خیزش تروریسم سفیدپرست (بخش اول): ۱۵ مارس سال گذشته میلادی یک سفیدپرست 28 ساله استرالیایی به نام برنتون تارانت، با تفنگ نیمهخودکار به مساجد نور و لینوود در شهر کرایستچرچ نیوزیلند رفت و نمازگزاران حاضر در این مکانها را با خونسردی به رگبار بست. بر اثر این تیراندازی، که تا مرگبارترین رویداد تروریستی در نیوزیلند تا به امروز به شمار میرود، ۵۱ مسلمان شامل زنان و کودکان کشته و 49 تن نیز زخمی شدند. تارانت، که ظاهراً در هنگام حمله برای سازمانهای اطلاعاتی و نظامی نیوزیلند ناشناخته بود، با دوربینی که روی کلاه خود نصب کرده بود، تصاویر کشتار را به صورت زنده در شبکههای اجتماعی پخش کرد، عاملی که اثرگذاری حمله او را در سراسر جهان دو چندان کرد. تارانت در چهارمین جلسه محاکمه خود که روز پنجشنبه 27 آگوست در دادگاه عالی کرایستچرچ برگزار شد، به اتهام ارتکاب 51 قتل، چهل سوقصد جداگانه به جان افراد و یک جرم تروریستی دیگر به حبس ابد مادام العمر بدون آزادی مشروط محکوم شد. پایگاه خبری تحلیلی هابیلیان به مناسبت صدور حکم عامل حادثه تروریستی کرایستچرچ مقالهای را که سال گذشته مرکز تحقیقاتی تیآرتیورلد ترکیه منتشر کرده بود، ترجمه کرده، در اختیار مخاطبین فارسیزبان قرار میدهد. این مقاله که به قلم دکتر طارق چرکاوی و خلیل دیوان، از پژوهشگران مرکز تحقیقاتی تیآرتیورلد ترکیه منتشر شده است، با اشاره به افزایش حملات تروریستی راستگرایان افراطی از سال 2014 هشدار میدهد جهان باید با استفاده از همه ابزارها و روالهای قانونی موجود با تهدید ناسیونالیسم راست افراطی و نژادپرستی سفید مبارزه کند.
اشاره
ظهور جریانهای راستگرای افراطی و معتقد به برتری نژاد سفید به پیش از شروع «جنگ با ترور» بازمیگردد. فقدان تمرکز بر این تهدید، از نقص موجود در نظام قانونگذاری دولتهای غربی نشأت میگیرد که از بعد از حوادث یازده سپتامبر در جریان بوده است و بهموجب آنْ واکنشهای جهانی به خشونتهای سیاسی صادره از سوی غیرمسلمانان در چارچوبهای قانونی بهاصطلاح «جنگ با ترور» ابراز نمیشود. دلیل این مسئله نزدیک به دو دهه است که معلوم شده است: تروریسم را تهدیدی از جانب سفیدپوستان نمیپندارند. منطق پشت این موضعْ در اتخاذ و ترویج ایدئولوژی شرقشناسانه توسط ساختارهای قدرت در کشورهای غربی نهفته است. این ایدئولوژی با انتشار جهانی از طریق بسیج رسانهای، به اهریمنسازی از برخی گروههای قومی و هراسافکنی از آنان در قالب «دیگری» انجامید. حملات اخیر در کرایستچرچ نیوزیلند، نشان میدهد که تروریسم سفیدپرست آمده است که بماند. مقاله پیشرو بهدنبال پیشنهاد پاسخی علمی، متناسب و یکپارچه به این تهدید درحالرشد است.
بازتعریف شرقشناسی
آثار مهم ادوارد سعید نشان میدهد جهانبینی شرقشناسانه چگونه طی قرنها در تداومی شگفت استمرار داشته، مسلمانان و عموم شرقیها را همچون افراد متحجر و عقبمانده به تصویر کشیده است. سعید همچنین در کتاب فرهنگ و امپریالیسم (1993)، بیان میکند که مرکز ثقل شرقشناسی از اروپا به آمریکا انتقال پیدا کرده است (سعید؛ 1993: 7) و در قالب این تغییر جغرافیایی، پدیدههای شرقشناسانه به فراتر از محدوده آکادمیک رسیده؛ یعنی میان فرهنگ عامه و رسانههای جمعی نیز مطرح گردیده است.
این تحول در بازنمایی مسلمانان تأثیرات عمیقی داشته است و در نتیجۀ آن، کلیشههای شرقشناسانه در قالبهای گوناگون رسانهای مانند فیلم، اخبار، کارتون و برنامههای تلویزیونی دائماً به خورد مخاطبین جهانی داده میشود. تحقیقات نشان میدهد در اغلب مواردْ مسلمانان یا اعراب در رسانهها و سینما بهعنوان تروریستهای بالقوه معرفی میشوند، و تاکنون خیلی کم از ابعاد انسانی آنها گفته یا نمایانده شده است (حافظ، 2000). در همین زمینه، جک شاهین (2003) بیش از نهصد فیلم تولیدشده در هالیوود را بررسی کرده است. او نتیجه میگیرد 95 درصد این فیلمها تصویری منفی از خاورمیانه ارائه میکنند و مردم آن را بیعاطفه، بیرحم و غیرمتمدن نشان میدهند.
پروژه اهریمنسازی از مسلمانان پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی و ازبینرفتن تهدید کمونیسم شتاب گرفت. از جمله دلایل این امرْ این بود که با ازبینرفتن خطر کمونیسم، هیأت حاکمه ایالات متحده فقدان یک «دیگری» را که به مقابله با آن بپردازد، احساس میکرد. این نگرانی بهوضوح از سوی کالین پاول، رئیس وقت ستاد مشترک ارتش ایالات متحده آمریکا عنوان شده بود. پاول در مصاحبهای در سال 1991 اظهار داشت: «خوب دقت کنید. صحبت از پایان کار شیاطین است. بحث از نابودی اهریمنهاست. از روزی که از کاسترو و کیمایلسون خبری نباشد» (گیبس، 2004: 315). بنابراین از بعد از جنگ خلیج فارس، گفتمان رسمی غرب مبنیبر تهدیدقلمدادکردن اسلام آغاز شد. این استراتژی که از زبان مقامات مختلف آمریکا بیان میشد، مخالفان اندکی داشت؛ چرا که پیشداوریهایی در این زمینه وجود داشت. درواقع اسلام با جهانبینی غیرمسیحیاش بهمثابه مانعی در برابر هژمونی غرب قلمداد میشد (بوتکو، 2006: 149). درواقع، درکی تکبعدی از اسلام بهویژه از سوی نومحافظهکاران آمریکایی در جایگاه گروهی از شرقشناسان وجود داشت. براساس این درکْ اسلام برخلاف جهت دیالکتیک تاریخی به دنبال بهتأخیرانداختن نظریه «پایان تاریخ» است که آن را روشنفکران برجسته غربی بهعنوان نقطه اوج تکامل طبیعی تمدن بشری مطرح کردهاند.
در عینحال، تصمیمگیرندگان غربی نسبت به برتری جمعیتی مسلمانان در جهان، ابراز نگرانی کردهاند. طی دهه 1990، تقریباً یک میلیارد مسلمان، اکثریت جمعیت چهل و هشت کشور را تشکیل داده و در اقصینقاط اروپا و آمریکا نیز پراکنده بودند (اسپوزیتو، 1994: 19). بهاینترتیب، اسلام در قالب یک «دیگری» جدید، به عنوان دشمن اصلی در غرب (اقلیتهای مسلمان تثبیتشده) و در خارج از غرب (بهعنوان مللی که بهعنوان کشورهای مسلمان شناخته میشوند) معرفی شد. بعدها بسیاری از مقامات ارشد غربی، شروع به محکومکردن اسلام به عنوان تهدید برای تمدن غربی کردند (هاشمی، 2002).
جنگ با تروریسم، فصل اول
در بافت «جنگ با ترور»، که پس از حملات 11سپتامبر2001 شکل گرفت، بلافاصله از قالب شرقشناسانه بهمنظور تفسیر ابعاد مختلف خشونت اسلامی و برای تبیین دلایل جنگ میان دو تمدن غربی و اسلامی استفاده شد. از این قالب به عنوان تأییدهای بر پیشگویی نظریه برخورد تمدنها (1996)ی ساموئل هانتیگتون استفاده شد. براساس این نظریه، تازمانیکه یک تمدن به لحاظ سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی بر سایر تمدنها برتری نیابد، هیچ صلحی در جهان اتفاق نخواهد افتاد.
نظریه برخورد تمدنها، که بسیار خدشهپذیر است (چیزا، 2002)، بنیان «جنگ با ترور» را تشکیل میدهد. بههمینترتیب، راه را برای پروژه اسلامهراسی از سوی رسانههای گروهی در ایالات متحده فراهم میکند؛ پروژهای که در آن گروههای افراطی مسئول حملات تروریستی از قاطبه مسلمانان جدا نمیشوند. در مقابل، این کلیت اسلام است که به آن هجمه میشود. در این قالبْ اسلام به عنوان تنها دلیل این حملاتْ ترسیم شده و مخاطبان رسانهها، بهویژه در دنیای غرب، بهطور دائم تصاویری دریافت میکنند که بر تحجر و توحش و عقبماندگی مسلمانان تأکید دارد.
در این نقطهْ شرقشناسی و گفتمان رسمی مقابله با تروریسم که از سوی دولتها ارائه میشد، به نقطه مشترک رسیدند. نتیجه این پیوندْ تکثیر آثار «هشداردهنده» درباره اسلام بود که از آنجمله میتوان به بحران اسلام از برنارد لوئیس[1] (2003)؛ جهاد آمریکایی: تروریستها در میان ما از استیون امرسون[2] (2003ورود اسلام ستیزهجو به آمریکا[3]، از دانیل پاپ (2003)؛ اسلام بیپرده: پرسشهای آزاردهنده درباره سریعترین مذهب در حال رشد جهان، از رابرت اسپنسر[4] (2002)؛ شمشیر پیامبر، از سرگرد تریفکوویچ[5] (2002)؛ و شکارچی تروریست[6]، از نویسندهای ناشنانس (2003) اشاره کرد.
سخنگویان شرقشناسی، که ناگهان به کارشناس ضدتروریست بدل شدند، تفاسیری سطحی از اعمال خشونتآمیز مختلف در خاورمیانه ارائه دادند. این تحلیلها عامدانه بر آن بودند تا با نادیدهگرفتن علل مهم اقتصادی، اجتماعی و سیاسی این اتفاقات، آنها را صرفاً از منظر دینی و در چارچوب تقابل اسلام و مسیحیت بررسی کنند. قرائتهای شرقشناسانه آنچنان تأثیرگذار بود که با وجود محکومیت گسترده حملات تروریستی از سوی مسلمانان و تأکید آنها بر مغایرت این اعمال با ابعاد متافیزیکی، الهیاتی و معنوی اسلام، رسانهها همواره و بهطور هدفمند از آنها با عنوان«تروریسم اسلامی» یاد میکنند.
پیشقدری رسانهای
در بافت مذکورْ رسانهها زمانی که غیرمسلمانان مرتکب اقدامات تروریستی میشدند، به معیارهای دوگانه فاحش روی میآوردند. بهعنوانمثال، در سال 1995، تیموتی جیمز مکوی و همکارانش، سلسلهبمبگذاریهایی را در شهر اوکلاهاما انجام دادند، اما هرگز از آنها بهعنوان «تروریستهای مسیحی» یاد نشد و کسی هم به ارتباطشان با شبه نظامیان افراطی مسیحی اشارهای نکرد. همچنین زمانی که یک افراطگرای یهودی بهنام باروخ کاپل گلدشتاین در سال ۱۹۹۴ به روی نمازگزاران فلسطینی در مسجد ابراهیم شهر الخلیل با مسلسل آتش گشود و باعث مرگ ۲۹ و زخمی شدن ۱۵۰ فلسطینی شد، هرگز رسانههای غربی او را «تروریست یهودی» معرفی نکردند. میشد امیدوار بود که خیلی از مسائل با گذشت زمان تغییر کند، اما این اتفاق نیفتاد. برتریگرایی را، که انگیزهی بسیاری از خشونتهای سیاسی تاکنون بوده، هیچگاه بهمثابه حرکتی تروریستی معرفی نکردهاند، یا بهندرت این کار را کردهاند. رسانههای جریان اصلی این افراد را به عنوان افرادی با مشکلات روانشناختی ترسیم میکنند. بهعنوانمثال در جریان مبارزات سیاسی برای برگزاری رفراندوم خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، جو کاکس، نماینده مجلس عضو حزب کارگر بهشدت مجروم شد (16 ژوئن، 2016). ضاربْ مردی سفیدپوست و پنجاهودوساله بهنام توماس مایر بود که بابت حمله انگیزههای سیاسی داشت. او سالها در گروههای وابسته به نئونازیسم فعالیت میکرد و در زمان حمله، «بریتین فرست»، نام حزبی فاشیستی در انگلستان، را فریاد میزد. گلن گرینوالد، روزنامهنگار، در این رابطه اظهار داشت: «علیرغم همه این اتفاقات، غیرممکن است بتوانید رسانهای را پیدا کنید که این مهاجم را تروریست خوانده یا عمل او را تروریستی بداند. برعکس، آنها را اغلب افردی آرام و گوشهگیر توصیف میکنند که از بیماری روانی رنج میبرند (گرینوالد، 2016).
به نظر میرسد پرهیز از نکوهش لازم ایدئولوژی سفیدپرستی و از سوی دیگر معافکردن اصحاب این ایدئولوژی از مسئولیتهای قانونی، اخلاقی، و انسانیِ خودْ رویه ثابت رسانههای جریان اصلی در در غرب شده است. جای تعجب نیست که چنین رفتارهایی در قالب حمله تروریستی وحشتناک علیه مسلمانان کرایست چرچ در نیوزیلند تعمیم یابد. این حمله فجیع که در 15مارس2019 اتفاق افتاد، باعث مرگ حداقل پنجاه نفر و زخمی شدن شمار بیشتری گردید.
حتی جاسیندا آردرن، نخست وزیر نیوزلند نیز این حمله را اقدامی تروریستی خواند؛ بااینحال، رسانههای جریان اصلی در غرب از تروریستیخواندن این حمله امتناع کردند و ترجیح دادند این خبر را ذیل عنوان «مهاجم دارای انگیزههای شخصی» و «تیرانداز» منعکس کنند. بهعنوانمثال، واشنگتنپست از این سرخط خبری استفاده کرد کرد: «به نظر میرسد مظنون اصلی تیراندازیهای نیوزیلند که پنجاه نفر را به قتل رساند، یک مهاجم دارای انگیزههای شخصی بوده است» (استویکز، ماهتانی و هندریکس، 2019). افزونبراین، روزنامه بریتانیایی دیلیمیرور در انعکاس این خبر، در اقدامی عجیب عکسی از یک کودک معصوم بهعنوان عکس دوران کودکی قاتل منتشر و همچنین برای برانگیختن حس همدردی در مخاطب نسبت به او در پاراگراف اول مقالهاش او را بهعنوان فردی «زحمتکش» معرفی کرد.
[1] Bernard Lewis, The Crisis of Islam (2003)
[2] Steven Emerson, American Jihad: The Terrorists Living Among Us (2003)
[3] Daniel Pipes, Militant Islam Reaches America (2003)
[4] Robert Spencer, Islam Unveiled: Disturbing Questions about the World’s Fastest Growing Religion (2002)
[5] Serge Trifkovic, Sword of the Prophet (2002)
[6] The Terrorist Hunter