سی خرداد،مبداءتاریخ جنایت(۷)

منبع: چشم انداز ایران شماره۱۳ فروردین و اردیبهشت۸۱
« ۳۰ خرداد ؛ نگاهی به ریشه ها »

گفتگو با امیر حسین ترکش دوز :
از ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ به بعد فضای عمومی جامعه به تدریج علیه بنی صدر تغییر کرد . در همان روز یعنی چهارده اسفند سال ۱۳۵۹ من بیرون دانشگاه مشغول فروش نشریه بودم و دیدم که در جریان میتینگ و پس از آن هواداران بنی صدر در ضرب و شتم نیروهای حزب اللهی فروگذار نکردند .
خود وی هم در سخنرانی اش ، موضعش را علیه نهادهای انقلاب و جریانات مخالف تشدید کرد . اگر اشتباه نکرده باشم پس از آن روز بود که پاسخ امام به نامه مرحوم آیت ا... گلپایگانی این ذهنیت را پیش آورد که گویا امام در مقابل بنی صدر و مشی وی موضع گرفته اند .....
بعد از عید سال ۱۳۶۰ فضا به تدریج علیه جبهه هوادار بنی صدر تنگ تر می شد . روند فعالیت های هیأت حل اختلاف متشکل از آقایان مهدوی کنی ، اشراقی و محمد یزدی رو به بن بست می رفت .
بنی صدر از جناح رقیب فاصله بیشتری می گرفت ، مجاهدین خلق با اجتناب از پذیرش اعلامیه ده ماده ای دادستانی انقلاب و خلع سلاح ،‌ بیش از پیش در موضع مقابله با نظام قرار می گرفتند .
درگیری های پراکنده ای در شهرهای مختلف میان گروه ها و حزب اللهی ها رخ می داد . نظام از یک سو در شرایط جنگی قرار داشت و از طرف دیگر با این تشنجات و نوع برخوردهای جبهه بنی صدر و گروه ها مواجه بود .
در همین دوران گروه گسترده ای از نشریات که بسیاری از آنها فاقد مجوز بودند ،‌ تعطیل شدند .
شاید بعد از عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا در نیمه خرداد همان سال از سوی امام بود که روند پیش گفته تظاهرات از شکل جماعات کوچک سازمان یافته به سبب مردمی تر شدن پیش رفت .
در جریان برگزاری تظاهرات متعدد بعدی مجلس شورای اسلامی وعده گاه مردم بود . مردم از همه اقشار ، زن و مرد ، کوچک و بزرگ در این قبیل تظاهرات شرکت می کردند و مثل زمان انقلاب مردم عادی اغذیه ای از قبیل نان و پنیر می آوردند و میان جمعیت توزیع می کردند .
یکی از بارزترین نمونه های این قبیل تظاهرات ، هجوم مردم به حوالی میدان فردوسی و پیچ شمیران در روز ۲۵ خرداد سال ۱۳۶۰ و بعد از سخنرانی امام علیه قانون شکنی بنی صدر بود .
جبهه ملی آن روز علیه لایحه قصاص ، میتینگی حوالی میدان فردوسی و پیچ شمیران اعلام کرده بود که به دلیل بسیج اقشار مختلف مردم در همان محل مراسم اساساً اجرا نشد .
در مجموع نیروهای قابل توجهی هم از هواداران آنها به محل نیامده بودند ، اعلامیه شماره ۲۰ سیاسی _ نظامی مجاهدین خلق نیز که سر آغاز ورود آنها به فاز نظامی بود در تاریخ ۲۸ خرداد ۱۳۶۰ منتشر شد .
برای تحلیل وقایع آن مقطع می بایست فراتر از حوادث تاریخی حول و حوش آن ایام برویم . برای تحلیل موجبات صدور اعلامیه شماره ۲۵ سیاسی _ نظامی مجاهدین خلق لازم است به دو دسته عوامل برون سازمانی و درون سازمانی توجه کنیم .
عوامل درون سازمانی را به سه عامل " ساخت تشکیلاتی ، راهبرد خاص سازمان و ویژه گی های آن و بالاخره بنیان های معرفتی سازمان " تقسیم می کنم .
در وهله اول اجازه دهید بحث را از عوامل درون سازمانی آغاز کنم :
نخستین عامل به مضمون آموزش های سازمان باز می گردد ، به عنوان مثال محتوای جزوه ای که در بهار ۱۳۵۸ با عنوان اصلی " ضرورت کار ایدئولوژی " در ضمن سلسله آموزش هایی درباره سازمان از انتشارات مجاهدین خلق منتشر شد ، مواردی است که نمی توان نقش آنها ار در سمت دهی افکار مجاهدین و هواداران آنها نادیده گرفت.
در جزوه مذکور به وضوح ملاحظه می کنیم که سازمان اعضا ، سمپات و هواداران را از گفت و گو با راست منع می کرد .
اساساً این شیوه آموزش مناسب ترین شیوه برای بسیج چشم و گوش بسته نیروها در دست هر سازمان و حکومتی است .
خاطره ای هم در کتاب روند جدایی ظاهراً به نقل از آقای دکتر رفیعی آمده است که شمه ای دیگر از ساختار ناسالم تشکیلاتی درون سازمان و شیوه های آموزشی آن را آشکار می کند.
آقای رفیعی ضمن شرح برخورد انتقادی خود و دوستانش با محمد حیاتی از اعضای مرکزیت مجاهدین خلق نقل می کند که حیاتی پس از شنیدن انتقادات گفت : تو باید پیچ و مهره ذهنت را به دست مسئولیت بسپاری تا من هر طور می خواهم بتوانم با آن بازی کنم .
از حیث استراتژی نیز بلافاصله پس از پیروزی انقلاب یک نوع نهان روشی و ناصداقتی در برخورد با انقلاب و نظام تازه تأسیس ، در مشی سازمان آشکار بود . سازمان اگر چه در ظاهر نظم تازه تأسیس را پذیرا بود ، اما صرف نظر از هرگونه قضاوتی درباره نظم مزبور ،‌ لوازم آن را به صراحت نفی می کرد .
شواهدی که می توانیم عجالتاً از این مشی خدمت شما عرض کنم عبارتند از :
تشکیل میلیشیا ، تحریم انتخابات قانون اساسی ، هر از چندی شمشیر خود را به رخ حکومت کشیدن _ که نمونه آن را می توان در ماجرای غیبت آیت ا... طالقانی دید _ ماجرای سعادتی، عدم تحویل سلاح و آخرین مواجهه آنها با امام .
سازمان به خوبی می توانست در این مرحله با پذیرش شرط امام برای گفتگو یعنی خلع سلاح ، اعتقاد طرف مقابل را جلب کند یا اگر به صداقت او اعتقاد نداشت وی را در محظوریت قرار دهد.
اما ویژگی های ماهوی راهبرد سازمان پس از انقلاب مانع از اتخاذ این تدبیر شد . بالاخره آخرین مرحله از استراتژی سازمان پس از انقلاب را می توان در سرباز زدن از پذیرش اعلامیه ده ماده ای دادستانی انقلاب دید .
راهبرد سازمان مجاهدین خلق پس از انقلاب حاکی از اراده سازمان به استفاده از مزایای زندگی دوزیستی بود ؛‌ یعنی سازمان هم می خواست در چارچوب نظام تازه تأسیس به عنوان یک نیروی قانونی پذیرفته شود و هم از امکانات و پتانسیل خود را برای رورد به فاز مسلحانه حفظ کند .
گو اینکه هر از چندی در یکی از این دو نقش قرار می گرفت و طبعاً فضای بی اعتمادی به خود را به دست خود تشدید می کرد .
در این زمینه عملکرد خاصی را به خاطر دارید ؟
مثلا در جریان غیبت آقای طالقانی به جای برخورد سیاسی با شیوه های غیر قانونی اعلام کرد نیروهای شبه نظامی خود را در اختیار آیت ا... طالقانی قرار خواهد داد . این در حالی بود که نظم تازه تأسیس با رهبری خاصی پا گرفته بود و سازمان با نشان دادن برق شمشیر خود به حاکمیت برآمده از انقلاب هم نظم سیاسی را زیر سئوال می برد و هم رهبری نظام را .
یا در مقطعی دیگر رجوی تهدید نظام را به اوج صراحت رساند و گفت : " اگر شرایط بر ما تنگ شود ایران ترکیه بشو نیست ، ایران را لبنان خواهیم کرد ."
در سخنرانی مراسم امجدیه هم صراحتاً عنوان کرد که جواب گلوله گلوله است .
بله یا در شرایطی که انتخابات قانون اساسی نظام را تحریم کرده بود به فاصله چند ماه برای ریاست جمهوری کاندیدا معرفی کرد . طبیعی بود که این مشی نوعی چند رنگی و نهان روشی در برابر نظام سیاسی را به ذهن حاکمیت و نیروهای سیاسی متبادر سازد .
همان طور که عرض کردم برخی شواهد از خط مشی سازمان مجاهدین خلق پس از انقلاب ، نمایانگر این بود که اساساً اقتدار فائقه نهادهای مشروع را از همان ابتدا پذیرا نیست .
مثلاً در جریان سعادتی حتی اگر آن را جاسوسی ندانیم ، مضمون ماجرا نوعی دور زدن نهادهای رسمی کشور و ارتباط برقرار کردن از سوی یک گروه سیاسی (مجاهدین ) با سرویس امنیتی یک کشور خارجی بود .
واضح است که هیچ یک از این رفتارها را نمی توان در چارچوب قانونی تبیین کرد . این رفتار به هیچ وجه با منطق تن دادن به قواعد بازی در درون نظم سیاسی جدید نمی خواند .
سازمان اگر واقعاً اراده بازی دموکراتیک داشت ولو آن که در مورد طرف مقابل خود و نیت واقعی آن ذهنیت خاصی هم داشت ، می توانست با پذیرش شرط امام برای گفتگو ( یعنی خلع سلاح ) و پذیرش اعلامیه ده ماده ای که هر دو در بهار ۱۳۶۰ اعلان شد نظام را در محظوریت اخلاقی قرار دهد و مانع از سرکوب شود .
اما واقعیت چیز دیگری است ، سازمان رجوی از همان ابتدا میلیتاریزه شدن شرایط را هدف و مقصود خود قرار داده بود .
در بحث مربوط به خلع سلاح یک پرسش پیش می آید ، آیا با توجه به نوپا بودن نظام در آن دوران ،‌ حضور ساواک و نیروهای کمپرادور و ..... نمی بایست نیروهای انقلاب خانه جمعی و سلاح می داشتند ؟
آیا شرط خلع سلاح شرط درستی بود ؟ کما این که وزارت اطلاعات هم بعدها به این جمع بندی رسید که خلع سلاح درست یا ست کم ضروری نبوده است ، البته با لحاظ کردن این نکته که سلاح در دست چه کسی باشد ؟
در نظر داشتن ضرورت های امنیتی از سوی نظام تازه تأسیس کاملاً قابل درک است اما از سوی یک حزب سیاسی مستقل از نهادهای رسمی و مشروع ، خیر !
ضرورت پیش گفته باید پس از پذیرش اقتدار نظام تازه تأسیس و روال متعارف و قانونی آن مد نظر قرار می گرفت ، در مقابل ارتش رسمی در درون یک دولت ملی ، مگر می توان ارتش مخفی داشت و باز هم مایل به معرفی خود به عنوان یک گروه سیاسی قانونی بود ؟
سازمان اگر می دید نظام به او اعتماد ندارد و از این مسأله هم ناراحت بود باید سلاح خود را تحویل می داد و به تدریج با طی پروسه ای مستمر اعتماد سازی می کرد تا بعد بتواند به عنوان بازوی نظام از جانب حاکمیت مشروع به رسمیت شناخته شود .
از جمله عوامل درون سازمانی به عامل بنیان های معرفتی اشاره کردید ، در این زمینه توضیح دهید.
در این زمینه لازم می بینم که به چند عامل اشاره کنم :
۱ _ سازمان با برداشت خاصی که نسبت به مشکلات نوعاً فرافکن می شد ؛ کما این که ضربه ۵۴ نیز در کتاب " نقد و تحلیلی بر بیانیه اپورتونیست های چپ نما " منتشره در ماههای آغازین سال ۱۳۵۸ صرفاً به کودتای تشکیلاتی یک عده فرصت طلب تعبیر شده است .
این مشی بستر نامناسبی است که همه نارضایتی ها در یک سو و مسیری واحد و به سمت بیرون معطوف شود .
۲ _ شیوه بخورد سازمان با " غیر " یا به اصطلاح امروزی ها غیر خودی ها نوعی مبنای استیلا جویانه معرفتی را به ذهن متبادر می ساخت . تمسخر و تحقیر مخالف وفور در ادبیات سامان به چشم می خورد .
سازمان هیچ نیازی به ریشه یابی دورنی بحران های چشم گیر درون گروهی نمی دید . اما خود را " مبدأ تاریخ نوین " می دانست و در مدح و منقبت خود چیزی فروگذار نمی کرد !
وقتی شما خود را " نوک پیکان تکامل " دانستید و مابقی را عده ای مرتجع قشری و عقب افتاده _ با همان مضمونی که سازمان از آن را اراده می کرد _ نیروهای پایین تر را سریع تر به مرزبندی مکانیکی و آنتاگونیستی با خود می کشانید و در طرف مقابل نیز زمینه های برخوردهای انفعالی را پدید می آورد .
۳ _ نوع برخورد سازمان با " سنت " نیز در این زمینه قابل ذکر است . توضیحاً عرض کنم که با سنت _ به همان مفهوم جامعه شناسانه آن _ می توان دو نوع برخورد را پیشه کرد ؛
نخست برخوردی پوزیتیویستی و مکانیکی که بدون لحاظ کردن اعتبار کنش گرا و کاوش در معانی نهفته در کنش ، آن را با اتکا به ذهنیت خود حمل بر خرافه کنیم و دوم اینکه با " رویکردی تأویلی به سنت " سعی کنیم همین کنش های موجود را روح یابی کنیم و آنها را به امری متعالی ارجاع دهیم .
۴ _ بی اعتنائی یا کم توجهی سازمان به شریعت یا احکام دین نیز مبنای معرفتی داشت و هنگامی که این بی عنایتی عملیاتی می شد موجب می گردید که افراد بی ضابطه و گاه بی بندوبار به سازمان بیش از گزینه ها دیگر علاقه مند شوند و نهایتاً در بدنه سازمان توازن قوا را به نفع خود تغییر دهند .
به هر حال روحیات افراد جذب شده به یک گروه یا جریان در سنخ رفتار سیاسی آن مؤثر است ، افرادی که به خاطر چند شعار و عکس و پوستر به اصطلاح جوان پسند به یک خط سیاسی جذب شده باشند به نوعی در مضمون آن مؤثر خواهند بود و افراد مقیدی که آگاهی شان با هستی آنها پیوند محکمی دارد به نحو دیگری بر مضمون خط مشی تأثیر می گذارند .
به نظر شما در استراتژی مجاهدین خصلت های رهبری یعنی رجوی تأثیر گذار بود یا خصلت های بدنه مجاهدین ؟
هردو ، اما باید نقش رجوی را برجسته کرد ؛‌ چرا که بدنه بیشتر به یک لوح سفید شباهت داشت . آموزش های سازمان و ساخت تشکیلاتی آن به گونه ای عمل می کرد که آنها تبدیل به یک موم شوند و رهبری بتواند به خوبی با آنها بازی کند .
حال اگر قدری از فضای روز ۳۰ خرداد خارج شویم و به روزهای پس از آن به ویژه هفتم تیر و انفجار حزب جمهوری اسلامی بپردازیم ، به تحلیل هایی برمی خوریم که شاید بتوان بر مبنای آنها ترور شهید بهشتی در روز هفتم تیر را توضیح داد .
تحلیلی که عرض می کنم نظریه ای است که در همین اواخر شنیده ام و رد شرایط حاضر بیشتر قابلیت طرح پیدا کرده است ، ما پیش از این نمی دانستیم که برای سالیان دراز ایران مسیر ترانزیت مواد مخدر بوده است . در زمان شاه و نیز اوایل انقلاب هم مواد مخدر از ایران عبور می کرد و در حالی که همگی درگیر مناقشات سیاسی بودند باندها کار خود را می کردند.
بنا به اطلاع و فقط در دوره آقای خاتمی از این موضوع پرده برداری شد ، شاید بیش از ۹۹ % ملت خبری از ترانزیت و پولی که از قبل آن نصیب باندها می شد نداشتند . حال این سئوال پیش می آید که آیا این ترانزیت بدون نفوذ دادگستری و داشتن اختیار یک سری از قضات اساساً امکان پذیر بود ؟
که قطعاً پاسخ منفی است . با این توصیف آیا با حضور شهید بهشتی و اصلاحاتی که وی در زمان خود در حال اعمال آن در قوه قضائیه بود امکان نداشت که ترور وی حاصل فعالیت باندهای مواد مخدر بوده باشد ؟
احتمال دارد اما ارتباط آن با خط مشی رجوی چیست ؟
سئوال این است که آیا خط ترانزیت می تواند در خط مشی سازمان مجاهدین هم نفوذ کرده باشد ؟ نظریه ای که شنیدیم معتقد است که از یک طرف مجاهدین خط مشی و مواضع بهشتی را قبول نداشتند .
از طرف دیگر اصلاحاتی را که بهشتی می خواست در قوه قضائیه به عمل آورد مورد قبول خط ترانزیت و قاچاقچی های مواد مخدر نبود و به همین دلیل امکان نفوذ خط ترانزیت در درون سازمان مجاهدین محتمل به نظر می رسد .
در همین حال سالهای اخیر هم نشریه مجاهدین که ارگان رسمی مجاهدین خلق است از قول شخص رجوی به صراحت نوشت که خاتمی می خواهد خط مشی سلف خود یعنی همان خط مشی استحاله مورد نظر بهشتی را ادامه دهد .
نباید فراموش کرد که شهید بهشتی در همان دوران تلاش می کرد نمایندگان گروههای مختلف را به نوعی گرد هم آورد و فی المثل از آقای پیمان برای عضویت در شورای انقلاب دعوت شده بود .
شنیده شده بود که رجوی سندی از صورت جلسات شورای امنیت را به مهندس سحابی نشان داده که در آن سند نقل به مضمون شده که " مجاهدین را نباید به جایی راه دهیم تا آنها به تدریج مستأصل شوند و دست به اسلحه ببرند تا بتوان آنها را از بین برد ."
جالب این است که این پیشنهاد را کشیمری به شورای امنیت داده بود و احتمالاً خود او هم سند مزبور را به رجوی رسانده بود .