تراژدی یک جریان

نویسنده: مرضيّه فلاحي

اشاره:


شش سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، دانشجویان مسلمان مقیم آمریکا و کانادا، پیامی از امام خمینی (ره) دریافت می‌کنند که پرواضح نشان از تشویش خاطر و دغدغه‌مندی ایشان دارد: «مبادا قرآن مقدس و آئین نجات‌بخش اسلام را با مکتب‌های غلط و منحرف‌کننده‌ای که از فکر بشر تراوش کرده است، خلط نمایید.»۱ اما... آن‌گاه که آموزه‌های وحیانی قدر ناشناخته به فراموشی سپرده شود و «انسان» و انگاره‌های ناقص و تضمینی‌اش گاه تا مقام الوهیت تقدس یابد، نه تنها باز پس زدن و از گوش به در کردن سخنان رهبری، بلکه خلط اندیشه‌های مارکسیستی، لیبرالیستی، اگزیستانسیالیستی و دیگر ایسم‌های زاییده شده در دامان ناپاک غرب با آموزه‌های دینی، آن هم توسط جریان‌های فکری همسو در داخل و به راه انداختن موجی از «تفکرات التقاطی» در میان احزاب و انجمن‌های سیاسی؛ از پیامدهای طبیعی و قابل پیش‌بینی آن خواهد بود. این قلم بر آن است تا با عقب‌گردی بیست و نه ساله به آنچه که در ایران ۱۳۶۰ به وقوع پیوسته است،‌ چهره‌ سازمان‌یافته‌تری از «عقیده التقاطی تاریخ تحزب ایران» را در جماعت «مجاهدین» ایران! به تصویر کشد؛ جریان مسمومی که هر چند با انتشار پسماندهای گندیده‌اش، هر از گاهی اندیشه‌های آزاده جهان را به تهوع وامی‌دارد، اما سالیانی است که به دست اراده ملتی هوشمند و بصیر در زباله‌‌دان تاریخ به گور سپرده شده است.

«شما نمی‌توانید قیام مسلحانه بکنید؛ بی‌خود خودتان را به باد ندهید.» این تنها پاسخی بود که نمایندگان «مجاهدین خلق» از امام خمینی (ره) می‌شنیدند. رهبران مجاهدین با آگاهی از نفوذ امام (ره) در دل انقلابیون و مردم مبارز ایران، به خوبی دریافته بودند که برای به دست گرفتن پایگاه‌های مردمی و رخنه در میان توده‌های ملت، باید امام (ره) را به پشتیبانی از برنامه‌های سازمان واداشت. این بود که در سال ۱۳۵۱، «تراب حق‌شناس» و «حسین روحانی» به نمایندگی از سوی سازمان، به نجف اشرف می‌روند تا ضمن ملاقات با امام (ره)، با تشریح استراتژی و راهبرد مبارزاتی جدید سازمان، یعنی «جنگ چریکی یا مسلحانه شهری» برای ساقط کردن رژیم شاهنشاهی، از ایشان تأییدیه‌ای بگیرند. اما پاسخ و اتمام حجت امام (ره) که بر مبارزه مسالمت‌آمیز تأکید داشت، همان بود:‌ «من گوش کردم به حرف‌های این‌ها که ببینیم این‌ها چه می‌گویند. تمام حرف‌هاشان هم از قرآن بود و از نهج البلاغه ... این آمده بود که من را بازی بدهد؛ من همراهی کنم با ایشان. من هیچ راجع به این‌ها حرف نزدم، همه‌اش را گوش کردم. فقط یک کلمه را که گفت ما می‌خواهیم قیام مسلحانه بکنیم، گفتم نه، شما نمی‌توانید قیام مسلحانه بکنید؛ بی‌خود خودتان را به باد ندهید!» ۲

موضع‌گیری منفی امام خمینی (ره) در برابر ایدئولوژی، راهبرد جنگ مسلحانه و ماهیت سازمان مجاهدین، آن هم در شرایطی که برخی از روحانیون و بزرگان دینی و سیاسی چون آیت‌الله طالقانی، هاشمی رفسنجانی، دعایی و ...، با تمجید و توجیه مبارزات گروهی از جوانان «مسلمان، تحصیل‌کرده، فداکار، مؤمن، پاک، متعبد، آشنا به معارف اسلام و جهان‌بینی اسلام، صد در صد مذهبی و خالی از نقاط ضعف»۳ در برابر نظام پهلوی، به سازمان کمک‌های مالی می‌کردند، همگان را متحیر کرد؛ اما چندی نگذشت که ژرف‌اندیشی رهبر کبیر انقلاب به بار نشست و پرده از چهره نفاقِ فرزندان ناقص‌الخلقه جماعت ملی‌گرا کنار رفت.

اعدام بنیان‌گذاران سازمان به ویژه «محمد حنیف‌‌نژاد»، تئوریسین اصلی سازمان، به جرم فعالیت علیه رژیم و به دنبال ماجرای بمب‌گذاری در کارخانه صنایع الکتریکی تهران در سال ۱۳۵۱، جرقه بازنگری و تغییر ایدئولوژیک را که از همان ابتدای تأسیس سازمان با مطالعه کتب التقاطی اسلام – مارکسیسم، زیر خاکستر اندیشه سران مجاهدین خفته بود،‌ در میان کادر رهبری جدید به ویژه «تقی شهرام» شعله‌ور ساخت. دو سال بازاندیشی ایدئولوژیکی با مطالعه عمیق در «جنبش انقلابی لائوس، حماسه پیروزمند توده ویتنام، پیروزی رزمی کوبا، رویش ستیزه‌های انقلابی در آمریکای لاتین، دامن گرفتن ستیزه‌های ضد استعماری در آفریقا، بالا گرفتن زبانه‌های انقلاب در سراسر هند و چین، رخدادهای شورانگیز و ضد استعماری خاورمیانه عربی و اعتراضات قهرآمیز و مسلحانه در سراسر پهنه جهانی»۴ و متأثر از جنبش‌های مارکسیستی معاصر، مجاهدین را پس از چهار سال مبارزه مسلحانه علیه حکومت طاغوت با رویکرد «اسلامی‌گری انقلابی» و ده سال زندگی مخفیانه به این نتیجه رساند که «پیراهن پوسیده اسلام را از هر کجا وصله علمی زدیم، از جای دیگر پاره شد.»۵؛ چرا که «اسلام ایدئولوژی طبقه متوسط است، ولی مارکسیسم،‌ ایدئولوژی رستگاری و رهایی طبقه کارگر».۶

با آشکار شدن ردپای نظریه‌های التقاطی در اندیشه‌های سران مجاهد و سرانجام اعلان رسمی چرخش ۱۸۰ درجه‌ای به ۳۶۰ درجه که پذیرش ایدئولوژی «مارکسیسم – لنینیسم» است و تا آن زمان تحت عنوان «علم مبارزه» مورد توجه بود و محو آموزه‌های وحیانی اسلام! در سال ۱۳۵۴، سازمان به جای اول باز می‌گردد! سازمان در مسیری گام نهاد که پیش‌تر امام خمینی (ره) به روشنگری و تبیین آن پرداخته بود: «من از مجموع اظهارات و نوشته‌هایشان به این نتیجه رسیدم که این جمعیت به اسلام اعتقاد ندارد، لیکن چون می‌داند که در کشوری مانند ایران که بیش از هزار سال است اسلام در رگ و پی این ملت ریشه دوانیده است جز با نام اسلام نمی‌توان پیشرفت کرد، لذا اسلام را ملعبه کرده‌اند. بالای نوشته خود نام خدا را می‌گذارند، لیکن ذیل آن همان حرف‌ها و بافته‌های مارکسیست‌ها و مادّیّون است. این فکر در من فقط در حد یک گمان بود، لیکن هرچه گذشت و نوشته‌هایشان بیشتر منتشر شد، این گمان در من بیشتر تقویت شد. البته من نمی‌خواهم بگویم همه آن‌هایی که با این جمعیت هستند این جوری‌اند. ممکن است در میان آن‌ها افرادی باشند که واقعاً به اسلام اعتقاد داشته باشند و چه بسا افرادی که فریب آن‌ها را خورده باشند، لیکن اساس تشکیلات این جمعیت روی اعتقاد به اسلام نیست.»۷

این تحول ارتدادی از یک سو به انزجار و قطع حمایت روحانیت و مردم متدین از مجاهدین انجامید و از دیگر سو تشتت فکری و شکاف عمیقی را میان اعضای سازمان پدید آورد. مخالفان مشی جدید، به مبارزه با انحرافات مذهبی به وجود آمده در سازمان برخاستند و هم‌زمان تصفیه‌های خونین درون سازمانی شروع شد. در همین راستا حدود نیمی از افرادی که مخالف جریان التقاط اسلام و مارکسیسم بودند، به جوخه اعدام سپرده شدند. شهادت «مجید شریف واقفی» و «مرتضی صمدیّه لبّاف» از اعضای برجسته سازمان، به دست ایده‌پردازان تغییر مکتب، از ثمرات همین تصفیه‌ها بود. گروهی از همان موافقان تغییر، ازجمله «مسعود رجوی» با حفظ اصول التقاطی خود، تغییر دادن ایدئولوژی سازمان را توسط «تقی شهرام» یک جریان «اپورتونستی چپ‌نما» می‌دانستند که البته «این جریان چپ‌نما هیچ‌گونه تغییری در تضاد اصلی آن‌ها ایجاد نمی‌کند و دشمن اصلی آن‌ها همان رژیم (جمهوری اسلامی ایران) و حامیان امپریالیست آن‌ها می‌باشد.»۸

هدف رجوی از انشعاب سازمان به دو گروه «التقاطیون» و «مارکسیست‌ها»، آن هم از طریق اظهار منافقانه به فاصله گرفتن از مارکسیسم و روی آوردن به تفکرات اسلامی و بازگشت به اهداف اولیه سازمان، چیزی نبود جز تحمیل رهبری خود بر مجاهدین و کسب قدرت. «تقی شهرام در دادگاه این گروه را متهم به نفاق می‌کرد و می‌گفت آن‌ها در واقع منافقند، چرا که در باطن مارکسیست هستند، اما در ظاهر ابراز اسلام می‌کنند.»۹

در سال ۱۳۵۶ «لطف‌الله میثمی» از دیگر رهبران سازمان در پی ایجاد و تشدید اختلافات فکری با رجوی، از سازمان جدا شد و تشکیلاتی با نام «نهضت مجاهدین خلق» تأسیس کرد. این درگیری‌های بنیادین اعضای سازمان در گزینش‌ رهبری، مشی چریکی، ایدئولوژی و ... سرانجام در سال ۱۳۵۷ به انشعاب سازمان به سه گروه «پیکار»، «آرمان» و «نبرد» انجامید.

«انقلاب اسلامی» و «مجاهدین»


همزمان با اوج‌گیری درگیری‌های انقلابی مردم و پیروزی نهضت اسلامی ایران، سازمان مجاهدین که پس از آزادی زندانیان سیاسی با محوریت «مسعود رجوی» و «موسی خیابانی» و با حفظ مواضع التقاطی و ظاهر اسلامی خود، شروع به سازماندهی کرده بودند، برای گشودن گره کوری که این انقلاب به دور اندیشه‌های التقاطی و مشی منافقانه سازمان تنیده بود، با بسیج هسته‌های فکری خود در خانه‌های تیمی، به برنامه‌ریزی علیه مکتب انقلابی امام (ره) و به دست گرفتن زمام حکومت، پرداختند. آن‌ها «هیچ بهانه‌ای برای این کار نداشتند، جز این‌که بگویند با ارتجاع در افتاده‌اند.»۱۰ مسعود رجوی که مسئله اساسی ارتجاع را همان مسئله «قدرت سیاسی» می‌دانست، بر این باور بود که «در جامعه باید یک جریان ضد ارتجاع - ضد انقلاب اسلامی - به راه انداخته و ... قبل از منافع گروه‌ها و سازمان در این مرحله، منافع جریان ضد ارتجاع مهم است و در همین رابطه روزنامه و چاپ و همه چیز بر خودمان مقدم است.»۱۱

از این رو با بزرگ جلوه دادن خطر ارتجاع انقلاب اسلامی! به مقابله با کلیّت نظام برآمده از خواست ملت ایران، به پا خاستند. مجاهدین با بهره‌گیری از هرج و مرج روز‌های اول انقلاب و شور و هیجانات مردم، «جنبش ملی مجاهدین» را بنیان نهاده و به جمع‌آوری سلاح از پادگان‌‌ها و جذب جوانان و توده‌های مردمی، مبادرت ورزیدند. در تمامی این مدت، سازمان مذبوحانه می‌کوشید تا خود را همگام و همساز با انقلاب نشان دهد تا آن جا که تصویر امام (ره) را به عنوان پدر و رهبری مجاهد و سازش‌ناپذیر در کنار آرم سازمان قرار داده بود.

آخرین حربه نفاق‌گونه مجاهدین، قرار گرفتن زیر چتر حمایتی لیبرال‌ها و ائتلاف یک جبهه مخالف با خط و دیدگاه‌های مکتبی امام (ره) از گروهک راست تا چپ، جبهه ملی، پیکار و ... بود. رجوی برای توجیه چرایی سازش با لیبرال‌ها و به ویژه شخص «بنی‌صدر» در پاسخ به اعتراض رفقای مارکسیست خود، به این سخن لنین تمسک می‌جوید: «از هر امکانی هر قدر هم که کوچک باشد، برای به دست آوردن متفق توده‌ای حتی موقّت، مردّد، ناپایدار، غیر قابل اعتماد و مشروط حتماً و با نهایت دقت و مواظبت و احتیاط ماهرانه استفاده شود.»۱۲

پرواضح است که هدف اصلی رجوی از اتحاد سیاسی با جریان لیبرال، استفاده ابزارگونه از موقعیت ویژه بنی‌صدر در فرماندهی کل قوای نظام، برای تحقق آرمان‌های ضد اسلامی – انقلابی سازمان و کسب قدرت بوده است. هر چند که سرانجام این سازش نشان داد که برخلاف تصور مجاهدین، لیبرال‌ها برنده این بازی سیاسی بودند. مجاهدین که جنگ تحمیلی، ریاست جمهوری و فرماندهی کل قوای بنی‌صدر و قرار گرفتن او در رأس جریان ضد ارتجاع را برگ برنده‌ای در دستان خود می‌دیدند، با سوء استفاده از سکوت مصلحت‌اندیشانه امام خمینی (ره)، مخالفت خود را با رهبری ایشان از طریق هدایت آشوب‌های منطقه‌ای، تظاهرات و فعالیت‌های غیر قانونی و ترورهای کور، برای تشدید تضاد درونی حکومت و ایجاد اختلاف در صفوف فشرده امت انقلابی و به دست آوردن زمینه‌های حمایت مردمی، آشکار ساختند.

یک روز پس از ماجرای ضرب و شتم امت انقلابی به فرمان بنی‌صدر و صحنه‌گردانی مجاهدین در ۱۴ اسفند ۱۳۵۹، امام برای اتمام حجت و نجات بنی‌صدر از دام مجاهدین و بازگرداندن او به مسیر اصلاح و هدایت، طی یک بیانیه ده ماده‌ای بر فرماندهی کل قوای او، صحه می‌گذارند، اما بنی‌صدر و مجاهدین که اتمام حجت‌های امام (ره) را بر ضعف رهبری ایشان و عقب‌نشینی از مواضع انقلابی خود تعبیر می‌کردند، به هشدارهای پدرانه امام (ره) وقعی ننهادند. رهبر کبیر انقلاب نیز آخرین اخطار را به همه گروهک‌های ضد انقلاب دادند: «من قبلاً هم گفته بودم که اگر من احساس خطر بکنم، آن چیزی را که به شما داده‌ام، پس می‌گیرم.»۱۳

پس از عزل بنی‌صدر از ریاست جمهوری و ناکامی در برابر هوشمندی امام (ره)، مجاهدین که عقبه حمایتی خود را بر باد رفته می‌دیدند، در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ با انتشار اعلامیه «جنگ تمام عیار با جمهوری اسلامی» و ورود به فاز «ترور و ایجاد رعب و وحشت و نبردهای مسلحانه» در مقابل جمهوری اسلامی و ملت ایران ایستادند. رجوی طرفداران خود را به شورش نظامی علیه جمهوری اسلامی فرا خواند. عصر همان روز نیروهای وفادار به سازمان با سلاح گرم و سرد به خیابان‌ها ریختند و با آتش زدن خیابان‌ها، اموال و اماکن دولتی و حمله وحشیانه به مردم بی‌گناه کوچه و بازار، جمعی را کشته و تعدادی را مجروح کردند.

جالب آن‌که همین مجاهدین، پیش‌تر در سال ۱۳۵۸، از انجام این‌گونه اعمال سبعانه و جنگ مسلحانه «چریک‌های فدایی خلق» و «شاخه پیکار» در به خاک و خون کشیدن مردم انقلابی ترکمن صحرا، برائت جسته و آن را «بی‌توجهی به دام از پیش پهن شده لیبرالیست‌ها و مرتجعین محلی»۱۴ می‌دانستند.

به این ترتیب تابستان داغ سال ۱۳۶۰، دهه خونین جنایت‌ها و خیانت‌های گروهک‌ رجوی، با تشنج‌آفرینی در شهرها، ایجاد اغتشاشات و درگیری‌های همه روزه خیابانی، ضرب و شتم مردم بی‌گناه و موج ترورهای گسترده سازمان با پشتیبانی رادیوهای وابسته به امپریالیسم، فرا رسید.

برنامه‌ بعدی سازمان یعنی نبرد ایدئولوژیک با نظام و رهبران جمهوری اسلامی، با نفوذ نیروهای مجاهد چون کلاهی، کشمیری، قدیری و ... در بالاترین رده‌های سازمان‌ها و نهادهای انقلابی آغاز شد. نخستین ضربه هولناک سازمان در ششم تیرماه ۱۳۶۰ با انفجار بمبی در مسجد اباذر تهران و سوء قصد به جان «آیت‌الله خامنه‌ای»، امام جمعه وقت تهران و سپس در فردای همان روز، یعنی هفتم تیر با انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و به شهادت رسیدن ۷۲ تن از مسئولان عالی‌رتبه کشور از جمله «دکتر سیدمحمدحسین بهشتی»، رئیس دیوان عالی کشور، بر پیکره نظام نوپای جمهوری اسلامی وارد آمد. دو ماه بعد در هشتم شهریور، «محمدعلی رجایی» رئیس‌جمهور و «محمدجواد باهنر» نخست‌وزیر وقت، بر اثر انفجار بمب مجاهدین در محل دفتر نخست‌وزیری به شهادت رسیدند.

انفجار دفتر دادستانی، ترور شخصیت‌های برجسته و بی‌نظیر اسلام که جبران فقدانشان نیازمند سال‌ها مجاهدت‌ خستگی‌ناپذیر علمی و معنوی است، همچون آیت‌الله قدوسی، مدنی، دستغیب، هاشمی‌نژاد و اعمال فجیع و ددمنشانه‌ای چون به آتش کشیدن کانکس نیروهای جهاد‌گر و اتوبوس حامل مردم، قتل‌عام یک خانواده روزه‌دار بر سر سفره افطار، شکنجه و سوزاندن سه تن از پاسداران و ترور دست‌کم ۳۰۰ نفر از مردم ایران، تنها مشتی از خروار جنایت‌های قرون وسطایی سازمان در سال ۱۳۶۰ بوده است. بررسی تاریخچه عملکرد سازمان نشان می‌دهد که طی سال‌های دهه ۶۰، چندین هزار نفر بر اثر اقدامات تروریستی گروهک مجاهدین جان باختند که بیش از نیمی از آن‌ها مردم عادی بودند.

تحلیل‌گران سازمان خیلی زود دریافتند که ورود به فاز نظامی، نه تنها نظام را از پای درنیاورده، بلکه با افشای چهره پلید سازمان، اراده ملت و امام امت را در گسستن شیرازه سازمان مصمم‌تر کرده است. در حالی که تعداد زیادی از اعضای مجاهدین توسط نیروهای سپاه و کمیته دستگیر و کشته شدند، مسعود رجوی، سر کرده جریان نفاق،‌ پس از یک سال هدایت ترورهای وحشیانه و بمب‌گذاری‌های ناجوانمردانه در ایران، به همراه بنی‌صدر خائن به فرانسه گریخت و برای به زانو درآوردن نظام جمهوری اسلامی ایران، با سران استکبار پیمان برادری بست.

امام روح الله (ره) که مقتدرانه و آگاهانه وقایع جاری را دنبال می‌کردند، ضمن «منافق» نامیدن سازمان مجاهدین خلق، در خطابی هشدارگونه به ملت هوشمند و همیشه بیدار «ایران» فرمودند: «اینان که از امپریالیسم انتقاد سرسختانه منافق‌گونه می‌کردند، اکنون معلوم شد که چهره واقعی آنان چه چهره کریهی است و امروز به خوبی روشن است که اینان به دامان امپریالیست‌ها پناهنده و با کمک آنان به توطئه علیه جمهوری اسلامی برخاسته‌اند و با شایعه‌سازی و دروغ‌پردازی می‌خواهند جوانان معصوم را به دام بکشند و با استفاده از خون مظلومان، امر اربابانشان را اجرا کنند. شما دوستان بر حسب وجدان و شرع مطهر موظفید هر قدر می‌توانید جرایم ایشان را فاش کنید و نگذارید جوانان که ذخایر ملت‌اند، در دام آن‌ها افتند و شما بدانید که اگر ما در تحت لوای اسلام و پرچم توحید باشیم، از آسیب‌ دشمنان مصون خواهیم بود. امروز چون گذشته همه بدبختی‌های مسلمانان از تفرقه و عدم اجتماع در زیر پرچم پرافتخار اسلام است.»۱۵

پی‌نوشت‌ها:

۱. فاضل، جواد، نهج البلاغه، ج ۱۱، ۱۳۵۰، ص ۳۷۱.
۲. صحیفه نور، ج ۱۲، ص ۱۹۵.
۳. جعفریان، رسول، جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی – سیاسی ایران، ۱۳۸۷، ‌ص ۵۵.
۴. همان، ‌ص ۴۷۱.
۵. همان، ص ۵۱۵.
۶. روحانی، حمید، نهضت امام خمینی (ره)، ۱۳۷۲، ج ۳، ص ۴۹۹.
۷. جعفریان،‌ همان.
۸. سازمان مجاهدین خلق، آموزش و تشریح اطلاعیه تعیین مواضع سازمان، ۱۳۵۸،‌ ص ۹.
۹. جعفریان، همان، ۱۳۸۷،‌ ص ۵۴۹.
۱۰. خامنه‌ای، سیدعلی، منافقین دشمنان حکومت اسلامی، ۱۳۶۰، ص ۳۶.
۱۱. منافقین خلق رو در روی خلق، بیانیه شماره ۲۱ دفتر سیاسی، ۱۳۶۰،‌ ص ۱۸.
۱۲. همان، ص ۱۷.
۱۳. صحیفه نور، ج ۱۵، ص ۳۰.
۴. مجموعه اعلامیه‌ها و موضع‌گیری‌های سیاسی مجاهدین خلق، ج ۱، ص ۱۰۳.
۱۵. صحیفه نور، ج ۱۶، ص ۱۶۲.

منبع: مجله فرهنگ پویا، شماره ۱۷