سی خرداد؛مبداء تاریخ جنایت(۱)
منبع:
هابیلیان
۳۲ سال پیش در چنین روزهایی گروهک منافقین در آستانه طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر در مجلس، شورش مسلحانه ۳۰ خرداد را تدارک می دید . آماده شدن برای " مهلکه ای " که شکستی سنگین و ننگی همیشگی را برایش به ارمغان آورد . کادر مرکزی این گروهک از مدتی قبل در تلاش بود تا با جلب حمایت و نظر مساعد دولتهای خارجی جهت قیام علیه جمهوری اسلامی قدم بردارد . و این در حالی بود که داخل کشور، سازمان دهندگان " بخش اجتماعی " برای برنامه ریزی تظاهرات مسلحانه سی خرداد نشست هایی را برگزار می کردند . عصر روز سی ام خرداد ، درتهران و چند شهر بزرگ دیگر هواداران و وابستگان سازمان حرکتی را شروع کردند که سرانجامی جز تباهی برای آنها نداشت . اگر چه این گروهک بعدا مدعی شد که ۵۰۰ هزار نفر در تظاهرات مسلحانه۳۰ خرداد شرکت کردند ؛ لیکن تعداد افراد سازماندهی شده سازمان و گروه هایی که به آنها پیوستند و در حمایت از بنی صدر و سازمان به تظاهرات خشونت بار و مسلحانه دست زدند، بیش از چند هزار نفر نبود . خبرگزاری رویتر گزارش داد که( حدود ۳ هزار نفر از افرادی که به سازمان چریکی مجاهدین خلق تعلق دارند خیابانها را بستند و تعدادی اتومبیل و موتور سیکلت را آتش زدندو علیه حکومت اسلامی به شعار دادن پرداختند) . این تظاهرات مسلحانه که نه به صورت خود جوش بلکه براساس تصمیم رهبری سازمان به یک حرکت کور مسلحانه تبدیل گردید ؛ به این نیت پایه ریزی شده بود که به سرنگونی نظام به صورت شبه کودتا و با حضور سازمان دهی شده " هواداران " و با پیشتازی عنصر مسلح منتهی شود . طرفداران اندک این گروهک که در تیم های ۳ تا ۵ نفره سازماندهی شده بودند به یکی از سلاح های سرد مسلح شده بودند . رده های بالاتر دارای سلاح گرم بودند . چاقو ، چماق ، تیغ موکت بری ، قمه ، پنجه بکس و فلفل( برای پاشیدن به چشمان مخالفان) از وسایلی بود که اغلب هواداران به دستور تشکیلات با خود حمل می کردند و با ضرب و شتم مردم از آنان می خواستند که به نفع بنی صدر و گروهک شعار دهند . چوب و سنگ بر سر و روی افراد مقاوم می ریختند و با کارد و چاقو و تیغ موکت بری صورت و بدن آنها را زخمی می کردند ؛ هرچند که این اقدامات وحشیانه با حضور گروه های مختلف مردم و دستگیری مهاجمان به سرعت برچیده شد و باعث بهت و سردرگمی و انفعال باقی هواداران شد . این جریان شروعی شد برای قدم گذاشتن در راهی که عاقبت آن به دریوزگی،جاسوسی ، وطن فروشی و ترور افراد بی گناه رسیدودر نهایت به اضمحلال ختم شد . اگر چه این گروهک و قیحانه برای برزگداشت ! ۳۰ خرداد مراسمی را تدارک می ببیند که این ننگ را توجیه و تفسیر نماید اما به واقع این مراسم پذیرفتن جنایاتی است که منجر به از هم پاشیدن تعدادی از کانون های گرم خانواده های هموطنان عزیزمان گردید و به فریب بسیاری از نا آگاهان، که به زودی از اشتباه خود مطلع شدند و در پی جبران برآمدند ؛ انجامید .
آنچه در ادامه می آید وبه نظرتان می رسد ، قسمتی از صحبت های صاحب نظرانی است که در نشریه" چشم انداز ایران" از شماره ۱۲ تا ۴۳ درباره "۳۰ خرداد ۱۳۶۰ "و "علل رخ دادن این واقعه" به بحث و بررسی نشسته اند .
آنچه که مهم است نظراتی است که در این باره داده شده است . و همه در این مصاحبه ها بر این سخن اتفاق دارند که " زیاده خواهی " و خود را " پیشرو دیدن " و "اطلاعی از اوضاع جامعه نداشتن" این گروهک را به این مرحله رساند . نظرات افرادی که به نوعی اپوزیسیون داخلی محسوب می شوند نیز بسیار حائز اهمیت و توجه است و بر فرقه بودن این گروهک انگشت می گذارد :( به نظر من یکی از مشکلات و مصائبی که گریبانگیر سازمان مجاهدین خلق شد این بود که نگاه کلاسیک یک حزب آهنین- نگاه لنینیستی – بر سازمان غلبه کرد. به این معنا که اگر کسی با شما مخالفت کرد تا مرز نابودی او می توانید پیش بروید . در واقع سازمان جای خدا ، جای ملت و همه چیز را گرفت . من این را یک ایراد بسیار کلیدی و اساسی می دانم ." دکتر ابراهیم یزدی "
یا در جای دیگری به این نکته اشاره می شود که این گروهک از اول به فکر برخورد مسلحانه بوده است :( به نظر می رسید که خط استراتژیک و راه حل نهایی مجاهدین خلق این بود که اگر با روش های متعارف سیاسی مثلا انتخابات نتوانند به قدرت دست یابند ناگزیر برای دست یابی به آن ،دست به اسلحه ببرند . فکر می کنم در آن مقطع آنان احتمال اینکه از راههای دموکراتیک پیروز شوند را ضعیف می دیدند ، از این رو امکان وقوع برخورد مسلحانه را منتفی نمی دانستند . " حبیب الله پیمان "
اگر چه ، آنچه که در این مصاحبه ها بیان شده است تمام واقعیت نیست و مطمئنا قسمتی از آن مکتوم مانده است و نیاز به واکاوی دقیق و موشکافانه دارد، که به نظر می رسد با طرح تاریخ شفاهی همه ی آن مسائل آشکار نمی شود .
اما امید است مطلعان و صاحب نظران در این زمینه با نگارش این" واقعیات" و "مکتومات" به طرح موضوعاتی که از آن غفلت شده ،بپردازند .
اشتباه این بود که انقلاب را تمام شده تلقی کردیم
گفتوگو با محمود دردکشان
چشم انداز ایران - شماره ۴۳ اردیبهشت و خرداد ماه ۱۳۸۶
۰ما دیدیم ۲۰۰ نفر از کادرهای مجاهدین از گوشه زندان وارد دریای بیکران مردم شدند، ولی مردم را باور نکردند که مردم به صحنه آمده اند.
یعنی نظر شما این است که اشکال اصلی در این بود که مجاهدین، انقلاب متکی به این مردم را باور نداشتند؟
۰ علاوه بر آن رهبری امام را هم نپذیرفتند. اینها آمده بودند تا سازماندهی و عضوگیری کنند، از آنجا که بعد از انقلاب در اغلب استانهای کشور حضور داشتم، خاطرات زیادی ازجمله خوزستان، آذربایجان، سیستان و بلوچستان دارم و با آنها بودهام، قشر عظیمی از جوانان، با شور و عشق تمام به سازمان گرایش پیدا کرده بودند. معلوم بود این عضوگیریها، تدارک دیدن پیادهنظام برای درگیری است
من در جریان عضوگیریهای سازمان بودم و میدیدم در آموزشهای اولیه، جوانی که به انقلاب رویکرد دارد و با عشق و علاقه، جامعهای را که از هزاران سال استبداد رهایی یافته و نسیم آزادی را حس و لمس میکند آنقدر ذهنش مشوش میشود که به این نتیجه میرسد که امالخبائث، رهبران نظام هستند.
جریان ترور آیتالله دستغیب که سازماندهی آن با بابایی بود. شناختی که من از مرتضی بابایی داشتم، بچه زحمتکشی بود و در جریانهای زندان اصفهان در پیش از انقلاب، با چاقو از ناحیه چشم او را مصدوم نمودند، همان تحریکشدههای ساواک و اراذل و اوباش که ساواک تحریک کرده بود تا با زندانیان سیاسی درگیر شوند. مرتضی فرد دلاوری بود. فضا، فضایی بود که ما در کمیته دفاع شهری اینها را راه میدادیم. ناگهان در کمیته، مرتضی بابایی عصبانی شد و کمربندش را درآورد و شروع به زدن این ساواکی کرد. این مسئله از سوی کادرهای خود سازمان رخ داد. خبر این کار به امام رسید. من وظیفه شرعی میدانم که بگویم، امام از شنیدن این خبر بیمار شدند. همین آیتالله خمینی که برخی به ناحق، ایشان را فاشیست میخوانند. ایشان گفته بود مگر حکومت تشکیل دادهایم که شکنجه دهیم؟!
۰جناب آقای رجوی شما که میخواستید با جمهوریاسلامی و نظام مبارزه مسلحانه کنید، چرا اینقدر سرباز پیاده را با خود همراه کردید و افرادی را که آمادگی این کار را نداشتند به بنبستی کشاندید که چارهای نداشته باشند؟
بیبرنامگی نواندیشان دینی
گفتوگو با نظامالدین قهاری
چشم انداز ایران - شماره ۴۱ دی و بهمن ماه ۱۳۸۵
۰در مورد خطمشی مسلحانه نیز باید گفت که مجاهدین از آغاز روش مسلحانه را انتخاب کردند و چون با آن مأنوس بودند، نمیتوانستند اسلحه را به صورت رسمی کنار بگذارند. بهترین فرصت برای آنها پس از انقلاب بود که آنها اعلام کنند سازمانی سیاسی هستند و مبارزه مسلحانه را کنار گذاشتهاند
۰آیتالله طالقانی … به آقای رجوی گفت: "چون دولت انقلابی تشکیل شده، شما حق نداشتید سلاح داشته باشید و با دبیر دوم سفارت شوروی دیدار کنید." رجوی به آیتالله طالقانی گفت: "ما بهعنوان یک سازمان انقلابی میتوانیم این کار را بکنیم." مرحوم طالقانی گفت: "آیتالله مهدوی کنی در مورد ماجرای سعادتی گفته اگر معذرت بخواهند کار را تمام میکنیم و مشکلی ندارد." مجاهدین گفتند: "ما حق داشتیم چنین کاری بکنیم و معذرت لازم نیست." همچنین در تماسهایی که ما به صورت همنشینی و یا اعلامیه مشترک با مجاهدین داشتیم، بارها هم آقایان دکترسامی، عسکری ـ که آیتالله خمینی در فرانسه در منزل ایشان تشریف داشتند ـ به آنها گفته بودند، در انبار اسلحه را باز کنید و این تانکها و اسلحهها را بیرون بریزند و تنها کار سیاسی کنید و بهعنوان یک سازمان سیاسی فعالیت کنید و به تربیت کادرها بپردازید.
۰آنها گفتند انقلاب متعلق به ماست و ما ابتدا باید حق خود را بگیریم. بعد به قضایای دیگر میرسیم. هدف آنها تنها گرفتن حکومت بود، آن هم بدون در نظر گرفتن حجم کمی و کیفی نیروها. در آن فضا، باید از آنها پرسید که در صورت درگیری، شما چند نفر را میتوانستید بسیج کنید؟ به گفته آیتالله خمینی که درباره بنیصدر گفت پشت سر اینها یک مشت سوت و کفبزن ایستادهاند و اهل مبارزه ن
نیستند
. وقتی آیتالله خمینی گفت: "اگر اسلحههایتان را تحویل بدهید، من نزد شما میآیم"، مجاهدین این کار را نکردند و فرصت بزرگ تاریخی را از دست دادند. در حالیکه مجاهدین در مقایسه با حکومت، چندان اسلحهای هم نداشتند. قدرت انقلاب در جامعه منبسط بود و در دست مردم قرار داشت.
این آمار(۴۵۰هزارنشریه مجاهد) را آقای عباسعلی فیضپور داوری به من هم گفت. من داستانی از مارک تواین، به او گفتم که وی از دست ناشرانش که آمار غلط به او در مورد فروش کتابهایش میدادند ناراحت بود. تواین گفت من فهمیدم دروغ بر سه نوع است؛ یکی دروغ، دوم دروغ شاخدار و سوم آمار. من به داوری گفتم این آماری که تو میدهی هم معلوم نیست که از خودتان درآوردهاید نه؟
من این را تکذیب میکنم. چاپخانهای که آن را چاپ میکرد، چاپخانه کیهان بود که نشریه ما را هم بیرون میآورد و آقای نکو روح میگفت ۶۰ هزار بیشتر نبود.
اصلاً این ارقام بعید است. کاغذ از کجا تهیه میکردند؟ به نظر من این آمار خود ساخته است و درست نیست. تیراژ ما ۲۵ تا ۳۰ هزار بود و به ما گفته بودند تیراژ آنها هم ۶۰ هزار است. ۴۵۰ هزار تیراژ در دو چاپخانه هم امکان نداشت.
اگرچه ما مبارزه مسلحانه نکردهایم و زندان نرفتهایم، اما این مطالب را خواندهایم و میدانیم. آمارهای آنها تبلیغاتی بود، بهطوریکه خودشان هم باورشان میشد
. شروع ماجرای ۳۰ خرداد ۶۰ بستگی به بینش فردی و شخصی تصمیمات عجولانه رهبری مجاهدین داشت، درحالیکه در هیچیک از شهرستانها این آمادگی وجود نداشت.
من در ۲۵ اسفند ۱۳۵۹ اعلامیهای دیدم که در آن نوشته شده بود، تنها راه نجات انقلاب، سقوط حزب حاکم است. من گفتم: این اعلامیه، اعلام جنگ به رژیم است. این شعارها را روی دیوارها و در روزنامهها نوشته بودند. این نوعی مبارزه برای سقوط حاکمیت بود.
این درگیری که ناشی از تصمیمات عجولانه و بیماری کودکانه بود، صورت گرفت.
به نظر من این ماجرا گذشته از تمام ابعادش مانند ایدئولوژی، اقتصاد و رقابتهایش، در جهت دستیابی قدرت بود و بقیه عوامل عرض آن بودند.
این کار مجاهدین(بمب گذاری در ساختمان حزب جمهوری اسلامی) نیز بدون تفکر بود، چرا که اصل کاریزماتیک قدرت در خارج از حزب بود و با پیام رهبر و یک اعلام عمومی، دو میلیون نفر به خیابانها ریختند و آنها را تشییع کردند. باید توجه داشت کسانی در آن جریان کشته شدند که راحتتر میشد با آنها مذاکره کرد، امثال آیتالله بهشتی. اگرچه وی مخالف آنها بود، ولی به ما میگفت شما مخالفان منطقی هستید و به راحتی گفتوگو میکنید. ما در مورد مسائل اقتصادی و رفع فقر با او بحث میکردیم. برخورد او بسیار خوب بود. من در استقبال از امام، آیتالله بهشتی را در فرودگاه دیدم. پیشوای ارامنه، یهودیان و زرتشتیان هم آمده بودند. آیتالله بهشتی به آنها گفت: "من بسیار خوشوقتم که نمایندگان ادیان ابراهیمی به استقبال رهبر ما آمدهاند، ما به شما اطمینان میدهیم اگر حکومت اسلامی استقرار یابد، حقوق، دین و منافع و امکانات شما محترم شمرده شود و رعایت گردد." این چه منطق زیبایی است که انسان در اوج قدرت، چنین حقی به اقلیتی محدود بدهد. این نشان از فهم و شعور بالای آیتالله بهشتی داشت.
از نظر من هیچکدام از آن ترورها، درست و صحیح نبود. فکر میکنم سازمان مجاهدین به یک ماجراجویی افتاد. حتی آنها بدنه حاکمیت یعنی یک بسیجی ساده را هم ترور کرده و خانواده او را مخالف سازمان مجاهدین کردند.
سی خرداد ۶۰، محصول گسست از مردم
گفتوگو با محمد عطریانفر
چشم انداز ایران - شماره ۴۰ آبان و آذر ماه ۱۳۸۵
غرور تشکیلاتی و سیاستهای خشن و رادیکال سازمان، نیروهای خلاق و جوانی را که میتوانستند در آینده سازندگی و پیشرفت کشور در حوزههای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نقشآفرین باشند، به ثمنبخس از دست نظام جمهوری اسلامی گرفت و کشور از برکات وجودی آنها محروم شد.
در مقام تحلیل و بازکاوی حادثه سی خرداد ۶۰، نکته اول و عمدهای که میخواهم به آن اشاره کنم به «سادهانگاری» و «عدم شناخت» مردم توسط مجاهدین خلق ـ به رهبری مسعود رجوی ـ برمیگردد؛ این سادهانگاری مجاهدین بر اثر فقر شناخت و گسست مجاهدین زندانی، از مردم و جامعه بیرون از زندان بود. آنها در این رابطه شناخت عمیق، پیچیده و تمامعیار از جامعه بیرون از محیط محدود زندان خویش نداشتند.
برای عناصری مانند رجوی و همبندان او که دوران نسبتاً طولانی را در زندان رژیم بودند از آنجا که شناخت جامعالاطرافی از فضای پیرامونی بیرون از زندان نداشتند، این ضعف و فقر ادراکی)عدم شناخت مردم) در ضمیر و ذهن آنها ریشه دوانده و لانه کرده بود.
آنها گرفتار نوعی سوءتفاهم بودند و حس میکردند که جامعه به اراده آنها حرکت و از آنها تبعیت میکند، آنها به عنوان جریان پیشتاز به زندان رفته بودند و هزینههایی پرداخته بودند، به صرف اینکه خود را واجد پیشینهای انقلابی و مبارزاتی میدانستند، فکر میکردند جامعه بیهیچ اما و اگری از حضور هژمونی آنها در سیاست استقبال میکند. من نام این عقبماندگی را گسست و بریدگی اندیشه مجاهدین خلق از جامعه سیاسی دوران پرشتاب ۵۷ و پس از آن میدانم.
خشونتطلبی تشکیلات رجوی خود بیتاثیر در زمینهسازی تقابل و عمل تند و رادیکال نیروهای انقلاب نبود.
این فرقه به دلیل مشکلات تاریخی که رد پای آن را در برخوردهای درونتشکیلاتی سازمان هم شاهدیم گرفتار توتالیتاریسم، غرور و سوءاستفاده رهبران گروه از موقعیت سیاسی سازمان بود. تمامیتطلبی این تفکر مغرور کاملاً روشن است، کما اینکه در گذشته رگهای از این تمامیتطلبی، سازمان را به سمت تسویهها و ترورهای فیزیکی به پیش برد . غرور و بلندپروازی هم همواره به عنوان عاملی تخریبکننده، به شخصیتهای کلیدی و محوری سازمان در دوران مبارزه آسیب زد و از پا درآورد.
نیروهایی که در حادثه ۶۰ در خیابان دستگیر شدند، توجهی داشته باشید خواهید فهمید که آن نیروها حتی بهعنوان سمپات سازمان هم به رسمیت شناخته نمیشدند و فاقد ارتباط معنادار تشکیلاتی بودند، اکثریت قابلتوجهی از آنها اینگونه بودند. آنها جوانانی بودند که بدون هیچ نسبتی با تشکیلات رجوی به صرف اینکه در جستوجوی هویتی تازه بودند و نیاز داشتند برای خود خلق هویتی کنند و خودی نشان دهند، چون درست به بازی گرفته نشدند بازی خوردند و توسط فرقه تمامیتطلب رجوی به صحنه خشونت و آسیب کشانده شدند و آنها را بهرودررویی با نظام واداشتند.
فتنه مجاهدین فراگیر بود و تمامیتطلبی و اشتهای سیاسی و غرور شخص مسعود رجوی هم پایانناپذیر. نباید فراموش کنیم که آقای رجوی در این معادلات و مناقشات، سهمی بسیار بیش از آن که احتمالاً واجد آن بود طلب میکرد. او توقع جایگاه شخصیت شماره دو نظام را داشت. فرض کنید در آن شرایط رجوی رهبری امام را پذیرفته بود و به ظاهر هم میگفت و خود را سرباز امام میدانست، اما رجوی به اعتبار خودخواهیها و اتکا به سازمان و نظم تشکیلاتی جنبش ملی مجاهدین جایگاه شماره دو حاکمیت را برای خود تمنا داشت. ملاقاتهایی هم با آقایان داشت. وقتی شما ملاقات رجوی با امام را میبینید، امام به اینها میگوید به دریای لایزال مردم بپیوندید و بروید خالصانه خدمت کنید. اصلاً مرحوم امام چنین آدمهای پرمدعایی را باور نداشت و به رسمیت نمیشناخت که او را به عنوان طرف مذاکره و کسی که سهمی در تحقق انقلاب داشته، بشناسد و با او مذاکره کند. در حالی که رجوی آمده بود با امام مذاکره کند و سهم بگیرد، امام این خودخواهی، غرور، طلبکاری و ادعا را هیچگاه و برای هیچکس و در هیچ زمان به رسمیت نشناخت.
وقتی در میتینگ معروف مجاهدین در امجدیه مرحوم سیداحمدآقا خمینی شرکت میکند؛ حاج احمدآقایی که امام بعدها شهادت میدهد که کلیه اقدامات و حرکاتش با هماهنگی امام بوده، خود بهترین دلیل بر این است که امام خصومت شخصی با رجوی نداشته و قراری بر حذف او با کسی نگذاشته، بلکه حتی در آن شرایط از چهرهای مثل حاج احمدآقا هزینه میشود تا شاید رجوی و سازمان او دست از جداییطلبی بردارند و به جمع نظام بپیوندند. اینها همه نشان از موافقت امام و متقابلاً معاندت رجوی دارد. به هر حال به نظر میرسد مجاهدین دنبال سهم بسیار بالا در انقلاب بودند و این ناشی از کجفهمی آنها بود که دیگران را به حساب نمیآوردند و پیروزی انقلاب را صرفاً محصول حرکتهای استشهادی خود و بنیانگذاران سازمان میدانستند و البته از سر ناچاری نمیتوانستند نقش محوری و رهبری امام که انقلاب را هوشمندانه به پیروزی رسانده بود منکر شوند. شاید بتوان گفت احساس آنها به غلط این بود که اگر مردم به امام ایمان آوردند آن هم محصول اتفاقاتی بوده که آنها آغازگر آن بودهاند.
به نظر من همراهی موقت رجوی در ابتدای انقلاب با امام وجه طریقی داشت، او قصد داشت از این مسیر و بدین طریق سهم خود را مطالبه کند والا همراهی وی هیچ موضوعیتی نداشت، اعتقاد نداشت، کمااینکه یک بار جلال گنجهای در مورد لباس روحانیاش به من گفت: این لباس که من پوشیدهام بهانه است. من به این لباس اعتقاد ندارم و اهداف دیگری دارم، در این لباس ایفای نقش میکنم. این را شما در نظر داشته باشید، الان که شما وی را وصله تمامعیار به مجاهدین حس میکنید، میتوانید این نکته را خوب دریابید که اساساً رهبری سازمان مجاهدین، پیروزی ملت ایران به رهبری امام و همراهی مردم با اندیشههای امام را در سویدای قلبش به رسمیت نمیشناخت. حساش این بود که اگر دری به تخته خورده و رژیمی رفته است باید سوار این موج شوند و سکان هدایت را به دست گیرند.
تنها چیزی که آقای رجوی بر آن اعتقاد و ایمان نداشت دموکراسی بود. رجوی هیچگاه به دموکراسی اعتقاد و ایمان نداشت، سازمان را میخواست به صورت فرقه باشد کمااینکه چنین نیز شده است. در دستگاه رجوی هیچ رای و اندیشهای متفاوت از رجوی تاب طرح نمیآورد، آرای مادون رجوی سرکوب میشود و در برابر آرای مافوق خط شکاف و جداییطلبی دنبال میشود.
رجوی و جریان فرقهای او بیشتر از غفلت و عدم معرفت و بیپیشینه و ناتوانی ذاتی اندیشه عناصر سازمانی خود استفاده میکند و مناسبات این میدان بهگونهای تدارک دیده میشود که رابطه خدایگان و بنده برقرار شود. مدعیانی که میخواستند در دنیای مدرن زندگی کنند و امروز در حوزه روحانی رابطه مرید و مرادی را محکوم میکنند در آنجا خود وحشتناکترین مناسبات و جریانهای مرید و مرادی را حاکم کردهاند.