10 سال جلوتر از جامعه

Dyaleme

گفتگو با حسين كاظمي از همراهان شهيد ديالمه

در دوستان شهيد ديالمه يك نقطه اشتراك وجود دارد و آن علاقه بي حد و حصر و شيفتگي شان نسبت به اوست . حسين كاظمي را در يك آژانس مسافرتي سفرهاي زيارتي پيدا كرديم . يك آموزش و پرورشي باز نشسته اما جوان و سرحال .

مصاحبه ما با او شامل بخش هايي از خاطراتش درباره روزهاي انقلاب در مشهد هم مي شد كه به دليل محدوديت حذفش كرديم .

* كجا با شهيد ديالمه آشنا شديد ؟

_ سال 52 هر دوي ما در كنكور سراسري پذيرفته شديم و توي خوابگاه دانشگاه فردوسي مشهد با هم بوديم و بعدها در محيط كتابخانه دانشكده كه ايشان مؤسسش بود ، با هم رفيق شديم .

* توي آن دوره اوضاع سياسي دانشكده چطور بود ؟

_ آن زمان دانشجوها يا مذهبي بودند يا غير مذهبي ؛ و آنهايي كه زمينه هاي مذهبي داشتند جذب ايشان مي شدند . جلساتش هم با گروه هاي متفاوتي بود و هيچ كس هم از آنها اطلاع نداشت . مثلاً با شش نفر جلسه داشت ، اينها هر كدام موظف بودند با شش نفر ديگر و همه اين هسته ارتباط داشته باشند و همه اين هسته ها را خودش تغذيه مي كرد و مفاهيم اسلامي را به آنها منتقل مي كرد .

خودش شاگرد ويژه شهيد مطهري بود و بسيار باهوش و خيلي دقيق كارهايش را برنامه ريزي مي كرد . مسائل امنيتي را هم خيلي دقيق رعايت مي كرد . حتي توي چند باري كه ساواك دستگيرش كرد ، نتوانستند چيزي از او گير بياورند .

مثلاً هر شب يك سري اعلاميه مي آورد و مي گفت اينها را بازنويسي كنيد ، فردا هر كدام تعدادي بر مي داشتيم و من كه دانشكده علوم بودم مي رفتم دانشكده ادبيات ، آن كسي كه دانشكده ادبيات بود مي رفته دانشكده پزشكي و كسي كه پزشكي بود مي رفت يك دانشكده ديگر .

* جلسات را به چه شيوه اي اداره مي كرد ؟

_ ابتدا يك بحث قرآني بود . همه مجبور بودند جزئي از قرآن را پيش از جلسه مطالعه كنند . بعد سؤالاتي مطرح مي كرد . بعد از آن مقداري درباره تاريخ اسلام صحبت مي كرد . بحثي هم درباره اعتقادات بود . من خودم درباره يقين تحقيق مي كردم . جايزه اش هم معنوي بود . كتاب به ما مي داد . شيوه ديگرش هم تلخيص كتاب و گردآوري جزوات بود . حتي الان من يك سري از چيزهايي را كه به خاطر دارم از همان جلسات است .

* مباحث سياسي هم در اين جلسات مطرح مي شد ؟

_ سنگ بناي جلسات ، مسائل سياسي بود . اما ديالمه اعتقاد داشت اگر زمينه هاي اعتقادي بچه ها درست نباشد ، در مسائل سياسي به انحراف كشيده مي شوند . مثالش را هم با مجاهدين(منافقین) مي زد . و در همان ايام اطلاعات دقيقي از آنها به ما منتقل مي كرد و مي گفت : اينها به علت نداشتن مباني دقيق اعتقادي به سمت ماركسيسم و التقاط گرايش پيدا كردند .

* آيا از دل اين جلسات حركت هاي عملي هم مي روييد ؟

_ ايشان اعتقاد داشت كه حركت هاي دانشجويي بايد از 16 آذر به سمت 15 خرداد و حركت امام هدايت شود . چون 16 آذر را چپي ها مصادره كرده بودند و ما مذهبي ها مي خواستيم نماد ديگري داشته باشيم . قرار شد 15 خرداد را يا تعطيل كنيم يا اعتصاب .

شهيد ديالمه مي خواست از پتانسيل دانشجويان به نفع حركت هاي اسلامي استفاده كند . اولين حركت 15 خرداد هم كه در مسجد بناها (شهدا) بود ما موظف بوديم ده نفر مطمئن را از دانشكده هاي مختلف شناسايي كنيم و به مسجد بياوريم .

* چه سالي بود ؟

_ اگر اشتباه نكنم ، مرتبه اول ، سال 1353 بود . اتفاقاً برخورديم به يك مراسم تعزيه و با يك سري اطلاعيه و اعلاميه رفتيم تو . صاحب مجلس هاج و واج مانده بود كه اينها كي هستند ؟ بعد رفتيم به سمت چهار راه خسروي و بچه ها در حال راهپيمايي ، جلوي ماشين ها را گرفتند . عكس شاه را پاره كردند و اعلاميه ها را بين مردم پخش كردند . بعد هر يك مأمور بوديم سوار تاكسي ها بشويم و از مردم بپرسيم چه اتفاقي افتاده است و خودمان حجم تبليغات را بالاتر مي برديم .

مثلاً يكي مي گفت 100 تا بودند ، يكي ديگر مي گفت 200 تا و همين طور آمار را مي برديم بالا . آن بار اول نيم ساعت نشد كه چند تا ماشين از سربازان ويژه رسيدند ، ولي نتوانستند كسي را دستگير كنند

سال بعد در پايين خيابان و سال بعد از آن باز در بالا خيابان برگزار شد . حتي در پايين خيابان مردم مي گفتند ده هزار جوان آمده بودند و همه چوب آورده بودند و عليه شاه شعار مي دادند ! در حالي كه كسي چوبي نداشت ! كم كم داشت موج ايجاد مي كرد و ما هم هدف مان همين بود كه بتوانيم حركت را بين مردم عموميت بدهيم ، ترس و هراس كه از بين برود ، مبنا و زمينه اي مي شود براي حركت هاي بعد .

* در اين سال ها دستگير هم شديد ؟

_ يك بار 16 آذر مرا گرفتند و چند روز نگه داشتند ، يك كتاب مكانيك كوانتوم با خودم برده بودم به آنها مي گفتم من بچه درس خوان و روستايي هستم و هيچ خبري هم از اين جريانات ندارم . گفتند از شما فيلم گرفته ايم و پوشه اي را آوردند . شهيد ديالمه به ما آموزش داده بود كه حتي اگر عكس تان را هم نشان دادند ، چيزي را قبول نكنيد . بعد هم نتوانستند چيزي را ثابت كنند و بعد از چند روز چون جا نداشتند ، تا دوازده شب نگه مي داشتند ، بعد آزاد مي كردند و مي گفتند صبح دوباره بيا .

* به جز اين راهپيمايي ها ، فعاليت هاي ديگرتان به چه صورت بود ؟

_ هر شب از ساعت 11 به بعد يا نوار ضبط مي كرديم ، يا جلد كتاب ها را مي كنديم و جلدهاي ديگر مي گذاشتيم . اينها بيشتر منحصر به نوارها و كتاب هاي دكتر شريعتي مي شد . يا كتاب هايي كه كمتر شبهه ايجاد مي كرد . شهيد ديالمه اعتقاد داشت اينها مي تواند بچه ها را جذب كند ، ولي نبايد به همين كتاب ها بسنده كرد و بايد بچه ها را به سمت منابع غني تر اسلام كشاند .

* فعاليت مسلحانه هم داشتيد ؟

_ نه ، هيچ وقت .

* خودش اسلحه حمل نمي كرد ؟

_ نه ، من نديدم .

* وضعيت درسي اش چطور بود ؟

_ يك شب به من گفت ترم گذشته سر امتحان بيوشيمي دستگيرم كردند ، اما حتماً بايد اين درس را پاس كنم ، وگرنه اخراجم مي كنند . من از همين درس نمره خوبي گرفته بودم و بيوشيمي ما خيلي شبيه آنها بود . جزوه اش را گرفتم . سه روز خواندم و خلاصه كردم و قرار شد شب امتحان برايش بگويم . تا ساعت 5/1 شب نيامد ، چند جا جلسه داشت . خوابيدم . ساعت 2 آمد و بيدارم كرد . بلند شدم و حدود سه ساعت خلاصه درس را برايش گفتم . فردا رفت امتحان داد و نمره آورد و قبول شد .

يا اين كه مثلاً كتابي را دو يا سه ساعت مي خواند و بعد درباره اش چهار ساعت صحبت مي كرد . همين كتاب را ما پنج روز خوانده بوديم و مثل ايشان نفهميده بوديم .

* با چه اسمي صدايش مي زديد ؟

_ وحيد ، و جالب است كه ما دوستان نزديكش اسم بچه هايمان را وحيد گذاشته ايم . پسر من اسمش شهاب الدين است ، اما توي خانه وحيد صدايش مي كنيم . اتفاقاً داروسازي هم خواند و توي همان تالاري كه به اسم شهيد ديالمه است از تزش دفاع كرد .

* با شهيد ديالمه براي ساخت يك فيل مستند به سفر رفتيد ؟

_ تابستان 53 بود و امتحانات ترم بهاره تازه تمام شده بود . تماس گرفت كه بيا تهران . آقاي صالحي از كرمان و آقاي افجه اي پسر خاله شان هم بود . با ماشين پدرش رفتيم سمت زاهدان و از آنجا زابل ، ايرانشهر ، خاش و نيك شهر . توي نيك شهر بنزين تمام كرديم و مجبور شديم شب را توي يك مسافرخانه بمانيم .

يادم هست همه خانه ها پشه بند بسته بودند ، مي گفتند اينجا عقرب هاي بالدار دارد . بعد راه افتاديم سمت بندر و راه سي چهل كيلومتري را هفت ساعت توي شن و خاك و ... رفتيم . ساعت چهار بعدازظهر رسيديم بندر ، اوايل مرداد ماه بود . يك شب توي اسكله مانديم .

* برخورد كپر نشين ها با شما چطور بود ؟

_ فكر مي كردند ما از طرف دولت آمده ايم . شاه را دعا مي كردند و زندگي شان را توضيح مي دادند . تمام صحبت ها را خود وحيد آقا انجام مي داد و كم كم صحبت را مي كشاند به اين كه اگر همه شما بميريد كسي ككش هم نمي گزد و تمام پول ها دارد در فرانسه خرج مي شود . از همين فرصت هم براي آگاه سازي استفاده مي كرد . بعدها تكه هايي از اين مستند را تلويزيون چند ماه بعد از انقلاب پخش كرد .

* با ساواك يا مأموران ديگر حكومتي برخوردي نداشتيد ؟

_ فرداي شبي كه در اسكله خوابيديم ما را گرفتند . فرمانده ژاندارمري آنجا كرماني بود ، يك دفعه آقاي صالحي زد كانال سه و شروع كرد كرماني صحبت كردن ، كه ما چهار تا بچه دبيرستاني هستيم و ... بعد وسايل مان را گشتند ، ما قبل از آن نزديك زاهدان با گروهي از سيك ها بحث كرديم و آنها تعدادي از كتاب هايشان را به ما داده بودند . همين كتاب ها باعث رهايي مان شد و خوشبختانه دوربين را پيدا نكردند . البته هر يك را جدا بازجويي كردند . شهيد ديالمه گفته بود كه بگوييم براي خريدن ناس آمده ايم و شنيده ايم از پاكستان بخريم بهتر است .

* شهيد ديالمه را در اين سفر چطور ديديد ؟

_ خودش رانندگي مي كرد ، خودش هم فيلم برداري مي كرد و تنها كسي بود كه فكر غذا نبود ، واقعاً صبور و كم صحبت بود و همه حرف هايش يادداشت كردني بود .

* سفرتان چند روز طول كشيد ؟

_ 20 روز طول كشيد ، بعد كه برگشتيم تهران گفتم ما را كه فيلم كردي ! لااقل بگو با اين فيلم ها مي خواهي چه بكني ؟ گفت صدايش بعداً بيرون مي آيد . بگذار گروه هاي ديگر هم برسند .... مثل اين كه حركتي بود با چند گروه مختلف كه قرار بود به مناطق مختلف ايران سر بزنند .

* شهيد ديالمه چه كاري بلد نبود ؟

_ واقعاً همين طور است ، حتي فوتبالش خوب بود . كوهنورد ماهري بود و خيلي از بچه ها را از طريق زمين هاي ورزش و كوهنوردي جذب كرده بود . همچنين به خاطر علائق پدرش گياهان دارويي را خوب مي شناخت . درسش هم عالي بود و گرچه شب امتحاني درس مي خواند ، اما نمره هايش عالي بود .

* وضع خانوادگيش چطور بود ؟

_ وضعيت مالي شان خيلي خوب بود . پدرش بسيار منظم بود اما حتي نمي دانست نرخ نان چند است ! در خانه شان همه كارها را مادر انجام مي داد . مادرش وقتي مي آمد مشهد مرغ و ماهي بسته بندي مي كرد و توي يخچال مي گذاشت . حتي خيار مي فرستاد ، چون مي دانست اهل خريد نيست ، اهل اين چيزها نبود . همان ها را هم بيشتر بچه ها مي خوردند . هميشه مي گفت هر كس مي خواهد خودش درست كند و بخورد .

هيچ وقت نشد 10 دقيقه وقت بگذارد روي غذا درست كردن . به جاي آن كتاب مي خواند يا جلسه مي گذاشت و بحث مي كرد و حتي يك موضوع را براي يكي از دوستان كه دير مي گرفت ، ده مرتبته توضيح مي داد . سحرهاي ماه رمضان فقط تخم مرغ مي خورد و افطار هم چايي شيرين با نان و پنير .

او نسبت به ما خيلي وضع بهتري داشت . مثلاً آن زمان يخچال داشت ، اما واقعاً اهل زهد بود و هيچ وابستگي به چيزي نداشت . يك كت داشت كه از روزي كه ما يادمان مي آيد همين تنش بود . ضمن اين كه تميزي را رعايت مي كرد ، هميشه عطر مي زد ، ولي هيچ وقت نديديم پنج دست لباس داشته باشد ، يك ژاكت داشت و پيراهن و هميشه همين ها را مي پوشيد .

* در روزهاي پيروزي انقلاب چه مي كرديد ؟

_ من سرباز بودم ، ايشان هم به تهران رفته بود . يادم مي آيد همان روزها آمد مشهد و با بچه ها بحث مي كرد كه اگر امام را بزنند ، سرنوشت انقلاب چه مي شود و شما چه مي كنيد ؟ اينها را مي گفت و گريه مي كرد و باز مي گفت اوضاع ناجور است . تمام آرمان هاي 1400 ساله اسلام در حركت امام است ، ولي هميشه ما به پيروزي و نصر الهي ايمان داريم .

بعد از انقلاب هم رفتيم محل فعلي فرماندهي نيروي انتظامي ، اول خيابان پاسداران و كميته را تأسيس كرديم . مسئوليت اصلي هم با شهيد ديالمه بود ، بعد هم سپاه تشكيل شد و در هسته اوليه اش ايشان مسئول تحقيقات بود . آقاي دكتر عبدخدايي ، آقاي طبسي و آقاي صفايي هم بودند .

* دليل مخالفت شهيد ديالمه با بني صدر چه بود ؟

_ شهيد ديالمه انحرافات فكري بني صدر را فهميده بود و براي شناساندن آنها خيلي تلاش كرد . ما هم خيلي تلاش كرديم كه بني صدر را وادار به مناظره كنيم ، اما موفق نشديم . بني صدر از مناظره فرار مي كرد . خيلي ها هم با اين كار مخالفت مي كردند . مثلاً گروهي مي گفتند امام كه بني صدر را تنفيذ كرده ، شما چرا مي گوييد ؟ وحيد اينها را كه مي شنيد تا صبح نمي خوابيد .

* مشكل حزب جمهوري اسلامي با ديالمه چه بود ؟

_ از اولين كساني بود كه در حزب ثبت نام كرد و يكي از اعضاي اوليه آن بود . بچه ها را هم تشويق كرد كه ثبت نام كنند ، اما بعد نمي دانم چه اتفاقي افتاد كه ايشان را توي ليست قرار ندادند .

* خبر شهادتش را چطور فهميديد ؟

_ آن روزها مسئول كميته امداد بودم ، رفته بودم بندرعباس ماشيني را تحويل بگيرم . توي قم راديو را باز كردم ، اخبار خبر انفجار حزب را اعلام كرد و سي كيلومتري قم بوديم كه اسامي شهدا را هم خواند كه اسم ايشان هم جزو آنها بود .

اينها را كه شنيدم ديگر نتوانستم رانندگي كنم ، كشيدم كنار و يكي از بچه ها نشست پشت فرمان و مستقيم آمديم تهران منزل شان . همه گيج و منگ بوديم ، جنازه اش را آوردند . تمام بدنش سياه و كبود شده بود . مراسمش هم در تهران ماندم و بعد با جنازه آقاي دهقان آمديم مشهد .

من با آقاي فردوسي پور هم صحبت كردم ، مي گفت صداي ديالمه را مي شنيدم در آن فريادها . گويا سقف بتني را با جرثقيل كشيده بودند بالا و دوباره افتاده بود پايين و در اين بار دوم خيلي ها شهيد شده بودند .

با شهادتش ضربه روحي شديدي به ما خورد . واقعاً ديالمه دوستانش را واكسن زد ، شايد اگر او نبود به سمت مجاهدين خلق مي رفتيم يا مثل خيلي از دوستان اعدام مي شديم . او هميشه براي من يك الگو است ، بي توجه به دنيا . با ضريب هوشي بالاتر از جامعه و 10 سال جلوتر از جامعه . نمونه كامل يك روشنفكر مذهبي .

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31