خشونت درون گروهی در سازمان‌های تروریستی(1)

نویسنده: محمدرضا سرابندی/ کارشناس ارشد تاریخ

احزاب سیاسی در ایران پس از شهریور ۱۳۲۰ و خروج رضا شاه از کشور به ویژه تا زمان کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، فرصت ایده آلی برای رشد و گسترش یافتند. در این زمان احزاب مختلفی با گرایشات مذهبی، ملی و ... با هدف تاثیر گذاری بر سیاسی حاکم بر کشور شکل گرفتند که بعضاً در مبارزه خود رویکردی خشونت آمیز داشتند. در این میان احزابی مثل حزب توده که گرایشات چپ داشتند عملاً به اردوگاه کمونیست وابسته بود و متاثر از اندیشه های مارکس و لنین برای کسب قدرت سیاسی به هر شکل ممکن بود.
سال های میانی دهه چهل، پس از سرکوب تظاهرات های مردمی توسط حکومت پهلوی، با پدید آمدن این تفکر که تمامی راه های مسالمت آمیز برای مقابله با استبداد حاکم ناکارآمد است، بسیاری از احزابی که در چهارچوب قانون اساسی تمایل به فعالیت داشتند مورد انتقاد واقع شده و از دل این تشکیلات، جوانان پرشور و حرارتی به وجود آمدند که تحت تاثیر جریان حاکم بر فعالیت های مبارزاتی در آن زمان در سراسر جهان که علم مبارزه را تنها در اندیشه های مارکسیست جستجو می کرد، با الهام گرفتن از روش های مبارزاتی مائو در چین و استالین در شوروی، اقدام به تشکیل گروه های مبارز مسلحانه نمودند. گرایش های چپ گرایانه در تاریخ معاصر ایران فریفته لنینیسم و «سوسیالیسم روسی یا چینی» بودند که هیچ سازگاری با عدالت اجتماعی و دموکراسی نداشت. جنبش چپ وقتی به ایران آمد با وجود رنگ ها و اسامی گوناگون مانند حزب توده، سازمان انقلابی حزب توده، فداییان خلق، سازمان مجاهدین خلق ایران،... به موجود ناقص الخلقه ای تبدیل شد که چیزی کمتر از توتالیتاریسم نداشت و در عمل زندگی های بی شماری را تباه کرد.
در این سازمان ها که نخستین ویژگی آن خشونت در برابر رژیم حاکم بود، در بعضی موارد این خشونت به دورن اعضای این گروه ها نیز سرایت کرده و حداقل در مورد سازمان مجاهدین خلق فجایعی را در سال های مبارزه علیه رژیم شاه موجب شد که برای بسیاری از مبارزین دیگر قابل باور نبود. خشونت درون گروهی در سازمان مجاهدین خلق ایران شیوه‌هایی همانند شکنجه، تهدید، کتک، تنبیه بدنی، بایکوت، انتقاد از خود، تبعید و موارد زیادی از این دست را در بر می‌گرفت. اشکال برخورد با اعضا سازمان بسیار متنوع بود: ‏در تیم ها جلسات انتقاد از خود وجود داشت و این جلسات بسیار جدی و در زمینه ‏های امنیتی و انضباطی تند بود و خاطیان تنبیه می شدند. بدترین تنبیه اخراج از خانه تیمی و زندگی ‏موقت فردی و همچنین محبوس بودن موقت در خانه تیمی بود.‏
مهدی فتاپور عضو ‏هیات رهبری سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) و هیات سیاسی- اجرایی اتحاد جمهوریخواهان در خارج از کشور خشونت درون گروهی احزاب چپ به ویژه سازمان مطبوع خود را این گونه توجیه می کند که در آن شرایط با توجه به الزامات مبارزه همه جانبه با رژیم حاکم چاره ای نبود جز اعمال خشونت با بعضی اعضای مساله دار سازمان؛ وی دراین باره بیان می دارد: «سازمان چریک های فدایی خلق بر این اساس شکل گرفت که در برابر دیکتاتوری رژیم مبارزه ‏مسلحانه می تواند راهگشای مبارزات مردم گردد. شکل دهی یک سازمان مخفی مسلح روحیات و ‏الزامات سازمانی یک چنین مبارزه ای را با خود همراه خواهد داشت. چریک ها خود را در حال جنگ با ‏رژیم می‌دیدند. آنها هر لحظه ممکن بود با یورش مواجه شده کشته شوند و باید آماده می بودند که اسلحه ‏کشیده و شلیک کنند و بگریزند. شرایط مبارزه مخفی و مسلحانه طبیعتاً ویژگی های خود را در نوع ‏سازماندهی و روابط درون سازمان و در رابطه با بحث ما خشونت در درون سازمان با خود همراه ‏داشت. ‏در عین حال در چهارچوب پذیرش مبارزه مسلحانه ایده های متفاوتی مطرح بود که از مبارزه مسلحانه ‏برداشت های متفاوتی را ارایه می‌داد.‏ کسانی که به مبارزه ‏چریکی می‌پرداختند، ضرورتاً الزامات چنین مبارزه ای را یعنی الزامات یک مبارزه مخفی و مسلحانه ‏را پذیرفته و تایید می‌کردند. در چنین مبارزه‌ای، مسئول اختیارات بسیار گسترده ای دارد. اعضا موظفند بالاخص در شرایط ‏بحرانی تصمیم مسئول را اجرا کنند. در چنین شرایطی مسئولین یک سازمان چریکی تصمیم می‌گیرند که فلان کس باید ‏اعدام یا ترور شود و خود نیز آن را اجرا می‌کنند».
برای درک بهتر تفکرات حاکم بر این گروه های مبارز چریکی مرور کوتاه تفکر و روش مائو در چین می تواند راهگشای بسیار خوبی دردرک رفتارهای خشن درون سازمانی توسط احزاب چپ ایرانی باشد.
به نظر مائو جنگ چریکی عالی ترین شکل انقلاب است و انقلاب در جنگ به اوج خود می رسد. برنامه ریزی، تمرکز قوا و وارد کردن ضربات ناگهانی از اصول جنگ انقلابی به شیوه تهاجمی است. اندیشه جنگ چریکی مردمی که بعدها در ادبیات مارکسیستی در قرن بیستم رواج یافت، از افکار مائو ریشه می گیرد. مائو بر این اعتقاد است که قبضه کردن قدرت به صورت مسلحانه و فیصله دادن مسائل از طریق جنگ، وظیفه اصلی و عالی ترین شکل انقلاب است. وی بر آن بود که انقلاب نیازمند اعمال زور است و قدرت سیاسی الزاماً، از درون لوله تفنگ در می آید. آنچه مائو را به هیولای بزرگتری تبدیل کرد فقط صرف تعداد قربانی‌هایش نبود، بلکه بیشتر به این خاطر بود که بسیاری از قربانی‌های او نه فقط در میان دشمنان واقعی یا خیالی او که از جمله در میان طرفداران اصلی خود او قابل یافتن بودند. مائو قدرت سیاسی خود را بر استراتژی مادام العمری بنا نمود که بی‌تردید گوی سبقت را در اقدام به قتل و ترور رفقای کمونیستی، از استالین هم می‌ربوده است.
تفکر استالینیسم نیز از جمله اندیشه ها و راهبردهای مورد توجه سازمان بود. این تفکر بر بنیاد اصالت زور، اصالت، تضاد و اصالت تنازع بقا استوار است. یکی از جلوه ها و لوازم منطقی این اصول در عرصه جامعه به ویژه در تشکیلات یک سازمان سیاسی، اطاعت کورکورانه از مافوق است. به کارگیری این اصول نه تنها آن همه فاجعه را در روسیه به بار آورد، بلکه پیامدهای آن گریبانگیر هر تشکل دیگری با این ایدئولوژی در هر نقطه دیگر جهان نیز شد. سازمان مجاهدین خلق با تاثیرپذیری از چنین رویکردی بود که در عمل، به آن سرنوشت دردناک و مصیبت بار گرفتار شد. از ابتدای تشکیل سازمان و به ویژه از دوران حاکمیت رضا رضایی، معیار رشد و ارتقا در درون تشکیلات، میزان تبعیت و تسلیم اعضا نسبت به مرکزیت بوده است. این واقعیت در دوران حاکمیت باند تقی شهرام و پس از تغییر ایدئولوژی در فاش ترین شکل خود بروز پیدا کرد و به اوج رسید. در چنین سازمانی مرکزیت جای خدا را می گیرد و هر چه بگوید و امر کند، باید وحی منزل تلقی شود و اعضا بدان تسلیم گردند. مرکزیت حتی عقیده و ایمان می آفریند؛ یا آن را تحریف می کند و تغییر می دهد.
برخی از مهمترین و رایج ترین روش های رهبری سازمان های تروریستی برای حفظ و گسترش سلطه خود عبارتند از: حذف فیزیکی مخالفان، بی اعتبارسازی و خائن نامیدن مخالفان پیش و پس از حذف، پرونده سازی و وارد نمودن تهمت های شرم آور و دشنام گویی به منتقدان و مخالفان، وارونه سازی متهورانه مواضع ایدئولوژیکی یا سیاسی، تلقین و باورآفرینی در افراد و ترغیب اعضا به تخریب و تحقیر شخصیت خویش از دیگر تاکتیک های اصلی «فرقه» در قبال ابهام، سوال، تردید و یا اعتراض محسوب می شوند. فرد با تبدیل شدن به مرید به خویش تلقین می کند که قدرت تشخیص و تمیز مسائل را ندارد و این رهبر است که قالب های اندیشه و زندگی را می سازد.
موارد اتفاق افتاده از این سبک برخورد در سازمان مجاهدین خلق در پیش از انقلاب که مورد بحث این مقاله است، بسیار قابل توجه است. ترور جواد سعیدی در پاییز ۱۳۵۲ به دست مرکزیت به اصطلاح مسلمان، با ترور شریف واقفی در بهار ۱۳۵۴ به دست مرکزیت مارکسیست، هیچ گونه تفاوت ماهوی و کیفی ندارد، هر دو مورد این ترورها ناشی از باور تشکیلات و تصلب آن به استالینیسم و اعتقاد به «حذف و تصفیه» صورت گرفته است. از دیدگاه چنین سازمانی این ترورها قابل ملامت نیست، بلکه اجرای دقیق اصول و ارزش های حاکم بر سازمان است. در یک تشکیلات با این ویژگی ها مخالفت و ایستادگی در برابر مرکزیت، محکومیت به مرگ و تصفیه فیزیکی را به دنبال خواهد داشت. گناه جواد سعیدی این بود که به عنوان یک انسان به خود حق می داد که حاضر به ادامه همکاری با سازمان مجاهدین خلق نباشد و از آن کناره بگیرد. جرم شریف واقفی نیز به یک تعبیر همین بود و با همین توجیه، یعنی رعایت نکردن اطاعت تشکیلاتی، تصفیه گردید. صرف مذهبی ماندن و مارکسیست نشدن باعث آن فجایع نبود؛ زیرا عناصر مذهبی معتقد و متعبدی هم بودند که به دلیل تمکین ظاهری شان به تشکیلات، هدف جفایی از آن نوع قرار نگرفتند، هر چند به مراتب بالاتر نیز نتوانستند ارتقا یابند.
شیوه های گوناگونی برای دفع و تصفیه درون گروهی توسط مجاهدین خلق وجود داشت که از جمله آنها وادار ساختن فرد به انتقاد از خود و به نوعی لجن مال کردن خودش بود. . بسیاری دیگر از افرادی که ایدئولوژی جدید سازمان را قبول نداشتند مورد برخورد انتقادی واقع شده، به اجبار برای کارگری به مناطق جنوبی شهر فرستاده می شدند تا در شرایط سخت در رویه و ایدئولوژی خود نسبت به سازمان تجدید نظر کنند. از نخستین اقدامات محدود کننده عناصر مذهبی، گرفتن اسلحه و سیانور آنها بود. این تنبیه در مورد اعضای مارکسیست نیز انجام می شد اما حالت مقطعی داشت؛ لیکن در مورد عناصر مذهبی و مقاوم این تنبیه دائمی بود و در این خصوص وحدت رویه وجود داشت. نتیجه و اثر وضعی چنین کاری، دستگیری فرد در صورت برخورد با پلیس بود. همزمان با خلع سلاح و بی دفاع رها کردن عضو در فضای پلیسی، مواردی وجود داشت که مستقیماً توسط سازمان زمینه دستگیری های متعددی فراهم گردید. مثلاً به ساواک تلفن می شد که فلان شخص(با نام و مشخصات کامل) در فلان محل با مقداری اعلامیه حاضر می شود. گاهی هم قرارهای تماس را به پلیس اطلاع می دادند و البته بیشتر افرادی که لو می رفتند مذهبی بودند.
افرادی که در برابر تغییر ایدئولوژیک ایستادند، در صورت مقاومت تند، از سر راه برداشته شده و اگر با ملایمت برخورد کردند، به نوعی از سازمان کنار گذاشته شدند. در مقدمه اطلاعیه تغییر مواضع درباره این افراد آمده است: «سخت سران، اصلاح ناپذیران و کج اندیشانی که بر مواضع نادرست و انحرافی خود اصرار می ورزیدند و علیرغم همه شرایط مساعد آموزشی، به دلیل چسبیدن به منافع فردی و اندیشه و عملی که این منافع را توجیه می کرد، حاضر به رفع نقایص و عیوب خود نبودند[یعنی حاضر نشدند مارکسیست شوند] قاطعانه از عضویت سازمان کنار گذاشته شدند» و در ادامه آمده است: «مجموعاً در تمام طول ۲ سال مبارزه ایدئولوژیک قریب ۵۰ درصد از کادرها مورد تصفیه قرار گرفته و بسیاری از کادرها از مواضع مسئول تا کسب صلاحیت های لازمه کنار گذاشته شدند.» گفتنی است که تصفیه آنان به معنای برداشتن پوشش حفاظتی از آنان در برابر پلیس بود؛ زیرا اغلب این افراد لو رفته بودند و تنها در خانه تیمی می توانستند زندگی کنند.
در مورد قتل های درون سازمانی که به ویژه در سازمان مجاهدین خلق بسیار گسترده اتفاق افتاد و البته سازمان نیز در اکثر موارد سعی در پنهان کردن آن داشت، یک نوع «فرهنگ سکوت» برقرار بود که بیشتر به مسائل سیاسی و جلوه بیرونی جریان های سیاسی مربوط می‌شد که جلوی باز شدن مسائل سیاسی را می‌گرفت. این فرهنگ سکوت توام با یک نوع ملاحظه‌کاری بود، به این شکل که مسائل را روشن نکنیم چون بار قضیه به قدری منفی است که ضربه سیاسی‌اش سنگین است. ‏در این تفکر که متاثر از فرهنگ استالینی است، خط مورد امنیتی با مورد اختلاف نظری مخدوش می شود، بدین معنا که هر اختلاف نظری، امنیتی هم ‏هست و به عکس؛ این دیدگاه مسلماً یک عامل مهمی در برخوردهای درون سازمانی بوده؛ بدین گونه که وقتی شیوه‌های برخورد ‏درون حزبی شوروی را در زمان استالین درست می‌دانی، مسلم است که این نوع برخوردها را به درون سازمان خود نیز بیاوری.‏

مواردی از شکنجه، تصفیه و قتل درون سازمانی مجاهدین خلق


جواد سعیدی

جواد سعیدی به علت انتقاد و مخالفت با سازمان از طرف مرکزیت سازمان به رهبری رضا رضایی در اواخر سال ۱۳۵۱ محکوم به اعدام می شود. محسن فاضل و علیرضا سپاسی آشتیانی موظف شدند او را بیابند و ترور کنند. البته وی به طور مخفیانه در قم به کسوت روحانیت درآمده و تا پاییز سال ۱۳۵۲ در آنجا بود. در این تاریخ توسط اعضای سازمان شناخته شده و برای مذاکره با مرکزیت جدید به تهران می آید. بهرام آرام او را در زیر زمین یک خانه تیمی مجاهدین در حالی که چشم هایش بسته بود از پشت سر به قتل می رساند. سپس جسدش را مثله کرده و پس از انتقال به جاده آبعلی سوزانده و در چند نقطه دفن می نمایند.

شاه کرمی ها

از اوایل سال ۱۳۵۳ یکی از اعضای سازمان به نام مهدی امیرشاه کرمی دانشجوی سابق دانشگاه صنعتی و اهل اصفهان، در مورد مسائل موجود در سازمان و به خصوص مارکسیسم زدگی و عدم تقید شرعی اعضا انتقاداتی را مطرح کرد. سازمان نیز در مقابل به برخوردهای اصلاحی و انتقادی با وی پرداخت و از جمله به کارگری اعزام شد. پس از چندی مهدی شاه کرمی اعلام کرد که نمی تواند با سازمان کار کند و از آن جدا شد. وی به همراه برادر و چند تن دیگر گروه مهدویون را تشکیل دادند اما پس از مدتی در دام ساواک گرفتار آمده و در درگیری با پلیس امنیتی کشته شدند.

مجید شریف واقفی

مرکزیت سازمان در اسفند ۱۳۵۳ از طریق لیلا زمردیان زوج تشکیلاتی شریف واقفی که ضمناً رابط وی با سازمان بود، دریافت که شریف واقفی که به دلیل مخالفت با انحراف ایدئولوژیک قبلاً از مرکزیت تصفیه شده بود، مسلح است. همچنین صمدیه لباف نیز یکی دو بار به وحید افراخته گفته بود که دیگر به دلایل اعتقادی نمی خواهد با سازمان کار کند. این مسئله نیز شائبه ارتباط منظم مخالفین را برای هسته مرکزی سازمان تقویت کرد. طبق قراری که از طریق لیلا زمردیان به شریف واقفی ابلاغ شد، در ساعت ۴ بعدازظهر روز ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴ در سه راه بوذرجمهری نو(۱۵ خرداد شرقی)، حسین سیاه کلاه یک گلوله از روبرو به صورت شریف واقفی و وحید افراخته نیز گلوله ای از پشت سر به او شیک کرد. جسد او به سرعت در صندوق عقب اتومبیلی که از قبل آماده بود قرار گرفت، وحید افراخته و دو نفر دیگر با رانندگی محسن خاموشی به سوی بیابان های مسکرآباد حرکت کردند. در آنجا شکم شریف واقفی توسط خاموشی و سیاه کلاه پاره شد و در آن محلول بنزین و کلرات و شکر ریختند و آتش زدند. پس از سوزاندن جسد آن را قطعه قطعه کردند و در چند نقطه دفن نمودند.

مرتضی صمدیه لباف

وحید افراخته مشابه این قرار را، در خیابان گرگان، با مرتضی صمدیه لباف گذارده بود؛ در ساعت ۶ بعداز ظهر ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴ مرتضی صمدیه لباف در خیابان گرگان توسط وحید با شلیک دو گلوله به فک و صورت مضروب شد. صمدیه در حین اصابت گلوله به سرعت واکنش نشان داد و پیش از آن که فرصت شلیک دیگری به وحید دهد، اسلحه خود را کشید و با شلیک به اطراف وحید، او را وادار به فرار کرد. بعدها وحید افراخته اظهار داشت که صمدیه لباف می توانسته وی را هدف بگیرد ولی این کار را نکرد و هدفش فرار دادن او و خنثی کردن توطئه بوده است. وقتی در ساواک از صمدیه پرسیدند: تو که تیراندازی ات در سازمان معروف است چرا وحید را نکشتی؟ جواب داد: ما مثل آنها نامرد نیستیم. صمدیه لباف بعد از دستگیری توسط ساواک چون احتمال می داد که تیم ترور مرکزیت، سعید شاهسوندی (از دیگر اعضای مخالف با مارکسیست ها در سازمان) را نیز به همان ترتیب از میان بردارد، به قراری که با او داشت اعتراف کرد تا وی دستگیر شود و بدین ترتیب نجات یابد.

رفعت و محبوبه افراز

در سال پس از کودتای خونین مارکسیستی درون سازمان جمع زیادی که قلبشان برای اسلام می تپید، همچنین ترور شدند و عده ای دیگر که قلباً با کودتاچیان سر سازش نداشتند، از ترس مجبور به سکوت شدند. سازمان نیز برای رفع این خطر بالقوه، آنان را به مناطق نبرد در ظفار عمان و ... اعزام می کرد تا هم از سازمان دور باشند و هم شاید در آن مناطق از شر وجود آنها رهایی یابد. سرنوشت خانم رفعت افراز که از مخالفین تغییر مواضع ایدئولوژیک بود نیز با اعزام ایشان به جبهه های نبرد در ظفار (جبهه خلق برای آزادی عمان) برای گویندگی برنامه فارسی رادیو ظفار، و مرگ ایشان در شهریور ۱۳۵۴ رقم خورد.
محبوبه افراز نیز پس از مقاومت در برابر تغییر مواضع سازمان، در ظاهر تسلیم آنان شد و مارکسیست را پذیرفت اما همچنان مذهبی ماند. پس از اطلاع بهرام آرام از طریق سیمین صالحی دایر بر مذهبی ماندن محبوبه افراز فشارهایی بر او وارد آمد. محبوبه که همراه خواهرش رفعت در یمن بود، پس از مرگ او به فرانسه رفت و در آذر سال ۱۳۵۷ در پاریس به طرز مشکوکی درگذشت. بسیاری همان زمان انشعابیون سازمان مجاهدین را مسئول مرگ او می دانستند.

عبدالرضا منیری جاوید

خسرو و حمید الکترونیک نام مستعار عبدالرضا منیری جاوید است که براساس اعترافات وحید افراخته مشخص می شود که او هم در پروسه ای از تصفیه قرار گرفته بود: خسرو به دلایل ایدئولوژیک و مخالفت با ترور مجید از گروه کناره گرفته بود. شهرام که خود را سخت نیازمند دانش و تجارب او می دید، پیشنهاد کرد: خسرو را دستگیر کنیم و بیندازیمش توی یک خانه؛ آن وقت مجبورش می کنیم وسایل مورد نیاز گروه را بسازد و تمام فوت و فن کار را نیز به یک عضو مورد اعتماد بیاموزد. وقتی این کار انجام شد، با تیپا او را بیندازیم بیرون. با دستگیری افراخته منیری جاوید نیز با اعتراف او دستگیر شد و در بهمن ۵۴ اعدام گشت.

مرتضی هودشتیان

مرتضی معروف به یوسف، فردی بسیار با استعداد و مبتکر در رشته الکترونیک بود. گروه بدون دادن آموزش کافی او را برای خرید وسایل مورد نیاز، برای تهیه بی سیم به خارج می فرستد. وی ۱۵ روز در اردوگاه الفتح وادار به دویدن در لجن و دیگر تمرینات پارتیزانی و سپس به افراد گروه معرفی می شود. محسن فاضل پس از کمی صحبت به یوسف مشکوک می شود و می گوید به نظر من این فرد ساواکی است. و او را به صندلی بسته و کابل زدن را شروع می کند تا او را وادار به اعتراف کند. این شکنجه به مدت نصف روز ادامه پیدا می کند.و سرانجام یوسف در زیر شکنجه جان می دهد. قاتلین شرح جنایتشان را برای داخل می نویسند. از داخل جواب بر می گردد که شما یک عنصر بسیار با ارزش فنی گروه را کشته اید. جواب تنها یک انتقاد از خود است.

حسین کرمانشاهی اصل

حسین کرمانشاهی اصل پس از آن که مقابل مارکسیست های سازمان مقاومت کرد و حاضر به پذیرش ایدئولوژی آنان نشد، از طرف سازمان مورد غضب واقع شده و علاوه بر گرفتن شناسنامه و سیانور، شناسنامه ای برای او تهیه شده بود که به هیچ وجه نمی توان علتی جز ایذا و قصد ضربه زدن به وی، برای آن یافت. توضیح اینکه عکسی از او بر روی شناسنامه ی جعلی اش نصب شد که همان را ساواک عیناً در اختیار داشت؛ یعنی عکس تکثیر شده ای که در آلبوم مخصوص مجاهدین و چریک های فراری چاپ شده بود. بنابراین به راحتی توسط کمیته مشترک ضد خرابکاری دستگیر و در زیر شکنجه جان باخت. حسین کرمانشاهی اصل پیشتر عضو گروه حزب الله و سپس گروهی به نام فریاد خلق منشعب از نیروهای مذهبی سازمان مجاهدین خلق بود.

محمد حسن ابراری جهرمی

محمد حسن ابراری جهرمی از اعضای با سابقه سازمان که پس از تغییر ایدئولوژی حاضر به پذیرش مارکسیست نشده بود، توسط سازمان خلع سلاح و سیانور شده و به کارگری فرستاده شد. پس از دستگیری وحید افراخته، سازمان که می دانست افراخته رد مناسبی از ابراری دارد، او را توجیه نکردند. و شرایط را برای دستگیری او و یکی از رابطین مذهبی اش به نام حاج مرتضی تجریشی فراهم کردند. ابراری پس از دستگیری در پاییز ۱۳۵۵ تیرباران شد.

علی میرزا جعفر علاف

علی میرزا جعفر علاف، برادرش علی و خواهرش فاطمه حدوداً در یک مقطع زمانی به سازمان وصل شدند. علی پس از مدتی از سوی سازمان مورد شک پلیسی قرار می گیرد، بنابراین مرکزیت سازمان در دوره تقی شهرام و بهرام آرام و حسین سیاه کلاه و جواد قائدی تصمیم به حذف علی گرفت. علی توسط جمال شریف زاده شیرازی ترور شد. فاطمه خواهر علی در آن زمان همسر تقی شهرام و از جریان ترور اطلاع داشته است. علی اصغر هم پس از مدتی که از غیبت برادرش می گذرد نسبت به ادامه فعالیت در سازمان مردد  شده و همه ارتباطات خود با سازمان را قطع کرده و در تاریخ اول اسفند سال ۱۳۵۶ از ترس خود را به ساواک معرفی می کند.

حسین احمدی روحانی

در اواخر پاییز ۱۳۵۴ حسن احمدی روحانی، به تصمیم مرکزیت به ایران آمد تا مستقیماً تحت کنترل بیشتری قرار گیرند. علت احضار وی نامشخص بودن مواضع او در ارتباط با رهبری سازمان و روند تثبیت مارکسیسم بود. روحانی در جریان تغییر ایدئولوژی بدون کمترین مقاومت و تردیدی، مارکسیست شد ولی روحیات و پشتوانه سوابق طولانی حضورش در سازمان او را خطری بالقوه در ذهن مرکزیت کرده بود. از این رو با بودن در ایران، قابل کنترل بود و از صحنه هایی که امکان مانور داشت، دور می ماند.

محمد یقینی

محمد یقینی پس از ورود به ایران، از همان نخست و در جریان روابط جدید تشکیلاتی اش، در مورد جزئیات مربوط به ترورهای داخلی سازمان و سیر تغییر ایدئولوژی، «مسئله دار» شد و پیوسته با مسئول و دیگر هم تیمی هایش بحث داشت. در زمانی که او در ایران بود، مدت کوتاهی به کارگری در یک کارگاه فرستاده شد. در تابستان سال ۱۳۵۵ مرکزیت سازمان متشکل از شهرام، آرام و سیاه کلاه به دلایل زیر یقینی را به ترور محکوم کرد: انفعال در مبارزه، کوشش برای تجزیه سازمان و به راه انداختن یک جریان در مقابل سازمان در خارج از کشور، کمک به خروج «مصباح» از کشور به رغم اطلاع وی از مخالفت سازمان با این امر و .... مسئولیت کشتن یقینی به حسین سیاه کلاه سپرده می شود و قاسم عبدالله زاده (مصطفی) نیز در این جریان نقش معاون وی را داشته است. عبدالله زاده که در نیمه دو سال ۱۳۵۵ به مرکزیت راه یافته، مورد حمایت شدید تقی شهرام قرار گرفت. به تعبیر عابدینی، یکی از شگردهای شهرام در بالا کشیدن افراد یا ارتقای تشکیلاتی شرکت در چنین تصفیه هایی بوده است. سیاه کلاه پس از شلیک از پشت به سر محمد یقینی جسد او را آتش زده و در بیابان های اطراف مسگرآباد به خاک سپردند.

علی محبی

سرگرد علی محبی فرمانده خدمات و شبکه مخابرات پادگان شاهپور(سلماس در آذربایجان غربی) در تاریخ ۴/۱۰/۵۴ با یک خودرو ارتشی در حالی که مقادیر قابل توجهی سلاح با خود حمل می کرد، به سازمان مجاهدین خلق پیوست. اسناد ضد اطلاعات ارتش وی را دارای تعصب شدید مذهبی و از طرفداران جدی {امام}خمینی دانسته که به عضویت سازمان درآمده است. محبی هنگام پیوستن به مجاهدین از تغییر مواضع آنان بی خبر بود و پس از آن براساس گفته های اعضای سازمان بسیار ناراحت و مضطرب بود و مدتی بعد به مرگ مشکوک در گذشت. در همان زمان هم بسیاری سازمان را مسئول قتل او معرفی کرده و انگشت اتهام به سمت مارکسیست های سازمان بود.

احمد احمد و فاطمه فرتوک زاده

طبق اسناد ساواک مرکزیت سازمان بعد از سرپیچی احمد از تغییر مواضع ایدئولوژیک تصمیم به تصفیه و حذف فیزیکی او را داشته ولی همسرش فاطمه فرتوک زاده که با کادرهای بالای سازمان ارتباط داشت، با رای آنان مخالفت کرده و از آنان می خواهد که او را به حال خود بگذارند یا به شهرستانی بفرستند و یا این که به ظفار اعزامش دارند.
فاطمه فرتوک زاده همسر احمد احمد نیز از مخالفین مارکسیست شدن سازمان بود. وی در اواخر سال ۱۳۵۵ با کادر مرکزی سازمان به شدت اختلاف پیدا می کند. سازمان او را تصفیه کرد و از بین برد و جسدش را در یکی از چاه های جنوب شهر تهران مفقود کرد.

علی خدایی صفت

مرکزیت مارکسیست سازمان علاوه بر اقدامات تروریستی درون سازمانی، برای تحکیم موقعیت خود و ارعاب مخالفان به شیوه های عملیات پلیسی نیز روی آورد. در مواردی رفتن در قالب پلیس و ساواک برای فریفتن و بازجویی از اعضایی که مرکزیت به آنها مشکوک می شد، انجام می پذیرفت. علی خدایی صفت یک نمونه از این دست بود. او از عناصر مذهبی سازمان و با صمدیه لباف و شریف واقفی مرتبط بود. پس از حذف این دو، رهبری مارکسیست سازمان نسبت به خدایی صفت شک کرده و او را مورد بازجویی های شدید پلیسی و شکنجه قرار می دهند. البته خدایی با اطلاع از رفتار سازمان با شریف واقفی و صمدیه لباف چندان از خود مقاومتی نشان نمی دهد و با بهرام آرام سازش کرده و به ارتباطش ادامه می دهد.

مهندس سید محمد غرضی

پس از تغییر مواضع از سوی سازمان، مهندس غرضی هم که در مجاهدین و حتی زمانی در تیم تقی شهرام بود از آن جدا شد و پس از آن که گروه تصمیم به ترور وی گرفت، از طریق افغانستان به پاکستان و از آنجا به حج می رود و در نهایت در دمشق به محمد منتظری می پیوندد.