سی خرداد، توقف در مرز ذهنیت!

نویسنده: سعید رضا‌پور
سران منافقین از ابتدای انقلاب، دست‌به‌کار و مترصد به منصه‌رساندن نیت خود برای براندازی نظام جمهوری اسلامی بودند و چنین هدفی، ذهنیت آنان را می‌ساخت. اما آنچه در این بین مهم بود، جستجوی فضا و بستر مناسب عینی و هم‌آهنگ با ذهنیت خودشان به منظور به وجود آوردن عینیت براندازی، از طریق انقلاب و به صحنه‌کشاندن مردم به مقابله با نظام بود. این حرکت در واقع نشات گرفته از این پندار بود که آنان نیروی پیشتاز و همواره یک گام جلوتر از مردم هستند، بنابراین عاجل‌ترین وظیفه خود و به وجود آمدن چنین عینیتی را مستلزم گذشت زمان می‌دانستند.
دو سال اول بعد از پیروزی انقلاب و تحولات آن مقطع و نیز اقدامات سازمان یافته‌ای که منافقین انجام دادند، از جمله ملتهب‌نمودن فضای سیاسی، جذب بنی‌صدر و نفوذ در نهادها، ظاهراً زمان مناسب برای عملیاتی‌کردن این هدف را به وجود آورده بود که رهبران منافقین در ۳۰خرداد۱۳۶۰ اعلام کردند که زمینه عینی انقلاب آماده شده است و در حقیقت با حرکت مسلحانه در سی خرداد، در پی انتقال ذهنیت خود به جامعه و مردم و آن را آماده‌کردن زمینه ذهنی برای انجام‌ انقلاب می‌دانستند.
این که منافقین از ابتدای انقلاب، هدف براندازی را تعقیب می‌کردند، یک اتهام نیست؛ بلکه علاوه بر آن که به‌طور مکرر در اسناد تشکیلاتی گروهک به این معنا اشاره شده است، شواهد و اعترافات صریحی نیز در تایید این موضوع وجود دارد که اثبات‌کننده آن است.
رجوی، یک سال پس از آغاز اقدامات تروریستی بر این حقیقت که اقدام منافقین یک حرکت از قبل طراحی‌شده برای براندازی بوده است اشاره کرده و چنین می‌گوید:
«... حتی یک سال قبل از ورود [آیت‌الله] خمینی به ایران از روی اطلاعیه‌هایی که می‌داد، تفکر و ماهیت‌اش را به طور مکتوب تحلیل نمودیم... . در این تحلیل که بعداً خبرش در زندان به گوش [حجت‌الاسلام والمسلمین] رفسنجانی هم رسیده، آشکارا گفته بودیم که اگر [آیت‌الله] خمینی بیاید هیچ مسئله‌ای را از جامعه نخواهد توانست حل نماید و باز انقلاب دیگری لازم خواهد بود.»
مشابه چنین مواضعی بارها از سوی منافقین اعلام و به اشکال گوناگون به آن اشاره شده که تضادی آشتی‌ناپذیر با نظام و حاکمیت دارند. سخنرانی رجوی در دانشگاه تهران و انتشار اطلاعیه منافقین به مناسبت سالگرد درگذشت مصدق در اسفند ۱۳۵۷، آشکارا انقلاب را ناتمام اعلام و نیاز به استمرار آن را گوشزد می‌نمود. همچنین تهدیدات سازمان طی سال‌های ۵۸ و ۵۹ درباره توان تشکیلاتی منافقین در راه‌انداختن جنگ داخلی و حمام خون در ایران را می‌توان در همین راستا تحلیل نمود. به‌ویژه اشارات ایدئولوژیک در وصف این‌که تلقی متفاوت از اسلام، (بین منافقین و روحانیت) تضادآشتی‌ناپذیری را ایجاد می‌کند که هیچ راهی جز رویارویی و نبرد برای از میان بردن آن دیگری وجود ندارد، مؤید وجود چنین هدفی در نزد سران منافقین است.
اما حقیقت آن است که منافقین نه تنها به مردم و نقش آنان اعتقادی نداشتند، بلکه به‌گونه‌ای عمیق پای‌بند و اسیر و ذهنیت‌های خود بودند؛ با نگاهی ساده و گذرا می‌شد فهمید که نظام جمهوری اسلامی از پایگاه گسترده مردمی برخوردار است، اما مهم‌ترین واصلی‌ترین ذهنیت منافقین، مانند سایر مخالفین نظام جمهوری اسلامی، توهم همراهی مردم با ایشان بود. موضوعی که هم‌اکنون نیز سازمان بر طبل توخالی آن می‌زند، اما این‌بار به واقع می‌داند که دیگر کسی پذیرای آنان نیست.
اما مهم‌ترین مؤلفه‌های ذهنی رهبری گروهک منافقین را در سال‌های پس از پیروزی انقلاب تا خرداد سال ۶۰ بدین‌گونه می‌توان شمرد:
تحلیل ساختاری از نظام

منافقین با تحلیل طبقاتی متأثر از تفکرات مارکسیستی و کمونیستی، روحانیت را مرتجع و خرده بورژوا می‌دانستند که قدرت اداره امور کشور را نداشته و برای اداره دولت و کشور به همراهی قشر بوروکرات که در میان لیبرال‌ها و اشخاصی مانند مهندس بازرگان و ابوالحسن بنی‌صدر تجلی می‌یافت، نیاز دارد.
ضمن آن‌که مشروعیت بین‌المللی‌اش را از طریق حضور چنین افرادی در حاکمیت کسب می‌کند، به عنوان نمونه بنی‌صدر که با رأی بالایی در انتخابات به ریاست جمهوری رسیده، پایه‌های حمایت خارجی از نظام را مستحکم کرده است.
رهبران منافقین در تحلیل راهبردی خود، ایجاد شکاف در حاکمیت و جدا کردن لیبرال‌ها به‌ویژه بنی‌صدر را مهم‌ترین عامل در مسیر براندازی نظام نوپای اسلامی می‌دانستند. به همین دلیل هم بود که حتی از دوران انتخابات و با آن‌که به ظاهر اختلافات فراوانی با بنی‌صدر داشتند، به سمت حمایت و جذب او حرکت کردند و در نهایت هم وی را رودرروی نظام قرار دادند تا به اصطلاح نظام را کمرشکن کنند.
موقعیت سیاسی‌نظامی حاکمیت

در تحلیل منافقین، تهاجم صدام به کشور و ادامه‌یافتن جنگ خارجی، پارامتر قدرتمندی بود که شرایط سیاسی را که منافقین با تحرکات و آشوب‌های خود متشنج کرده بودند، به نفع آنان می‌چرخاند؛ چرا‌که تمام نیروهای سازمان یافته مدافع نظام در جبهه‌ها حضور داشتند و منافقین تصور می‌کردند عرصه اجتماعی برای آنان خالی است. منافقین در تحلیل‌های خود از شرایط سیاسی کشور چنین ارزیابی می‌کردند که ضربات حاصله از جنگ باعث شده تا نظام قدرت سازماندهی نیرو در شهرها را در برابر تحرکات آن‌ها نداشته باشد؛ در چنین شرایطی بود که:
«سازمان در تحلیل خود، توان نظامی‌پلیسی حاکمیت را در اوج ضعف و ضربه‌پذیری تلقی می‌کرد، نفوذی‌های آموزش دیده و پرورش یافته، آخرین اطلاعات خویش را از درون نهادها به سازمان ارائه می‌دادند. همه چیز دقیق و حساب شده می‌نمود. میلیشیا که فلسفه وجودی‌اش تشکیل ارتش خصوصی و در واقع نیروی مسلح سازمان برای روز موعود بود تسلیح و آماده شده بود.
سازمان فضای سیاسی اردیبهشت و خرداد را چنان غلیظ و خشن کرده بود که هیچ‌یک از هواداران جز به تغییر حاکمیت فکر نمی‌کرد. پی‌درپی به آنان تحلیل می‌رسید که رژیم رفتنی است و از عهده حل مشکلات بر نمی‌آید.»
همچنین برداشت منافقین از تخاصمات آمریکا و تحرکات برخی از کشورهای منطقه علیه کشورمان این بود که این کشورها، آماده پذیرش یک جایگزین به منظور تغییر حاکمیت در ایران را دارند و شرایط از این حیث نیز مساعد است.
همان‌گونه که پیش از این گفته شد منافقین خود را عنصر پیش‌تاز مردم می‌پنداشتند و در ذهنیت خود، اغتشاشات و درگیری‌هایی را که در طول سال ۱۳۵۹ به راه انداخته بودند، زمینه‌ساز انقلاب و مهیاکننده دنباله‌روی مردم از طرح و برنامه‌های این گروهک تحلیل می‌کردند؛ لذا تلقی رهبری منافقین این بود که افکار عمومی، آمادگی قیام علیه حاکمیت را پیدا کرده و کافی است که با یک جرقه، جرأت به صحنه آمدن به آن‌ها را داد و دیگر نظام را یارای ایستادگی در برابر موج به وجود آمده نخواهد بود و فقط کافی است که مردم را در فضایی از رودررویی نظامی با نظام قرار داد و آنان را وارد مرحله تازه مبارزه کرد تا به صورت کیفی‌ ارتقا یابند.
براین‌ اساس بود که عصر روز سی‌ام خرداد در تهران و چند شهر بزرگ دیگر اعضا و هواداران منافقین به تظاهرات خشونت‌بار و مسلحانه دست زدند و به فاصله کوتاهی روشن شد که نه تنها در مردم آمادگی ذهنی و عینی برای رویارویی با نظام و انقلاب به وجود نیامده است، بلکه به همراه دیگر نیروهای سازمان یافته مدافع انقلاب، خود به صحنه آمده و مانع از آسیب رساندن به نظام خواهند شد.
توقف در چنین فضای ذهنی بود که انقلاب مردمی مورد نظر منافقین را به یک شورش کور ختم کرد، به گونه‌ای که به جای عبرت گرفتن و دست برداشتن از خشونت و جنایت، تنها چند ماه پس از آغاز حرکت تروریستی، مرکزیت منافقین به این تحلیل رسید که باید سینه مدافعان نظام و مردم کوچه و بازار را به عنوان سرانگشتان نظام، آماج گلوله‌های خود قرار دهند. یعنی به واقع منافقین دریافته بودند که در نزد مردم جایگاهی ندارند و مشکل اصلی آن‌ها عدم‌پذیرش از سوی مردم است.