سی خرداد،مبداءتاریخ جنایت(۸)

منبع: چشم انداز ایران شماره ۴۶
۳۰ خرداد ۶۰؛ نگاه برتری‌طلبانه

گفت‌وگو با صادق زیباکلام

ببینید من فکر می‌کنم پس از انقلاب آن غروری که در مسعود رجوی و برخی دیگر از رهبران مجاهدین بود باعث شد تا آنها در ارزیابی از قدرت خود دچار خطای هولناکی شوند. آنها از یک‌سو قدرت خود را خیلی زیاد می‌پنداشتند و متقابلاً قدرت مسئولان نظام را خیلی دست‌کم گرفته بودند. این ارزیابی خطا در قدرت خود و دست‌کم گرفتن حریف سبب می‌شود که مجاهدین در ۳۰ خرداد ۶۰ به این جمع‌بندی غلط برسند که اگر علیه جمهوری اسلامی دست به مبارزه مسلحانه بزنند قطعاً پیروز خواهند شد.
مجاهدین فکر می‌کردند با این همه مخالفان بالقوه و بالفعل که نظام در داخل و خارج دارد و با توجه به محبوبیت مجاهدین، تشکل و سازماندهی‌شان، فداکاری و سرسپردگی مطلق اعضا و هواداران، همه اینها دست به دست یکدیگر داده و آنان قطعاً برنده درگیری با نظام خواهند بود. در بدترین حالت، اگر آنها نتوانند نظام را شکست دهند، تبدیل به یک قدرت رقیب خواهند شد و از یک موضع برابر می‌توانند از رهبری نظام امتیاز بگیرند. بنابراین اصولاً مسئله این نبود که مجاهدین بر این باور باشند که ما یک مسئولیت، یک وظیفه و یک تکلیف داریم و بایستی به آن عمل کنیم. حال نتیجه هر چه می‌خواهد بشود. اگر شما با رهبران سازمان آشنا می‌بودید این غرور، این حالت اطمینان از خود، این بالادانستن خود و در مقابل حقیر و ضعیف پنداشتن حریف را به وضوح در آنها می‌دیدید. درست عین همان حالتی که در زندان در برابر مخالفین و منتقدینشان داشتند. اما محاسبتشان درست از آب درنیامد. من فکر می‌کنم مجاهدین در ارزیابی از قدرتشان در ۳۰ خرداد ۶۰ چندان به خطا نرفته بودند. اما آنچه که آنها پیش‌بینی نکرده بودند، حمایت مردم از نظام جمهوری اسلامی و رهبری امام بود. آنها در ارزیابی‌شان از ضعیف‌پنداشتن نظام و این‌که حمایت چندانی از آن صورت نخواهد گرفت. خیلی اشتباه کرده بودند. آنها پشتیبانی، علاقه و حمایت مردم از امام و نظام را خیلی دست‌کم گرفته بودند. به علاوه ارتش و نیروهای مسلح به نفع بنی‌صدر وارد درگیری نشدند و معلوم شد که حمایت از بنی‌صدر در میان مردم و طرفدارانش خیلی هم جدی نیست. میان او و امام، مردم یا دست‌کم بسیاری از مردم، پشت سر امام قرار گرفتند، همچنین میان امام و مجاهدین، مردم صرف‌نظر از نارضایتی‌هایشان از نظام، امام را برگزیدند. عجیب است که مجاهدین عین همان اشتباه ۳۰ خرداد ۶۰ را یکبار دیگر در مرداد ۱۳۶۷ و در جریان حمله نظامی به ایران پس از آن‌که ما آتش‌بس و قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفته بودیم؛ تکرار کردند و دقیقاً هم یکبار دیگر همان داستان اتفاق افتاد. به نظر من در جریان عملیات مرصاد یا به قول مجاهدین فروغ جاویدان همان داستان همیشگی اتفاق افتاد. یعنی تشکیلات رجوی قدرت و توان خود را خیلی بالا تصور کرده بودند و در مقابل توان حریف را خیلی پایین. آنها فکر می‌کردند که حالا اگر تهران را هم نگیرند، دست‌کم کرمانشاه و غرب کشور به همراه بخش‌هایی از کردستان را خواهند گرفت و نظام مجبور است با آنها بنشیند و مذاکره نماید.
آنها می‌گویند که سمپات‌های ما را کشتند و خشونت از آن طرف شروع شد و مدعی‌اند تا ۳۰ خرداد ۶۰ هم اسلحه‌ای به کار نبرده بودند.

این را قبول ندارم. یک پرسش جدی پیش می‌آید که در ظاهر ارتباطی با مجاهدین ندارد. دو سال پس از خرداد ۶۰، کمابیش همان داستان در ارتباط با حزب‌توده رخ داد که رهبران و اعضای آن دستگیر شدند. تمامی کادر رهبری حزب‌توده ازجمله نورالدین کیانوری رهبر حزب و احسان طبری از متفکران حزب پس از بازداشت و به راه افتادن موج دستگیر‌‌ی‌ها، مصاحبه تلویزیونی کردند و کوتاه آمدند. در اینجا یک سؤال اساسی پیش آمد: چرا این کار را کردند؟ بسیاری از آنها در دوران شاه فاصله‌ای با مرگ نداشتند، بسیاری از آنها سال‌ها در زمان شاه در زندان به سر برده بودند. حال چرا زمان شاه این کار را نکردند؟ اگر بگوییم ترس از مردن و عشق به زنده‌ماندن تا این حد در توده‌ای‌ها قوی بود، خوب زمان شاه هم افسران حزب‌توده و سایر اعضا می‌توانستند این کار را بکنند و نجات پیدا کنند، ولی نکردند. فکر می‌کنم یکی از دلایلی که موجب شد رهبری حزب‌توده به صفحه تلویزیون بیاید برای این بود که رده پایین حزب از بین نرود، چون با کاری که آنها کردند، توده‌ای‌ها اعدام نشدند. مدتی زندان بودند و پس از مدتی از زندان آزاد شدند. اگر انسان به‌دنبال دلیل بگردد این دلیل را می‌تواند بپذیرد، یعنی کیانوری و دیگر رهبران حزب‌توده نوعی عقلانیت به خرج دادند، زیرا با این کار آنها دلیلی نداشت که سمپات‌های حزب‌توده که دستگیر شده‌ بودند، اسلحه به دست بگیرند و کارهای مجاهدین را انجام دهند. البته بعدها شوروی در سال ۱۹۹۲ دچار فروپاشی شد که بحث دیگری است، اما مهم این است در سال ۱۳۶۲، بدنه حزب سالم ماند و از بین نرفت. قطعاً این کار آگاهانه بود. اگر این استدلال را نپذیریم در آن صورت بایستی بگوییم کیانوری برای این‌که اعدام نشود این کار را کرد که منطقی به نظر نمی‌رسد. حسن نصرالله در سال ۱۳۸۵ گفت؛ اگر نصف ما را بکشند، ما به سوی لبنانی‌ها اسلحه نمی‌کشیم. این انعطاف شایان توجه است. سیاست، روش و تاکتیک سازمان مجاهدین، پس از پیروزی انقلاب عملاً حادثه‌‌ای چون ۳۰ خرداد را در پی داشت. شما هیچ علامتی مبنی بر صلح و شاخه زیتون را در دست سازمان نسبت به انقلاب نمی‌بینید، بلکه همه‌اش نفی و انکار است. آنها دائماً‌ در حال افشاکردن و اتهام زدن بودند.