آزادگان و تبلیغات منافقین (1)

Sazman03

مقدمه :

سرهنگ شهاب الدین شهبازی افسر ژاندارمری سال های آخر حکومت پهلوی است ، افسری که به خاطر رفتار و دیدگاه های مخالف با رژیم شاه برای ادامه خدمت به نقاط دور دست ایران اعزام و در این منطقه با چهره های مبارز و انقلابی در تبعید آشنا شد و ارتباط یافت و در حوزه استحفاظی خود به تأمین حقوق مردم و رعایا همت گمارد .

شهبازی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تابستان 1358 عهده دار فرماندهی ده پاسگاه مرزی در هویزه می شود ، با شروع جنگ تحمیلی او و گروهان تحت امرش در وضعیتی کاملاً نابرابر به دفاع در تهاجم دشمن بعثی بر می خیزد .

او بعد از حدود دو ماه نبرد و مقاومت حماسه انگیز ، در حالی که زخمی و زمینگیر است به اسارت دشمن در می آید که این اسارت ده سال به طول می انجامد و برای او خاطراتی تلخ و شیرین را رقم می زند .

* قبل آغاز جنگ چه می کردید ؟

در تیر 1358 در کهنوج بودم ، اما پس از بروز ناآرامی هایی که عوامل ضد انقلاب در کردستان و خوزستان به وجود آورده بودند ، داوطلب شدم تا در یکی از این دو منطقه خدمت کنم . با تقاضای انتقالم به کردستان موافقت شد ، ابتدا به سنندج و سپس به پاوه رفتم ، ولی در میانه راه خبر دادند که عوامل ضد انقلاب عقب نشسته اند شهر به دست نیروهای حزب اللهی افتاده است و نیازی به نیروهایی که از ژاندارمری آمده اند ، نیست . درخواست دوم من اعزام به خوزستان بود ، با نبود نیاز رفتن به کردستان به سوی خوزستان گسیل شدم .

در خوزستان به فرماندهی " گروهان هویزه " گمارده شدم ، در همین موقع تحرکات منافقانه و مذبوحانه منافقین آغاز شد که ساز نفاق و تجزیه را در این مناطق کوک می کردند ، دستگاه تبلیغاتی آنها فعال شده بود و هر روز در شهر کتاب و بولتن پخش می کردند ، تحرکات شیطنت آمیز آنها موجب بروز دردسرها و گرفتاری هایی برای مردم ساکن نوار مرزی شده بود. من وظیفه داشتم در برابر اقدامات آنها بایستم .

در شهریور 1358 چند روز به مرخصی رفتم و مقدمات ازدواجم را فراهم کردم ، همسر دلخواهم را انتخاب نموده ، جشن ساده ای گرفتیم و همسرم پذیرفت که با من به خوزستان بیاید ، در مهر 1358 تحرکات مشکوکی از سوی عراق مشاهده می شد که خبر از درگیری گسترده ای می داد .

با شدت یافتن تحرکات عراق ها در نوار مرزی و نقل و انتقال نیروها ، تجهیزات و ادوات آنها ، توجه ما کاملاً به سوی نوار مرزی معطوف شد . در منطقه هویزه حدود چهارده پاسگاه ژاندارمری بود که ده تای آن در نوار مرزی بود و من وظیفه داشتم با استفاده از آنها، نوار مرزی را شدیداً تحت کنترل و مراقبت بگیرم .

انقلاب تازه پیروز شده بود ، من هم جوان ، پرشور و سر حال بودم ، خستگی برایم معنی و مفهومی نداشت ، می دانستم انقلاب نوپای ما نیاز دارد که با دل و جان برایش کار کنیم ، بچه های زیادی از اهواز و مناطق مختلف خوزستان و سایر مناطق کشور به کمک ما می آمدند .

رهبری نیروهای نامنظم به عهده دکتر مصطفی چمران بود ، اگر نیاز بود حمله دو شب قبل یکی از پاسگاه های عراق جبران شود ، این نیروها که تعدادشان زیاد بود داوطلبانه به کمک می آمدند و از روحیه خیلی خوبی هم برخوردار بودند .

 

* رژیم عراق پیوسته اتهام حمله از سوی ایران را مطرح می کرد ، در این مورد توضیح دهید ؟

 

با این که چهارده پاسگاه تحت فرماندهی من بود و سلاح کافی برای حمله و یک دستگاه نفربر در اختیار داشتم ، اما هرگز به ذهنم خطور نکرد که برای لحظه ای وارد خاک عراق شویم و دو سانت از خاک آنجا را اشغال کنیم .

در جلساتی که در هنگ سوسنگرد داشتیم و یا به اهواز می رفتیم ، فرمانده هنگ و مسئولین استان حتی یک بار نگفتند قصد ما تهاجم و تصرف نقطه ای یا پاسگاهی است ، بلکه همیشه ما را از این اقدام بر حذر و فقط به دفاع و کنترل اوضاع توصیه می کردند .

به رغم تبلیغات سوئی که در سطح دنیا صورت می گرفت مبنی بر این که منظور ایران از صدور انقلاب لشکر کشی به خاک عراق ، تعیین حاکم آن و بعد فتح سایر کشورهای عربی است ، ولی من که آن موقع در خط اول بودم و 15 شهریور 58 تا مرداد 59 به میزان 70 کیلومتر نوار مرزی ایران را در اختیار و تحت کنترل داشتم و به طور مستقیم فرمانده 14 پاسگاه در هویزه بودم ، از شخص و یا مقامی دستوری نگرفتم که شما آن پاسگاه را اشغال کن .

اگر آن طور که رسانه های غربی و عربی تبلیغ می کردند که هدف ایران از صدور انقلاب فتح و تسخیر کشورهای عربی است ، من در آن منطقه مرزی باید جمله و حرفی در این خصوص می شنیدم . اما وظیفه ما در آنجا فقط حفاظت از مرزهای کشور و دفاع از میهن بود و در حالت تدافعی قرار داشتیم و رفتار و اعمال ما شاهد این مدعاست .

در عین آمادگی می ترسیدیم در شرایطی که انقلاب هنوز به ثبات نرسیده آن تحرکات و جابجایی ها منجر به فاجعه بزرگی شود ، لذا کوچکترین حرکت و جابجایی نیروها و ادوات و تجهیزات آنها را به مسئولین ذیربط و مافوق گزارش می کردیم ، به دلیل همین نگرانی و تشویش خاطر بود که گاهی با بچه هایی که خود سرانه حرکتی می کردند و حساسیت عراقی ها را بر می انگیختند درگیر می شدیم و اعتراض می کردیم و حتی کارهای خودسرانه برخی از گروه ها ، نیروهای مردمی و سازمانی را گزارش می دادیم و می پرسیدیم : این اعمال و افعال چه معنی دارد ؟ اینها از کجا دستور می گیرند ؟

* اولین نشانه های تدارک جدی عراق برای حمله به ایران را چه موقع مشاهده کردید ؟

من علاوه بر کنترل و نظارت پاسگاه های تحت امرم ، شب ها بر بالای بام ساختمان پاسگاه و یا برج های مراقبت می رفتم و با دوربین تحرکات عراقی ها را زیر نظر می گرفتم ، در تابستان 59 دیگر ما تنها نبودیم ، ارتش ، نفرات ، گروهان و گردان هایی را از لشکر 92 زرهی اهواز در نوار مرزی چیده و تانک ها و زره پوش هایی را آرایش داده بود .

باید با تأسف بگویم که بعضی از این تانک ها ماکت بودند ، ماکت که نه ، بلکه تانک جنگی و تانک واقعی نبود ، فقط از دور هیبت تانک را برای فریب عراقی ها داشت . با افزایش تحرکات عراقی ها ، ما نیز به تعداد گشتی هایمان افزودیم و شب و روز دسته هایی را برای گشت های شناسایی و دیده بانی می فرستادیم .

بعد از این فعالیت ها از انسجام و انتظام لشکر و تمرکز نیروها در برخی نقاط مطلع شدیم که عراق آماده حمله گسترده و جنگ تمام عیار است ، تمام این مشاهدات را گزارش کردیم و هشدار می دادیم ، این گزارش ها در سوابق من در هویزه موجود است .

در تیر 1359 گزارش دادم که عراقی ها حدود سه لشکر زرهی و پیاده در فاصله سه یا چهار کیلومتری از مرز برای حمله به ایران متمرکز کرده اند و ما به نیروی کمکی نیاز داریم ، دستور بدهید از لشکر 92 اهواز به کمک ما بیایند .

ما در گزارش ها اصرار می کردیم که باید به تعداد عراقی ها در مرز آرایش نظامی بگیریم و با جدیت و دلسوزی ، اطلاعات را جمع آوری می کردیم و برای مسئولین مافوق می فرستادیم .

در آخرین روزها هر روز یکی دو گزارش ارسال می کردیم ، این وضع نابسامان تا مرداد ماه ادامه داشت .

در مرداد 59 توپخانه عراق مرکز فرماندهی ما و برخی نقاط شهر هویزه را گلوه باران کرد ، هدفش ایجاد رعب و وحشت در میان مردم بود تا شهر را تخلیه کنند ، حتی گلوله توپی به سقف خانه ما اصابت کرد و آن را فرو ریخت .

خوشبختانه در این هنگام همسرم در آنجا نبود ، من آن روزها در انتظار تولد فرزندم بودم و از آن جهت که نگران حال همسرم بودم او را به همراه مادرم به نهاوند برگرداندم .

* شما چه کردید ؟ آیا به درخواست های شما پاسخ مناسب داده شد ؟

با پیچیده تر شدن شرایط ، رفت و آمد بین هنگ و پاسگاه ها زیاد شد ، من سعی می کردم به افراد گروهان روحیه بدهم و آنها را آماده نگه دارم ، در این روزهای سرگردانی گزارش ها تند و تیزتر شده و درخواست های پی در پی ما برای دریافت کمک بی جواب مانده بود .

شمارش معکوس آغاز شد و ما این را با تمام وجود درک می کردیم ، داد می زدیم و هشدار می دادیم ، پس از آن همه گزارش ، درخواست و هشدار تنها 48 ساعت قبل از شروع جنگ فراگیر و تحمیلی عراق علیه ایران ، به نیروهای رزمی و نظامی آماده باش دادند و ما به وضعیت آماده باش کامل در مراکز خدمتی مان در هویزه و سوسنگرد در آمدیم .

* از روز آغاز رسمی جنگ بگویید .

حمله گسترده عراق به ایران در 31 شهریور 1359 آغاز شد ، ابتدا گزارش از فکه به ما رسید که پاسگاه فکه سقوط کرده و عراقی ها در حال پیشروی درون خاک ایران هستند و پی در پی خبر سقوط پاسگاه ها می رسید .

دولت عراق در 26 شهریور 1359 کاردار سفارت جمهوری اسلامی در بغداد را به وزارت امور خارجه احضار کرد و با ابلاغ یادداشتی رسمی به شماره 24،14/7/1/5 اعلام نمود که دولت جمهوری عراق توافق الجزیره بین دو کشور را بی اعتبار اعلام می کند .

ارتش عراق در 31 شهریور 1359 به طور رسمی و با چند لشکر پیاده و زرهی و از سه محور اصلی غرب (شمالی) ، میانه و جنوب مرزهای دو کشور وارد خاک ایران شد و هم زمان با این اقدام هواپیماهای عراق به فرودگاه های شهرهای تهران ، اهواز و تبریز حمله کردند .

فرمانده ناحیه خوزستان سرهنگ فروزان در محل استقرار هنگ سخنرانی کرد و نحوه حمله عراقی ها را برای ما شرح داد و گفت : حمله معنی اش این است که چهار تا لشکر از پایین حمله می کنند و بالا می آیند ، از آسمان سی چهل فروند هواپیما منطقه را می کوبند ، اینها علائم حمله است و شما الان باید با هر آنچه که در توان دارید آماده رزم و دفاع باشید ....

در همین حال خبر رسید عراقی ها به رودخانه کرخه کور که قسمتی از آن از سوسنگرد می گذرد رسیده اند ، فرمانده ناحیه پرسید : چه کسی داوطلب می شود به آنجا برود ؟ من بی درنگ داوطلب شدم و با تعدادی از بچه ها به سوی آن منطقه حرکت کردیم .

جالب این که تسلیحات ما شامل چند قبضه ژ3 ، آر.پی.جی7 و سلاح های انفرادی بود ، عراقی ها در تلاش بودند تا روی رودخانه کرخه کور پل بزنند تا به این طرف آب بیایند ، ولی ما با آنها درگیر و مانع این کار شدیم .

تا حدود ساعت 5 بعدازظهر مقاومت کردیم و حرکت دشمن را به تأخیر انداختیم ، بچه های گروه چمران در اطراف کرخه کور آموزش می دیدند و خود را برای نبردی بی امان و نابرابر آماده می کردند ، قصد داشتند از آنجا به سمت دب حردان و سوسنگرد بیانید و جلوی دشمن بایستند .

وقتی ما در کرخه کور می جنگیدیم ، دشمن کوشک را باز کرده ، جنوب شرقی سوسنگرد یعنی دب حردان را گرفته و تا نزدیکی بستان پیش آمده بود ، علاوه بر این توپخانه دشمن در دامنه تپه های الله اکبر استقرار یافته بود و از آنجا سوسنگرد و بستان را می زد .

بعد از آن هم دب حردان به اشغال آنها در آمد ، سپس به رودخانه کرخه کور رسیدند و با عبور از آن در روز هشتم مهر ماه به حاشیه جنوبی شهرهای حمیدیه و سوسنگرد رسیدند و ضمن قطع جاده حمیدیه سوسنگرد تعدادی از نیروهای دشمن وارد این شهر شدند .

نیروهای مردمی و نیروهای نامنظم شهید دکتر چمران و عناصر ژاندارمری با رشادت غیر قابل تصوری با سلاح های سبک به دشمن حمله ور شدند و ضمن وارد آوردن تلفات و خساراتی به دشمن ، عناصر متجاوز را به اندازه چند کیلومتر مجبور به عقب نشینی کردند .

نبرد و درگیری ما در کرخه کور از اول تا چهارم مهر ماه ادامه یافت ، روز چهارم من در همان لب آب از ناحیه کتف سمت چپ تیر خوردم و زخمی شدم . لذا به پشت خط انتقالم دادند . عمل جراحی کتف من خیلی سریع انجام شد و برای سپری کردن دوره نقاهت به نهاوند رفتم .

در مدتی که در شهر خودمان بودم مرتب اخبار مربوط به جنگ را دنبال می کردم ، تمام هوش و حواسم متوجه جبهه بود ، با شنیدن هر خبری آتش به جانم زده می شد تا این که طاقت نیاوردم ، غیرتم اجازه نمی داد بیش از این معطل کنم .

روز 19 مهر ، پانزده روز بعد از زخمی شدن در حالی که هنوز به سلامتی کامل نرسیده بودم و دستم به گردنم آویزان بود به خط مقدم بازگشتم و فعالیت هایم را در مرکز فرماندهی ژاندارمری در سوسنگرد دنبال می کردم و هر روز یک پزشک عرب پانسمان زخمم را تعویض می کرد .

* و شما همپنان بی پشتیبان بودید ؟

بله ، جنگ ادامه داشت ، وعده های داده شده دروغ از آب در می آمد و بر خلاف وعده ها هیچ کس برای کمک و پشتیبانی ما نیامد ، تحت تأثیر القائات خاص و بی منطق بنی صدر " زمین بدهیم ، زمان بگیریم " بچه ها تنها مانده بودند .

* از دکتر چمران بگویید .

چند روز به تاسوعای حسینی مانده ، دکتر چمران با یارانش عاشورای واقعی را در تاسوعا به پا می کنند و سوسنگرد را از سقوط حتمی نجات می دهند . در جنوب کرخه دشمن دوباره تلاش می کند تا سوسنگرد را به تصرف خود در آورد و موفق می شود در 24 آبان 1359 سوسنگرد را از چهار سمت به طور کامل محاصره نماید ، بدین نحو که نیروها پس از تپه های الله اکبر به دهکده سبحانی وارد شده و از شمال سوسنگرد را تهدید می کنند .

ستون دیگری که از بستان تا دهلاویه پیش روی کرده بود خود را به غرب این شهر نزدیک کرد ، نیروی متجاوز که از سمت کرخه کور رو به شمال حرکت کرده بود به حاشیه جنوبی رسیده و بالاخره ستون دیگری هم از سمت کرخه کور به روستای ابوحمیظه در شرق سوسنگرد رسید و ضمن تکمیل محاصره شهر از سمت شرق جاده حمیده سوسنگرد را قطع کرد .

مدافعین شهر اعم از عناصر ژاندارمری سوسنگرد و نیروهای نامنظم شهید دکتر چمران دلاورانه در شهر پایداری نمودند ، روز 25 آبان عناصری از دشمن با تانک از سمت شرق و جنوب وارد شهر شدند و جنگ خیابانی شدیدی بین مدافعین و متجاوزین آغاز شد که نهایتاً دشمن موفق به اشغال کامل شهر نشد تا حمله مجددی را سازمان دهد .

روز 26 آبان نیروهای ایران متشکل از تیپ 2 زرهی دزفول گردان 148 پیاده لشکر 77 خراسان با همکاری مؤثر نیروهای نامنظم دکتر چمران با تهیه سریع یک طرح آفندی از شرق به سوی سوسنگرد حمله ور شده با وارد آوردن خسارت به دشمن حلقه محاصره متجاوزین را از سمت شرق گشوده و به نیروهای رزمنده محاصره شده در شهر ملحق شدند و رؤیای متجاوز برای تصرف سوسنگرد برای همیشه ناکام گردید .


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29