منافقین از ابتدا برای کسب قدرت برنامه شورش مسلحانه داشتند

Alamalhoda1

گفتگو با امام جمعه مشهد و بازخوانی سال های ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی از این نظر قابل تأمل است که آیت ا... سید احمد علم الهدی در آن ایام مسئولیت کمیته منطقه 10 تهران را عهده دار بود و در راه مبارزه با منافقین و گروه های ضد انقلاب، سابقه درخشانی از خود به یادگار گذاشته است.

 

ظاهرا شما در بحبوحه انقلاب مسئول کمیته منطقه 10 در تهران بودید.

 

بله. مسئولیت من در کمیته منطقه 10 تهران، از اردیبهشت یا خرداد سال 59 شروع شد و تا شهریور 61 که دانشگاه دوباره راه‌اندازی شد ادامه پیدا کرد، لیکن قبل از خرداد 59 یعنی از اول پیروزی انقلاب، عملاً در فعالیت‌های فرهنگی، سیاسی که از طریق کمیته انجام می‌گرفت فعال بودم.

 

محور فعالیت‌های شما در آن دوره چه بود؟

 

بعد از پیروزی انقلاب ما وارد یک فاز مقابله با جریانات التقاطی و انحرافی شدیم که عبارت بود از چپی‌ها و منافقین. کمیته منطقه 10 در جریانات سیاسی انقلاب، تقریباً به وسیله من مدیریت می‌شد. ما در آنجا به خاطر شرایط خاصی که وجود داشت فعالیت‌هایی خاصی انجام می‌دادیم؛ در استان گلستان مقابل خلق ترکمن، در استان آذربایجان‌شرقی مقابل خلق مسلمان و گاهی در تهران فعالیت‌های ضد‌انقلابی از طرف گروه‌های الحادی و التقاطی وجود داشت که با مجموع آن‌ها مقابله می‌کردیم.

 

مقابله با تحرکات منافقین از چه زمانی آغاز شد؟

 

از همان ابتدای کار، البته مقابله ما با منافقین به قبل از انقلاب برمی‌گردد، قبل از انقلاب با بعضی گروه‌ها که بعدها به منافقین وابسته شدند اما قبل از پیروزی انقلاب با منافقین ارتباط داشتند، به خاطر مبانی التقاطی که داشتند برخوردهایی داشتیم، اما وقتی انقلاب پیروز شد طبیعتاً فضای وسیعی برای فعالیت‌های سیاسی‌شان باز شد و البته گسترش پیدا کرد. ما به نفاق این ها و منافقین پی برده بودیم و در افشای شگردهای این گروه‌ها همین بس که در قضیه انتخابات دوره اول مجلس شیطنت‌های زیادی‌کردند اما کاندیداهایی هم داشتند. از نظر انتخابات آن زمان سومین انتخابات را داشتیم. اولی فعالیت مشارکت مردمی در تصویب نظام جمهوری اسلامی بود، بعد از آن انتخابات ریاست جمهوری که بنی صدر رأی آورد و بعد هم انتخابات مجلس اول بود که منافقین هم کاندیدا داشتند. آن زمان خواه ناخواه در ابتدای پیروزی انقلاب در فضایی بهاری قرار داشتیم و هوای بهاری هم از آن آب و هواهاست که انواع حشره‌ها و پشه‌ها در آن فعالیت می‌کردند و حال و هوای فضای سیاسی آن روزها هم این بود که هر کسی می‌آمد وسط تا فعالیت کند و آن فضای کشور هیچ محدودیتی برای فعالیت‌های سیاسی ایجاد نمی‌کرد، ضمن اینکه تشکیلات ماخیلی حکومتی نبود و تشکیلاتی هم نبود که بتواند فعالیت‌های گروه‌های ضد انقلاب را محدود کند. در تمام کشور یک کمیته انقلاب اسلامی بود که فعالیت‌های امنیتی را به صورت دست وپا شکسته انجام می‌داد و اصلاً در حدی نبود که بتواند وارد عرصه شود که بخواهد فعالیت سیاسی گروه‌ها و دسته‌های الحادی و التقاطی را محدود کند. به نوعی آن زمان فضای باز سیاسی قانونمند نبود و این شد که منافقین در این انتخابات کاندیدا داشتند و با تمام توان وارد شدند.

 

برای ورود و تدارکات حضورشان چه می‌کردند؟

 

در موقعیت تبلیغاتی انتخابات، منافقین فضا‌سازی‌های زیادی می‌کردند تا کاندیداهای خودشان رأی بیاورند. البته مردم چون متدین بودند توجهی نمی‌کردند و فضاسازی‌های منافقین ممکن بود در قشری خاص اثر بگذارد و این ها آرایی هم جمع کنند ولی عمدتاً کاندیداهایشان نمی‌توانستند موقعیت کاندیداهای مذهبی را به دست بیاورند. علی‌رغم اینکه منافقین فعالیت تشکیلاتی بسیار قوی ای داشتند اما در مقابل آن یک فعالیت غیر تشکیلاتی بود که تمام نیروهای مذهبی را جذب خودش کرده بود و این فعالیت مربوط به نیروهایی مذهبی بود که به امام دلبستگی داشتند. منافقین در آن زمان برای توسعه ساختار تشکیلاتی‌شان و در جذب نیروهایی که از ماهیت آنان خبر نداشتند پیش رو بودند. آن ها اول شورش منافقین را راه انداختند، دسته‌های میلیشیا را راه انداختند که عبارت بود از یک سری جوان و نوجوانها که خیلی هیجانی بودند و خلاصه اینکه این حرکت‌ها و شگردها در توسعه تشکیلات منافقین بی‌اثر نبود.

 

پس چرا در عرصه سیاسی موفق عمل نکردند؟

 

برای اینکه این ابزارها در واقعیات روز آن زمان و البته زمان حال، هیچ تأثیری ندارد و وقتی وارد عرصه می‌شد، هیچ وقت این تشکیلات نمی‌توانست با یک تشکیلات همانند حزب جمهوری اسلامی که نفوذ قوی در قشر متدین دارد، مقابله کند و طبیعتاً کم می‌آورد. روز انتخابات این ها در تبلیغاتشان انواع و اقسام شگردهای نفاق را پیش بردند ولی با تمام این حرف‌ها نتوانستند یک جاذبه عمومی در مردم ایجاد کنند که مردم به کاندیدای آن ها رأی بدهند. منافقین از همان زمان مذموم بودند، به عنوان مثال اگر شخصی که مقداری نفوذی در جامعه داشت، زیر عنوان منافقین می‌رفت، به مجردی که آرم منافقین به او می‌خورد و به‌عنوان کاندیدای مجاهدین خلق مطرح می‌شد حتی آن نفوذ شخصی خود را هم در قشر متدین و قشر انقلابی از دست می‌داد. تا آن زمان این ها با تمام تبلیغاتی که داشتند و با همه فعالیت اجتماعی و سیاسی که می‌کردند نتوانسته بودند جایی در میان مردم پیداکنند.

 

چرا؟

 

به خاطر اینکه بدنه‌ای را جذب کرده بودند که در آن بدنه یک سلسله عوامل اباحه‌گری و جریانات بی‌دینی دایر بود که قشر متدین را به این ها بد‌بین کرده بود. فعالیت‌های امداد پزشکی هم که انجام می‌دادند برای جذب قشر مستضعف بود اما چون این فعالیت‌ها منافقانه بود در دل مردم اثر نمی‌گذاشت و نمی‌توانست نظر مردم را جلب کند. در پروپاگاندا خوب بودند اما در نفوذ خوشبختانه ضعیف بودند و این مسئله به خاطر این بود که رگه‌های نفاقشان برای مردم برملا می‌شد. در مجموع این ها نتوانستند در عرصه تبلیغات موقعیتی به دست بیاورند تا جذب عمومی برایشان ایجاد شود و رأی بیاورند. این عدم اقبال باعث شد در جریان انتخابات دست به توطئه بزنند و به بهانه جلوگیری از تقلب در انتخابات با یک برنامه حساب شده وارد میدان شدند و حتی اکثر کادر مرکزی منافقین یا نیروهای برجسته آن‌ها از منطقه ما، هفده شهریور، خیابان ایران و اطراف آن بودند و آن‌ها را می‌شناختیم و شگردها و برنامه‌هایشان را می‌دانستیم.

 

حالا که صحبت به اینجا رسید بفرمایید در روز انتخابات چه اتفاقاتی افتاد.

 

روز انتخابات سرپرست کمیته مرکزی آقای عمید زنجانی بودند، ایشان در روز انتخابات مسئولیت کمیته را به من واگذار کردند و فرمودند شما مسئول باش تا کل قصه منافقین جمع شود. ما هم بر اساس شناختی که از شگردهای این ها داشتیم، عواملی را در صحنه مستقر نمودیم که آن ها نیز شگرد منافقین را خوب می‌شناختند، ضمن اینکه آموزش‌هایی هم به آن ها برای مقابله با ترفندهای منافقین داده بودیم. علی‌رغم اینکه مدت کمی از پیروزی انقلاب می‌گذشت اما چون بچه‌ها قوی و درس‌خوانده و اهل مطالعه بودند، برخوردهای ایدئولوژیک زیادی با منافقین داشتند، ضمن اینکه در تمامی حوزه‌ها تقسیم شدند تا تحرکات منافقین را بگیرند. البته منافقین هم برای تقلب در انتخابات منطقه 10 را انتخاب کرده بودند چون منطقه مستضعف‌نشین بود و ضمناً جمعیت آن منطقه هم زیاد بود. حوزه منطقه 10 آن زمان هم از میدان بهارستان شروع می‌شد و از میدان شوش می‌آمد تا نزدیکی پل سیمان و دولت‌آباد و کیان‌شهر که در آن زمان حلبی‌آباد بود. این یک بخش طول منطقه بود. عرضش هم از میدان ژاله (شهدا) بود تا میدان شوش، شرقش هم به جاده خراسان می‌خورد و به مشیریه و مسعودیه و خاوران. این منطقه چون جمعیت زیادی داشت، منافقین برنامه‌ریزی کرده بودند که چون مردم سطح سوادشان در این منطقه پایین‌تر است، بهتر می‌توانند برنامه تقلب خودشان را پیاده کنند و به مردم القا کنند به کاندیداهای آن ها رأی بدهند، اما ما سر صندوق‌ها، تقلب‌ها را می‌گرفتیم. آن روز من در مرکز کمیته بودم که کل این تقلب‌کنندگان را که می‌گرفتند می‌آوردند به ستاد مرکزی و خودم با این ها صحبت می‌کردم. یک بازجویی ساده انجام می‌گرفت و مثلاً سئوال می‌کردم که از کدام محله هستی. اول هم کارت شناسایی از آن ها می‌گرفتیم و یک عکس از کارت شناسایی او و از خودش و بعد آدرس می‌گرفتیم و می‌گفتیم می‌خواهیم تحقیق کنیم و شما را آزاد کنیم. جالب بود، آدرس‌هایی که می‌دادند هیچ کدام مربوط به منطقه 10 نبود، بیشتر اهل تجریش و شمیران بودند. از آن ها سئوال می‌کردم شما از شمیران، اینجا چه کار می‌کنید و چرا برای رأی‌دادن به صندوق‌های آنجا نرفتید و چرا آمدی در جنوب شهر می‌خواهید رأی بدهید، چرا مثلاً مشیریه، مشیریه به شمیران چه ربطی دارد و سئوال‌هایی از این دست.

 

در همین بازجویی‌ها بود که همسر اول مسعود رجوی را هم گرفتید؟

 

بله. ما حتی یکی دو نفر از این‌ها را که گرفتیم عضو کادر مرکزی منافقین درآمدند. ناصر شیر محمدی که اصلیت او هم مشهدی بود و عضو کادر منافقین بود و ما با وی خانمی را گرفتیم که این خانم را چند نفر اسکورت می‌کردند و او تقلب را هدایت می‌کرد. این خانم وقتی به دست نیروهای ما افتاد اسم مستعاری برای خودش داشت اما بعد معلوم شد که اشرف ربیعی است و زن مسعود رجوی. عواملی بودند که خیلی کوشش کردند تا این خانم را از دست ما در بیاورند. وقتی این خانم و همراهانش را گرفتیم یک نفر به ما تلفن زد و گفت که من از دفتر رئیس جمهور بنی صدر به شما تلفن می‌زنم. نمی‌دانم، شاید هم واقعاً از ریاست جمهوری بود چون منافقین آنجا هم نفوذ داشتند. آن شخص ناشناس در تماسش به من گفت فوراً این چند نفر را آزاد کنید یا بفرستید دفتر رئیس جمهور و پیش خودتان نگه ندارید. راستش عصبانی شدم از طرز حرف‌زدن طلبکارانه‌اش و پرسیدم تو کی هستی، از کجا تلفن می‌کنی، مگر دفتر رئیس جمهور به این کشکی هست که تو از آنجا زنگ بزنی و با حرف‌های من، او قطع کرد. بعد از کمیته مرکزی یک گشتی آمد تا اشرف ربیعی و نفرات همراهش را از ما تحویل بگیرد و نامه آورده بودند که این ها را تحویل ما بدهید که به آن ها هم ندادیم و گفتم غیر از دادگاه و دادستانی انقلاب هر کس که بیاید من این ها را تحویل نمی‌دهم. بعد خودم شخصا بازجویی کاملی از آن ها به عمل آوردم و از چهره‌هایشان عکس‌برداری کردیم و امضا گرفتیم و نوشته مفصلی تهیه کردم و تمام آن ها را هم کپی کردیم در مورد شرکت منافقین در انتخابات. بعد از این ماجرا مسعود رجوی میزگردی ترتیب داد با آقای معادیخواه که آن زمان وزیر ارشاد بود. موضوع هم این بود که مسعود رجوی تلاش گسترده‌ای داشت تا ثابت کند درانتخابات تقلب شده است. در آن میز گرد تصویر اسناد ما را آوردند و نشان دادند و آقای معادیخواه به استناد آن ها تقلب منافقین را ثابت کرد، به‌طوری که خود مسعود رجوی اقرار کرد زیرا چاره ای جز اقرار نداشت.

 

کاندیداهایشان هم که رأی نیاوردند.

 

خوشبختانه افرادی که آن ها کاندید کرده بودند نه تنها در آن زمان و در آن دوره رأی نیاوردند و در طول این 32 سال در هیچ انتخابات دیگری هم نتوانستند کاندید شوند، البته از آن جمعیتی که آن زمان کاندید این ها شدند، بعضی‌هاشان کسانی بودند که وابسته به منافقین نبودند و از منافقین نبودند و آن ها فقط از چهره آنان استفاده می‌کردند.

 

در همان زمان که شما ریاست کمیته منطقه 10 را بر عهده داشتید، تا قبل از آن، ساختار کمیته چندان مناسب نبود ولی بعداً انسجام زیادی پیدا کرد و دستگیری‌های زیادی در مورد منافقینی که قصد خرابکاری داشتند صورت گرفت.

 

بله، درست اشاره کردید. نکته مهم در اینجا این است که مسئله مقابله با منافقین قبل از اینکه من وارد کمیته شوم مطرح بود. وقتی من ریاست کمیته را بر عهده گرفتم، کمیته‌ها وضعیت خوبی نداشت، اساسنامه نداشت و چارتی سازمانی مشخصی در آن نبود، ضمن اینکه در برخی از مناطق مثل منطقه 10، عده‌ای نفوذ کرده بودند که به زحمت از آنجا اخراج شدند و ستادهایی که این افراد در آن نفوذ کرده بودند را هم منحل کردیم و خلاصه اینکه کمیته را در دو بال امنیت عمومی و حفاظت مسئولان منسجم کردیم.

 

60 نفر از مسئولان کشور را هم که بچه‌های کمیته منطقه 10 حفاظت می‌کردند.

 

بله. حتی مرحوم شهید بهشتی شب قبل از آن روزی که دفتر حزب جمهوری اسلامی منفجر شد و ایشان به شهادت رسیدند، مشغول اسباب‌کشی به منطقه ما بودند. ایشان منزلشان در خیابان دولت بود که عوض کردند و خانه‌ای در خیابان ایران گرفتند که در حوزه استحفاظی ما قرار داشت. اتفاقا روزی که حزب منفجر شد، نفرت عمومی زیادی به مردم دست داد و مسئله دستگیری منافقین و سرکوبی منافقین قطعی شد و در همان روز شهادت شهید بهشتی و تا روز بعد که تشییع جنازه ایشان صورت گرفت و تعداد زیادی از منافقین را گرفتیم. آن زمان بیشتر خانه‌های تیمی منافقین در منطقه ما بود چون منزل تمام مسئولان آن ها اینجا بودند. مثلاً ابریشمچی اهل همان منطقه 10 بود و همین خانم مریم رجوی که آن زمان عضدانلو و همسر ابریشمچی بود، پدر و مادرش در منطقه ما بودند و به طور کل، اغلب سران منافقین و کادر مرکزی‌اش بچه‌های منطقه 10 بودند. خانه‌هایی تیمی منافقین هم همانطور که گفتم در اطراف محله ما بود. ما بیش از چهل خانه تیمی را قبلاً شناسایی کرده بودیم و بعد از انفجار، در ظرف کمتر از 48 ساعت، نیروهای ما ریختند و همه این ها را گرفتند، در حالی که این مسئله در مناطق دیگر تهران عملی نشد و این مسئله به‌خاطر این بود که کمیته ها در دیگر مناطق شهر به اندازه ما فعال نشده بود و در نتیجه منطقه 10 به پایگاه اصلی مبارزه با منافقین تبدیل شد. آن زمانی که ما در کمیته بودیم جریان مقابله نظامی و امنیتی با منافقین به کمیته منطقه 10 سپرده شده بود. البته این طور نبود که رسما به ما مأموریت بدهند، بلکه عملاً این طور شده بود والا دستگاه‌ها مخالف بودند و خود مسئولان کمیته و شخص آیت ا... مهدوی کنی، همه مخالف بودند که ما بیاییم و یک سری فعالیت‌ها در سطح تهران انجام دهیم. به ما می‌گفتند شما در محدوده کمیته خودتان کار کنید، ولی به‌خاطر اینکه جاهای دیگر کمیته هنوز تقویت نشده بود و دادگاه و دادستانی انقلاب هم که آقای لاجوردی عهده‌دار مسئولیتش شده بود، بازوی نظامی و عملیاتی ضعیفی داشت، از امکانات کمیته منطقه 10 استفاده می‌کرد و کمیته با بازوی نظامی دادستانی آمیخته شده بود و در سرکوب منافقین ما آن ها را می‌گرفتیم و تحویل دادسرای انقلاب می‌دادیم.

 

با توجه به مسائلی که ابتدا اشاره کردید، می شود این طور تحلیل کرد که منافقین چون در کسب حمایت مردمی ناموفق بودند، در رقابت سیاسی هم با نیروهای ارزشی و انقلابی ناتوان بودند، دست به اسلحه بردند؟

 

اصلاً قیام مسلحانه این ها از اول برنامه‌ریزی شده بود. می‌دانید که خودشان در رابطه با شاه هم مشی مسلحانه داشتند. پیش از انقلاب هم اختلاف نظری که نیروهای مذهبی با این افراد داشتند این بود که از همان ابتدا دست به اسلحه بردند و این در حالی بود که امام قیام مسلحانه را اصلاً تجویز نکرده بودند و ما هم که متشرعیم، بدون اجازه ولی امر، دست به اسلحه نبردیم. اما منافقین جنایات زیادی را با اسلحه انجام دادند که از آن جمله می توان به ترور رئیس پلیس تهران و کشتارهای دیگری هم به راه انداختند که ساواک نیز مسببین این جنایات را دستگیر کرد. این کشتارها هیچ کدام با اجازه و اذن امام نبود. بعد از پیروزی انقلاب هم، اینها و چریک‌های فدایی، اقدامات تروریستی زیادی انجام دادند که نمونه بارز آن این بود که وقتی 22 بهمن در پادگان‌ها باز شد، این ها هر چه توانستند اسلحه جمع کردند. در آن زمان مردم اگر اسلحه پیدا می‌کردند، می‌بردند و تحویل می‌داند اما تروریست‌هایی که اسم بردم هر چه توانستند اسلحه انبار کردند. بنابراین معلوم است انبار کردن این همه اسلحه از همان اول هم با هدف شورش مسلحانه بود تا هر زمان کشور مطابق با منیت‌های آن ها نچرخد این ها دست به اسلحه ببرند. این خط اولیه‌شان بود و هدفشان این بود که قدرت را به دست بگیرند.

 

فکر می‌کنم قبل از ریاست شما بر کمیته منطقه 10 یک انبار اسلحه هم از منافقین کشف شد.

 

آن ماجرا در منطقه 10 نبود و مربوط به منطقه 9 بود. مکان این انبار متعلق بود به مرحوم صفار هرندی، پدر همین آقای صفار هرندی خودمان که بسیار مرد بزرگواری بود و از علمای منطقه بود.

 

به ماجرای ترور خودتان هم اشاره ای داشته باشید.

 

شش مرتبه می‌خواستند من را ترور کنند و دو مرتبه هم نیت ربودن من را داشتند. یک مورد هم پسرم را می‌خواستند ببرند. اما به وسیله کمیته منطقه 10 پیگیری و دستگیر شدند. اتفاقاً در یکی از همین ماجراهای ترور من، نادر سخن سنج که یکی از تروریست‌های قوی منافقین بود گیر افتاد. در دو مورد دیگر هم وارد عمل شدند که یک موردش در بولوار کشاورز بود که از پشت سر و با ماشین به ما حمله کردند، منتها یک پاسدار همراه ما بود که هم محافظ و هم راننده من بود. آن زمان دو نفر محافظ داشتم که یکی از آن ها یک بچه 16-17 ساله بیشتر نبود که بعدها درعملیات فاو جانباز شد و الان قطع نخاعی است. این محافظم که آن روز با من بود آدم زبر و زرنگ و واردی بود و علی رغم اینکه جوان هم بود و سن و تجربه زیادی هم نداشت اما در کار حفاظت و عملیات خیلی وارد بود. منافقین که با ماشین در تعقیب ماشین ما بودند، او یک دفعه و خیلی سریع مسیر را عوض کرد و تغییر مسیر داد و جالب اینجا بود که قبل از تغییر مسیر، ماشین منافقین از ما سبقت گرفتند و جلو رفتند تا از جلو به ما حمله کنند، بنابراین همین که تغییر مسیر داد آن ها نتوانستند برگردند چون بولوار کشاورز دو بانده بود و نمی‌توانستد رو به عقب برگردند. یک شب هم این‌ها در مجیدیه به ما حمله کردند. آن موقع ما در خانه‌ای بودیم که محل جمعیتی بود به نام سبزجامگان. آنجا هماهنگی‌هایی می‌کردیم و عده‌ای نوجوان هم بودند که روزنامه می‌فروختند. آن ایام روزنامه‌ای داشتیم به نام روزنامه منافق که در مقابل روزنامه مجاهد به چاپ می‌رسید و آرم روی جلدش هم مثل آرم مجاهد بود. نوجوانانی بودند که این روزنامه‌ها را سر چهارراه‌ها می‌فروختند و اتفاقا طرفداران منافقین هم خیلی وقت‌ها پیش می‌آمد که منافق را به جای مجاهد می‌خریدند و متأسفانه دو نفر هم از بچه‌های ما را هم در همین ماجرا از بین بردند. ساعت 9 شب بود و منافقین ما را تا آن ساختمان تعقیب کرده بودند. وقتی متوجه شدم به محل ما رسیده‌اند، راستش کمی به مسئول سبز جامگان بدبین شدم چون هیچ کس خبر نداشت که ما آنجا هستیم و من گمان کردم مسئول سبز جامگان ما را لو داده است. آن موقع محافظی داشتیم به نام حاج حسین که همه کار می‌کرد، اسلحه‌اش هم کلت 45 بود، او بلافاصله چراغ‌ها را خاموش کرد و به ما گفت بخوابید روی زمین و بعد به سرعت رفته بود دم در و به طرف منافقین تیراندازی کرده بود و منافقین هم خیال کردند کمیته از پشت سر رسیده و به آن ها تیراندازی می‌کند، بنابراین فرار کردند. بگذارید قصه ربودن را هم بگویم. یک پسر دارم که الان تهران است و برای خودش پیرمردی شده است.(باخنده) آن زمان بچه پنج شش ساله‌ای بود. منزل ما در خیابان هفده شهریور بود. مسجد محل‌مان هم در یک خیابان فرعی بود. دو نفر آمدند دم در مسجد و اعلام کردند فلان کس گفته محمد را بیاورید با او کار دارم. همان لحظه دخترم آمده بود دم در مسجد تا محمد را ببرد منزل و وقتی متوجه این افراد شد، داد و فریاد به راه انداخته بود و نیروهای منافقین هم رفته بودند.

 

یک بار دیگر هم می‌خواستند بچه دیگرمان را که حالا رئیس دانشکده الهیات پیام نور است بدزدند، آن موقع پنج شش سالی داشت. او را در کوچه تعقیب کرده بودند و می‌خواستند بربایند اما پسرم فهمیده بود و وارد دکانی شده بود و به مغازه‌دار گفته بود این ها(اشاره به چند نفر که او را تعقیب کرده بودند) می خواهند مرا بدزدند و دکان‌دار آمده بود بیرون و داد و بیداد کرده بود که چه کسی می‌خواهد تو را بدزدد و همین مسئله باعث فرار آن ها شده بود. از آن زمان تا وقتی من به مشهد آمدم بیست سال طول کشید، در این بیست سال خودم یک ماشین پیکان داشتم که سوار می‌شدم و می‌رفتم خانه و می آمدم مسجد، حتی مشهد می‌آمدم و می‌رفتم. ده نوبت به مشهد آمدم با همان پیکان و محافظی هم نداشتم تا امروز که چند سال است اینجا و در مشهد هستم.

منبع: ماهنامه راه‌نما(مطالعات بین‌المللی تروریسم)


مطالب پربازدید سایت

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

جدیدترین مطالب

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

سعید کریمی از مجروحان حمله تروریستی راسک و چابهار عیادت کرد

وضعیت مجروحان حمله تروریستی چابهار و راسک

محمود عباس‌زاده مشکینی عضو کمیسیون امنیت ملی

ورود کمیسیون امنیت ملی به حمله تروریستی راسک و چابهار

معاون امنیتی و انتظامی وزیر کشور:

عناصر تروریستی راسک و چابهار ملیت غیر ایرانی دارند

مطالب پربازدید بخش گفتگو

رئیس بنیاد تاریخ‌پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی

ماهیت فرقه منافقین با اسلام در تضاد است

علی بابایی کارنامه نماینده مردم ساری در مجلس شورای اسلامی

منافقین باید تاوان جنایات خود را به اندازه شأن ملت ایران پرداخت کنند

محمدتقی نقدعلی، عضو کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس:

دادگاه گروهک تروریستی منافقین مستند و مستدل است

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان