مروری بر تاریخچه سازمان مجاهدین خلق(2)

Namin

بنابراین سازمان مجاهدین در چنین فضایی متولد شدواشتراک جدی با آن تشکیلاتی دارد که از آن جدا شده است ، یعنی هم نهضت آزادی، هم مجاهدین خلق در برابر علوم رایج، در زمینه علوم انسانی یک نوع خضوع و بیشتر از آن یعنی مرعوب بودن در برابر این دستاوردها در غرب داشته .

در دهه 40 شاخه جوانان سعی می کند که تشکیلات مخفی را ایجاد کند تا این که در سال 49 ، تقریباً آماده برخی تحرکات می شود. برای این که یک مقداری این بحث مرعوب بودن در برابر دستاوردهای سوسیالیستی کاملا روشن شود باید به خاطرات برخی از اعضای مجاهدین خلق رجوع شود که البته من یک سری منابع را در آخر بحث مطرح خواهم کرد .

یکی از مسائلی که در خاطرات مختلف آمده ،نوع مرعوب بودن سازمان نه فقط در برابر کشورهای مادر سوسیالیستی، بلکه حتی در برابر بعضی گروه های چپ گرا در ایران است ، برای مثال، هم زمان با مجاهدین خلق تشکیلات چپی مثل فدائیان خلق، پا به عرصه وجود می گذارد .

این دو تشکیلات با همدیگر بسیار داد و ستد داشته اند ، یعنی این که مجاهدین خلق که یک گروه اسلامی است و چریک های فدایی خلق که یک گروه کاملاً مارکسیستی است. منتها بسیاری از عناصر تشکیل دهنده مجاهدین و گروه های چپ با هم ارتباط داشته اندیعنی قبل از این که اصلاً دست به تشکیل گروهی بزنند .

بعضی هایشان در درون جبهه ملی با هم ارتباط داشتند ، بعضی هایشان در دانشگاه با هم مرتبط بودند ، مثلاً پرویز پویان یا احمدزاده با مسعود رجوی در دانشگاه مشهد بسیار ارتباط تنگاتنگی داشته اند ، اصلاً رفیق یکدیگر محسوب می شدند.

یا بعضی از نیروهای دیگر فدائیان خلق رابطه دوستی پر سابقه ای با بچه های مجاهدین خلق داشته اند ، من اصلاً وارد این دوستی هایشان نمی شوم ، مطلبی که برای من حائز اهمیت است ، این است که یک نوع مرعوبیت کاملاً محسوس در مجاهدین خلق نسبت به فدائیان خلق دیده می شود .

به عنوان نمونه در تعاملات این دو تشکیلات قرار می شود جزوه های آموزشی این دو تشکل در بین دو سازمان رد و بدل شود ، یعنی مجاهدین خلق اجازه می دهند که اعضایشان جزوه های آموزشی فدائیان خلق را بخوانندواین جزوه ها در زیر شاخه های سازمان پخش شود و اینها برخی از وقت شان را در خانه های تیمی، که وقت زیادی هم داشتند،می گذراندند چون افرادی که مبارزه رابه صورت حرفه ای دنبال می کردند مجبور بودند که کار و زندگی را کنار گذاشته و به صورت شبانه روزی در خانه تیمی باشند .

علی القاعده اعضایی که در خانه تیمی بودند وقت زیادی داشتند برای مطالعه، چون شناخته شده بودند و پلیس اینها را می شناسد و طبیعتاً نباید در جامعه آشکار می شدند ، مگر برای برخی قراردهایی که داشتند که حال یا سلامت شان را انتقال دهند یا چیزی رد و بدل کنند .

خوب! این که سازمان مجاهدین خلق اجازه می دهد که همه اعضایش بر اساس توافق در معرض جزوات مارکسیستی قرار گیرند ، اما بعد متوجه می شود که جزواتی که ارائه داده به فدائیان خلق ، فدائیان خلق هرگز در درون تشکیلات منتشر نکرده و هرگز اعضایش را در معرض جزوات اسلامی که یک مقدار هم گرایش به سوسیالیستی پیدا کرده قرار نداده .

یعنی به همین قدر هم حاضر نیست که امتیازی را به نیروهای مسلمان بدهد ، سازمان مجاهدین خلق کاملاً مطلع می شود از این مساله که فداییان خلق تن به اجرای قرار بین دو تشکیلات نداده ، اما همچنان مطالعه جزوات نیروهای چپ را در درون تشکیلات خودش ادامه می دهد. این یکی از مظاهر بارز مرعوب بودن سازمان در برابر اندیشه چپ است که البته مظاهر فراوان دیگری نیز هست که چون فرصت نیست من خیلی به آن نمی پردازم .

اما این نوع مرزها به تدریج در درون سازمان یک نوع تغییرات اساسی را ایجاد می کند که خوب می دانید هسته ی اصلی سازمان از نیروهایی تشکیل می شود که جنبه های اعتقادشان به دلیل آموزش هایی که در نزد افراد همچون آیت الله طالقانی و حالا اهل هیات ها و جلسات و نیروهای مذهبی بودند و اهل مطالعه قرآن و نهج البلاغه بودند{محکم است} درست است که نسبت به مارکسیست مرعوب بودند ، اما این التقاط و عاریت گرفتن اندیشه از سایر مکاتب، تأثیرات بنیادی در آنها نمی گذاشت . این مطلب مهم است .

چون بحث اختلافی که وجود دارد بین بعضی از دوستان، که معتقد بودند سازمان مجاهدین خلق از اول مارکسیست بودند باید گفت خیر چنین چیزی نیست ، واقعاً بعضی از بچه های اولیه سازمان را که بشناسید بسیار آدم های فعال در عرصه جلسات مذهبی بودندو در آن ایام آنها جزو گردانندگان جلسات مذهبی در دهه چهل بوده اند .

اما این ویژگی و این خصوصیت که در واقع مارکسیست یک نوع تقابلی پیدا می کرد، به سرعت به نفع مارکسیست مساله حل می شد ، یعنی اصلاً التقاط یعنی همین ، التقاط یعنی وقتی این که اندیشه خود را جامع و کامل نمی یابد و آن را دارای کاستی ها و ضعف هایی می بیند که ناگزیرید این کاستی ها را از یک جای دیگر جبران کنید .

وقتی می پذیرید در یک ایدئولوژی دیگر، این کاستی ها قابل جبران است ، یعنی به طور طبیعی پذیرفته که آن فلسفه موضع برتری دارد ، عاریت گرفتن به جزاین، معنی دیگری ندارد ، یعنی شما وقتی که می روید به سمت یک ایدئولوژی دیگر برای رفع و کاستی خود یک نوع اذعان برتری آن تفکر است .

بنابراین هر چه شما در ارتباط با مسائل و اندیشه ی خودتان دچار مشکلات بیشتری بشوید این جنبه التقاط تقویت می شود و به تدریج به نفع تفکری که شما دست دراز کردید به سوی آن برای جبران کاستی ها ی خودتان و این همان چیزی شد که سازمان مجاهدین خلق به آن دچار گشتند .

یعنی اعتقاد به چپ و عاریت گرفتن از اندیشه چپ با این دیدگاه که چپ یک دستاورد علمی است که ما در واقع نمی توانیم نسبت به این علم بی تفاوت باشیم و در برابر این علم خاضع نباشیم یک جریان التقاط ایجاد کرد که بسیاری از نیروهای مؤمن را به تدریج به این سو سوق داد .

سازمان، قبل از این که وارد عملیات بشود و حرکتی را علیه رژیم پهلوی انجام بدهد یک هجومی از جانب ساواک صورت گرفت که بسیاری از عناصر کلیدی سازمان به اسارت پلیس مخفی رژیم پهلوی در آمدند ، وقتی که نیروهای هسته اولیه سازمان مورد هجوم قرار گرفت ، طبیعتاً نیروهای دسته دوم و سوم روی کار می آیند ، یعنی هسته مرکزی یا کادر رهبری سازمان دست نیروهایی قرار گرفت که اینها در واقع اعتقاد دینی خیلی مستحکمی نداشته اند ، ضمن این که به شدت هم تحت تأثیر آموزش های مارکسیستی قرار گرفته است .

به تدریج جزوات سازمان هم خودش این التقاط را در درون سازمان تقویت می کرد ، به ویژه بعد از دستگیری در سال 52 است که رضایی وقتی درگیر در شورای مرکزی نیست و فقدان او موجب می شود که سازمان دست نیروهایی بیافتد که اینها به لحاظ فکری مشکلاتی بیشتری دارند و مسائلی پیش می آید که شما به آن کم و بیش واقفید .

شورای مرکزی یا کادر مرکزی سازمان دست نیروهایی می افتد که کاملاً گرایشات چپ دارند ، نوع برخوردهای اینها و خاطرات اینها، که دعوت می کنم خاطرات آقای میثمی را حتماً مطالعه کنید ، که ایشان می گوید که کجا رفتیم و نیروهای چپ ما را دعوت کردند که دست از آن باقیمانده اعتقادات خودمان برداریم ، مثلاً نماز نخوانند و این که خلاصه همه گونه در اختیار عقاید سازمان باشند .

البته من خیلی وارد این موضوع نمی شوم و دعوت می کنم که دوستان خودشان خاطرات ایشان را مطالعه کنند ، چون آقای میثمی علی القائده با جریان گرایش چپ نزدیک بود و خودش هم می گوید که من کار کردم با آنها و تاریخ هم اینگونه قضاوت می کند که ایشان با جریان چپ حاکم بر سازمان همکاری می کرد .

تا زمانی که انفجار در خانه تیمی خودش صورت گرفت ، البته ایشان می گوید که من رفتم درون زیر زمین و آنجا نماز می خواندم که رابطمان فهمید ، در واقع من تظاهر به مارکسیست بودن می کردم برای این که مرا سازمان حفظ کند .حال پیش از این کنکاش نمی کنیم ، اما آن چه مسلم است ایشان با نیروهای چپ کار کرده و خاطرات خودش را در دو جلد نگاشته که می توانید مراجعه بفرمایید .

البته می دانید بعد از این که نیروهای چپ می توانند نیروهای مذهبی را حذف کنند و نیروهای مذهبی را صحنه گردان کنند و بعضی نیروهای مذهبی جذب گروه های دیگر شوند و بعضی هایشان در دام پلیس می افتند و سازمان وقتی کاملاً دست نیروهای چپ افتاد در سال 54 بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژی را صادر می کند .

سال 54 یکی از سال های بسیار تلخ بود برای نیروهای مسلمان به خاطر این که قبل از آن در دانشگاه ها و فضاهای مختلف یکی از پدیده هایی که نیروهای مسلمان به آن فخر می کردند شاخه مسلحانه نیروهای مسلمان بود ، یعنی به این دلیل بسیاری از نیروهای مذهبی ما کمک های شایان توجه ای را به مجاهدین خلق صورت می دادند .

خوب! در برابر جریان چپ در دانشگاه و در خارج از کشور این مساله بود که ما یک تشکیلات قوی اسلامی داریم که در واقع دارد مبارزه می کند و در برابر رژیم پهلوی با قدرت ایستاده، و هم درخارج از کشور در میان هسته های دانشجو به شدت این مساله تعیین کننده بود .

قبل از سال 54 به یکباره این شوک به جامعه مذهبی وارد شد ، خیلی از نیروهای متزلزل مذهبی با این شوک کاملاً واژگون شدند ، در خارج از کشور برخی از افراد که سابقه طولانی هم در مبارزات داشنجویی داشتند آنها هم تغییر مواضع دادند و چپ شدند .

مثلاً آقای حسین باقرزاده در خارج از کشور یک عنصر با سابقه بود او هم از نیروهای مذهبی قوی بود که در دانشگاه مشهد هسته مذهبی بود که فعالیت های درون دانشگاه را اداره می کرد ، خوب در خارج از کشور هم بود ، علی القاعده وزنه ای به حساب می آمد و وقتی در سال 54 مجاهدین اعلام مارکسیست شدن کردند او هم کاملاً چپ شد .

این شوک گر چه بسیاری از توانمندی های جامعه مذهبی را از ما گرفت اما برای ما از جهاتی سازنده هم بود ، مثل این که بسیاری از اهل قلم و اهل فکر و اندیشه به این ضرورت پی بردند که باید کار کنند و تولید فکر بکنند .

چیزی که الان متأسفانه با گرایش شدید التقاط راست هیچ احساس نگرانی در جامعه ما رخ نمی دهد ، در برابر اعتقاد چپ نیروهای مولد مذهبی به سرعت احساس خطر کردند و به دنبال این رفتند که آثاری را بیافرینند که نیروهای مذهبی آن خطای گذشته را جبران نکنند .

اما امروز که اعتقاد راست دارد مجدداً در جامعه ما مسائلی را ایجاد می کند خیلی به فکر این نیستیم که تولید فکر اصیل را تقویت کنیم ، در حالی که تمام آثاری که از شهید مطهری داریم مربوط به ایامی است که احساس خطر جدی نسبت به التقاط چپ ایجاد شده بود ، هنوز در آن موقع التقاط راست خیلی خطرناک نبود .

منتهی می بینیم شهید مطهری خیلی در آثارش در این وادی قرار نگرفته که مقابله کند با التقاط راست ، گرچه التقاط راست در نهضت آزادی در حد محدودی وجود داشت ، اما نهضت آزادی در آن مقطع موجب این نشده بود که برخی از نیروهای مذهبی از دایره مذهب خارج بشوند .

اما امروز التقاط راست دارد خیلی از نیروهای مذهبی را خارج می کند و الان بسیاری از نیروهایی که امروز دارند به خارج از کشور می روند اینها کسانی بودند که با التقاط راست دارند از دایره نیروهای مذهبی خارج می شوند ، حتی بعضاً می پیوندند به نقطه مقابل ما ، حالا این جمله معترضه ای بود .

غرض این که یک شوک جدی وارد کرد. ما خودمان در خارج از کشور شاید بتوان گفت که در یک نگرانی خیلی عمیق فرو رفته بودیم و به شدت کار می کردیم تا تبعات این مساله در محیط مذهبی دانشجویی کمتر بشود .

لذا سمینارها ، جلسات داخلی ، مطالعات عمیق در زمینه های مختلف انجام می دادیم و در داخل کشور هم عرض کردم یک وقفه و یک سرخوردگی ایجاد کرد ، برخی واقعاً سر در گم شدند ، برخی مبارزه را برای مقطع کوتاهی ترک گفتند ، اما خوشبختانه با وجود عناصر دلسوز و صاحب اندیشه به سرعت توانستیم این مساله را جمع کنیم .

اما آنچه حائز اهمیت است که از اینجا بحث منافقین مطرح می شود ، مساله زندان است ، بعد از این که چپ در سازمان مجاهدین خلق در بیرون از زندان مسلط شد ، بیشتر روحانیونی که کمک می کردندبه سازمان، از آن زمان گفتند ما دیگر به مارکسیست کمک نمی کنیم ، همه هیات ها و یا جلسات مذهبی که در واقع پایگاه تغذیه نیروی انسانی و مالی سازمان بودند همه درهای خودشان را به روی سازمان بستند .

طبیعتاً سازمان به سرعت منزوی شد و در بیرون از زندان سازمان دیگر حیات خارجی پیدا نکرد و شما تا پیروزی انقلاب هیچ نشانی از مجاهدین خلق در بیرون از زندان نمی بینید و طبیعی هم بود که نیروهای مارکسیست در ابتدا استقبال زیادی از این چرخش کردند، اما هیچ نیروی مارکسیستی به یک جریانی که این قدر ناپایدار و نامطمئن هست نمی پیوندد .

یعنی اگر کسی از نیروهای چپ می خواست وارد گروه چپ گرا شود علی القاعده به مجاهدین خلق مارکسیست شده نمی پیوندید ، بنابراین نه در نزد نیروهای مذهبی جایی داشتند و نه این طرف نزد نیروهای چپ. بنابراین دیگر نمی توانستند ادامه حیات بدهند .

آنچه ما با آن مواجه بودیم در زندان عمدتاً موجودیت مجاهدین خلق در درون زندان بود ، نیروهای درون زندان علی القاعده مثل نیروهای بیرون زندان نسبت به مارکسیست موضع گیری نداشتند ، بنابراین یکی از صف بندی هایی که ایجاد شده بود بین نیروهای مذهبی اصیل تر و مجاهدین خلق این بود که با آنها هم کمون نبودند .

مجاهدین خلق با سازمان فدایی خلق هم کمون بودند ، یعنی با هم غذا می خوردند دست توی یک قابلمه می کردند ، ولی نیروهای مذهبی چنین چیزی را قبول نداشتند و آنها را ملحد و نجس می دانستند و طبیعتاً با آنها هیچ اشتراکی نداشتند .

ولی در درون زندان نیروهایی که علی القاعده خودشان را متولی سازمان می دانستند آنها ارتباط شان با چپ ها بسیار بسیار زیاد بود ، نکته ای باید اینجا ذکر شود این است که به این مطلب افراد مختلفی اذعان دارند این است که جریان درون زندان هم کاملاً مارکسیست بود .

چون می خواهیم زمینه های بحث نفاق را مطرح کنیم باید به این موضوع ارجاع داده شود از جمله افرادی که به این مساله اشاره دارد آقای بجنوردی است ، ایشان تشکیلات خاص خودشان را در حزب ملل اسلامی داشتند .

این حزب که در واقع در دهه 30 فعالیت خودش را شروع کرد در ابتدای دهه 40 با هجوم ساواک مواجه شد و همه آنها زندانی شدند و سابقه ایشان در مورد زندان از مجاهدین خلق خیلی بیشرت است .

اما حزب ملل اسلامی به لحاظ سواد دینی خیلی پایین بودند و به لحاظ سواد تشکیلاتی هم پایین بودند ، حالا دستگیری اینان موضوع خنده داری دارد که با مطالعه خاطرات آقای بجنوردی به آن پی خواهید برد .

مثلاً آقای بجنوردی به فرد زیر دستش آقای سرحدی زاده دستور می دهد که برو اسلحه بیاور آن هم یک لنگه کفش بر می دارد به عنوان اسلحه و به دست آقای بجنوردی می دهد ، یعنی این قدر آدم های کم تجربه ای بودند که حتی اسلحه را هم لمس نکرده بودند و آنها یک دانه اسلحه داشتند که آن هم خود داستانی دارد ....

ولی به هر حال هم به لحاظ تشکیلاتی بسیار ضعیف بودند و هم به لحاظ آموزش های دینی. چون خود رهبر گروه یک جوان 19 ساله بود و ایشان ( آقای بجنوردی) دیپلم هم نداشته و بسیار مرعوب شدند وقتی بچه های مجاهدین خلق وارد صحنه شدند .

یعنی بچه های مجاهدین خلق همه شان تحصیلات عالیه داشتند و هم مطالعات دینیشان بسیار بالا بود ، لذا همان طور که آقای بجنوردی در خاطراتش( مسی به رنگ شفق) می گوید وقتی مجاهدین خلق می آیند درون زندان اینها همه کارهای آموزشی و تشکیلاتی خودشان را تعطیل می کنند و می پیوندند به بچه های مجاهدین خلق ، یعنی تشکیلاتشان را در اختیار مجاهدین خلق قرار می دهند .

خاطرات آقای بجنوردی را وقتی مطالعه می کنید، چون آقای بجنوردی نسبت به مسعود رجوی حالت مرید و مرادی کامل را داراست یعنی در واقع تحت تأثیر رجوی بود و احساس کم بینی جدی بچه های حزب ملل اسلامی در برابر مجاهدین خلق داشتند .

خاطراتش را آقای بجنوردی می نویسد که یک دفعه بحث انتخابات نماینده زندان بود که وقتی این بحث مطرح شد قرار شد یک نماینده از نیروهای مذهبی تعیین شود و یکی از جانب نیروهای مارکسیست ، از طرف مارکسیست ها بیژن جزنی انتخاب شد و از طرف نیروهای مذهبی، ما مسعود رجوی را تعیین کردیم .

بعد مسعود رجوی در صحبتی با جزنی می گوید من نماینده مارکسیست ها هم هستم ، من اصلاً خودم مارکسیستم . بعد این چالش خودش را با بیژن جزنی برای من تعریف کرد که من تعجب کردم و به او گفتم تو که جدی نگفتی و او گفت بله...


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29