سی خرداد،مبداءتاریخ جنایت(۲)

منبع: هابیلیان

همه به نسبتی مقصر بودیم

گفت‌و‌گو با فریبرز رئیس دانا
چشم انداز ایران - شماره ۴۳ اردیبهشت و خرداد ماه ۱۳۸۶

با کمال تأسف رهبری مجاهدین که بعدها هم نشان داد ـ که چگونه به عراق پناهنده شد و اکنون چگونه انحصارطلبی می‌کند ـ که در گذشته هم ریشه‌های این اندیشه را داشته که سکتاریستی و غیردموکراتیک عمل کند.

۰در ایران متأسفانه هم در داخل سازمان مجاهدین و هم در داخل سازمان فدایی‌ها از زندان، پس از آن ضربه دیدیم که گرایش‌های دموکراتیک رنگ باخت و جای خود را به گرایش‌های رهبری این دو سازمان داد. سازمان فداییان، زیر نفوذ رهبری که می‌خواست بلامنازع هم باشد ناگهان به دست روش "احزاب برادر" راه خود را کج کرد. استقلال عمل، تجربه مبارزاتی، روحیه انسانی (بگذریم از چند بخش از کارنامه زشت تصفیه درونی) و تقدم اصل مبارزه بر تقدس سازمانی و باندبازی همه رنگ باختند تا آن‌که نوبت به خودشان رسید؛ واقعه ۱۳۶۲.

رهبری سازمان مجاهدین به‌جز اشتباه، انحرافات زیادی از خود نشان داده بود. همین الان در انتخابات رئیس‌جمهور و رهبری که در آنجا برای خودشان انجام می‌دهند، غیردموکراتیک عمل می‌کنند. نشان نمی‌دهند که دموکراتیزم چقدر احترام دارد؟ درواقع حتی نمی‌گویند که ما کابینه سایه تشکیل داده‌ایم و تمرین می‌کنیم. آنها می‌گویند ما دولت و کابینه داریم، درحالی‌که از هیچ‌کدام از ملت ایران نپرسیده‌اند چگونه خودشان را نماینده مردم می‌دانند؟ چرا حتی پس از ۳۰ خرداد ۶۰، هدف حمله‌های پی‌درپی نیروهای جمهوری اسلامی قرار گرفتند؟ به خاطر این‌که مردم را از خودشان منزوی کردند، چرا که آنها به‌گونه‌ای دیگر عمل می‌کردند، شعار می‌دادند و از خودشان پهلوان‌سازی می‌کردند، مردم زخم‌خورده، آسیب‌دیده، کشته داده و ترسیده بودند. شماری از مبارزان زخم‌خورده می‌گفتند چرا ما وارد کارزار شویم، مجاهدان که دارند کار را به ادعای خود یکسره می‌کنند. مجاهدین می‌گفتند، بازی را برده‌ایم و سوارِکار هستیم. این هم یک اشتباه بود که یک‌نفر از خودش قدرت بزرگ بسازد. اینها در بازی‌ سیاسی اما پس از انقلاب، کارهایی که مجاهدین کردند قطعاً کار تروریستی بوده، این ترورها در واقع بخشی از اشتباه‌های بعدی‌شان بود که کاملاً غلط بود. آنان فکر می‌کردند بدین‌گونه ارتجاع را از بین می‌برند.مسائل پیچیده‌ای است، طرف مقابل می‌دانست، اینها اصلاً آن قدرت را ندارند، اما اینها خیال می‌کردند قدرت دارند و با گارد باز وارد عمل می‌شدند. بهتر بود این‌قدر به خود نمی‌بالیدند، برای این‌که مردم را منزوی و منفعل ‌کردند. این مسئله هم از اشتباهات مجاهدین بود.

.به‌طور کلی سازمان مجاهدین پس از سال ۱۳۶۰، در راه نادرست و انحرافی و یا به راه بی‌انتها و جدایی و سراب افتاد و غول بیابان فریبش می‌داد. مجاهدین علم‌کردن یک رهبری در مقابل آیت‌الله خمینی را یکی از رفرم‌های پیروزی خود، قلمداد می‌کردند. وقتی این راه‌ها را رفتند اشتباهات دیگر نیز پی‌درپی انجام شد. کشتن و ترور شخصیت‌ها و دادن بهانه برای نیرویی که آن زمان خیلی بزرگ بود ـ واقعاً جمهوری اسلامی نیروی بزرگی بود ـ شروع شد. آن‌وقت شخصیت‌های آنها را یکی یکی بهانه کنی و ترور کنی و بکشی و به این نیرو برای پاکسازی بهانه بدهی. اصلاً کل قضیه غلط بود، این دیگر مبارزه مسلحانه نبود.۰ پس از انقلاب، کارهایی که مجاهدین کردند قطعاً کار تروریستی بوده، این ترورها در واقع بخشی ازاشتباه‌های بعدی‌شان بود که کاملاً غلط بود. آنان فکر می‌کردند بدین‌گونه ارتجاع را از بین می‌برند.مگر آیت‌الله خمینی به اینها نگفت بیایید اسلحه‌تان را تحویل دهید، من پیش شما می‌آیم. اینها خیال می‌کردند اسلحه مقدس و ناموس سیاسی‌شان است.

مجاهدین مانند ۱۷ شهریور،انقلاب را هم قبول نداشتند

گفت‌وگو با سید هادی خامنه‌ای
چشم انداز ایران - شماره ۴۲ اسفند و فروردین ماه ۱۳۸۵

در زندان که بودم ابتدا وقتی رده‌های پایین‌تر و بعد رده‌های بالاتر این گروه را می‌دیدم، متوجه شدم رفتار بسیار انحصارطلبانه و خودخواهانه‌ای نسبت به ما دارند. نخست این‌که با آن‌که اسماً مسلمان بودند و نام اسلامی داشتند و نماز می‌خواندند، ولی انقلاب و مسائل مربوط به امام را به سخره می‌گرفتند و اصلاً ایشان و حتی دکترشریعتی را هم قبول نداشتند. بخصوص پس از این‌که مقاله‌هایی در رد مارکسیسم ایشان منتشر شد، او را نفی می‌کردند.

۰بین بچه‌های مذهبی اختلاف انداخته بودند و چون از لحاظ تشکیلاتی هم قوی کار می‌کردند، سعی می‌کردند هرکس که با سازمان اینها هماهنگ نیست، محدود کنند. تنها به بایکوت بسنده نمی‌کردند، بلکه پشت سرش بدگویی هم می‌کردند. به‌گونه‌ای که او را از لحاظ فرهنگی هم منزوی می‌کردند و دیگر کسی حاضر نمی‌شد با او صحبت کند.

پس از برخورد با مجاهدین در زندان، من به این نتیجه رسیدم که اینها خود را محور می‌دانند

و تمایل دارند همه در حریم آنها نقش ابزار را داشته باشند. اینها جوانانی را که وارد زندان می‌شدند با کارهای تشکیلاتی خود کم‌کم جذب می‌کردند.تازه‌واردها نمی‌دانستند در زندان رئیس و مرئوس کیست و در تشکیلات آنها حل می‌شدند. طبیعتاً زندان جایی است که انسان محدودیت‌های فراوانی دارد. افراد خاصی روی این مسئله، یعنی روی محوریت تحمیلی و ریاست‌طلبی و قدرت‌طلبی آنها، حساس می‌شدند و جبهه می‌گرفتند. من از این افراد بودم و ماجرا را زود فهمیدم و موفق شدم عده‌ای از دوستانم را نسبت به این ماجرا روشن کنم و همین به جبهه‌گیری خاصی انجامید.

وقتی کسی به سمت آنها می‌رفت، آنقدر سرش را گرم می‌کردند که فرد قدرت فکر کردن هم نمی‌یافت. یا او را به ساختمان‌هایی که تصرف می‌کردند می‌بردند و اسلحه به دستش می‌دادند و از بیکاری بیرون می‌آمد. سازماندهی تشکیلاتی آنها هم به‌گونه‌ای بود که امکان فکرکردن به افراد نمی‌داد. به گفته خودشان نوعی سانترالیزم دموکراتیک داشتند که این سانترالیزم این حق را، حتی در اعتقاد قلبی از آنها سلب می‌کرد که فکر کنند و تصمیم بگیرند. فاجعه‌ای که پیش آمد، منتسب به حس قدرت‌طلبی و تصمیم به اقتدار و تصرف حکومت می‌دانم. آرایشی هم که آنها گرفته بودند، نشان می‌داد که آنها هم همین را می‌خواسته‌اند. کیفیت رفتار مجاهدین به‌گونه‌ای نبود که حاضر باشند خود را در مردم حل شده ببینند و متناسب با حدی که دارند خود را طلبکار بدانند. آنها می‌خواستند قدرت را از بیخ و بن تصرف کنند. پیش از انقلاب آنها در زندان نسبت به امام چنان برخوردی داشتند.

آنها حکومت دینی را قبول نداشتند و نسبت به روحانیون بدبین بودند.

حکومت دینی را قبول نداشتند. حتی تبلیغ می‌کردند که تز ما، در حکومت و انقلاب تز یاسر عرفات است.اصلاً روی حکومت اسلامی بحثی نمی‌کردند. از امام هم یادی نمی‌کردند. بعد از این‌که از زندان آزاد شدند فهمیدند که مسئله به‌گونه دیگری است. فضایی که به‌وجود آمد، تحت‌تأثیر جریان‌هایی بود که پس از فوت مرحوم آقامصطفی پیش آمد و زدوخوردهایی ایجاد شد. محور تمام اتفاق‌ها یک نفر که همان امام باشد، بود. بعد که فهمیدند قضیه این‌گونه است، شکل کار خود را عوض کردند و از روی نفاق آرم خود را در کنار عکس امام چاپ کردند. در شعارهای خود در آستانه ورود امام نوشته بودند که مجاهدین خلق، تنها گروه پیروان امام خمینی هستند. اگر کسی با پیشینه اینها آشنا بود، خنده‌اش می‌گرفت.

مجاهدین از همان ابتدا رفتاری خصمانه و فرصت‌طلبانه داشتند و در عین این‌که دشمنی می‌کردند و اسلحه جمع کرده بودند، به ظاهر برای فریب مردم می‌گفتند ما تنها گروهی هستیم که پیرو خط امام هستیم.

(شهدای مجاهد)نسبت به مردم ناچیز بود. مردم شهید زیادی داده بودند. فرق مردم با اینها این بود که اینها یک گروه بودند و نشریه داشتند، اما مردم اینها را نداشتند.

در عمل و رفتارهای گروهی و سازمانی و تفکراتی که در امور انتشاراتی انجام می‌گرفت، همواره اراده تشکیل یک تمرکز قدرت انحصاری، ازسوی مجاهدین حس می‌شد و من در این مسئله تردید ندارم. اینها به‌دنبال تشکیل یک حکومت برای خود بودند و با استفاده از تمام دستاوردهای انقلاب می‌خواستند این کار را بکنند.

من می‌خواهم بگویم(مجاهدین) صف خود را از مردم جدا کرده بودند. اینها مراکزی را در شهرها گرفته بودند. انقلاب که پیروز شد، مردم خود به خود کمیته‌هایی تشکیل دادند و اسلحه‌ها در اختیار کمیته‌ها قرار گرفت. ارتش هم به صورت یکپارچه بود، اما اینها یک گروه سازماندهی شده خود را فرستادند تا اسلحه جمع کنند. هنوز کسی کاری به کار اینها نداشت و تروری هم نشده بود.

اینها با مأموریت و تعریف‌شده این کارها را می‌کردند و در جای خاصی جمع کردند و با همان اسلحه در سال۱۳۶۰ در میدان ولی‌عصر، مردم را می‌کشتند.

در سال ۱۳۵۸ زمان زلزله قائن، مسئول امور زلزله در آنجا شدم. ما ستادی تشکیل دادیم. مجاهدین نیز در آنجا ستاد زده بودند و کارشان این بود که هر کمکی برای ما که ستاد اصلی بودیم می‌آمد، با استفاده از غفلت‌ها یکی، دو ماشین را می‌بردند و در ستاد مربوط به خود می‌گذاشتند. ما ندیدیم اینها به کسی چیزی بدهند، اما در عین حال به مناطق مختلف و روستا که بیشتر خراب شده بود نیرو می‌فرستادند و مردم را تحریک می‌کردند. برای مردم نشریه می‌بردند و می‌گفتند که چرا حکومت به شما نرسیده است. به همین دلیل اینها از فعالیت ممنوع شدند.

در عرصه مسائل مختلف اجتماعی، سیاسی و مردمی، مجاهدین سعی می‌کردند تخریب، اخلال و بدبینی ایجاد کنند. البته این کار دو وجه دارد، یک وجه این است که انسان روش انتقادی نسبت به حکومت می‌گیرد، اما انتقادی مثبت و دلسوزانه و همراه با خدمت. اینها خدمت نمی‌کردند، تنها عیب‌جویی می‌کردند. اسلحه جمع می‌کردند و برای جوانان جلسات می‌گذاشتند و ساعت‌ها برای اینها، آرم خود را تشریح می‌کردند. پس از آن در مورد مسائل زندان خود گفت‌وگو می‌کردند و یا تحلیل از مسائل اجتماعی به خورد جوانان می‌دادند.

صحبت‌های رجوی از ابتدا، گفته‌های یک اپوزیسیون بود که در حال جنگ با رژیم بود. هیچ منطقی هم در مخالفت نداشتند.

در همه‌پرسی ریاست‌جمهوری اعلام کردند کاندیدای ما، امام خمینی است. این بسیار حرف مسخره‌ای بود. گروهی که این‌قدر در مسائل سیاسی کار کرده بود و نوشته داشت، نمی‌توانست بگوید این مطلب را نمی‌فهمد؛ امامی که در مرتبه رهبری انقلاب، به رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر حکم می‌دهد. می‌خواستند با این حرف‌ها مرتبه امام را پایین بیاورند. همه این برداشت را داشتند. در مورد مطرح‌کردن آقای طالقانی هم ـ اگرچه ایشان با امام از هیچ نظر قابل مقایسه نبود ـ ولی به نظر من نام بردن از آقای طالقانی، توهین به ایشان هم بود. هدف، خودشان بودند، یعنی رجوی می‌خواست خودش را با آن دو بزرگوار مقایسه کند. این روش‌ها نشان می‌داد که رجوی و سران گروه به بیماری اقتدارگرایی و کیش شخصیت مبتلا هستند و باورهای عجیبی داشتند که یک بشر عادی حاضر نبود این حرف‌ها را در مورد خود بزند.

زمانی که به قتل دست زدند، همان رفتار با خودشان شد. وقتی آنها آن رفتارهای ناشایست را انجام دادند، عدم صلاحیت، پاسخ کوچکی به آنها بود.

تیراژ نشریات در آن زمان همیشه بالا بود. تیراژ روزنامه کیهان در سال‌های ۱۳۶۳ و ۱۳۶۴، ۳۵۰ هزار بود. اگر بگویید تیراژ آنها یک میلیون هم بوده، من تعجب نمی‌کنم. اگر همین امروز هم روزنامه‌ای باشد که فحش بدهد و بدگویی کند و خبرهای ساختگی داشته باشد،

مردم چه مخالف باشند و چه موافق، دوست دارند بخوانند. هیچ‌گاه تیراژ نشریه دلیل بر طرفداری از آن نشریه نیست.

اگر سران انقلاب می‌خواستند این گروه را معدوم کنند، در ابتدا می‌توانستند. کمال مدارا با اینها صورت گرفت. مثل این‌که یک بچه شلوغ می‌کند، به بزرگ‌ترها می‌گویند بیایید متحد شوید، دشمن می‌خواهد بین شما اختلاف بیندازد. این گروه چه بود که بخواهند توافق بکنند یانه!

تحلیل آنها نسبت به ریز و درشت مسائل، بسیار خصمانه، تخریبی و محکوم‌کننده بود. حتی یک مورد هم سراغ ندارم که مجاهدین خلق، مسائلی را که از سال ۱۳۵۶ به بعد رخ داده بود ـ یعنی وقتی که عناصر آنها آزاد شدند ـ تأیید یا پشتیبانی کرده باشند. فقط در آستانه ورود امام آن شعار را دادند و آن شعارها هم کاملاً فرصت‌طلبانه بود.

۰من موردی سراغ ندارم که آنها با مسئله‌ای موافقت کرده باشند. روزنامه مجاهد سرشار از فحش و تهمت علیه دیگران حرف‌زدن و ادعاهای اثبات‌ناپذیر بود. ادعا می‌کردند که حکومت آنها را ترور می‌کند، درحالی‌که کسی دنبال قضیه نمی‌رفت تا ببیند راست می‌گویند یا نه؟ آنها به‌اصطلاح خودشان در تاریخ این مسئله را به ثبت رسانده بودند و چاپ می‌کردند.

مجاهدین با اصل نظام تضادی داشتند که به نظر من آشتی‌ناپذیر بود، چرا که از همان ابتدا، حرف‌های آنها نشان می‌داد که حادثه پیش آمده را که انقلاب باشد، قبول نداشتند. انقلاب، مطابق پیش‌بینی و تئوری‌های آنها نبود. گروهی که امتیاز خود را مسلحانه بودن می‌بیند، ‌دید که به‌راحتی تئوری‌هایش باطل و بی‌خاصیت شده. اگر همین را هم از دست می‌داد، دیگر موجودیتی نداشت. امتیاز آنها به همان اسلحه‌شان بود و می‌خواستند با اسلحه کار کنند. می‌دیدند تمام مهارت‌هایی که کسب کرده‌اند از خاصیت افتاده و در بازار افکار و اندیشه‌ها، دیگر متاع آنها خریداری ندارد و احساس می‌کردند جایی برای آنها نیست.

من مطمئنم سران مجاهدین به‌هیچ‌وجه قابلیت سازش و کنارآمدن با نظام را نداشتند. اینها از ابتدا با نگاه قدرت‌مدارانه و با حسد و حسرت به نظام می‌نگریستند و می‌گفتند حکومتی که باید در اختیار ما باشد، در اختیار دیگران قرار گرفته. ما زحمت کشیده‌ایم و انقلاب باید در اختیار ما قرار می‌گرفت. از این‌رو همواره می‌گفتند ما شهید داده‌ایم، درحالی‌که تنها آنها شهید نداده بودند. هم بسیاری از گروه‌ها و هم مردم شهید داده بودند. اما اینها روی کشته‌های خود تبلیغات می‌کردند تا افکار را به خود جلب کنند.

انتقام‌جویی به جای محبت

گفت‌وگو با حسن عرب‌زاده
چشم انداز ایران - شماره ۴۰ آبان و آذر ماه ۱۳۸۵

مجاهدین خیلی مغرورانه فکر می‌کردند، حرفشان این بود که اگر ما قدرتی پیدا کنیم و مردم صدایمان را بشنوند، به خاطر گذشته‌‌مان و فداکاری‌های‌مان همه دنبال ما می‌آیند و به ما لبیک می‌گویند.

آنها پس از زندان هم رفتار خشنی داشتند. آنها وزارت بازرگانی را پایگاه خود کرده بودند، در همان زمان بسیار ستیزه‌جویانه با مردم برخورد می‌کردند و حرف‌های تند و بدی می‌زدند

آنها تشکیلات احساسی داشتند. احساس مردم را برمی‌انگیختند و همان‌ها هم می‌رفتند کسی را می‌کشتند. در زمان‌های قدیم و پیش از انقلاب، مبارزان ضمن این‌که احساس مسئولیت می‌کردند، تحلیل و بحث هم می‌کردند