گروهکهاي ضدانقلاب در کردستان از جمله کومله با جلب حمايت دولت عراق، مبارزه نظامی گستردهای عليه دولت جمهوری اسلامی ايران به راه انداخت. از نخستين روزهای پيروزی انقلاب اسلامي، دخالتهای دولت عراق در امور داخلی ايران آغاز شد. به تدريج جنگ تبليغاتی شديدی از سوی عراق عليه جمهوری اسلامی ايران آغاز شد. كشمكشهای تازهای بين دو كشور ايران و عراق شروع شد. بغداد درصدد تقويت گروههای ضدانقلاب كردستان ايران كه زمزمه جدايی خواهي را آغاز كرده بودند، برآمد و با ارسال اسلحه و پول، كمكهای قابل ملاحظهای در اختيار آنها قرار داد. صدام در تيرماه 1359 به مناسبت دوازدهمين سالگرد به قدرت رسيدن حزب بعث در عراق، اظهار داشت: «ما به مبارزات خلقهای ايران عليه ديدگاههای عقبافتاده و خودكامه... درود ميفرستيم.»
شهید علیاصغر نظری امروک 21فروردین1329 در خانوادهای روستایی در چناران متولد شد.
پدرش کشاورز و مادرش خانهدار بود. در کودکی پدرش را از دست داد و مدتی نگذشت که مادرش نیز فوت شد. او با کار کردن خرج زندگی خودش را تامین میکرد. به مشهد آمد و ازدواج کرد. حاصل این ازدواج پنج فرزند است. با پیروزی انقلاب به سپاه پیوست و برای دفاع از کشورش عازم جبهه شد. پنج ماه از رفتنش میگذشت که بخاطر مجروحیت، مدتی به مشهد آمد و پس از کسب سلامتی، دوباره به جبهه بازگشت. هنوز زمانی از بازگشت دوبارهاش نگذشته بود که توسط عوامل گروهک تروریستی کومله در جاده شناسایی شد و با اثابت چند گلوله در تاریخ 14دی1362 به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید، شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با همسر شهید علیاصغر نظری امروک:
«پدر و مادرش هر دو فوت کرده بودند. علیاصغر برای کار به مشهد آمده بود و در منزل یکی از بستگانش که همسایة ما بودند، زندگی میکرد. واسطه آشنایی ما هم همان همسایه بود. مراسم ازدواجمان به سادگی برگزار شد. من 15 ساله بودم و او 6 سال از من بزرگتر بود. اول ازدواجمان بنایی میکرد. 6ماه بعد از مراسم عقدمان به منزل خودمان رفتیم. خانه کوچکی را اجاره کرده بودیم و آنجا زندگی مشترکمان را شروع کردیم. مرد بسیار مهربان و دلسوزی بود. تفریحاتش رفتن به حرم و دید و بازدید از فامیلها بود. روی مسئله حجاب بسیار حساس بود.
زمانهایی که در منزل بود، با بچهها بازی میکرد، برای تربیتشان وقت میگذاشت و آنها را با خود به مسجد و مراسم عزاداری میبرد.
قبل از انقلاب با بچهها در راهپیمایی ها شرکت میکرد و میگفت: «باید بچهها در این مسیر باشند و این اتفاقات را ببینند.» یکبار هم در راهپیمایی مجروح شد، ترکشی به گوشش خورده بود و دستش زخمی شده بود. خیلی اهل بحث و صحبت بود. آن زمان که گروههای مختلفی برای پیروزی انقلاب تلاش میکردند، با آنها به بحث و گفتوگو میپرداخت و در اکثر مواقع آنها را قانع میکرد. زمانی که امام به ایران آمدند، برای دیدن امام به تهران رفت و بسیار خوشحال بود که توانسته است امام را ببیند. وقتی که جنگ شروع شد، به سرعت وارد بسیج شد و از طریق سپاه نیز وارد جبهه شد.
مدتی از رفتنش نگذشته بود که خبر شهادتش را برای ما آوردند. آن طوری که برای ما تعریف کرده بودند، در جاده در حال عبور بودند که توسط گروهک کومله به رگبار گلوله بسته شدند. در طول جنگ تحمیلی جمعیت زیادی از پشت به ملت ایران خنجر زدند و با رژیم بعث همپیمان شدند. گروهکهای تروریستی منافقین و گروهکهای کومله و دمکرات از جمله آنها هستند. گروهک کومله حتی بابت خوشخدمتیهایش به صدامحسین دستمزد ماهیانه دریافت میکرد.
دختر پنج سالهام بیپدر شد. در خانه به دنبال بچهها میدوید و با آنها بازی میکرد. اینها تنها خاطراتی است که فرزندانم از پدرشان در خاطر دارند.
خانواده شهدا خواستار مجازات سرکردگان گروهک تروریستی کومله هستند.»