقایق ، خود را با هر وسیله ممکن حتی اتومبیل های شخصی به خط مقدم رسانیدند و حضور گسترده مردم عاشق انقلاب ، ارتش پوشالی " مقاومت " را از هم پاشاند و مزدوران را به استیصال کشاند . حمله ناجوانمردانه منافقین در منطقه غرب ایران تحت عنوان " فروغ جاویدان " آخرین حربه خصم در بازوان به هم فشرده شرق و غرب بود .

آری !

روی خصم چون روی بدخواهان تیره بود و سایه کریه دشمن بر سر شهر سنگینی می کرد . دشمنان در داخل و خارج پشت به پشت هم داده بودند و به منظور اضمحلال قوای رزمی ایران و دژ تسخیر ناپذیر انقلاب اسلامی به وادی ای که جز نابودی آنان نبود ، ره گذاشتند . آخرین وارثین این سلاله دهشت و مرگ ، بی آن که به هیچکدام از ادعاهای پوشالی خود در برابر مردان و زنان روستایی بی دفاع عمل کنند ، آنان را به انواع حیل در دام نیستی کشاندند . بی آن که به همزادان همتای خود که زمانی از این آب و از این خاک بودند ناه آشنایی بیندازند ، بسان گرگ های خونخوار ، دندان قروچه کردند و قنداق تفنگ شان را بر سر کودکاتن بی گناه فرو کوفتند تا عقده فرو خورده ای را که در قلب سیاه شان از عدم همراهی و همکاری مردم داشتند با آتش نفرت و خشم دشمن ، منکوب کنند .

آنان به صفوف مردم بی دفاع آتش گشودند و آنها را به رگبار گلوله بستند . مدعیان دروغین " خلق " به مجروحان و بیماران بستری شده در بیمارستان کوچک شهر نیز رحم نکردند . آنها غافل از این بودند که تاریخ همواره در تقابل واقعیت با ادعاهای توخالی به نفع حقیقت و بر خلاف انتظارات واهی عمل خواهد کرد . " راه بازگشت " منافقین در برابر مرصاد انقلاب درس بزرگی بود که چون مشت محکمی بر پوزشان نواخته شد و با عبرتی جاوید ، توأم گشت .

سازمان به اصطلاح منافقین با گشودن فصل سترونی از صحنه کار و زاری که راه بی بازگشت نام نهاده بود ، در شبستان های خاموشی اش به مرگی فرتوت دچار شد و استخوان های عروسک های جنگی اش زیر خروارها خاک مدفون گشت . اکنون که دو سال از آن زمان می گذرد ، در دشت های کار و روستاهای سرسبز آلاله ها روئیده اند و دستان پینه بسته روستایی کُرد و پیشانی آفتاب خورده دهقانانی که به پاس ناموس و شرف از جان و مال گذشتند ، حکایت ها دارد . اکنون آسمان باز آفتاب زر ، باغ های پر گل کرند و اسلام آباد یادآور حماسه سازانی است که در دشت های بی کران سوار بر مرکب اسطوره ای حماسه به سوی لشکر منهزم منافقین می تازد .

آری !

هنوز سینه ها حدیث درد است و یادآور نهالهایی است که در باغچه زندگی شان قطع شدند ، اما به جایش هزاران نهال سرسبزتر از بیشه از تن زمین روئیدند و خود بسان قلم بر جاری حیات زمین نوشتند و از " خطر سرخ " نبردی مقاوم را حک کردند . اسلام آباد پس از نبردی چهل و هشت ساعته فتح شد . سپاهیان اسلام با ترفندی استادانه این خفاشان را به درون کشاندند و با آزاد گذاردن آنها تا نزدیکی شهر باختران ، پس از یک تهاجم گاز انبری آنها را به دام انداخته و بیش از نیمی از کل نیروهای منافق را با تمام تجهیزات اهدایی ابرقدرت ها نابود ساخته و بسیاری از آنها نیز در روستاهای این منطقه پراکنده شدند که بعضاً توسط اهالی دستگیر و تحویل سپاه اسلام گشتند .

نیروهای باطل منافقین که به زعم خود فاصله سر پل ذهاب تا تهران را به پنج منطقه تقسیم کرده بودند ، در همان ابتدای راه توسط مردم زمین گیر شدند . آنها مست و خام از خوابی مدام می پنداشتند که در طول مسیر خود تا تهران از سوی مردم در سر راه مورد حمایت قرار خواهند گرفت ! آنها در غرقاب های هیجان انگیز و معمایی ، روزهای تهی و روزهایی که در سر داشتند غرق شدند .

وقتی در نبردی رویاروی خود را با مردم مواجه دیدند که با دستان بی دفاع حتی با چوب حتی با سنگ به دفاع از شهر برخاستند ، کاخ های بهت و حیرت شان فروکش نکرد و غافل از این که مردمی که آنها در افق های ذهن شان اسب می راندند و در سیلان اندیشه ، زوبین می انداختند ، هرگز وجود خارجی ندارند .

آری !

با خروش همین مردم علیه آنان کاسه مرگ شان سر ریز شد و نفیر رجزهاشان رعشه بر اندام دشمنان انداخت . آنها نه تنها میهن خود را نشناختند ، نه تنها " خلق " را جستجو نکردند ، بل در مسیری که فرجام آن مزدوری دشمن بود خود کاسه داغتر از آش شده و تیشه به ریشه این ملت زدند . هزاران تن خود فریفته در افق گنگ سرایشان ، در جدال با مردم شهر ، با مردم روستا به هلاکت رسیدند و اجسادشان در کنار جاده ها در نزدیکی شهر باختران به تلی از لاشه متعفن بدل شد .

رژیم بعث عراق پس از این که با نقشه ماهرانه آنها را به میعادگاه خونین راند ، خود به موقع عقب کشید و آنها را عملاً تنها گذارد . آنها که ماندند رهبران خائن خود را به سخره گرفتند و سرگردان و منگ در تپه های ناحیه به وسیله مردم و نیروهای نظامی به اسارت در آمدند و تعداد اندکی که موفق به فرار شدند رفتند تا واقعیتی را که به چشم خود شاهد بودند به گوش فرماندهان نابکار و خائن خود برسانند . رفتند تا دفتر سرنوشت آخرین قمار زندگی سیاسی شان را برای هم کاسگان خود بازگو کنند .

چه خیال خامی !!

منافقین که به دنبال ارتش رژیم بعث که قصر شیرین و سر پل ذهاب را تصرف کرده بود وارد مرز ایران شدند ، با حمایت نیروی هوایی عراق تا کرند و اسلام آباد پیش آمدند و به زعم خود می خواستند به باختران و سپس همدان و تهران حمله برند ، اما چه دیدرس تنگی داشتند و افق نگاه شان چند قدمی راهشان را بیشتر نمی دید .

به آنها گفته بودند: " شما به راحتی می توانید شهرها را یکی پس از دیگری فتح کنید . " گفته بودند که " نیروهای نظامی ایران در زمان شروع عملیات شما عمدتاً به جنوب اعزام شده اند تا با عراق در منطقه خرمشهر درگیری شوند و تعداد کمی که از آنها باقیمانده در دو طرف محوری که شما عملیات می کنید با عراق درگیر می شوند ، حکومت ایران هم که مقبولیت محرومیش را از دست داده و در حال سقوط است و توانایی بسیج نیروها را ندارد ... "

زهی خیال باطل !!

بدسگالان بد اندیش ، شب هنگام در جهنمی از آتش پا در کام مرگی مختوم نهادند . شب هنگام نیروهای به اصطلاح جلودار منافقین در تنگه " چهار زبر " با نیروهای ایرانی مواجه شدند و راه بر آنها بسته شد . اینجا بود که مرتباً تیپ هایی از لشکر فریب خورده که به خیال خام خود برای فتح شهرها آماده شده بودند ، برای کمک به نیروهای جلودار وارد کار و زار جنگ شدند و در جنگی سهمگین با نیروهای نظامی ارتش و سپاه کشته شه و به هلاکت رسیدند .

اینک تاریخ شاهد صادق کلام است و زندگی در صحنه کهساران ناحیه غرب ایران غنچه می کند ، بار می دهد و میوه نشاطش را کودکانی می چینند که حماسه سازان فردایند . کودکان امید بر شانه فردا نشسته اند و پدران شان نسیم صبحدم خاطره مقاومت و ایثار را با نغمه ، با سرودی آهنگین برایشان زمزه می کنند .

مصاحبه شهرام سیفی از منافقین دستیگر شده در عملیات پیروزمندانه مرصاد

کیهان ۲/۷/۱۲۶۷

منبع:
روزنامه اطلاعات دوشنبه ۸ مرداد ۱۳۶۹